جامی (اورنگ چهارم سبحة الابرار)/شحنهای گفت که عیاری را
ظاهر
شحنهای گفت که عیاری را | مانده در حبس گرفتاری را، | |||||
بند بر پای، برون آوردند | بر سر جمع، سیاست کردند | |||||
شد ز بس چوب، چو انگشت سیاه | لیک بر نمد از او شعلهی آه | |||||
رخت از آن ورطه چو آورد برون | پیش یاران ز دهان کرد برون، | |||||
درم سیم، به چندین پاره | بلکه ماهی شده چند استاره | |||||
محرمی کرد سالش کاین چیست؟ | بدر کامل شده چون پروین چیست؟ | |||||
گفت جا داشت در آن محفل بیم | زیر دندان من این درهم سیم | |||||
در صف جمع مهی حاضر بود | که بدو چشم دلم ناظر بود | |||||
پیش وی با همه بیباکی خویش | شرمم آمد ز جزع ناکی خویش | |||||
اندر آن واقعه خندان خندان | بس که در صبر فشردم دندان، | |||||
زیر دندان درمم جوجو شد | سکهی درهم صبرم نو شد | |||||
صبر اگر چند که زهر آیین است | عاقبت همچو شکر شیرین است | |||||
مکن از تلخی آن زهر خروش | کخر کار شود چشمهی نوش |