تاریخ پانصد ساله خوزستان/بخش نخست/۲
۲- انجام کار مشعشعیان
خوزستان پس از کشتن نادرشاه
چون در سال ۱۱۶۰ نادرشاه در خراسان کشته گردید بیک بار سراسر ایران برآشفته شورش بس سختی در همهجا برپا گردید.
نخست دو برادرزاده نادر علیقلیخان و ابراهیممیرزا به دعوی پادشاهی برخاسته باهم جنگیدند ولی دیر نکشید که هر دو از میان برخاستند و شاهرخ میرزا در خراسان و احمدخان ابدالی در افغانستان و محمدحسنخان قاجار در استرآباد و مازندران و علیمردانخان بختیاری و کریمخان زند در عراق و فارس و آزادخان افغان در آذربایجان پدید آمدند. کریمخان و محمدحسنخان و آزادخان از سال ۱۱۶۴ تا سال ۱۱۷۱ کشور ایران را (به جز از خراسان) میدان بختآزمایی خود ساختند پیوسته لشکرها بود که از جنوب به شمال و از مشرق به جنوب رهسپار میگردید و آبادیهای ویران و مردم پراکنده میشدند و هیچیک از آنان را آن چیرگی و نیرومندی روی نمیداد که دیگران را از میان برداشته مردم را از گزند لشکرکشیها و جنگها آسوده گرداند.
اگر کسی تنها داستان آن هفت یا هشت سال را بنگارد و سختیهایی را که در این چند سال بر مردم بیدستوپا رفته شرح دهد خود کتاب جداگانه بزرگی خواهد بود.
چنانکه گفتیم در این هنگام در خوزستان سرکشان در هر گوشه سربرآورده ایمنی و آسودگی پاک رخت بربسته بود و تا سال ۱۱۷۸ که کریمخان لشکر بدانجا کشید بازار فتنه و آشوب در آن سرزمین بس گرم بود.
از یکسوی مولا مطلب مشعشعی به شورش برخاسته همیشه میکوشید مگر بار دیگر دستگاه والیگری خاندان خود را پهن درچیند. از یک سوی کعبیان در همان سال کشتن نادر از قبان به نواحی دورق آمده و میکوشیدند که جایگاه پهناوری برای خود آماده گردانند و گاهی با پاشای بغداد و گاهی با مولی مطلب زدوخورد مینمودند.
از سوی دیگر آلکثیر نیرومند گردیده بر سمت شرقی خوزستان دست یافته و همیشه با مولی مطلب و دیگران در کشاکش و جنگ بودند. از اینها که بگذریم در دوران دو شهر شوشتر و دزفول یک رشته فتنهانگیزیهای شگفتی در کار روی دادن بود که تاکنون کمتر شهری در ایران مانند آنها را دیده است.
در چنین هنگام آسمان نیز تنگچشمی نموده بیشتر سالها باران نمیآمد با آنکه بیشتر کشتهای خوزستان دیمی است که اگر سالی باران نیاید پاک خشک گردیده و نایابی مردم را دچار گرسنگی میگرداند.
بیچاره مردم سالها به تنگی تاب آورده چشم به راه بارندگی میدوختند و چون سال خوشی میرسید و بارانی آمده گندم و جو فراوانی میرویید ناگهان از یک سوی فتنهای برخاسته لشکرها به جنبش آمده همه کشتها پایمال سم ستور میگردید.
بیشتر ویرانی شوشتر را نیز از انسانها باید دانست. زیرا گذشته از شکستن بند میزان که گفتیم مایه خشکیدن روستای میاناب گردید و گذشته از خشکسالیهای پیاپی که آتش به خرمن هستی مردم میزد از سوی دیگر فتنه و آشوب در آن شهر لانه ساخته بارها کار به جنگ و خونریزی میکشید و مردم بیسروپا به فتنهانگیزی خو گرفته بودند که همیشه به زیانکاری میکوشیدند چنانکه همه اینها را یکایک یاد خواهیم کرد.
شوریدن مولا مطلّب
نخستین کسی که در اینباره در خوزستان راه فتنه را باز کرد مولی مطلب خان مشعشعی نوۀ سید فرجاللّه حاکم دورق بود. چنانکه گفتیم نادرشاه دستگاه این خاندان را بهم زده و تنها دورق را بدست سید فرجاللّه خان نامی از ایشان سپرده بود. انجام کار سید فرجاللّه خان دانسته نیست. همچنین از پسر او سیدمحمدخان آگاهی نداریم. اما مولی مطلّب پسر سیدمحمدخان او در سال ۱۱۶۰ که هنوز نادرشاه زنده بود از شوریدگی که در کارهای ایران پیدا شده و مردم از دست نادر به ستوه آمده بودند دلیری پیدا کرده با همدستی عشایر عرب به شورش برخاست.
در این هنگام محمدخان نامی بیگلربیگی خوزستان بود و در هویزه نشیمن داشت عباسقلی بیگ که در پیش نام او را بردهایم این زمان عباسقلی خان گردیده وکیل مالیات خوزستان بود مولا مطلب با عباسقلی خان همدست گردیده محمدخان را دستگیر ساخت و بدینسان و به هویزه دست یافت.
در این هنگام نادرشاه در خراسان و به گفته میرزا مهدیخان بختش وارون و کارش دگرگون بود که هرگز مجال پرداختن به خوزستان را نداشت. ابراهیم خان حاکم لرستان بیآنکه از نادرشاه فرمانی برسد با قشون آهنگ سرکوب مولا مطلب کرده با سپاه روانه خوزستان گردید.
محمد رضا خان حاکم شوشتر نیز با لشکری بدو پیوست. مولی مطلب چون از آهنگ ایشان آگاهی یافت با سپاه از هویزه بیرون تاخت و در جنگی که رویداد شکست با ابراهیم خان و محمدخان افتاد که ابراهیم خان به لرستان گریخته محمد رضا خان به شوشتر بازگردید.
از این فیروزی مولی مطلب دلیرتر گردیده بدان سرشد که شوشتر را بگشاید و با سپاه روانه آنجا گردیده شهر را گرد فروگرفت دو ماه بیشتر شهر در محاصره بود و چون خبر کشته شدن نادرشاه رسیدمحمد رضا خان ناگزیر شده خواستار آشتی گردید و درهای شهر را به روی سپاه عرب باز کرد سپس چون خود او به لشکرگاه رفت مولا مطلب او را دستگیر کرده نگهداشت و بدینسان شکوه و نیروی مولا مطلب بیش از پیش گردید لیکن در این میان دو تیرگی میان عشایر عرب افتاده کار به زدوخورد انجامید و مولا مطلب چندان زبون گردید که همه بنه و بارگاه را بجای گذارده به سمت هویزه فرار نمود در این میان ناگهان قورخانه آتش کشیده گروهی را از مردم شوشتر که در آن پیرامون بودند بسوخت. نویسنده تذکره سیزده تن از سرشناسان آنان را نام میبرد.
در این هنگام علیقلی خان برادرزاده نادر بنام عادلشاه یا علیشاه بر تخت شاهی نشسته بود. او برای مولا مطلب خان فرمان والیگری فرستاد و بدینسان والیگری عربستان بار دیگر بنیاد یافته و خاندان مشعشع را آب رفته به جوی بازآمد. ولی مولا مطلب را آن توانائی نبود که اعراب را بر سر جای خود بنشاند چنانکه در سال ۱۱۶۱ که لشکر بر سر آلکثیر برده بود که آنان را گوشمال دهد در جنگی که در سرخکان در نزدیکی شوشتر روی داد آلکثیر چیره درآمدند و مولا مطلّب شکست سختی خورده به هویزه بازگشت و آلکثیر را از این فیروزی دلیری فزون گردیده همه پیرامونهای شوشتر و دزفول را میدان حکمرانی و خودسری خویش ساختند.
بار دیگر در سال ۱۱۶۵ مولا مطلّب به سرکوبی آلکثیر برخاست و به همدستی آل سلطان آهنگ تاخت و جنگ آن طایفه نمود. آلکثیر در این هنگام به دشمنی عباسقلی خان حاکم دزفول برخاسته آن شهر را گرد فروگرفته بودند و چون از آهنگ مولا مطلّب آگاهی یافتند دست از محاصره برداشته به پیشواز دشمن شتافتند دو لشکر در کنار رود کرخه بهم رسیده روبروی یکدیگر لشکرگاه ساختند و چهار ماه در کشاکش و زدوخورد بودند و بدینسان کشتها پایمال و آبادیها ویران میگردید و سرانجام چون هیچیک چیرگی نتوانستند دست از جنگ برداشته هر دستهای بجای خود بازگشت.
پس از این حادثه از مولا مطلّب چندان آگاهی در دست نیست ولی گویا تا سال ۱۱۷۶ که بدست علی محمدخان زند کشته گردید بیشتر در جنگ و کشاکش بوده و آرام نمینشسته چه نویسنده تذکره چون از شورش و آشوب شوشتر در سال ۱۱۶۷ سخن میراند میگوید: «و این فتنه به عربستان سرایت نموده تمامی طوایف آل خمیس و بنی لام و غیره هم از حدود بنادر الی بغداد در محال دهنو و تبعه جمعیت نموده و والی والا جایگاه (مولا مطلب) به رفاقت اعراب هویزه با ایشان طریق موافقت پیمودند و با این تقریب تمامی محصولات ضبطی آن حدود به تلف رسید و قری و دیهات خراب گردیده و اکنون که اواخر سال است نیز همان جمعیت در محال دزفول دست داده و محصولات در معرض تلف آمده و شیخ سعد آلکثیر در هویزه محبوس میباشد». در تاریخ کعب نیز مینویسد: «علی پاشا والی بغداد و مولا مطلب با لشکر بس انبوهی به محاصره کعبیان آمدند و کاری از پیش بردن نتوانستند برگشتند و این حادثه در نیمه ماه ذیحجه ۱۱۷۵ بوده.»[۱]
عشیره آلکثیر و کارهای ایشان
چنانکه گفتهایم آلکثیر این زمان در میان رود کرخه و رود دزفول و در میاناب دزفول و در پیرامون شوشتر جا داشتند در آنجا که اکنون در زمان ما نیز نشیمن دارند نیز گفتهایم که این عشیره دشمن دیرین مشعشعیان بودند که گاهی به تنهائی و هنگامی به همدستی آل سلطان به جنگ و پیکار آن خانواده برمیخاستند نیز دیدیم که در زمان چیرگی افغانیان چون در خوزستان صفی میرزای دروغی پدید آمد آلکثیر به هواداری او برخاستند و بنام او در شوشتر و دزفول حکم میراندند.
اما در این دوره شورش که پس از کشته شدن نادر در سراسر ایران برخاست و خوزستان بیش از هرجا به شورید چنانکه گفتیم آلکثیر در سال ۱۱۶۱ مولی مطلب را شکسته و بدینسان هرچه دلیرتر گردیدند و از آن زمان به یکبار به خودسری برخاسته در کارهای شوشتر و دزفول دخالت میکردند و سراسر پیرامونهای آن دو شهر را در دست خود داشتند.
شیخ آن عشیره شیخ سعد نام داشت پسر شیخ فارس و او اگرچه در شهر نزیسته در بیرون میانه عشیره نشیمن داشت ولی اختیار هر دو شهر دزفول و شوشتر بدست او بوده و در فتنهانگیزیهای آن دو شهر همیشه پای دخالت به میان میگذاشت.
چنانکه میدانیم در این دوره شورش از کسانی که سربرآورده در آرزوی پادشاهی تکاپو میکردند یکی کریمخان زند و دیگری علیمردان خان بختیاری بود که میرزا ابو تراب نامی از نوادگان دختری شاه سلطان حسین شاه اسماعیل سوم نامیده و به پادشاهی برداشته در اصفهان و آن نواحی چیره شده بودند. سپس هم دشمنی به میان کریمخان و علیمردان خان افتاد و از هم جدا گردیدند که کریمخان با شاه اسماعیل به کرمانشاه رفته علیمردان خان در بختیاری نشیمن گزید در این هنگام آلکثیر به میانجیگری سید فرجاللّه کلانتر که نام او را خواهیم برد به هواداری علیمردان خان و دشمنی با کریمخان برخاسته به او یاری میکردند و بدینسان بنیاد خودسری خود را استوار میداشتند.
در سال ۱۱۶۵ شیخ ناصر نامی از نزدیکان شیخ سعد بر او شوریده پس از خونریزیها بر او چیرگی یافته او را دستگیر ساخت و خویشتن به جای او به حکمرانی برخاست و در شوشتر و دزفول هواداران او فرمانروایی کردند.
در این میان دشمنی علیمردان خان با کریمخان بالا گرفته کار به جنگ کشیده بود که در سال ۱۱۶۶ در نواحی کرمانشاهان با هم جنگ کردند و علیمردان خان شکست یافته به بغداد گریخت و چون در عراق کسی بنام سلطان حسین میرزا پسر شاه طهماسب پدید آمده بود علیمردان خان پیروی او را پذیرفته و او را برداشته روانه ایران گردید و نامهها به شیخ آلکثیر و دیگران نوشته همگی را به پیروی آن پادشاه نوین خواند ولی آلکثیر این زمان سخت چیره گردیده و سر پیروی از کسی نداشتند و این بود که اعتنا بر آن نامهها نکردند. با اینهمه که آلکثیر از علیمردان خان بریدند در دشمنی با کریمخان پایدار ماندند و با آنکه روزبهروز نیروی کریمخان بیشتر میگردید اینان هرگز اندیشه فرمانبرداری ازو در دل نداشتند.
در سال ۱۱۷۴ که این زمان کریمخان بر بخش عمدهای از ایران دست یافته بود سبز علی خان زند والی لرستان با سپاهی به جنگ آلکثیر آمد ولی در این جنگ هم آلکثیر فیروز درآمدند و سبز علی خان بدست آنان کشته شد.[۲] بدینسان دشمنی این عشیره با کریمخان هرچه بیشتر گردید و چنانکه خواهیم دید در داستان گریختن زکی خان به خوزستان هم اینان بنام دشمنی با کریمخان با او یاری کردند.
فتنهکاریهای مردم شوشتر و دزفول
در سال ۱۱۶۰ که نادرشاه کشته گردید حکمران شوشتر و دزفول محمد رضا خان نامی از افشار قرخلو بود. چنانکه گفتیم در همان سال مولی مطلّب شوریده پس از شکست ابراهیم خان والی لرستان لشکر بر شوشتر آورده آن شهر را محاصره نمود و پس از زمانی که محمد رضا خان ناگزیر گردیده از در زینهار خواهی درآمد و با پای خود به لشکرگاه رفت مولی مطلّب او را گرفته بند نمود و با خود به هویزه برد.
در این میان عادلشاه برادرزادۀ نادر به پادشاهی نشسته بود و چنانکه گفتیم او مولی مطلب را به والیگری هویزه برگمارد نیز عباسقلی خان را که گفتیم در شوش با مولی مطلب همدست بود حکمرانی شوشتر و دزفول داد.
در سال ۱۱۶۱ عباسقلی خان از هویزه به شوشتر آمده در آنجا و در دزفول به حکمرانی پرداخت ولی در این زمان گذشته از آنکه پیاپی پادشاه دیگری برای ایران پیدا میشد و هر یکی از ایشان به کس دیگری فرمان حکمرانی این شهرها را میداد خود مردم شوشتر و دزفول نیز آماده فتنهکاری بودند و آرام نمینشستند از سوی دیگری شیخ آلکثیر همیشه در کارهای این شهرها دخالت میکرد. روی همرفته از اینها این نتیجه بدست میآمد که در شوشتر و دزفول هر زمان شورش دیگری در کار باشد.
نویسنده تذکره که در آن زمان میزیسته و در شوشتر تماشاگر آن فتنهها بودهاند اندکی از بسیار آن حوادث را یاد کرده ما نیز اندکی از بسیار گفتههای او را در اینجا میآوریم.
چنانکه گفتیم عباسقلی خان چون حکومت یافت خود او در دزفول نشسته برادرش محمدخان را به شوشتر فرستاد ولی در رمضان همانسال (۱۱۶۱) نخست مردم شوشتر و سپس مردم دزفول بر عباسقلی خان بشوریدند و آلکثیر را به یاری خود خواندند و این شورش و کشاکش در میان بود تا عباسقلی خان از دزفول بگریخت و برادر او محمدخان در شوشتر با دست غوغائیان کشته گردید. شیخ آلکثیر محمدرضابیگ پسر اسفندیار بیگ را در شوشتر به جانشینی خود برگمارده خویشتن به میان عشیره بازگشت.
در این میان شاهمراد بیگ نامی از بزرگان افشار کندزلو که به خراسان رفته بود از ابراهیم میرزا فرمان حکومت شوشتر و دزفول یافته و به خوزستان میآمد. اعراب آلکثیر این شنیده تا لرستان به پیشواز او رفته او را دستگیر ساخته و به میان عشیره آورده بند کردند.
لیکن او شبانه از آنجا گریخته خود را به خانۀ برادرش در محله گرگز شوشتر رسانید و مردم آن محله که خود را حیدری[۳] میخواندند به گرد وی درآمده بدان سر شدند که او را به حکومت برسانند ولی مردم دستوا که نعمتی خوانده میشدند به دشمنی حیدریان با حکومت او مخالفت کردند و آلکثیر را به یاری خود خواندند و سرانجام کار به لشکرکشی انجامیده در عقیلی که روستایی از پیرامون شوشتر است جنگی میانه عرب و افشار کندزلو روی داده کندزلویان شکست خورده بگریختند بدینسان بار دیگر حکومت از آل شیخ کثیر گردید که همچنان محمدرضابیگ را به جانشینی برگماشت.
در این میان ابراهیم میرزا نیز از میان برخاسته شاهرخ میرزا نوۀ نادر در خراسان به تخت شاهی نشسته بود و چون صالح خان بیات در فارس نیرومند و استوار نشسته و هواخواه شاهرخ میرزا بود به خواهش او شاهرخ فرمان حکمرانی شوشتر را بنام محمدرضابیگ فرستاد و او به استقلال به حکمرانی پرداخت ولی اعراب آلکثیر از این کار برآشفته و چون مردم گرگر نیز دشمن محمدرضابیگ و از او ناخشنود بودند هر دو دسته دست بهم داده با محمدرضابیگ و مردم دستوا که هواخواهان او بودند به جنگ برخاستند و مدتها در درون شهر جنگ و خونریزی در کار بود تا در این میان از شاه اسماعیل سوم که گفتیم به دستیاری علیمردان خان و کریمخان پادشاهی یافته بود فرمانی بنام شیخ آلکثیر رسید که او را به حکمرانی شوشتر و آن نواحی برگمارده بود و بدینسان محمدرضابیگ و پیروانش زبون گردیده از در زینهارخواهی درآمدند. شیخ کثیر از این زبونی بر آنان بخشیده و بار دیگر محمدرضابیگ را به جانشینی خود برگمارده از شهر بیرون رفت.
پس از مدتی در سال ۱۱۶۵ عباسقلی خان که گفتیم از دزفول بگریخت و تا این هنگام در پشتکوه میزیست ناگهان به دزفول آمده مردم آن شهر به همدستی وی برخاسته او را به حکومت پذیرفتند.
ولی آلکثیر قشون به دزفول برده آن شهر را محاصره کردند و چنانکه گفتیم در این هنگام بود که مولی مطلّب با سپاهی آهنگ سرکوب آلکثیر کرد و آلکثیر این شنیده دست از محاصره دزفول برداشته و به پیشواز او شتافتند و در کنار کرخه چهار ماه با یکدیگر نبرد مینمودند و چون پس از چهار ماه هر دو دسته به جایگاه خود بازگشتند آلکثیر بار دیگر به محاصره دزفول شتافته عباسقلی خان را از آنجا بیرون راندند.
در همان هنگام در شوشتر فتنههای نوین در کار رخ دادن بود.
بدینسان که سید فرجاللّه پسر سیدمحمد صادق کلانتر که مرد فتنهجوی و خودخواهی بود به آرزوی حکمرانی برخاسته با محمدرضابیگ کشاکش و ستیز میکرد و چون مردم گرگر با حیدریان از نخست دشمن محمدرضابیگ بودند سید فرجاللّه به دستیاری ایشان با محمدرضابیگ چیرگی یافته او را از شهر بیرون کرد و خویشتن به عنوان جانشینی از شیخ آلکثیر به حکمرانی شهر پرداخت.
لیکن چندی نگذشت که میرزا عبداللّه نامی به همدستی همان گرگریان بر سید فرجاللّه بشورید و محمدرضابیگ را که به دزفول گریخته بود به شوشتر خواسته بازار فتنه را هرچه گرمتر ساختند و در میان شهر سنگربندیها کرده به جنگ خونریزی پرداختند از آن سوی شیخ آلکثیر با سپاهی از عرب به یاری سید فرجاللّه آمده در بیرون شهر در عقیلی و دیگر روستاها ویرانی بیاندازه نمودند سرانجام محمدرضابیگ و میرزا عبداللّه خود را زبون دیده از در زینهارخواهی درآمدند و به شیخ آلکثیر پناهنده گردیدند و بدینسان فتنه بیدار شده بخوابید در تذکره مینویسد مدت این جنگ و کشاکش سی و سه روز و شماره کشتگان از سرشناس و گمنام هشتاد کس کمابیش بودند.
سپس نویسنده تذکره جنگ دیگری را در سال ۱۱۶۷ میانه سید فرجاللّه و محمد رضا نوشته هم میگوید: گروه بسیاری از سرشناسان و گمنامان نابود گردیدند و چون پس از این حادثه در سال ۱۱۶۹ کتاب تذکره به پایان میرسد دیگر خبری از کارهای شوشتر و دزفول در دست نداریم.[۴]
آمدن زکی خان به خوزستان و کشته شدن مولی مطلّب
در سال ۱۱۷۵ هنگامی که کریمخان در آذربایجان بود زکیخان پسر عموی او در اصفهان با بزرگان بختیاری و علی محمدخان خواهرزاده کریمخان که حکمران بروجرد بود همدست شده بیرق سرکشی برافراشتند و بدینسان شورش برپا کردند. کریمخان این خبر شنیده از آذربایجان به آهنگ سرکوب ایشان بیرون آمد. زکی خان و همدستانش در خود تاب ایستادگی ندیده از نادانی و سیاهدلی چنین تدبیر اندیشیدند که زنان و فرزندان کریمخان و دیگر بزرگان زند و لشکریان بلکه چنانکه در تاریخ زندیه نوشته «زنان و فرزندان اهل بلد و بلوکات اصفهان» را نیز گرد آوردند و همراه خود ساخته راه خوزستان پیش گرفتند و آن همه زنان و بچگان ناتوان و بیدستوپا را از کوهها و کتلها و کریوههای توانفرسای بختیاری گذرانده از راه مالمیر به سردشت در نواحی شوشتر رسانیدند. مقصود ایشان از این تدبیر سیاهدلانه آن بود که لشکریان کریمخان و بزرگان زند چون به اصفهان میرسند و چگونگی را میدانند ناگزیر مانده از دنبال زنان و فرزندان خود راه خوزستان گرفته به آنان میپیوندند و بدینسان کار آنان به دلخواه ساخته میشود لیکن این اندیشه بیخردانه هرگز سودی نداد و کریمخان چون به اصفهان رسید نظر علی خان زند را با سپاهی به دنبال زکی خان فرستاد و در جنگی که در سردشت میانه او با زکی خان روی داد زکی خان شکست خورده به نواحی هویزه گریخت و نظر علی خان آن اردوی زن و بچه را به اصفهان برگردانید.
این حادثه گویا در آغازهای سال ۱۱۷۶ بود از آنسوی زکی خان چون به نواحی هویزه رسید مولی مطلّب سپاه آراسته به پیشواز او شتافت و در جنگی که روی داد مولی مطلّب با دست علی محمدخان کشته گردید.[۵]
پس از آن زکی خان با همراهان و سپاه خود از عربستان بیرون آمده به نزد شیخ آلکثیر رفت و این عشیره بنام دشمنی که با کریمخان مینمودند او را پذیرفته از آمدن او شادیها کردند و تا دیر زمانی به میزبانی پرداختند ولی چنانکه گفتهایم در این سالها در خوزستان تنگی و نایابی سختی در کار و به گفتۀ تاریخ زندیه «کار بر هر دو از میهمان و میزبان تنگ گردیده» بود زکی خان ناگزیر شده از آنجا بیرون آمده و به لرستان قبلی (پشتکوه) رفت در آنجا با نظر علی خان زند جنگی کرده سپاهیانش برخی کشته گردیده و برخی پراکنده شدند و او ناچار گردیده از در زبونی درآمده زینهار خواست نظر علی خان به او زینهار داده همراه خود به اصفهان برد. زکی خان در آنجا در اصطبل بست نشست تا هنگامی که کریمخان بر او بخشیده از گناه او چشم پوشید.[۶]
جانشینان مولا مطلّب و انجام سخن آن خاندان
مولا مطلّب آخرین والی باشکوه و نامدار از مشعشعیان بود. پس از وی شکوه آن خاندان بسی کاسته و روی به فرود آمدند و نابود شدن گذارد چه هنوز در زمان مولا مطلب بود که کعبیان در جنوب و جنوب غربی خوزستان استوار شده بسیار نیرومند گردیدند. از آنسوی در شرق خوزستان آلکثیر که دشمن دیرین مشعشعیان بودند استوار و نیرومند بودند. از این پس مشعشعیان تنها در خاک هویزه که به نوشته حاجی نجمالملک پانزده فرسنگ در پانزده فرسنگ درازا و پهنا دارد فرمانروا بودند و بنام گماشتگی از دولت ایران حکم میراندند و چون از یک خاندان کهنی و به سیادت معروف بودند از این جهت مشایخ کعب همیشه از تعرض به ایشان خودداری مینمودند.
به نوشته سید نورالدین جزایری[۷] پس از مولا مطلّب نوبت والیگری به پسرعموی او مولا جوداللّه رسید و او مردی سنگین و با هیبتی بود و با مردم رفتار نیکو کرده به کریمخان فرمانبرداری مینمود ولی مالیات به او نپرداخته تنها هر سال به هنگام نوروز پیشکشی برای او میفرستاد کریمخان هم به این پیشکشی بسنده کرده به او سخت نمیگرفت.
پس از مرگ مولی جود اللّه پسر بزرگتر او مولی اسماعیل با فرمان کریمخان والیگری یافت و او برادر خود مولا علی را به نوا نزد کریمخان فرستاد و سالانه مالیات میپرداخت.
پس از مرگ کریمخان که پس از کشاکشهایی نوبت پادشاهی به علیمراد خان زند رسید و او اصفهان را پایتخت ساخت و چون تا آن زمان مولی اسماعیل فلج گردیده و از کار افتاده بود و مولا محسن از عموزادگان او به اصفهان نزد علیمراد خان رفته از او فرمان والیگری گرفت و او مرد دانشدوستی بوده ولی چون از اصفهان به هویزه آمد اندکی نگذشت که علیمراد خان در اصفهان درگذشت و از این خبر بار دیگر در خوزستان شورش آغاز شده اعراب به تاختوتاز برخاستند و مولی محسن از پیری و کار ندانی از سرکوب آنان درماند. در این زمان در هویزه داستان گرفتاری جوی هاشم آغاز شده بود شرح این داستان آنکه رود کرخه که یکی از رودهای بزرگ خوزستان است پس از گذشتن از کنار ویرانههای شوش به خاک هویزه رسیده و پس از سیراب کردن باغها و کشتزارهای آنجا از درون شهر هویزه گذشته به سوی شطالعرب میرفت که خود مایه آبادی هویزه و آن پیرامونها این رود بود.
در آن زمانها هاشم نام مردی در بالاتر از شهر هویزه جوی بزرگی کنده و شاخهای برای بردن به کشتزارهای خود جدا ساخته بود ولی از نرمی که خاک خوزستان دارد رفتهرفته آن جوی بزرگتر گردید تا آنجا که انبوه آب به آن سوی بازگشته در کشتزارها و آبادیهای پیرامون هویزه خشکی و کمآبی پدید آمد و بدینسان آبادیها روی به ویرانی گذاشت.
در دوره والیگری مولا محسن هم گذشته از تاختوتاز اعراب گرفتاری دیگر همین داستان بیآبی بود. مولی محسن خواست بندی در دهنه جوی هاشم پدید آورده بدینسان آب رفته را به جوی بازآرد.
ولی از نانوانی از این کار نیز درماند و تنگی و نایابی در هویزه و آبادیهای پیرامون آن پیدا شده سختی کار را هرچه بیشتر گردانیده. مشایخ عرب از مولی محسن نومید گردیده و چون این هنگام میانه زندیان و قاجاریان کشاکش برخاسته و پادشاهی برای ایران شناخته نبود که از او والی دیگری درخواست نمایند ناگزیر شده نزد مولی محمد پسر دیگر جود للّه که مرد گوشهنشینی بود رفته از خواستار شدند که والیگری را پذیرفته باری به چاره درد بیآبی بکوشد. مولی محمد خواهش آنان را پذیرفته والیگری را به گردن گرفت و به همدستی مردم به بستن بند دهنه جوی هاشم پرداخت. اگرچه چند بار خواسته ایشان را سیل برانداخت ولی سرانجام بند استواری پدید آورده و آب را به جوی دیرین بازگردانید و بدینسان بار دیگر هویزه و پیرامونهای آن آبادی یافت.
پس از مرگ مولی محمد چون این زمان شورش ایران فرونشسته و قارجاریان بروی کار آمده و نوبت پادشاهی به فتحعلی شاه رسیده بود با فرمان او مولی مطلب سپر مولی محمد حکمران هویزه گردید. پس از دیری هم او برداشته شده عبد العلی خان پسر مولا اسماعیل حکمرانی یافت.
شاید در زمان حکمرانی همین مولی عبدالعلی یا در زمان جانشین او بود که در حدود سال ۱۲۵۰ شبی ناگهان سیل کرخه زور آورده و بند جوی هاشم را که از زمان مولی محمد چهل سال بیشتر برپا بود برانداخت و همه آب رود به یکبار به جوی هاشم برگشت در سایه این پیشامد در هویزه چندان بیآبی شد که مردم از بیم تشنه ماندن در بستر رود چاهها میکندند که بازمانده آب را برای خوردن در آن چاهها ذخیره نمایند.
از آن زمان بار دیگر در هویزه و آن پیرامونها ویرانی روی داد هر سالی حکمران هویزه تلاشی بکار برده بندی میبست و اندک آبی به کشتزارها میرساند ولی پس از اندکی بار دیگر بند میافتاد. از جمله خانلر میرزا در زمان حکمرانی خود در خوزستان چون از بستن بند از دهنه جوی هاشم فایده نمیدید خواست جوی دیگری از جوی هاشم جدا کرده و آن جوی دیرین رود برساند و بدینسان آب را به هویزه برساند و هفت هزار تومان پول آن زمان خرج این کار کرد که در آغاز کار نتیجه خوبی بدست آمد ولی پس از اندکی بار دیگر آب به جوی هاشم بازگشت و همه خرجها و زحمتها هدر رفت.
به گفتگوی خود از مشعشعیان بازگردیم در سال ۱۳۵۷ که معتمد الدوله منوچهرخان به گوشمالی و سرکوب محمدتقی خان بختیاری و شیخ ثامر کعبی لشکر به خوزستان کشیده مولی فرجاللّه مشعشی که حکومت هویزه داشت دولتخواهی نموده نزد منوچهرخان آمد و او چون محمدتقی خان را گرفتار کرده و شیخ ثامر را از خوزستان بیرون رانده بود حکمرانی سراسر خوزستان را به مولی فرجاللّه سپرد. سپس در سال ۱۲۶۳ مولی فرجاللّه خان به تهران آمده از حاجی میرزا آقاسی نوازش فراوان یافت و چنانکه در ناسخالتواریخ نوشته بار دیگر بنام حکمران سراسر خوزستان به آنجا فرستاده شد.
ولی گویا اینبار او را چندان توانایی نبود و جز بر هویزه و آن پیرامونها فرمان نمیراند.
پس از مولی فرجاللّه خان پسر او مولی عبداللّه و مولی مطلّب و مولی نصراللّه پسر عبداللّه و مولی محمد پسر نصراللّه و مولی مطلّب برادر او یکی از پس از دیگری بنام برگماشتگی از حکمران خوزستان که در شوشتر نشیمن داشت و در هویزه فرمانروا بودهاند و چنانکه رسم خوزستان است مالیات آن نواحی نیز به دست ایشان بوده که مردم گرد آورده به حکمران خوزستان میپرداختند.
در آخرهای زمان ناصرالدین شاه عشیره بنی طرف در نزدیکهای هویزه نشیمن دارند و مردم دلیر و جنگجو میباشند سر از فرمانبرداری مشعشعیان پیچیدند گاهی با دولت نیز نافرمانی مینمودند از آن هنگام این عشیره از خاندان مشعشعی جدا گردیده که شیخ جداگانه برای خود داشته و مالیات را یکسره به دولت میپرداختند.
در زمان چیرگی شیخ خزعل خان خاندان مشعشع نیز مانند دیگر عشایر عرب زیردست او بودند و او دختری از آن خاندان برای خود برگرفت و در سایه این خویشاوندی مولی عبد العلی را که آن زمان پیشوای خاندان مشعشع بود برداشته برادر آن زن را به جای او برگماشت. ولی چون در سال ۱۳۰۳ شمسی زمان خودسری شیخ خزعل خان سپری گردید و دولت در خوزستان نیرو یافته کارها را به دست خود گرفت حاکم نظامی بار دیگر پیشوایی خاندان مشعشعی را به مولی عبد العلی خان سپردند.
- ↑ تذکره شوشتر صفحههای ۹۷ و ۹۸ و ۹۹ و ۱۱۳ تاریخ کعب.
- ↑ سبزعلیخان برادر شیخ علیخان یکی از سرداران نامی زند بود در همانسال کریمخان در آذربایجان میل به چشمهای سیدعلیخان کشیده او را کور نموده بود میرزا محمد صادق نامی در تاریخ زندیه مینویسد که چون «خبر بیلطفی» کریمخان درباره شیخ علیخان با عرب رسیده بود آلکثیر سبز علی خان را بکشتند ولی این از سخنان چاپلوسانه است که تاریخنویسان دربارۀ پادشاهان دارند. زیرا از همان کتاب او پیداست که آلکثیر تا سال ۱۱۷۸ که کریمخان به خوزستان آمد دشمن زندیه بودند و هرگز فرمانی از کریمخان نمیپذیرفتند پس چگونه برای دلجوئی از کریمخان سبز علی خان را کشتند و آنگاه به نوشتۀ خود او سبز علیخان به جنگ آلکثیر آمده بود و آلکثیر ناگزیر از دفاع بودند وگرنه خود آنان کشته میشدند پس کشتن چنین دشمنی چه ربطی به «بیلطفی داور جمشیدنشان» داشت؟
- ↑ محلههای شرقی شوشتر بنام گرگر و محلههای غربی بنام دستوا نامیده میشود و تاکنون دو تیرگی حیدری و نعمتی که از یادگارهای دوره صفوی است در میان آن دو محله بازمانده که مردم گرگر حیدری و مردم دستوا نعمتی هستند.
- ↑ مؤلف تذکره در سال ۱۱۷۳ به درود زندگی گفته است ولی حوادث چهار سال آخر عمر خود را در تذکره نیاورده است.
- ↑ درباره این جنگ و داستان آگاهی درستی در دست نیست در تاریخ زندیه به اشاره بسنده کرده چنین میگوید «زکیخان بعد از مراجعت نظر علیخان و سایر سرکردگان سپاه نصرت توأمان و تلاقی او را با مولی مطلّب والی عربستان روی داد و گرفتاری و حبس و قید و بالاخره به قتل رسانیدن او به منازل آلکثیر که در نواحی دزفول خوزستان سکنی دارند رفته...» معنی این عبارت آنست که زکیخان مولی مطلب را دستگیر کرده و پس از زمانی که در بند نگاه داشته کشته است یا آنکه در آتشکده آذر که او نیز به این داستان اشاره کرده چنین مینویسد «... پای قرار محمد زکیخان با جماعت بختیاری از جای در رفته به صوب شوشتر فرار و مولی مطلب خان که از والیزادگان معتبر آن دیار و از زمان نادرشاه تا آنوقت در آن حوالی به استقلال والی در معرکه جنگ به دست علی محمدخان ولد محمدخان زند که خواهرزاده آن خدیو بیهمال و به اتفاق زکی خان میبوده به قتل رسید» بههرحال کشته شدن مولی مطلب در سال ۱۱۷۶ بوده و شاید او در آن هنگام تازه از جنگ و محاصره کعبیان بازگشته و چندان سپاه بر سر خود نداشته زیرا چنانکه از تاریخ زندیه پیداست زکیخان چندان سپاهی با خود نداشته که چنین فیروزی یابد مگر آنکه دلیری زندیان و ناتوانی اعراب آن نتیجه را داده باشد.
- ↑ تاریخ زندیه تالیف نامی نسخه خطی و آتشکده آذر.
- ↑ مترجم کتاب سیدعلی.