خاقانی (ترکیبات)/بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم
ظاهر
بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم | رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم | |||||
لاشهی تن که به مسمار غم افتاد رواست | رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم | |||||
بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم | بختیان را جرس از آه سحر بربندیم | |||||
کاغذین جامه هدفوار علیالله زنیم | تا به تیر سحری دست قدر بربندیم | |||||
گه چو سوفار دهان وقت فغان بگشاییم | گه چه پیکان کمر از بحر حذر بربندیم | |||||
گه ز آهی کمر کوه ز هم بگشاییم | گه ز دودی به تن چرخ کمر بربندیم | |||||
چون جهان را نظری سوی وفا نیست ز اشک | دیده را سوی جهان راه نظر بربندیم | |||||
از سر نقد جوانی چه طرف بربستیم | کز بن کیسهی او سود دگر بربندیم | |||||
ز آب آتش زده کز دیده رود سوی دهان | تنگنای نفس از موج شرر بربندیم | |||||
چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه | زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم | |||||
دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک | روزن دیده به خوناب مگر بربندیم | |||||
این سیه جامه عروسان را در پردهی چشم | حالی از اشک حلیهای گهر بربندیم | |||||
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه | نوک پیکان را قاروره به سر بربندیم | |||||
بام گردون بتوانیم شکست از تف آه | راه غم را نتوانیم که در بربندیم | |||||
نه نه ما را هنری نیست که گردون شکنیم | خویشتن چند به فتراک هنر بربندیم | |||||
ناله مرغی است به پر نامه بر غصهی ما | مرغ را نامهی سربسته به پر بربندیم | |||||
بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری | تا ز رخ پای تو را خردهی زر بربندیم | |||||
چون سکندر پس ظلمات چه ماندیم کنون | سد خون پیش دو یاجوج بصر بربندیم | |||||
خاک را جای عروسی است که دردانه در اوست | نونوش عقد عروسانه به بر بربندیم | |||||
بگذاریم زر چهرهی خاقانی را | حلی آریم و به تابوت پسر بربندیم | |||||
گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید | قبلهی مادر و دستور پدر بود رشید | |||||
دارم آن درد که عیسیش به سر مینرسد | اینت دردی که ز درمانش اثر مینرسد | |||||
دل پر درد تهی دو به دوایی نرسید | خود دوا بر سر این درد مگر مینرسد | |||||
اجری کام ز دیوان مرادم نرسید | چون برانند عجب داری اگر مینرسد | |||||
چه عجب گر نرسد دست به فتراک مراد | کز بلندی است به جایی که نظر مینرسد | |||||
سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید | به لب آمد چکنم بو که به سر مینرسد | |||||
روز عمر است به شام آمده و من چو شفق | غرق خونم که شب غم به سحر مینرسد | |||||
ز آتش سینه مرا صبر چو سیماب پرید | صبر پران شده را مرغ به پر مینرسد | |||||
کاشتم تخم امل برق اجل پاک بسوخت | کشتن تخم چه سود است چو بر مینرسد | |||||
ریژی از چاشنی کام به کامم نرسید | روزیی کان ننهاده است قدر مینرسد | |||||
خاک روزی است دلم گرچه هنر ریزه بسی است | ریزه بگذار که روزی به هنر مینرسد | |||||
شهر بند فلکم خستهی غوغای غمان | چون زیم گر به من از اشک حشر مینرسد | |||||
گریه گه گه نکند یاری از آن گریم خون | که چو خواهم مددی ساختهتر مینرسد | |||||
آه ازین گریه که گه بندد و گه بگشاید | که به کعب آید و گاهی به کمر مینرسد | |||||
به نمک ماند گریه به گه بست و گشاد | گرچه او را ز دی و تیر خبر مینرسد | |||||
گه که بگشاید جیحون سوی آموی شود | گه که بسته شود آتل به خزر مینرسد | |||||
گریه چون دایهی گه گیر کز او شیر سپید | به دو طفلان سیه پوش بصر مینرسد | |||||
اشک چون طفل که ناخوانده به یک تک بدود | باز چون خوانمش از دیده به بر مینرسد | |||||
پشت دست از ستم چرخ به دندان خوردم | گه ز خوان پایهی غم قوت دگر مینرسد | |||||
از بن دندان خواهم که جگر هم بخورم | چکنم چون سر دندان به جگر مینرسد | |||||
گرچه بسیار غم آمد دل خاقانی را | هیچ غم در غم هجران پسر مینرسد | |||||
شمسهی گوهر و شمع دل سرگشتهی من | که زوال آمدش از طالع برگشتهی من | |||||
مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم | کار درهم شده بینم چو نظر بازکنم | |||||
دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس | دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم | |||||
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند | من سر بار تظلم به سحر باز کنم | |||||
ناله چون دود بپیچید و گره شد دربر | چکنم تا گرهی ناله ز بر باز کنم | |||||
آه من حلقه شود در بر و من حلقهی آه | میزنم بر در امید مگر باز کنم | |||||
زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب | لاجرم گوی گریبان به حذر باز کنم | |||||
صبر اگر رنگ جگر داشت جگر صبر نداشت | اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم | |||||
سلوت دل ز کدام اهل وفا دارم چشم | چشم همت به کدام اهل خبر باز کنم | |||||
رشتهی جان که چو انگشت همه تن گره است | به کدامین سر انگشت هنر باز کنم | |||||
غم که چون شیر به کشتی کمرم سخت گرفت | من سگجان ز کمر دامن تر باز کنم | |||||
با چنین شیر کمر گیر کمر چون بندم | تا نبرد کمر عمر کمر باز کنم | |||||
نزنم بامزد لهو و در کام که من | سر به دیوار غم آرم چو بصر باز کنم | |||||
کاه دیوار و گل بام به خون میشویم | پس در این حال چه درهای حذر بازکنم | |||||
خار غم در ره و پس شاد دلی ممکن نیست | کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم | |||||
خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال | صر صر حادثه نگذاشت کهد پر باز کنم | |||||
بر جهان مینکنم باز به یک بار دو چشم | چشم درد عدمم باد اگر باز کنم | |||||
از سر غیرت چشمی به خرد بردوزم | وز پی عبرت چشمی به خطر باز کنم | |||||
هفت در بستم بر خلق و اگر آه زنم | هفت پرده که فلک راست ز بر باز کنم | |||||
مردم چشم مرا چشم بد مردم کشت | پس به مردم به چه دل چشم دگر باز کنم | |||||
ز آهنین جان که در این غم دل خاقانی راست | خانه آتش زده بینند چو در باز کنم | |||||
بروم با سر خاکین به سر خاک پسر | کفن خونین از روی پسر باز کنم | |||||
ای مه نور ز شبستان پدر چون شدهای | وی عطارد ز دبستان پدر چون شدهای | |||||
پای تابوت تو چون تیغ به زر درگیرم | سر خاک تو چو افسر به گهر درگیرم | |||||
این منم زنده که تابوت تو گیرم در زر | کرزو بد که دوات تو به زر درگیرم | |||||
بر ترنج سر تابوت تو خون میگریم | تاش چون سیب به بیجاده مگر درگیرم | |||||
چون قلم تختهی زیر تو حلیدار کنم | لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم | |||||
خاک پای و خط دستت گهر و مشک منند | با چنین مشک و گهر عشق ز سر درگیرم | |||||
خاک پای تو پر تسبیح به رخ در عالم | خط دست تو چو تعویذ به بر درگیرم | |||||
بیتو بستان و شبستان و دبستان بکنم | اول از کندن بنیاد هنر درگیرم | |||||
چون نبد بر تو مبارک بر و بوم پدرت | آب و آتش به بر و بوم پدر درگیرم | |||||
هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست | پیشتر سوختن از بهو وطزر درگیرم | |||||
بدرم خانگیان را جگر و سینه و جیب | اول از جیب وشاقان بطر درگیرم | |||||
پشت من چون قلم توست که مادر بشکست | که بدین پشت قباهای بطر درگیرم | |||||
چون شب آخر ماهم به سیاهی لباس | کی قبایی ز سپیدی قمر درگیرم | |||||
همچو صبح از پی شب ژاله ببارم چندان | که سپیدی به سیاهی بصر درگیرم | |||||
آفتاب منی و من به چراغت جویم | خاصه کز سینه چراغی به سحر درگیرم | |||||
هر چراغی که به باد نفسش بنشانم | باز هم در نفس از تف جگر درگیرم | |||||
چه نشینم که قدر سوخت مرا در غم تو | برنشینم در میدان قدر درگیرم | |||||
دارم از اشک پیاده، ز دم سرد سوار | در سلطان فلک زین دو حشر درگیرم | |||||
در سیه کرده و جامه سیه و روی سیه | به سیه خانهی چرخ آیم و در درگیرم | |||||
آرزوی تو مرا نوحهگری تلقین کرد | کرزوی تو کنم نوحهی تر درگیرم | |||||
چند صف مویهگران نیز رسیدند مرا | هر زمان مویه به آئین دگر درگیرم | |||||
هر چه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد | چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم | |||||
ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از تو | تو نماندی و در افاق خبر ماند از تو | |||||
در فراق تو ازین سوختهتر باد پدر | بیچراغ رخ تو تیره بصر باد پدر | |||||
تا شریکان تو را بیش نبیند در راه | از جهان بیتو فروبسته نظر باد پدر | |||||
بیزبان لغت آرات به تازی و دری | گوش پر زیبق و چشم آمده گر باد پدر | |||||
چشمهی نورمنا خاک چه ماوی گه توست | که فدای سر خاک تو پدر باد پدر | |||||
تا تو پالوده روان در جگر خاک شدی | بر سر خاک تو آلوده جگر باد پدر | |||||
تا تو چون مهر گیا زیر زمین داری جای | بر زمین همچو گیا پای سپر باد پدر | |||||
یوسفا! گرچه جهان آب حیات است، ازو | بیتو چون گرگ گزیده به حذر باد پدر | |||||
تو چو گل خون به لب آورده شدی و چو رطب | خون به چشم آمده پر خار و خطر باد پدر | |||||
با لب خونین چون کبک شدی و چو تذرو | چشم خونین ز تو بر سان پدر باد پدر | |||||
غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت | همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر | |||||
تا که دست قدر از دست تو بربود قلم | کاغذین پیرهن از دست قدر باد پدر | |||||
عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان | بیتو از دست جهان دست به سر باد پدر | |||||
خاطرت جان هنر بود و خطت کان گهر | هم به جان گوهری از کان هنر باد پدر | |||||
ای غمت مادر رسوا شده را سوخته دل | از دل مادر تو سوخته تر باد پدر | |||||
چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت | هم چنین پشت به خم روی چو زر باد پدر | |||||
زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون | بیتو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر | |||||
ز عذارت خط سبز و ز کفت خط سیاه | چون نبیند ز خط صبر بدر باد پدر | |||||
بیچلیپای خم مویت و زنار خطت | راهب آسا همه تن سلسلهور باد پدر | |||||
ز آنکه چون تو دگری نیست و نبیند دگرت | هر زمان نامزد درد دگر باد پدر | |||||
پسری کرزوی جان پدر بود گذشت | تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر |