خواجوی کرمانی (غزلیات)/آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما
ظاهر
آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما | میرود آب حیات از چشمهی نوش شما | |||||
شام را تا سایبان روز روشن دیدهام | تیره شد شام من از صبح سحرپوش شما | |||||
در شب تاریک خورشیدم در آغوش آمدی | همچو زلف ار بودمی یک شب در آغوش شما | |||||
از چه رو هندوی مه پوش شما در تاب شد | گر به مستی دوشم آمد دوش بر دوش شما | |||||
ای ز روبه بازی آهوی شما در عین خواب | شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما | |||||
مردم چشم عقیق افشان لل بار من | گشته در پاش از لب در پوش خاموش شما | |||||
حلقهی گوش شما را تا بود مه مشتری | مشتری باشد غلام حلقه در گوش شما | |||||
عیب نبود چون بخوان وصل نبود دسترس | گر به درویشی رسد بوئی ز سر جوش شما | |||||
آب حیوانست یا گفتار خواجو یا شکر | ماه تابانست یا گل یا بناگوش شما |