خاقانی (ترکیبات)/الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح
ظاهر
الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح | کاینک بوی بهشت میدمد از کام صبح | |||||
باغ شما روی دوست، صحن فلک روی باغ | صبح شما جام می، حلقهی مه جام صبح | |||||
رنگ خم عیسی است بادهی گلرنگ جام | اشک تر مریم است ژالهی درفام صبح | |||||
قد چو قدح خم دهید پس همه در خم جهید | پیش که بیرون جهد آتش از اندام صبح | |||||
مرغ صراحی زند یک دم بر دام ما | تا فلک آن مرغ روز بستن بر دام صبح | |||||
کعبهی ما طرف خم زمزم ما درد خام | مصحف ما خط جام سبحهیما نام صبح | |||||
مرغ بهنگام زد نعرهی هنگامه گیر | کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح | |||||
تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می | کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح | |||||
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر | باربدیوار کوس برزده گلبام صبح | |||||
پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ | در جل زرین کشید ابلق خوشگام صبح | |||||
خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان | مهدی آخر زمان داور عهد ارسلان | |||||
شاه فلک بین به صبح پرده بر انداخته | پیر خردبین به می خرقه در انداخته | |||||
کم زن کوی مغان برده به می ره به ده | رسته دل از شهر بند جان بدر انداخته | |||||
عالم خاکی به خاک باخته زیر فلک | مشتی خاک قمار در قمر انداخته | |||||
ساقی می توبه را برده پس کوه قاف | بلکه ز کوه عدم ز آستر انداخته | |||||
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته | بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته | |||||
خط و لب ساقیان عیسی زنار دار | بر خط زنار جام جم کمر انداخته | |||||
عقرب مه دزدشان چشم فلک را به سحر | داس سر سنبله در بصر انداخته | |||||
خانه خدای مسیح یعنی سلطان چرخ | بر در سلطان عهد تاج زر انداخته | |||||
مه حلی زهره را کرده به زر نثار | در سم شب رنگ شاه سربهسر انداخته | |||||
از سر تیغش که هست سبز چو پر مگس | کرکس گردون ز هول شاهپر انداخته | |||||
خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک | رستم خورشید رخش مالک جان ملوک | |||||
آتش عیارهای آب عیارم ببرد | سیم بناگوش او رونق کارم ببرد | |||||
لعل مسیحا دمش در بن دیرم نشاند | زلف چلیپا خمش بر سر دارم ببرد | |||||
در گرو نرد عشق جان و دلی داشتم | در سه ندب دستخون هر دو نگارم ببرد | |||||
نالهکنان میروم سنگی در بر چو آب | کب من و سنگ من غمزهی یارم ببرد | |||||
رفت قراری بر آنک دل به دو زلفش دهم | دل به قراری که بود رفت و قرارم ببرد | |||||
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جوی است | این دل مسکین چو دید خر شد و بارم ببرد | |||||
عشق برون آورد مهره ز دندان مار | آمد و دندانکنان در دم مارم ببرد | |||||
دید دلم وقف عشق خانهی بام آسمان | خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد | |||||
گفتی خاقانیا آب رخت چون نماند | آب رخم هم به آب گریهی زارم ببرد | |||||
از مژه گوهر نثار کردم و اکنون به قدر | خاک در شهریار آب نثارم ببرد | |||||
پادشه بحر و بر خسرو اقلیم بخش | شاه سخا ارسلان افسر و دیهیم بخش | |||||
شقهی چارم فلک چتر سیاهش سزد | وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد | |||||
حید فاروق عدل جعفر فرقان پناه | کز شرف او سماک رمح سیاهش سزد | |||||
عیسی اگر عطسه بود از دم آدم کنون | آدم از الهام او عطسهی جاهش سزد | |||||
اوست فریدون ظفر بلکه دماوند حلم | عالم ضحاک فعل بستهی چاهش سزد | |||||
قبلهی بخت سفید تیغ کبودش بس است | خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد | |||||
پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم | کز پی کوری ظفر قائد راهش سزد | |||||
بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک | بر سر روح القدس پایهی گاهش سزد | |||||
هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش | پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد | |||||
زلف و زنخدان حور پرچم و طاسش رسد | کوثر و مدهامتان آب و گیاهش سزد | |||||
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است | کیت حق پروری در گهر طغرل است | |||||
داور روی زمین خواندش اکنون فلک | کز همه سلجوقیان داندش افزون ملک | |||||
رویش طغرای سعد، رایش خضرای فتح | اینت مبارک همای، آنت همایون فلک | |||||
ز آب حسامش فلک رنگ برد چون زمین | ز آتش خشمش زمین دود شود چون فلک | |||||
جوف فلک تاکنون پر نشد از کاینات | از هنر شهریار پر شد اکنون فلک | |||||
وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش | میزند از افتاب آقچه موزون فلک | |||||
وز پی آن تا کند جامهی بختش سپید | میکند از قرص ماه قرصهی صابون فلک | |||||
رشوت حلمش دهد جوشن مریخ را | چون به کف شاه دید تیغ زحلگون فلک | |||||
خامهی مصریش راست در دهن افیون مصر | فتنه که خیزد از آن بردهد افیون فلک | |||||
دید که در لشکرش قیصر هارون شده است | زانگلهی زهره ساخت زنگل هارون فلک | |||||
چون گه کین بنگرند زیر کف و راه شاه | ابلق پر خون زمین، ازرق پر خون فلک | |||||
از پی عید ظفر پوشند از گرد و خون | شقهی اطلس زمین کسوت اکسون فلک | |||||
فتح و ظفر با بقاش عهد فرو بستهاند | دولت دوشیزه را عقد فرو بستهاند | |||||
هیبت او کوه را بند کمر درشکست | صولت او چرخ را سقف قمر در شکست | |||||
طالعش افکند دست در کمر آسمان | چون زحلش طوق دید طرف کمر درشکست | |||||
خسرو مهدی نیت آصف غوغای عدل | بر در دجال ظلم آمد و در درشکست | |||||
تیرش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر | خانهی اهریمنان زیر وزبر درشکست | |||||
گر به دو پر درشکست ملک خسان را چه شد | ملک سبا جبرئیل هم به دو پر درشکست | |||||
راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم | زیر پل مکه شد پول به سر درشکست | |||||
تا خفقان علم خندهی شمشیر دید | درد عدو چون فواق گریه به بر درشکست | |||||
بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر | برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست | |||||
صرصر قهرش گذشت بر خط ابخاز و روم | چون دو ورق کرد راست یک به دگر درشکست | |||||
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت | در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست | |||||
همتش آورد پای بر سر هفت آسمان | هیبتش افکند قفل بر در هفت آسمان | |||||
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست | چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست | |||||
ای ز فلک بیش بس وز تو فلک دیده آنک | دهر ز پیشینیان صد یک آن دیده نیست | |||||
عقل که اقطاع اوست شهر ستان وجود | شهرهتر از تیغ تو شهر ستان دیده نیست | |||||
روز نشد کفتاب تیغ تو را چون شفق | از دل مریخ چرخ سرخ سنان دیده نیست | |||||
گو ز تف تیغ تو زهرهی شیران نگر | آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست | |||||
دیدهی چرخ کهن بر چمن و باغ ملک | تازهتر از بخت تو سرو جوان دیده نیست | |||||
از سبکی مغز خصم گر هوسی میپزد | هست ورا عذر از آنک گرز گران دیده نیست | |||||
موکب بخت عدوت همچو سفینه است از آنک | جز محل پاردم جای عنان دیده نیست | |||||
شاه جهان ارسلان داند کاندر جهان | پیشتر از من جهان زین سخنان دیده نیست | |||||
رایت سلطان نگر تا نکنی یاد از آنک | صورت سیمرغ را کس به جهان دیده نیست | |||||
قاصد بختش جهان در دو قدم درنوشت | چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت | |||||
شهر گشایا، جهان بستهی کام تو باد | بحر نوالا، فلک تشنهی جام تو باد | |||||
خطبهی این دار ملک وقف بر القاب توست | سکهی این دار ضرب تازه به نام تو باد | |||||
ناصیهی حور عین پرچم شبرنگ توست | شهپر روح الامین پر سهام تو باد | |||||
بیرق سلطان عقل صورت طغرای توست | ابلق میدان چرخ زیر لگام تو باد | |||||
تا دهی انصاف خلق روزی در هفتهای | هفتهی دار السلام روز سلام تو باد | |||||
ثانی اسکندری آینهی تو حسام | صیقل زنگار ظلم برق حسام تو باد | |||||
مهر به زوبین زرد دیلم درگاه توست | ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد | |||||
چرخ سفالی است سبز فتح تو ریحان او | شمهی ریحان فتح بهر مشام تو باد | |||||
خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو | یاور خاقان چین شفقت عام تو باد | |||||
این سخنان در عراق هست ز من یادگار | زانکه به عالم نماند به ز سخن یادگار |