خاقانی (ترجیعات)/خندهی سر به مهر زد دم صبح
ظاهر
| خندهی سر به مهر زد دم صبح | الصبوح ای حریف محرم صبح | |||||
| ناف شب سوخت تف مجمر روز | گوی زر یافت جیب ملحم صبح | |||||
| به سر تازیانهی زرین | شاه گردون گرفت عالم صبح | |||||
| صبح شد مریم، آفتاب مسیح | قطرهی ژاله اشک مریم صبح | |||||
| طاس زرین کش آفتاب آسا | کفتاب است طاس پرچم صبح | |||||
| پی پی عشق گیر و کم کم عقل | لب لب جام خواه و دم دم صبح | |||||
| سیم کش بحر کش ز کشتی زر | خوان فکن خوانچه کن مسلم صبح | |||||
| عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ | کم زن عشق باش و گو کم صبح | |||||
| از تن عقل پنج یک برگیر | سه یکی خور به روی خرم صبح | |||||
| ید بیضای آفتاب نگر | زر فشان ز آستین معلم صبح | |||||
| که آسمان پیش شه به نوروزی | در جل زر کشید ادهم صبح | |||||
| بوالمظفر خدایگان ملوک | ملک بخش و ظفرستان ملوک | |||||
| برقع صبح چون براندازند | کوه را خلعه در سر اندازند | |||||
| بر درند از صبا مشیمهی صبح | طفل خونین به خاور اندازند | |||||
| ترک سبوح گفته وقت صبوح | عابدان سبحهها دراندازند | |||||
| نوعروسان حجلهی نوروز | نورهان زر و زیور اندازند | |||||
| ز آن مربع نهند منقل را | تا مثلث در آذر اندازند | |||||
| قفس آهنین کنند و در او | مرغ یاقوت پیکر اندازند | |||||
| در مشبک دریچه پنداری | کافتاب زحل خور اندازند | |||||
| یا در آن خانهی مگس گیران | سرخ زنبور کافر اندازند | |||||
| بر لب خشک جام رعنا فش | عاشقان بوسهی تر اندازند | |||||
| گرچه میران لشکرند همه | جرعه بر میر لشکر اندازند | |||||
| چون همه جان شوند چون می و صبح | جان به شاه مظفر اندازند | |||||
| سر سامانیان و تاج کیان | ملک ابن الملک میان ملوک | |||||
| ساقیا توبه را قلم درکش | بر در میکده علم برکش | |||||
| زهد را بند آهنین بر نه | عقل را میل آتشین درکش | |||||
| خانهی دل سبیل کن بر می | رقم لایباع بر در کش | |||||
| جان سگ طوق دار مجلس توست | هم تو داغ سگیش بر سرکش | |||||
| گر به دل قانعی دو اسبه درآی | ور به جان خشندی خر اندر کش | |||||
| خود پرستی چو حلقه بر در نه | بیخودی را چو حله در برکش | |||||
| گر نهای زهر، سینه کمتر سوز | ور نهای دهر، کینه کمتر کش | |||||
| دست گیر آفتاب را چون صبح | در سماع خوش قلندر کش | |||||
| روز و شب چون خط مزور نیست | خیز و خط بر خط مزور کش | |||||
| پیش دریا کشی چو خاقانی | یاد شه گیر و کشتی زر کش | |||||
| افسر خسروان جلال الدین | ظل حق آفتاب جان ملوک | |||||
| ترک من کفتاب هندوی توست | عید جانها هلال ابروی توست | |||||
| جوجو از زر منم در آن بازار | که ترازوش زلف جادوی توست | |||||
| جو زرین چه سنجدت که به نقد | قرص خورشید در ترازوی توست | |||||
| پیش چشمت خیال هستی من | سایهی موی بند گیسوی توست | |||||
| از فلک زخمهاست بر دل من | کنهم از دستبرد نیروی توست | |||||
| نکنم مرهم جراحت خویش | کن جراحت به مهر بازوی توست | |||||
| نالش از آسمان کنم نی نی | کسمان هم به نالش از خوی توست | |||||
| پهلو از من تهی مکن که مرا | پهلوی چرب هم ز پهلوی توست | |||||
| وصل و هجرت مرا یکی است از آنک | درد تو هم مزاج داروی توست | |||||
| جان سپند تو ساخت خاقانی | چکند چشم عالمی سوی توست | |||||
| لل افشان تویی به مدحت شاه | عقد پروین بهای لولوی توست | |||||
| حرز امت سپاهدار عجم | کهف ملت، نگاهبان ملوک | |||||
| زخم هجرت میان جان بگسست | مدد مرهم از میان بگسست | |||||
| از همه تا همه دلی که مراست | به همه دل امید جان بگسست | |||||
| بر سر کویت از درازی راه | مرکب ناله را عنان بگسست | |||||
| جور تو حلقهی جهان بگرفت | رفت و زنجیر آسمان بگسست | |||||
| کشتهی صبرم آشکارا سوخت | رشتهی جانم از نهان بگسست | |||||
| پیش خاک در تو چشم از در | صد طویله به رایگان بگسست | |||||
| نفس من ز درد همنفسان | چند نوبت به یک زمان بگسست | |||||
| بر سر چاه بختم آمد چرخ | مدد جوی عمر از آن بگسست | |||||
| آب خون کرد و چاه سر بگرفت | دلو بدرید و ریسمان بگسست | |||||
| دست خون ماند با تو خاقانی | طمع هستی از جهان بگسست | |||||
| جوشن چرخ را به تیر ضمیر | در ثنای خدایگان بگسست | |||||
| شهریار فلک غلام که هست | هر غلامیش پهلوان ملوک | |||||
| لعلت از خنده کان همی ریزد | دل بر آن لعل جان همی ریزد | |||||
| چون بخندی خبر دهد دهنت | که سها اختران همی ریزد | |||||
| دست بالاست کار تو که فلک | زیر پایت روان همی ریزد | |||||
| نیزه بالاست خون ز غمزهی تو | که به مشکین سنان همی ریزد | |||||
| آسمان هم ز جور تو چون من | خاک بر آسمان همی ریزد | |||||
| نه از آن طیرهام که طرهی تو | خون من هر زمان همی ریزد | |||||
| لیک از آن در خطم که از خط تو | نافهها رایگان همی ریزد | |||||
| به چه زهره زبان حدیث تو کرد | کب رویم زبان همی ریزد | |||||
| چشم من شد گناه شوی زبان | کب سوی دهان همی ریزد | |||||
| ابر خونبار چشم خاقانی | صاعقه بر جهان همی ریزد | |||||
| صدف خاطرش جواهر نطق | بر سر اخستان همی ریزد | |||||
| خانه زادند و بندهی در شاه | خانه داران خاندان ملوک | |||||
| جوشن سرکشی ز سر برکش | تیر هجرانم از جگر برکش | |||||
| یا فرو بر تنم به آب عدم | یا دلم ز آتش سقر برکش | |||||
| رگ جانم گشاده گشت ببند | پیشتر نوک نیشتر برکش | |||||
| موج خون منت به کعب رسید | دامن حله بیشتر برکش | |||||
| بوسهای کردم آرزو، گفتی | که ترازو بیار و زر برکش | |||||
| زر ندارم ولیک جان نقد است | شو بها بر نه و شکر برکش | |||||
| گر بدان کفه زر همی سنجی | جان بدین کفهی دگر برکش | |||||
| دامن دوست گیر خاقانی | وز گریبان عشق سر برکش | |||||
| رایت نطق را عرابی وار | بر در کعبهی ظفر برکش | |||||
| از پی محرمان کعبهی شاه | آبی از زمزم هنر برکش | |||||
| صلتش بزم هشت خوان بهشت | صولتش رزم هفتخوان ملوک | |||||
| جو به جو جور دلستان برگیر | دل جوجو شده ز جان برگیر | |||||
| به گمان یوسفیت گم شده بود | یوسفت گرگ شد گمان برگیر | |||||
| بر سر خوان زندگی خورشت | چون جگر گوشهای است خوان برگیر | |||||
| نیست در حلقهی جهان یک اهل | پای اهلیت از میان برگیر | |||||
| اهل دل کس نیافت ز اهل جهان | برو ای دل دل از جهان برگیر | |||||
| دو به دو با حریف جان بنشین | یک به یک غدر آسمان برگیر | |||||
| بس خراب است لهو خانهی دهر | به نگه عمر ز آسمان برگیر | |||||
| بر در نقب این خرابه تو را | تا نگیرند نقب از آن گیر | |||||
| گل انصاف کار خاقانی | خسک از راه دوستان برگیر | |||||
| چون منوچهر خفته در خاک است | مهر ازین شوم خاکدان برگیر | |||||
| میوهی دولت منوچهر است | اخستان افسر کیان ملوک | |||||
| دل به گرد زمانه می نرسد | مرغ همت به دانه می نرسد | |||||
| از زمانه چه آرزو خواهم | که به نقش زمانه می نرسد | |||||
| پیشگاه مراد چون طلبم | که به من آستانه می نرسد | |||||
| جان دو اسبه دوان پی دل و عمر | به یکی زین دوگانه می نرسد | |||||
| من چو هندو نیم مرا از بخت | طرب زنگیانه می نرسد | |||||
| آه کز چرخ آه یاوگیان | ناوکی بر نشانه می نرسد | |||||
| غرقهی خون هزار کشتی هست | که یکی بر کرانه می نرسد | |||||
| نسیه بر نام روزگار نویس | ز آن که نقد از خزانه می نرسد | |||||
| میوه آن به که آفتاب پزد | سایه پرورد خانه می نرسد | |||||
| پر بریده است مرغ خاقانی | ز آن سوی آشیانه می نرسد | |||||
| شمع اقبال شه چنان افروخت | که فلک بر زبانه می نرسد | |||||
| صولت جان ربای او بربود | گوی دولت ز صولجان ملوک | |||||
| عدل او زهرهی ستم بشکافت | بذل او نافهی کرم بشکافت | |||||
| ظلم را چون هدف جگر بدرید | بخل را چون صدف شکم بشکافت | |||||
| قهرش از بهر قطع نسل عدو | رحم مادر عدم بشکافت | |||||
| بختش انگشتری ودیعت داد | ماهی از بهر آن شکم بشکافت | |||||
| آسمان نبوت ار مه را | چون گریبان صبح دم بشکافت | |||||
| تیغ شه زهرهی زحل بدرید | جگر آفتاب هم بشکافت | |||||
| تیغ او دست موسوی است از آنک | نیل را چون سر قلم بشکافت | |||||
| ای چراغ یزیدیان که دلت | چون علی خیبر ستم بشکافت | |||||
| تارک ذوالخمار بدعت را | ذوالفقار تو لاجرم بشکافت | |||||
| بر شکافی دماغ خصم چنانک | ناف سهراب روستم بشکافت | |||||
| جز به نام تو داغ بر ران نیست | مرکب بخت زیر ران ملوک | |||||
| روضهی آتشین بلارک توست | باد جودی شکاف ناوک توست | |||||
| تخت جمشید و تاج نوشروان | آرزومند پای و تارک توست | |||||
| بخت تو کودک و عروس ظفر | انتظار بلوغ کودک توست | |||||
| ملک الموت مال و عیسی حال | بذل بسیار و حرص اندک توست | |||||
| مشتری چک نویس قدر تو بس | که سعادت سجل آن چک توست | |||||
| با یتیمی چو مصطفی میساز | چه کنی جبرئیل اتابک توست | |||||
| در جهان مالک جهان سخن | مادح حضرت مبارک توست | |||||
| شد عطارد به نطق صد یک او | چون به خلق آفتاب صد یک توست | |||||
| گر بمانم ز آستان تو دور | عار دارم ز آستان ملوک | |||||
| چون تو گردون سریر نتوان یافت | چون من اختر ضمیر نتوان یافت | |||||
| آفتابی و جز به درگاهت | اختران را مسیر نتوان یافت | |||||
| جز به صدرت عیار دانش را | ناقدان بصیر نتوان یافت | |||||
| گفتی از رسم سی هزار درم | کم ز سی نیزهگیر نتوان یافت | |||||
| لیک از صد هزار نیزه و تیر | این قلم را نظیر نتوان یافت | |||||
| سخن این است ناگزیر جهان | عوض ناگزیر نتوان یافت | |||||
| تا چو تیغم به زر نیارایی | خاطرم را چو تیر نتوان یافت | |||||
| چشمهی خاطر است سنگ انبار | آب از او خیر خیر نتوان یافت | |||||
| بلبلی را که سینه بخراشی | از دم او صفیر نتوان یافت | |||||
| قلمی را که موی در سر ماند | کار ساز دبیر نتوان یافت | |||||
| خانهی پیرزن که طوفان برد | در تنورش فطیر نتوان یافت | |||||
| پدرت دیدهای که چون میداشت | ساحری را که شد زبان ملوک | |||||
| در کمال تو چشم بد مرساد | نرسد در تو چشم و خود مرساد | |||||
| بر رکاب فلک جنیبت تو | آفتی کز فلک رسد، مرساد | |||||
| دختر بخت را جز از در تو | بر فلک بانگ نامزد مرساد | |||||
| آن که عمرت هزار سال نخواست | روزش از یک به ده، به صد مرساد | |||||
| بر امید کلاه دولت تو | حاسدان را قبا نمد مرساد | |||||
| دشمنت را که جانش معدوم است | حال بد جز به کالبد مرساد | |||||
| ز ابلق چار کامهی شب و روز | ران یک رانت را لگد مرساد | |||||
| جیفهی دشمنان جافی تو | از زبانی به دام و دد مرساد | |||||
| صدر عالیت کعبهی خرد است | رخنه در کعبهی خرد مرساد | |||||
| این دعا ورد جان خاقانی است | کای ملک ز آسمانت بد مرساد | |||||
| صولتت باد سایه دار ظفر | دولتت باد دایگان ملوک | |||||