جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/قصهی عاشقان خوش است بسی
ظاهر
قصهی عاشقان خوش است بسی | سخن عشق دلکش است بسی | |||||
تا مرا هوش و مستمع را گوش | هست، ازین قصه کی شوم خاموش؟ | |||||
هر بن موی، صد دهانم باد! | هر دهان، جای صد زبانم باد! | |||||
هر زبانی به صد بیان گویا | تا کنم قصههای عشق املا | |||||
آنکه عشاق پیش او میرند، | سبق زندگی از او گیرند، | |||||
تا نمیری نباشی ارزنده | که به انفاس او شوی زنده | |||||
هست ازین مردگی مراد مرا | آنکه خواهند صوفیان به فنا | |||||
نه فنایی که جان ز تن برود | بل فنایی که ما و من برود | |||||
شوی از ما و من به کلی صاف | نشود با تو هیچ چیز مضاف | |||||
نزنی هرگز از اضافت دم | از اضافت کنی چون تنوین رم | |||||
هم ز نو وارهی و هم ز کهن | نگذرد بر زبانت گاه سخن: | |||||
«کفش من»، «تاج من»، «عمامهی من» | «رکوهی من»، «عصا و جامهی من» | |||||
زآنکه هر کس که از منی وارست | یک من او را هزار من بارست | |||||
صد مناش بار بر سر و گردن، | به که یک بار بر زبانش من! |