ترانههای خیام/درد زندگی
ظاهر
درد زندگی
۱۶
| امروز که نوبت جوانی من است، | ||||||
| می نوشم از آنکه کامرانی من است؛ | ||||||
| عیبم مکنید. گر چه تلخ است خوش است، | ||||||
| تلخ است، از آنکه زندگانی من است. | ||||||
۱۷
| گر آمدنم بمن بدی، نامدمی. | ||||||
| ور نیز شدن بمن بدی، کی شدمی؟ | ||||||
| به زان نبدی که اندرین دیر خراب، | ||||||
| نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی. | ||||||
۱۸
| از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ | ||||||
| وز تار وجود عمر ما پودی کو؟ | ||||||
| در چنبر چرخ جان چندین پاکان، | ||||||
| میسوزد و خاک میشود، دودی کو؟ | ||||||
۱۹
| افسوس که بیفایده فرسوده شدیم، | ||||||
| وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم، | ||||||
| دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، | ||||||
| نابوده بکام خویش، نابوده شدیم! | ||||||
۲۰
| ✽ با یار آرمیده باشی همه عمر، | ||||||
| لذات جهان چشیده باشی همه عمر، | ||||||
| هم آخر کار رحلتت خواهد بود، | ||||||
| خوابی باشد که دیده باشی همه عمر، | ||||||
۲۱
| اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند، | ||||||
| یک همدم پخته جز می خام نماند؛ | ||||||
| دست طرب از ساغر می باز مگیر | ||||||
| امروز که در دست بجز جام نماند! | ||||||
۲۲
| ایکاش که جای آرمیدن بودی، | ||||||
| یا این ره دور را رسیدن بودی! | ||||||
| کاش از پی صد هزار سال از دل خاک، | ||||||
| چون سبزه امید بر دمیدن بودی! | ||||||
۲۳
| چون حاصل آدمی درین جای دو در، | ||||||
| جز درد دل و دادن جان نیست دگر؛ | ||||||
| خرم دل آنکه یک نفس زنده نبود، | ||||||
| و آسوده کسی که خود نزاد از مادر! | ||||||
۲۴
| ✽ آنکس که زمین و چرخ افلاک نهاد، | ||||||
| بس داغ که او بر دل غمناک نهاد؛ | ||||||
| بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک | ||||||
| در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد! | ||||||
۲۵
| گر بر فلکم دست بدی چون یزدان، | ||||||
| برداشتمی من این فلک را ز میان؛ | ||||||
| از نو فلک دگر چنان ساختمی، | ||||||
| کازاده بکام دل رسیدی آسان. | ||||||