جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/در نواحی مصر شیرزنی
ظاهر
در نواحی مصر شیرزنی | همچو مردان مرد خودشکنی | |||||
به چنین دولتی مشرف شد | نقد هستی تمامش از کف شد | |||||
شست از آلودگی به کلی دست | نه به شب خفت و، نی به روز نشست | |||||
قرب سی سال ماند بر سر پای | که نجنبید چون درخت از جای | |||||
خفته مرغش به فرق، فارغبال | گشته مارش به ساق پا خلخال | |||||
شست و شو داده موی او باران | شانه کرده صبا چو غمخواران | |||||
هیچ گه ز آفتاب عالمتاب | سایهبانش نگشته غیر سحاب | |||||
لب فروبسته از شراب و طعام | چون فرشته نه چاشت خورده نه شام | |||||
همچو مور و ملخ ز هر طرفی | دام و دد گرد او کشیده صفی | |||||
او خوش اندر میانه واله و مست | ایستاده به پا، نه نیست، نه هست | |||||
چشم او بر جمال شاهد حق | جان به توفان عشق، مستغرق | |||||
دل به پروازهای روحانی | گوش بر رازهای پنهانی | |||||
زن مگویاش! که در کشاکش درد | یک سر موی او به از صد مرد! | |||||
مرد و زن مست نقش پیکر خاک | جان روشن بود از اینها پاک | |||||
کردگارا ، مرا ز من برهان! | وز غم مرد و فکر زن، برهان! | |||||
مردیای ده! که رادمرد شوم | وز مرید و مراد، فرد شوم | |||||
غرقه گردم به موج لجهی راز | هرگز از خود نشان نیابم باز |