جامی (اورنگ هفتم خردنامه اسکندری)/الهی! کمال الهی تو راست
ظاهر
الهی! کمال الهی تو راست | جمال جهان پادشاهی تو راست | |||||
جمال تو از وسع بینش، برون | کمال از حد آفرینش، برون | |||||
بلندی و پستی نخوانم تو را | مقید به اینها ندانم تو را | |||||
نه تنها بلندی و پستی تویی، | که هستیده و هست و هستی تویی | |||||
چو بیرونی از عقل و وهم و قیاس، | تو را چون شناسم من ناشناس؟ | |||||
ز آغاز این نامه تا ختم کار | گر آرد یکی نامجو در شمار | |||||
همه دفتر فضل و انعام توست | مفصل شدهی نسخهی نام توست | |||||
نگویم که نامت هزار و یکی است | که با آن هزاران هزار اندکی است | |||||
تویی کز تو کس را نباشد گزیر | در افتادگیها تویی دستگیر | |||||
ندارم ز کس دستگیری هوس | ز دست تو میآید این کار و بس! | |||||
عبث را درین کارگه راه نیست | ولی هر سر از هر سر آگاه نیست | |||||
به ما اختیاری که دادی به کار | ندادی در آن اختیار، اختیار! | |||||
چو سررشتهی کار در دست توست | کننده، به هر کار پابست توست | |||||
سزد گر ز حیرت برآریم دم | چو مختار باشیم و مجبور هم | |||||
یکی جوی جامی! دو جویی مکن! | به میدان وحدت دوگویی مکن! | |||||
یکی اصل جمعیت و زندگیست | دویی تخم مرگ و پراکندگیست |