جامی (اورنگ چهارم سبحة الابرار)/ای درین خوابگه بیخبران!
ظاهر
ای درین خوابگه بیخبران! | بیخبر خفته چو کوران و کران! | |||||
سر برآور! که درین پردهسرای | میرسد بانگ سرود از همه جای | |||||
بلبل از منبر گل نغمهنواز | قمری از سرو سهی زمزمهساز | |||||
فاخته چنبر دف کرده ز طوق | از نوا گشته جلاجل زن شوق | |||||
لحن قوال شده صومعهگیر | نه مرید از دم او جسته نه پیر | |||||
مطرب از مصطبهی دردکشان | داده از منزل مقصود نشان | |||||
بادنی بر دل مستان صبوح | فتح کرده همه ابواب فتوح | |||||
عود خاموش ز یک مالش گوش | کودک آساست، بر آورده خروش | |||||
چنگ با عقل ره جنگ زده | راه صد دل به یک گهنگ زده | |||||
تائب کاسه شکسته ز شراب | به یکی کاسه شده مست رباب | |||||
پیر راهب شده ناقوسزنان | نوبتی، مقرعه بر کوسزنان | |||||
بانگ برداشته مرغ سحری | کرده بر خفتهدلان پردهدری | |||||
موذن از راحت شب دل کنده | کرده صد مرده به یا حی زنده | |||||
چرخ در چرخ ازین بانگ و نوا | کوه در رقص ازین صوت و صدا | |||||
ساعی ترک گرانجانی کن! | شوق را سلسلهجنبانی کن! | |||||
بگسل از پای خود این لنگر گل! | گام زن شو به سوی کشور دل! | |||||
آستین بر سر عالم افشان! | دامن از طینت آدم افشان! | |||||
سنگ بر شیشهی ناموس انداز! | چاک در خرقهی سالوس انداز! | |||||
نغمهی جان شنو از چنگ سماع! | بجه از جسم به آهنگ سماع! | |||||
همه ذات جهان در رقصاند | رو نهاده به کمال از نقصاند | |||||
تو هم از نقص قدم نه به کمال! | دامن افشان ز سر جاه و جلال! |