خواجوی کرمانی (غزلیات)/آب آتش میرود زان لعل آتش فام او
ظاهر
آب آتش میرود زان لعل آتش فام او | میبرد آرامم از دل زلف بی آرام او | |||||
خط بخونم باز میگیرند و خونم میخورند | جادوان نرگس مخمور خون آشام او | |||||
حاصل عمرم در ایام فراقش صرف شد | چون خلاص از عشق ممکن نیست در ایام او | |||||
گر چه عامی را چو من سلطان نیارد در نظر | همچنان امید میدارم بلطف عام او | |||||
کام فرهاد از لب شیرین چو بوسی بیش نیست | خسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام او | |||||
گر خداوندان عقلم نهی منکر میکنند | پیش ما نهیست الا گوش بر پیغام او | |||||
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست | دیگران از ساغر ساقی و ما از جام او | |||||
نام نیک عاشقان چون در جهان بدنامی است | نیک نام آنکو ببدنامی برآید نام او | |||||
خواجو از دامش رهایی چون تواند جست از آنک | پای بند عشق را نبود نجات از دام او |