ترانههای خیام/گردش دوران
ظاهر
گردش دوران
۳۵
| افسوس که نامه جوانی طی شد، | ||||||
| وان تازه بهار زندگانی دی شد، | ||||||
| حالی که ورا نام جوانی گفتند، | ||||||
| معلوم نشد که او کی آمد، کی شد! | ||||||
۳۶
| افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد، | ||||||
| در پای اجل بسی جگرها خون شد! | ||||||
| کس نامد از آنجهان که پرسم از وی: | ||||||
| کاحوال مسافران دنیا چون شد. | ||||||
۳۷
| یکچند به کودکی به استاد شدیم؛ | ||||||
| یکچند ز استادی خود شاد شدیم؛ | ||||||
| پایان سخن شنو که ما را چه رسید: | ||||||
| چون آب بر آمدیم و چون باد شدیم! | ||||||
۳۸
| یاران موافق همه از دست شدند، | ||||||
| در پای اجل یکان یکان پست شدند، | ||||||
| بودیم بیک شراب در مجلس عمر، | ||||||
| یکدور ز ما پیشترک مست شدند! | ||||||
۳۹
| ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ تست، | ||||||
| بیدادگری پیشهٔ دیرینهٔ تست، | ||||||
| وی خاک اگر سینهٔ تو بشکافند، | ||||||
| بس گوهر قیمتی که در سینهٔ تست! | ||||||
۴۰
| چون چرخ بکام یک خردمند نگشت، | ||||||
| خواهی تو فلک هفت شمر، خواهی هشت | ||||||
| چون باید مرد و آرزوها همه هشت، | ||||||
| چو مور خورد به گور و چه گرگ بدشت. | ||||||
۴۱
| یک قطرهٔ آب بود و با دریا شد، | ||||||
| یک ذرهٔ خاک و با زمین یکتا شد، | ||||||
| آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟ | ||||||
| آمد مگسی پدید و نا پیدا شد. | ||||||
۴۲
| ✽ میپرسیدی که چیست این نقش مجاز، | ||||||
| گر بر گویم حقیقتش هست دراز، | ||||||
| نقشی است پدید آمده از دریائی، | ||||||
| و آنگاه شده بقعر آن دریا باز. | ||||||
۴۳
| جامی است که عقل آفرین میزندش، | ||||||
| صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش؛ | ||||||
| این کوزه گر دهر چنین جام لطیف | ||||||
| میسازد و باز بر زمین میزندش! | ||||||
۴۴
| اجزای پیالهای که در هم پیوست، | ||||||
| بشکستن آن روا نمیدارد مست، | ||||||
| چندین سر و ساق نازنین و کف دست، | ||||||
| از مهر که پیوست و به کین که شکست؟ | ||||||
۴۵
| عالم اگر از بهر تو میآرایند، | ||||||
| مگرای بدان که عاقلان نگرایند؛ | ||||||
| بسیار چو تو روند و بسیار آیند. | ||||||
| بربای نصیب خویش کت بربایند. | ||||||
۴۶
| از جملهٔ رفتگان این راه دراز، | ||||||
| باز آمدهای کو که بما گوید راز؟ | ||||||
| هان بر سر این دو راهه از روی نیاز، | ||||||
| چیزی نگذاری که نمیآیی باز! | ||||||
۴۷
| می خور که بزیر گل بسی خواهی خفت، | ||||||
| بیمونس و بیرفیق و بیهمدم و جفت؛ | ||||||
| زنهار بکس مگو تو این راز نهفت: | ||||||
| هر لاله که پژمرد، نخواهد بشکفت. | ||||||
۴۸
| ✽ پیری دیدم بخانهٔ خمّاری، | ||||||
| گفتم: نکنی ز رفتگان اخباری؟ | ||||||
| گفتا، می خور که همچو ما بسیاری، | ||||||
| رفتند و کسی باز نیامد باری! | ||||||
۴۹
| بسیار بگشتیم بگرد در و دشت، | ||||||
| اندر همه آفاق بگشتیم بگشت؛ | ||||||
| کس را نشنیدیم که آمد زین راه | ||||||
| راهی که برفت، راهرو باز نگشت! | ||||||
۵۰
| ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز، | ||||||
| از روی حقیقتی نه از روی مجاز؛ | ||||||
| یکچند درین بساط بازی کردیم، | ||||||
| رفتیم بصندوق عدم یک یک باز! | ||||||
۵۱
| ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود، | ||||||
| نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود؛ | ||||||
| زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل، | ||||||
| زین پس چو نباشیم همان خواهد بود. | ||||||
۵۲
| بر مفرش خاک خفتگان میبینم، | ||||||
| در زیر زمین نهفتگان میبینم؛ | ||||||
| چندانکه بصحرای عدم مینگرم، | ||||||
| ناآمدگان و رفتگان میبینم! | ||||||
۵۳
| این کهنه رباط را که عالم نام است | ||||||
| آرامگه ابلق صبح و شام است، | ||||||
| بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است، | ||||||
| گوریست که خوابگاه صد بهرام است! | ||||||
۵۴
| آن قصر که بهرام درو جام گرفت، | ||||||
| آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت؛ | ||||||
| بهرام که گور میگرفتی همه عمر، | ||||||
| دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ | ||||||
۵۵
| مرغی دیدم نشسته بر بارهٔ توس، | ||||||
| در چنگ گرفته کلهٔ کیکاوس، | ||||||
| با کله همی گفت که: افسوس، افسوس! | ||||||
| کو بانک جرسها و کجا نالهٔ کوس؟ | ||||||
۵۶
| آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو، | ||||||
| بر درگه او شهان نهادندی رو، | ||||||
| دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای | ||||||
| بنشسته همی گفت که: «کو کو، کو کو؟» | ||||||