تولدی دیگر/دیوارهای مرز

از ویکی‌نبشته

دیوارهای مرز

 
 
 
 

اکنون دوباره در شب خاموش

قد میکشند همچو گیاهان

دیوارهای حایل، دیوارهای مرز

تا پاسدار مزرعهٔ عشق من شوند

 
 

کنون دوباره همهمه‌های پلید شهر

چون گلهٔ مشوش ماهی‌ها

از ظلمت کرانهٔ من کوچ میکنند

اکنون دوباره پنجره‌ها، خود را

در لذت تماس عطرهای پراکنده باز مییابند

اکنون درخت‌ها همه در باغ خفته، پوست میاندازند

و خاک با هزاران منفذ

ذرات گیج ماه را به درون میکشد

* *

اکنون

نزدیکتر بیا

و گوش کن

به ضربه‌های مضطرب عشق

که پخش میشود

چون تام‌تام طبل سیاهان

در هوهوی قبیلهٔ اندامهای من

 
 

من، حس میکنم

من میدانم

که لحظهٔ نماز، کدامین لحظه‌ست.

اکنون ستاره ها همه با هم

همخوابه میشوند.

 
 
 
 

من در پناه شب

از انتهای هر چه نسیمست، میوزم

من در پناه شب

دیوانه‌وار فرو میریزم

با گیسوان سنگینم، در دستهای تو

و هدیه میکنم به تو گلهای استوائی این گرمسیر سبز جوان را

 
 
 
 

با من بیا

با من به آن ستاره بیا

نه آن ستاره‌ای که هزاران هزار سال

از انجماد خاک، و مقیاس‌های پوچ زمین دورست.

و هیچکس در آنجا

از روشنی نمی‌ترسد

 
 
 
 

من در جزیره‌های شناور به روی آب نفس می‌کشم

من

در جستجوی قطعه‌ای از آسمان پهناور هستم

که از تراکم اندیشه‌های پست تهی باشد

 
 
 
 

با من رجوع کن

با من رجوع کن

به ابتدای جسم

به مرکز معطر یک نطفه

به لحظه‌ای که از تو آفریده شدم

با من رجوع کن

من ناتمام مانده‌ام از تو

اکنون کبوتران

در قله‌های پستانهایم

پرواز میکنند

اکنون میان پیلهٔ لبهایم

پروانه‌های بوسه در اندیشهٔ گریز فرو رفته‌اند

اکنون

محراب جسم من

آمادهٔ عبادت عشق است

 
 
 
 

با من رجوع کن

من ناتوانم از گفتن

زیرا که دوستت میدارم

زیرا که «دوستت میدارم» حرفیست،

که از جهان بیهدگی‌ها

و کهنه‌ها و مکررها میآید

با من رجوع کن

من ناتوان از گفتن

بگذار در پناه شب، از ماه بار بردارم

بگذار پر شوم

از قطره‌های کوچک باران

از قلبهای رشد نکرده

از حجم کودکان به دنیا نیامده

بگذار پر شوم

شاید که عشق من

گهوارهٔ تولد عیسای دیگری باشد