جامی (اورنگ هفتم خردنامه اسکندری)/به بقراط شد علم طب آشکار
ظاهر
به بقراط شد علم طب آشکار | به او گشت قانون آن استوار | |||||
ز هر تار حکمت که او تافتهست | دو صد خرقهی تن رفو یافتهست | |||||
بنه گوش را دل به فهم سلیم! | بدان نکتههایی که گفت این حکیم! | |||||
چو خوش گفت کای مانده در تاب و پیچ! | قناعت کن از خوان گیتی به هیچ! | |||||
کششهای حاجت ز خود دور کن! | ز بیحاجتی سینه پر نور کن! | |||||
تهیدست با ایمنی خفته جفت، | به از مالداری که ایمن نخفت | |||||
بود پیش دانای مشکل گشای | تو مهمان، جهان همچو مهمانسرای | |||||
بخور هر چه پیشت نهد میزبان! | همه تن به شکرانهاش شو زبان! | |||||
نبیند یکی حال، یزدان شناس | که واجب نباشد بر آناش سپاس | |||||
به هر لقمه زین خوان که دست آوری | تو را او خورد یا تو او را خوری | |||||
مبر چیزها را برون ز اعتدال! | مکن تارک طبع را پایمال! | |||||
گر آبت زلال است و نقلت شکر، | به اندازه نوش و به اندازه خور! | |||||
فراش ار حریرست و همخوابه حور، | منه پای بیرون ز خیرالامور |