جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/بشنو، ای گوش بر فسانهی عشق!
ظاهر
| بشنو، ای گوش بر فسانهی عشق! | از صریر قلم ترانهی عشق! | |||||
| قلم اینک چو نی به لحن صریر | قصهی عشق میکند تقریر | |||||
| عشق، مفتاح معدن جودست | هر چه بینی، به عشق موجودست | |||||
| حق چو حسن کمال اسما دید | آنچناناش نهفته نپسندید | |||||
| خواست اظهار آن کمال کند | عرض آن حسن و آن جمال کند | |||||
| خواست تا در مجالی اعیان | سر مستور او رسد به عیان | |||||
| چون ز حق یافت انبعاث این خواست | فتنهی عشق و عاشقی برخاست | |||||
| هست با نیست، عشق در پیوست | نیست، ز آن عشق، نقش هستی بست | |||||
| سایه و آفتاب را با هم | نسبت جذب عشق شد محکم | |||||