جامی (اورنگ چهارم سبحة الابرار)/بوتراب آن گهر بحر شرف
ظاهر
بوتراب آن گهر بحر شرف | کبرو یافت از او خاک نسف | |||||
با خود آن دم که جهادیش نماند | مرکب جهد سوی اعدا راند | |||||
چون شد از هر دو طرف صفها راست | بانگ جنگآوری از صفها خاست، | |||||
آمد از بارگی خویش به زیر | با دلی همچو دل شیر، دلیر | |||||
زیر پهلو ز ردا فرش انداخت | تیغ همخوابه، سپر بالین ساخت | |||||
شد میان دو صف آنگونه به خواب | که شنیدند نفیرش اصحاب | |||||
مدت خواب چو گشتاش سپری | از سپر جست سرش دورتری | |||||
پشتی لشکر بیداران شد | رخنهبند صف همکاران شد | |||||
سائلی گفت که: «در روز نبرد | که ز هیبت بدرد زهرهی مرد، | |||||
دارم از خواب تو بسیار شگفت!» | شیخ خندان شد از آن نکته و گفت: | |||||
«گر بود ایمنیات روز مصاف | کم ز شبهای عروسی و زفاف، | |||||
ز قدمگاه توکل دوری | قائمی بر قدم مغروری | |||||
مرد را کهش نه به دل زنگ شکیست | بستر خواب و صف جنگ یکیست | |||||
کار اگر مشکل اگر آسان است، | همه با فضل ازل یکسان است | |||||
چون تو را عقد یقین آمد سست | هر چه آید به تو از سستی توست» |