خلاصه شاهنامه/درباره شاهنامه
گرامی دوست مهربانم میخواهی بدانی احساسات من نسبت
بشاهنامه چیست و در باره فردوسی چه عقیده دارم؟ اگر بجواب مختصر
مفید قانعی اینست که بشاهنامه عاشقم و فردوسی را ارادتمند صادق، اگر
باین مختصر قناعت نداری، گواه عاشق صادق در آستین باشد، در تأیید
اظهارات خویش باندازه خود شاهنامه میتوانم سخن را دراز کنم و دلیل
و برهان بیاورم. اما اندیشه بخاطر راه مده که چنین قصدی ندارم و در
ایجاز کلام تا آنجا که مخلّ نشود خواهم کوشید. بک منّت دیگر فردوسی بر ما احیا و ابقای زبان فارسی است. درین باب حاجت بدنبال کردن مطلب ندارم زیرا کسی را ندیدهام که انکار و تردید کند، همین قدر باقتضای موفع تذکّر میدهم که سخن موزون و خوش آهنگ که در نزد همهٔ ملل مرغوب و مطلوبست در طبع ایرانی تأثیر خاصّ دارد. اکثر ایرانیها قوهٔ موزون کردن سخن دارند و کمتر ایرانی دیده میشود که در موقع مناسب (و گاهی هم بیمناسبت) کلام خودرا بسجع و قافیه مزیّن نکند چنانکه گوئی در نظر ایرانی سخن غیرموزون و غیر مسجّع قابل اعتنا نبوده و برفع حوائج مادّی اختصاص داشته است (احتیاج بسجع و وزن و قافیه در سخنان کودکان و عوام ایرانی بخوبی مشهود است). بهمین علت یادگارهای نثر معتبر در زبان فارسی معدود است، و آنها هم که خواستهاند نثر خود را مرغوب نمایند ناچار آن را مسجّع و مزیّن بصنایع بدیعی ساختهاند. حاصل اینکه زبان فارسی را شعر محفوظ داشته است الاّ اینکه این نتیجه از هر شعری هم حاصل نمیتوانست شد، باین معنی شعری که حافظ زبان است نهتنها باید جامع محسّنات شعری باشد بلکه لازم است از فهم عامهٔ مردم دور نبوده و حکایت از اموری کنند که برای آنها دلپذیر باشد و پیش از شیخ سعدی و خواجه حافظ کمتر کسی از شعرای ما باندازهٔ فردوسی جامع این شرایط بوده است و وفور اشعار شاهنامه هم البته در حصول این نتیجه مدخلیّت تام داشته است. مزایای شاهنامه و موجبات محبوبیّت فردوسی منحصر بآنچه گفتم نیست. اوقاتی که بخواندن شاهنامه بگذرانی هدر نمیرود و حقیقةً جزو عمر است، گذشته از اینکه وطنخواهی و شاهپرستی و ایراندوستی نتایج ضروری است که برای هرکس از خواندن شاهنامه حاصل میگردد بهترین تمتّعات و سالمترین تفریحات است. کلامش مثل آهن محکم است و مانند آب روان است، و همچون روی زیبا که بآب و رنگ و خال و خطّ حاجت ندارد در نهایت سادگی و بیپیرایگی است. اگر بخواهی از سخن فردوسی برای صنایع لفظی شاهد و مثال بیاوری از پنجاه و پنج هزار بیت مسلّم که در دست داریم پنجاه بیت نمییابی، شعر سست و رکیک ندارد[۲] از اوّل شاهنامه تا بآخر سخن یکدست و یکنواخت است، نقل وقایع و مطالب و شرح و وصفها را در نهایت ایجاز و اختصار اما صریح و روشن میکند. طول کلام و تکرار در شاهنامه بسیار است اما گناهش بگردن فردوسی نیست. او مقیّد بوده است از کتابی که نظم آن را بعهده گرفته بود آنچه هست نقل کند و چیزی فروگذار نشود. گوئی این عمل و تثبیت این داستانها را وظیفه و تکلیف وجدانی خود میدانسته و برعایت این قید تا یک اندازه ابراز هنر شاعری خود را فدای ادای تکلیف کرده است. یعنی چون داستان دراز بوده و چنانکه مکرر اظهار میدارد میترسیده است که عمرش بانجام آن وفا نکند غالباً بموزون ساختن کلام اکتفا نموده و کمتر باعمال قوّهٔ تخیل شاعرانهٔ خویش میپرداخته است و از اینکه چیزی بر نسخهٔ اصل بیفزاید یا از آن بکاهد خودداری میکرده است و در حقیقت ازین جهت باید دلتنگ بود، زیرا هرچند تمام اشعار و قطعات شاهنامه در غایت متانت و زیبائی است، هروقت فردوسی از گنجینهٔ طبع و ذخیرهٔ خاطر خود بواسطهٔ تأثیرات خاص چیزی ابراز مینماید، مانند مقدّمههائی که برای بعضی داستانها سروده و تذکّراتی که از مرگ پادشاهان و بزرگان پیدا میکند، همه گوهرهای تابناک است که چشم دل را خیره میسازد، و جای افسوس است که این کار را بیش ازینها نکرده است. در هر صورت پیداست که باین داستانها علاقهٔ مخصوص داشته، و این وظیفه را از روی تعشّق ادا میکرده است، و سبب عمدهٔ دلنشینی کلامش همین است که: سخن کز جان برون آید نشیند لاجرم بر دل. اگر بنای خردهگیری بر شاهنامه باشد البتّه نکتههای چند هم بر فردوسی میتوان گرفت و از آنجا که بشر بوده باید قبول کرد که اثرش بیعیب و نقص تواند بود. اما حق اینست که بواسطهٔ عوارض بسیار که در ظرف فرون متوالیه بر شاهنامه وارد آمده نمیتوان دانست که چه اندازه از معایب و نقایص را فردوسی شخصاً عهدهدار است. مثلاً بعضی از اشعارش مفهوم نیست، و چند بیتی دیده میشود که قافیه ندارد، ولیکن یقیناً این جمله از غلط کتابتی است. ابیات و مصراعهای چند هست که عیناً یا با جزئی تفاوت در موارد عدیده تکرار شده است، اما آیا این بحث بر فردوسی است یا بر کسانی که بعد از او در شاهنامه دست بردهاند ؟ گذشته از افسانه بودن غالب روایات، اغلاط تاریخی صریح در شاهنامه هست، اما آنهم مربوط باصل کتابی است که فردوسی آنرا منظوم نموده است. همچنین اگر بپرسند دستان زال چگونه آدمی بوده است که منوچهر و نوذر و زاب و کیقباد و کیکاوس و کیخسرو و لهراسپ و گشتاسپ و پسر خود رستم همه را بخاک سپرده و آخر هم معلوم نشد کی مرده است، و نیز اگر بگویند شهرناز و ارنواز دختران جمشید چگونه عهد پدر خود و دورهٔ پادشاهی هزارسالهٔ ضحّاک را بسر بردند و باز از فریدون دلستانی کردند، این ایراد ها البتّه بر فردوسی وارد نیست و راجع بکتاب اصلی است. خردهٔ واقعی که بتوان بر فردوسی گرفت بعضی غفلتهای جزئی است، مثل اینکه در ضمن حکایات بعضی جاها گوئی فراموش کرده است که داستانهائی که نقل میکند راجع بماقبل اسلام و پیش از نزول قرآن است، و اسکندر را مسیحی میداند، و پیش از حضرت عیسی از اسقف و سکوبا گفتگو بمیان میآورد، و در زمان گشتاسپ کیانی حکایت از قیصر روم میکند (اگرچه این قسمتها را هم میتوان برعهدهٔ کتاب اصلی قرار داد). بالاخره گلهٔ حقیقی که خود اینجانب از فردوسی دارم همانست که چرا این اندازه مقیّد بمتابعت کتاب اصلی شده است. بعضی از قضایا را که چندان اهمیّت و مزه ندارد میتوانست ترک کند، بسیاری از وقایع را هم اگر مختصرتر نقل میکرد ضرری بجائی وارد نمیآمد و مکررات کمتر میشد، و اگر چنین کرده بود شاهنامه از جهات شهری و صنعتی کاملاً آراسته و پیراسته بود. ولیکن نباید فراموش کنیم که ما تنها بقضا میرویم و کلاه بلکه کفش خود را قاضی میکنیم، و فردوسی حضور ندارد که از خود دفاع کند. از خصایص فردوسی پاکی زبان و عفّت لسان اوست. در تمام شاهنامه بک لفظ یا یک عبارت مستهجن دیده نمیشود، و پیداست که فردوسی برخلاف غالب شعرای ما از آلودهکردن دهان خود بهزلیّات و قبایح احتراز داشته است، و هرجا که بمقتضای داستانسرائی مطلب شرمآمیزی میبایست نقل کند بهترین و لطیفترین عبارات را برای آن یافته است. چنانکه در داستان ضحّاک آنجا که میخواهد بگوید پسری که بکشتن پدر راضی شود حرامزاده است این قسم میسراید:
در داستان عشقبازی زال با رودابه آنجا که عاشق و معشوق بدیدار یکدیگر رسیدهاند میفرماید:
عفّتطلبی فردوسی باندازهایست که در قضایائی هم که باقتضای طبیعت بشری بیاختیار واقع میشود رضا نمیدهد که پهلوانان او مغلوب نفس شده و از حدود مشروع تجاوز کرده باشند. چنانکه در قضیّهٔ تهمینه که در دل شب در حالی که رستم خوابست بیالین او میرود و وجود خویش را تسلیم او میکند، با آنکه رستم مسافر بوده و یک شب بیشتر آنجا اقامت نداشته، واجب میداند که موبدی حاضر شود و از پدر تهمینه اجازهٔ مزاوجت او را با رستم بگیرد، و در نتیجه همان شبانه
و همان شب نطفهٔ سهراب منعقد شد، و مقصود ازین پیرایهها اینست که قضیّه با موافقت پدر دختر و با اطّلاع عامّه وموافق دین و آئین واقع شده باشد تا دامن پاک رستم پهلوان ملّی ایران بفسق آلوده نبوده و سهراب که یکی از اشخاص محبوب شاهنامه است از مادر ناپاک بوجود نیامده باشد. کلیّةً فردوسی مردی است بغایت اخلاقی، با نظر بلند و قلب رقیق و حسّ لطیف و ذوق سلیم و طبع حکیم، همواره از قضایا تنبّه حاصل میکند و خواننده را متوجّه میسازد که کار بد نتیجه بد میدهد و راه کج انسان را بمقصد نمیرساند:
................
................
................
................
پند و اندرزهائی که در هر مورد چه از جانب خود چه از قول دیگران راجع بخداترسی و دادجوئی و عدالتگستری بسلاطین و بزرگان میدهد در کتابی مثل شاهنامه که اساساً سخن را روی با پادشاهان است امری طبیعی است، و فراوانبودن این قبیل اشعار هم مایهٔ تعجّب نیست:
........................
........................
........................
هیچکس باندازهٔ فردوسی معتقد بعقل و دانش نبوده و تشویق بکسب علم و هنر ننموده است. آغاز سخنش باین مصراع است: «بنام خداوند جان و خرد». بلافاصله بعد از فراغت از توحید بستایش عقل میپردازد و میگوید:
و جای دیگر فرماید:
و نیز فرماید:
و ازین قبیل چند صد بلکه چند هزار بیت است، و از هر گونه حقایق و معارف و احساسات لطیف و نکات دقیق هر چه بخواهی در شاهنامه فراوان است از مذمّت دروغ، و محسّنات راستی، و لزوم حفظ قول و وفای عهد و مشاوره با دانایان و بردباری و حزم و احتیاط و متانت، و قبح خشم و رشک و حسد و حرص و طمع و شتابزدگی و عجله و سبکسری، و فضیلت قناعت و خرسندی و بذل و بخشش و دستگیری فقرا، و ترغیب بکسب نام نبک و آبرومندی و عفو و اغماض و سپاسداری و رعایت حقّ نعمت، و احتراز از ننگ و عیب و جنگ و جدال و خونریزی غیر لازم و افراط و تفریط، و لزوم میانهروی و اعتدال و رحمت آوردن بر اسیر و بنده و عاجز، و عبب غرور و خودخواهی، و دستورهای عملی بسیار، که اگر بخواهم برای هریک از آنها شاهد و مثال بیاورم از وعدهٔ اختصار در کلام که دادهام تخلّف خواهم نمود، اگرچه مطلب بلند است و هر قدر سعی میکنم که سخن کوتاه شود میسّر نمیگردد. خلاصه طبع حکیمانهٔ فردوسی چنان پرمایه و حسّاس بوده که در هر مورد بیاختیار تراوش میکند. چون میخواهد از کسی مدح و وصف کند میگوید:
وقتی که میخواهد کسی را دعا کند اگر مرد است میگوید:
و اگر زن است میفرماید:
هر وقت بلیّه و مصیبتی عارض میشود و مخصوصاً هرجا که مرگ کسی فرا میرسد تخلّف نمیکند از اینکه بیوفائی روزگار و فانیبودن انسان را متذکّر شود و عبرت گیرد. فیالحقیقه اینهمه که نسبت برباعیّات حکیم عمر خیّام تعشّق میورزیم (و حقّ داریم) اگر درست بنگری بینی که مایهٔ سخن همه از فردوسی است. زیرا که چون رباعیّات خیّام را خلاصه کنیم و اصل مغز و معنی کلام او را درآوریم جز این نیست که بر کوتاهی عمر افسوس میخورد و اظهار حیرانی میکند که برای چه آمدیم و کجا میرویم وبعد از این حیات چه خواهیم شد. پس گوش بده ببین فردوسی درین باب چه میگوید:
.............
و نیز فرماید:
و جای دیگر میسراید:
و نیز میفرماید:
و جای دیگر فرماید:
خلاصه قوهٔ تنبّه فردوسی از همین شعر او مستفاد میشود که میفرماید:
اگر از خیّام عشقبازی با شراب را دوست داری فردوسی را هم بشنو:
در افواه است که فردوسی شاعر رزمی است. البتّه هیچکس وصف و حکایت جنگ و پهلوانی و شجاعت را بخوبی فردوسی نکرده است، موضوع سخن هم با این امر مناسبت داشته است، و معروفیّت او ازین حیث مرا بینیاز میکند که درین باب وارد شوم و شاهد و مثال بیاورم، اما کیست که حکایت بزم و معاشقه و مغازله را بهتر از آنکه فردوسی مثلاً در داستان زال و رودابه کرده است نموده باشد؟ آیا وصف جمال ازین بهتر میشود که میفرماید:
یا میفرماید:
با میفرماید:
درد عشق و اشتیاق را چنین بیان میکند:
اگر نمونهٔ از وصف مناظر طبیعی چنانکه فردوسی کرده میخواهی اینست:
از خصایص و امتیازات فردوسی وصف طلوع و غروب است، مثلاً:
ایضاً:
توجّه کن که درین شعر که گفتگو از خندهٔ دختران چند میکند بیک نوک قلم چه منظره و چه عالمی در مخیّلهٔ انسان مجسّم میسازد، چون میفرماید:
یک نکتهٔ لطیف را هم نباید از نظر دور داشت و توجه باید کرد که فردوسی شخص نمونه و فرد کامل ایرانی و جامع کلیّهٔ خصائل ایرانیّت است یعنی طبع فردوسی را چنانکه از گفتههای او برمیآید از احوال و اخلاق و عقاید و احساسات چون بسنجی چنانست که احوال ملّت ایران را سنجیده باشی و من در میان رجال ایرانی جز شیخ سعدی کسی را نمیشناسم که از این حیث قابل مقایسه با فردوسی باشد، و راستی که من نمیدانم آیا ارادتم باین بزرگان از جهت آنست که آنها را آئینهٔ تمامنمای ایرانیّت تشخیص دادهام یا اینکه دوستداریم نسبت بقوم ایرانی از آن سبب است که احوالش را در این بزرگواران مجسّم یافتهام. بهر حال یکی از صفات فردوسی را که باید خاطرنشان کنم اینست که ایرانپرستی و ایرانیخواهی او با آنکه در حدّ کمال است مبنی بر خودپرستی و تنگچشمی و دشمنی نسبت به بیگانگان نیست، عداوت نمیورزد مگر با بدی و بدکاری، نوع بشر را بطور کلّی دوست میدارد و هرکس بدبخت و مصیبتزده باشد از خودی و بیگانه دل نازکش بر او میسوزد و از کار او عبرت میگیرد، هیچوقت از سیاهروزگاری کسی اگرچه دشمن باشد شادی نمیکند، هیچ قوم وطایفه را تحقیر و توهین نمینماید و نسبت بهیچکس و هیچ جماعت بغض و کینه نشان نمیدهد برای این معنی ذکر شاهد و مثال دشوار است زیرا این عقیدهایست که برای شخص از مطالعهٔ تمام شاهنامه دست میدهد بنابرین از اثبات این مدّعا میگذرم و حواله بخود شاهنامه میکنم. دوست عزیز سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست؛ و هرچند ذکر فردوسی ملالآور نیست امّا بیان علیل من البتّه مایهٔ کلال است، وانگهی مدّاحی و نقّادی من از فردوسی و کلام او داستان مگس و عرصهٔ سیمرغ است. پیشینیان ما هم نسبت بفردوسی سپاسگذاری کرده و مکرّر او را ستودهاند، گاهی یکی از پیغمبران سخنش گفتهاند؛ زمانی اقرار کرده اند که «او نه استاد بود و ما شاگرد، او خداوند بود و ما بنده»، بعضی گفتهاند او سخن را بعرش برد و در کرسی نشاند. من که قوّه این قسم تعبیرات ندارم همینقدر خواستم شمّهٔ از تأثّرات خودم را از شاهنامه ابراز کنم. هرچند یکی از بسیار گفتم و برای اینکه خستگی نیاورم از اطناب خودداری کردم، ولیکن بعدها که ادبای ما در خطّ تحقیق و نقد شعر بقسمی که نزد سایر ملل معمول است افتادند البتّه حقّ فردوسی را ادا خواهند کرد و دربارهٔ او کتب و رسائل خواهند پرداخت عجالةً سفارشی که من بتو میکنم اینست که شاهنامه را بخوان، و از اوّل تا آخر بخوان، هرچند که آخرش خوش نیست. فروغی. |
- ↑ زیرا که پادشاهان پیشین اختصاص بایران نداشتند و نماینده کل نوع بشر بودند و تاریخ ایشان در واقع حکایت سیر انسان بسوی تمدن و کشمکش با وحشیگری و بربریّت است.
- ↑ در یکی از مواردی که فردوسی از خود و شاهنامه و زحمات خویش سخن میگوید این شعر دیده میشود:
«اگر بازجویند ازو بیت بد همانا که باشد کم از پنجصد» اینجانب این شعر را از فردوسی نمیدانم و گمان میکنم یکی از ارادت کیشان او
بقیه از صفحه ۱۴
آنرا گفت و بعدها داخل اشعار فردوسی شده است. زیرا که فردوسی اگر
معتقد بود که تقریباً پانصد بیت بد در شاهنامه هست یقیناً راضی نمیشد آنها را محفوظ
بدارد و مانعی نداشت که حذف کند، و انصاف اینست که بیت بد هیچ ندارد و اگر
معدودی اشعار سست در آن دیده میشود از کجا که از خود فردوسی باشد. چه شکی
نیست که در شاهنامه دخل و تصرف بسیار شده است، و از شاهکارهای فردوسی داخل
کردن هزار بیت از دقیقی است که چنانکه خود اشاره میکند برای آن بوده است که
بتوانند بواسطهٔ مقایسهٔ کلام او با اشعار دقیقی بی باستادی او برند و الحق ازین مقایسه
نتیجهای که فردوسی در نظر داشته کاملاً گرفته میشود، و شاهزادهٔ علیقلی میرزای
اعتضادالسلطنه هم بیجهت بخود زحمت داده و در مقام دفاع از دقیقی برآمده است و
باز باید متوجه مکارم اخلاق فردوسی بود که با وجود عیبجوئی از داستانسرائی
دقیقی فضل تقدم را برای او اقرار کرده و نیز تصدیق نموده است که در مدیحهسرائی
استاد بوده است.