جامی (اورنگ هفتم خردنامه اسکندری)/سکندر چو نامه به مادر نوشت
ظاهر
سکندر چو نامه به مادر نوشت | بجز (خبر) نامهی موعظت در نوشت، | |||||
به یاران زبان نصیحت گشاد | به هر سینه گنجی ودیعت نهاد | |||||
وصیت چنین کرد با حاضران | که: «ای از جهالت تهی خاطران | |||||
چو بر داغ هجران من دل نهید | تن ناتوانم به محمل نهید، | |||||
گذارید دستم برون از کفن! | کنید آشکارش بر مرد و زن! | |||||
ز حالم دم نامرادی زنید! | به هر مرز و بوم این منادی زنید! | |||||
که: این دست، دستیست کز عز و جاه | ربود از سر تاجداران کلاه | |||||
کلید کرم بود در مشت او | نگین خلافت در انگشت او | |||||
ز شیر فلک، قوت پنجه یافت | قویبازوان را بسی پنجه تافت | |||||
ز حشمت زبردست هر دست بود | همه دستها پیش او پست بود | |||||
ز نقد گدایی و شاهنشهی | ز عالم کند رحلت اینک تهی | |||||
چو بحرش به کف نیست جز باد هیچ، | چه امکان ز وی این سفر را بسیچ؟ | |||||
چو ز اول تو را مادر دهر زاد | بجز دست خالیت چیزی نداد | |||||
ازین ورطه چون پای بیرون نهی، | بود زاد راه تو دست تهی | |||||
مکن در میان دست خود را گرو! | به چیزی که گویند: بگذار و رو! | |||||
بده هر چه داری! که این دادن است | که از خویشتن بند بگشادن است |