جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/بود در دل چنان، که این دفتر
ظاهر
بود در دل چنان، که این دفتر | نبود از نصف اولین کمتر | |||||
لیک خامه از جنبش پیوست | چون بدین جا رسید سر بشکست | |||||
چرخ اگر باز بگذرد ز ستیز | سازدم گزلک عزیمت تیز، | |||||
دهم از سر، تراش آن خامه | برسانم به مقطع، این نامه | |||||
ورنه آن را که خاطر صافیست | اینقدر هم که گفته شد کافیست | |||||
هم برین حرف، این خجسته کلام | ختم شد، والسلام والاکرام! |