جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/ترک آزار کردن خواجه
ظاهر
ترک آزار کردن خواجه | دفتر کفر راست دیباجه | |||||
منکر آمد به پیش او معروف | شد به منکر عنان او مصروف | |||||
نفس محنت گریز راحتجوی | داردش در ره اباحت روی | |||||
گاه لافش ز مذهب تجرید | گه گزافش ز مشرب توحید | |||||
از علامات عقل و دین عاری | مذهبش حصر در کم آزاری | |||||
ورد او از مباحیان کهن: | کس میازار و هر چه خواهی کن! | |||||
نسبت خود کند به درویشان | دم زند از ارادت ایشان | |||||
هر که درویش، از او بود بیزار | کی ز درویش آید این کردار؟ | |||||
نیست درویشی این، که زندقه است | نیست جمعیت این، که تفرقه است | |||||
دلش از سر کار واقف نه | معرفت بیشمار و عارف نه | |||||
همچو جوز تهی نماید نغز | لیک چون بشکنی، نیابی مغز | |||||
لفظها پاک و معنیاش گرگین | نافهی چین ، لفافهی سرگین | |||||
نافه نگشاده، مشک افشاند | ور گشایی، جهان بگنداند | |||||
آنکه شرع خدای ازوست تباه | نیست گویا ز سر شرع آگاه | |||||
کرده در کوی و خانه و بازار | شرع و دین را بهانهی آزار | |||||
کار باطل کند به صورت حق | برد از شرع مصطفی رونق | |||||
میکند پایهی شریعت پست | تا دهد دایهی طبیعت، دست | |||||
میر بازار و شحنهی شهر است | شرع از او، او ز شرع، بیبهرهست | |||||
فی المثل گر یکی ز عام الناس | بفروشد سه چار گز کرباس | |||||
خالی از داغ صاحب تمغا، | در همه شهر افکند غوغا | |||||
اول از شرع دست موزه کند | زو سال نماز و روزه کند | |||||
بعد از آناش سوی عسس خانه | بفرستد برای جرمانه | |||||
خصم دین شد به حیله و دستان | ای خدا داد دین از او بستان | |||||
شرع را خوار کرد، خوارش کن! | شرم بگذاشت، شرمسارش کن! |