جامی (اورنگ چهارم سبحة الابرار)/ای قوی ربقهی اخلاص به تو
ظاهر
ای قوی ربقهی اخلاص به تو | خلعت لطف سخن خاص به تو | |||||
بحر معنی ز سخن پرگهرست | هر یک آویزهی گوش دگرست | |||||
در بلورین صدف چرخ کهن | نیست والا گهری به ز سخن | |||||
سخن آواز پر جبریل است | روحبخش دم اسرافیل است | |||||
سخن از عرش برین آمده است | بهر پاکان به زمین آمده است | |||||
نیست در کان گهری بهتر از این | یا در امکان هنری بهتر از این | |||||
نامهی کون به وی طی شده است | آدمی، آدمی از وی شده است | |||||
فضل کلک و شرف نامه به اوست | عقل را گرمی هنگامه به اوست | |||||
گر نبودی سخن تازهرقم | نشدی لوح و قلم، لوح و قلم | |||||
قلم و لوح به کار سخناند | روز و شب نقش نگار سخناند | |||||
به سخن زنده شود نام همه | به سخن پخته شود خام همه | |||||
طبع ما خرم از اندیشهی اوست | خرم آن کس که سخن پیشهی اوست | |||||
شب که از فکر سخن پشت خمایم | فرق را کرده رفیق قدمایم | |||||
حلقهی خاتم صدقایم و یقین | دل نگین، حرف سخن نقش نگین | |||||
زیر این دایرهی بی سر و بن | نتوان مدح سخن جز به سخن | |||||
مدحگویان که فلک معراجاند، | گاه مدحت به سخن محتاجاند | |||||
حامل سر ودیعت، سخن است | رهبر راه شریعت، سخن است | |||||
جلوهی حسن ز وصافی اوست | سکهی عشق ز صرافی اوست | |||||
سخن از چشمهی جان گیرد آب | زر رخشان ز شرر یابد تاب | |||||
آب آن، روضهی دین افروزد | تاب این، خرمن ایمان سوزد | |||||
ای بسا قفل درین کاخ دو در | که کلیدش نتوان ساخت ز زر | |||||
لب به افسون سخن آلایند | آن گره در نفسی بگشایند |