تولدی دیگر/غزل

از ویکی‌نبشته

غزل

«امشب به قصهٔ دل من گوش میکنی»

«فردا مرا چو قصه فراموش میکنی»

ه، ا، سایه


 
 
 
 

چون سنگها صدای مرا گوش میکنی

سنگی و ناشنیده فراموش میکنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را

از ضربه‌های وسوسه مغشوش میکنی

دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است

با برگ‌های مرده همآغوش میکنی

گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را

در شعله می‌نشانی و مدهوش میکنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من

خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی

تو درهٔ بنفش غروبی که روز را

بر سینه میفشاری و خاموش میکنی

در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه، از چه سیه‌پوش میکنی؟