جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/بود در عهد بوعلی سینا
ظاهر
بود در عهد بوعلی سینا | آن به کنه اصول طب بینا | |||||
ز آل بویه یکی ستوده خصال | شد ز ماخولیا پریشانحال | |||||
بانگ میزد که:«کم بود در ده | هیچ گاوی بسان من فربه | |||||
آشپز گر پزد هریسه ز من | گرددش گنج سیم، کیسه ز من | |||||
زود باشید حلق من ببرید! | به دکان هریسهپز سپرید!» | |||||
صبح تا شام حال او این بود | با حریفان مقال او این بود | |||||
نگذشتی ز روز و شب دانگی | که چو گاوان نبودیاش بانگی | |||||
که: «بزودی به کارد یا خنجر | بکشیدم که میشوم لاغر!» | |||||
تا به جایی رسید کو نه غذا | خوردیی از دست هیچ کس، نه دوا | |||||
اهل طب راه عجز بسپردند | استعانت به بوعلی بردند | |||||
گفت: «سویش قدم نهید از راه | مژدهگویان! که بامداد پگاه | |||||
میرسد بهر کشتنات به شتاب | دشنه در دست، خواجهی قصاب» | |||||
رفت ازین مژده زو گرانیها | کرد اظهار شادمانیها | |||||
بامدادان که بوعلی برخاست | شد سوی منزلش که: «گاو کجاست؟» | |||||
آمد و خفت در میان سرای | که، «منم گاو، هان و هان، پیش آی!» | |||||
بوعلی دست و پاش سخت ببست | کارد بر کارد تیز کرد و نشست | |||||
برد قصابوار کف، سویاش | دید هنجار پشت و پهلویش | |||||
گفت کاین گاو لاغر است هنوز | مصلحت نیست کشتناش امروز | |||||
چند روزیش بر علف بندید! | یک زماناش گرسنه مپسندید! | |||||
تا چو فربه شود، برانم تیغ | نبود افسوس ذبح او و، دریغ | |||||
دست و پایش ز بند بگشادند | خوردنیهاش پیش بنهادند | |||||
هر چه دادندش از غذا و دوا | همه را خورد بیخلاف و ابا | |||||
تا چو گاوان از آن شود فربه | شد خود او از خیال گاوی، به! |