جامی (اورنگ چهارم سبحة الابرار)/ای ز گلزار سخن یافته بوی!
ظاهر
ای ز گلزار سخن یافته بوی! | وز تماشای چمن تافته روی! | |||||
بلبل دل شده مشتاق چمن | نکتهخوان گشته ز اوراق سمن | |||||
هر ورق کز سخن آنجاست رقم | نسخهی صحت رنج است و الم | |||||
دیده بر دفتر جمعیت نه! | الم تفرقه را صحت ده! | |||||
باش با دفتر اشعار جلیس! | انه خیر جلیس و انیس | |||||
دفتر شعر بود روضهی روح | فاتح غنچهی گلهای فتوح | |||||
هر ورق را که ز وی گردانی | گل دیگر شکفد، گر دانی | |||||
خواهی آن رونق باغ تو شود | نکهتاش عطر دماغ تو شود | |||||
خاطر از شوب غرض، خالی کن! | همت از صدق طلب، عالی کن! | |||||
از درون زنگ تعصب بزدای! | بر خرد راه تامل بگشای! | |||||
مگذر قطرهزنان همچو قلم! | همچو پرگار به جادار قدم! | |||||
زن به گردآوری معنی رای! | گرد هر نقطه و هر نکته برآی! | |||||
بحر هر چند که کان گهرست | صدف او ز گهر بیشترست | |||||
اصل، معنیست، منه! تا دانی! | در عبارت چو فتد نقصانی | |||||
عیب اگر هست، کرم ورز (و) بپوش! | ورنه بیهوده چو حاسد مخروش! | |||||
چون تو از نظم معانی دوری | زین قبل هر چه کنی معذوری | |||||
هرگز از دل نچکاندی خونی | بهر موزونی و ناموزونی | |||||
مرغ تو قافیه آهنگ نشد | خاطرت قافیهسان تنگ نشد | |||||
پس زانو ننشستی یک شب | دیده از خواب نبستی یک شب | |||||
تا کشی گوهری از مخزن غیب، | سر فکرت نکشیدی در جیب | |||||
تا دهد معنی باریکت روی، | نشدی ز آتش دل حلقه چو موی | |||||
به که از کجرویات دم نزنیم | ور دو صد طعنهزنی هم نزنیم |