تاریخ پانصد ساله خوزستان/بخش دوم

از ویکی‌نبشته

بخش دوم

کعبیان

۱-کعبیان

کعبیان از کجا و کی به خوزستان آمدند

در میان عرب قبیله بنام کعب بسیار است. این عشیره کعب تیره‌ای از بنی خفاجه معروف می‌باشد.[۱]

بنی خفاجه گروه انبوهی بوده از قرن‌های پیشین از اسلام از عربستان به عراق کوچیده در میان بغداد و بصره نشیمن گرفته بودند و چون همیشه با راهزنی و دزدی و تاراج و کشتار بسر می‌برده‌اند و چه بسا که راه حاجیان می‌زده‌اند از اینجا نامشان همیشه در تاریخ‌ها دیده می‌شود. خود کلمه «خفاجه» با کلمه دزد هم معنی بوده که به فرهنگ‌های فارسی نیز درآمده.

در آخرهای قرن ششم هجری بنو خفاجه بر دو تیره بوده‌اند: یکی بنو کعب و دیگری بنو حزن این شگفت که خلیفه پاسبانی راهها را در عراق به اینان سپرده بوده گویا برای جلوگیری از تاخت‌وتاز و تاراج و دزدی ایشان چاره جز آن ندیده بودند که راهها را به خود آنان بسپارند.[۲]

سپس گویا پیشوایان نیکوکار و خردمندی از میان کعبیان برخاسته‌اند و آنان را از آن زشتکاری‌ها بازداشته‌اند. زیرا در قرن‌های دیرتر که ما این عشیره را درمی‌یابیم از آن زشتکاری‌ها دور می‌بینیم.

اما در آمدن کعبیان به خوزستان در این‌باره نوشته آشکاری در دست نیست. آنچه ما از جستجو به دست آورده‌ایم این است که اینان در آغاز پادشاهی شاه عباس بزرگ در زمان حکمرانی افراسیاب پاشا دیری در بصره به خوزستان درآمده‌اند. زیرا این یقین است که نخستین نشیمن کعبیان قبان و آبادی‌های پیرامون آن بوده و به نوشته شیخ فتح اللّه کعبی قبان از شهرهایی است که افراسیاب پاشا برگشوده و از آن خود کرده بود چون کعبیان از هواداران و نیکخواهان افراسیاب پاشا و خاندان او بوده‌اند از روی همرفته این چند مطلب آن نتیجه به دست می‌آید که افراسیاب چون قبان را برگشوده کعبیان را که هواخواه و خود دسته‌ای از سپاهیان او بودند بدانجا کوچانیده که هم اینان در یک سرزمین پربرکتی زندگانی نمایند و هم او از جانب این یک سرحد ایمن و دل‌آسوده باشد.

اما «قبان» آبادی کوچکی در جنوب خوزستان در کنار دریا (میانه بندر معشور و دهنه بهمن‌شیر) بوده در آن زمان‌ها و چند فرسنگ پایین‌تر از اهواز شاخه‌ای از کارون به سوی جنوب جدا گردیده و پس از سیراب کردن زمین‌های پیرامون قبان در نزدیکی خود آن شهر به دریا می‌ریخته و این شاخه بوده که رود قبان نامیده می‌شده.[۳]

در آغاز پادشاهی صفویان که گفتیم دسته‌هایی از افشار در خوزستان و کهکیلویه نشیمن داشته و اختیار آن سرزمین‌ها به دست آنان بود یکی از ایشان بنام بکتاش آغا قبان را در دست داشته و به گفتۀ شیخ فتح اللّه کعبی آزاد و خودسر حکم می‌رانده افراسیاب پاشا که در این زمان در بصره نیرومند شده بود لشکر بر سر قبان فرستاده پس از محاصره به آنجا دست می‌یابد و چنانکه گفتیم کعبیان را از عراق بدانجا می‌کوچاند.

در این زمان پادشاه ایران شاه عباس بزرگ بوده و شاید برخی در شگفت شوند که با بودن چنان پادشاه توانائی چگونه چنین دست‌اندازی به شهرهای ایران رویداده لیکن باید دانست که در آن زمان هنوز آغاز کار شاه عباس بود و توانایی چندانکه می‌بایست در کار نبود و آنگاه در زمان صفویان سرحد غربی ایران حال پایداری نداشت و پادشاهان صفوی همه عراق را از آن ایران دانسته هرگز به داشتن سرحدی میانه ایران و عراق راضی نمی‌شدند و چون بصره را از آن خود دانسته حکمرانی افراسیاب را در آنجا همیشگی نمی‌دانستند و از این جهت به دست‌اندازی او به یک شهری از خوزستان هم اعتنا نکرده‌اند. بویژه که افراسیاب آنجا را از دست یک سرکش دیگری که فرمانبرداری از دولت ایران نداشت درآورده بود.

لیکن در آخرهای زمان شاه عباس که آن پادشاه بغداد و عراق را از عثمانیان برگرفته و امامقلی خان را با سپاه گرانی برای محاصره بصره و جنگ با علی پاشا پسر افراسیاب فرستاد در این کشاکش قبان نیز در محاصره بوده.

پیشوای کعبیان در این زمان شیخ بدر بن عثمان بود و او چنانکه از کارهایش پیداست مرد دلیر و جوانمردی بوده. سیدعلی می‌نویسد چون کار محاصره بصره به درازا انجامید و علی پاشا از دور راندن سپاه ایران درماند و نزدیکان او در نهان با امامقلی خان پیمان نهادند که علی پاشا را گرفته به او بسپارند و شهر را نیز بسپارند در همان هنگام نومیدی کسانی که در بیرون بصره بودند و با امام قلی خان پیوسته بود پیغام نزد بدر فرستادند که چون همه دست از ایستادگی برداشته‌اند تو نیز دست بردار و خود را به امامقلی خان بسپار، بدر پیغام داد که تا علی پاشا هست من دست از هواخواهی او برنمی‌دارم و از جنگ باز نمی‌ایستم.

قضا را در همان هنگام که علی پاشا نیز نومید گردیده در اندیشۀ گریختن بود ناگهان خبر مرگ شاه عباس رسیده سپاه ایران در هر کجا که بودند شبانه کوچ کرده به درون ایران بازگشتند بدینسان علی پاشا آسوده گردیده و به پاداش آن جوانمردی بدر نوازش‌ها با او نموده از جمله آن نزدیکان خود را که خیانت نموده با امامقلی خان پیمان نهانی بسته بودند دستگیر نموده همه را دست‌بسته به قبان نزد بدر فرستاد که در آنجا کشته شوند. ولی بدر جوانمردی نموده پای میانجیگری پیش نهاد و از علی پاشا آمرزش و زینهار برای آنان گرفت و بدینسان گروهی را از مرگ رها گردانید[۴] علی پاشا دیگر بیشتر بر نوازش بدر افزوده گذشته از قبان و آن پیرامون‌ها جزایر را بدو واگذاشت که گویا تا داستان حسین پاشا آن پیرامون‌ها بدست بدر بوده است.

داستان حسین پاشا

در پیش از خاندان دیری که در بصره بنیاد حکمرانی نهاده بودند گفتگو کرده داستان افراسیاب پاشا و پسر او علی پاشا را نوشتیم ولی داستان حسین پاشا پسر علی پاشا را برای اینجا نگاه داشتیم.

این مرد برخلاف نیا و پدر خود سخت ستمکار و سیاه‌دل بود در بیست و یکسال مدت حکمرانی خود همیشه آزار به مردم می‌رساند و آخرین سرگذشت او که در اینجا می‌نگاریم بهترین نمونه از سیاهکاریهای اوست.

چنانکه گفتیم دیریان در میان ایران و عثمانی رفتار دورویی پیش گرفته و بدینسان حکمرانی خود را نگاه می‌داشتند. ولی حسین پاشا در نتیجه سیاهکاری‌های خود نزد هر دو سوی بدنام گردیده و آبرویی برای او بازنمانده بود و چون روزبروز بر زشتکاری‌های خود می‌افزود چنانکه در سال ۱۰۷۳ سپاه به احسا فرستاده آنجا را گشوده مردم بی‌گناه را کشتار کرد و عثمانیان از این کارهای او سخت آشفته در سال ۱۰۸۷ سپاه بزرگی بر سر او فرستادند. حسین پاشا دست به دامن ایران زده پشتیبانی خواست پادشاه ایران در این زمان شاه سلیمان بود و او گذشته از ناتوانی و کارندانی چون بارها از حسین پاشا دروغ شنیده و آنگاه از زشتکاری‌های او آگاه بود به پشتیبانی او برنخاسته اعتنایی به درخواست‌های او ننموده. حسین پاشا ناگزیر شده دژی را که پدرش علی پاشا بنیاد نهاده و «علیه» نام داده بود استوار کرده با گروهی از نزدیکان و سپاهیان خود به آنجا پناهنده گردید و تدبیر دیگری که به کار برد آن بود که فرمان داد مردم بصره و آبادیهای پیرامون آنجا و مردم جزایر همگی خانه‌های خود را گذارده به جاهای دیگر پراکنده شوند و اگر کسی سرپیچی نموده تا سه روز دیگر کوچ ننماید خون او هدر باشد.

کسی تا به دیده نبیند چه می‌داند که چنین پیشامدی چه شورشی برپا می‌کند و چه گزنده‌هایی به مردم بی‌دست‌وپا می‌رساند. بیچاره مردم زنان و فرزندان را برداشته روی به بیابان می‌نهادند بی‌آنکه جایی برای نشستن داشته باشند و به هر کجا که می‌رسیده‌اند جز مسجد جایگاهی و جز گدایی راه روزی برای خود نداشته‌اند.

حال مردم چندان دلگداز بوده که شیخ فتح‌اللّه آن مقاله‌های خود را به عنوان نوحه‌گری و سوگواری برای بیچارگان سروده است.

اما حسین پاشا از این سیاهکاری‌ها نتیجه ندید و با آن همه گزندها که به مردم رسانید سرانجام خود او ناگزیر شده با زنان و فرزندان بگریخت و چون در ایران روی نوازش ندیده از راه فارس به هندوستان رفت و بدینسان دوره فرمانروایی دیریان در بصره به پایان رسید.

کعبیان در زمان حسین پاشا و پس از آن

چنانکه گفتیم کعبیان بستگان خاندان دیری بودند و بنام آن خاندان قبان را در دست داشتند ولی پس از زمان شیخ بدر بن عثمان آگاهی از حال آنان نداریم تا در زمان داستان حسین پاشا شیخ فتح اللّه کعبی در مقاله‌های خود شرحی نیز درباره خویشتن و کعبیان می‌سراید که ما خلاصه گفته‌های او را در اینجا می‌آوریم.

می‌گوید: چون خبر گرفتن حسین پاشا به ما رسید در آن هنگام من هم در قبان زادگاه خود بودم سخت غمناک گردیدیم و ترس از ترکان ما را فراگرفت. ناچار شدیم که از آنجا کوچ کنیم. اندکی از مال‌های خود را برداشته با زنان و فرزندان در کشتیها نشسته آهنگ بندر معشور نمودیم.

سپس شرحی می‌سراید که در راه کشتی ایشان به گل نشسته و به یک رشته سختی‌ها دچار گردیده‌اند چندانکه همه از جان و مال چشم پوشیده‌اند مرگ را در برابر خود می‌دیده‌اند. لیکن ناگهان کشتی از گل درآمده و بار دیگر راه افتاد.

پس از رسیدن به بندر معشور می‌گوید چون تنگسالی بود مردم را می‌دیدیم که استخوانهای کهنه را از اینجا و آنجا گرد آورده با مکیدن مغز آنها یا با مکیدن هسته‌های کهنه خرما زندگی می‌نمودند این بود که در آنجا نشیمن نتوانسته پس از چهل روز درنگ بار دیگر به قبان بازگشتیم.

چنانکه گفته‌ایم در آن زمان‌ها دولت ترک را در جنوب عراق چندان نیرومندی نبود و اگر هم گاهی لشکر کشیده کاری انجام می‌داد و نیرویی می‌یافت پس از دیری لشکر را بازگشت داده بار دیگر عراق را به حال خود می‌گذاشت. از اینجا بود که بیشتر عشایر عرب در این بخش عراق سر خود می‌زیستند.

درباره کعبیان نیز باید گفت که پس از برافتادن دیریان سرخود می‌زیسته‌اند تا آن هنگام که وابسته ایران گردیده‌اند چنانکه سپس خواهیم دید ولی در این زمانها چندان آگاهی از حال آنان نداریم جز اینکه می‌دانیم این کعبیان با خفاجه نیاکان دیرین خود تفاوت بسیار داشته‌اند. گویا از آغاز درآمدن به قبان در سایۀ همسایگی با مشعشعیان و نزدیکی به فارس و دیگر شهرهای ایران روزبروز به زندگانی شهری و به پیشه کشت‌وکار بیشتر می‌گراییده‌اند و رفته‌رفته از آن زندگانی تاخت‌وتاز بیابانی دورتر می‌گردیده‌اند.

زیرا در این زمان است که می‌بینیم دانشوران از میان آنان بر می‌خیزند. از جمله شیخ فتح اللّه کعبی که نام او را برده‌ایم سال‌ها در شیراز درس خوانده و مرد دانشمندی بوده چنانکه مدتی در بصره قضاوت آن شهر را در عهده داشته. نیز پدر او شیخ علوان مرد دانشوری بوده.

گویا در همین زمان‌ها است که کعبیان به پیروی مشعشعیان و دیگر ایرانیان کیش شیعی پذیرفته‌اند. زیرا خفاجه چنانکه از نگارش‌های ابن اثیر و دیگران برمی‌آید چنین کیشی نداشته‌اند[۵] بلکه باید گفت کیش آنان جز دزدی و راهزنی نبوده است.

کعبیان در آخر زمان صفویان و در زمان نادرشاه

دفترچه تاریخ کعب که نام آن را در جای دیگری برده‌ایم از سال ۱۱۰۶ گفتگو آغاز کرده و به نوشته او در آن زمان که آخرهای دوره صفویان بوده کعبیان به سرپرستی مشایخ خود زندگی می‌نموده‌اند.

می‌گوید: «در سال ۱۱۰۶ طاعون در بصره و پیرامون‌های آن پدید آمده به قبان نیز رسید و مردم بسیاری را نابود ساخت. سپس در قبان علی بن ناصر بن محمد حکمروا گردید و با دست کعبیان کشته شد. پس از او عبداللّه بن ناصر حکمروا گردیده کشته شد. سرحان حکمروا گردیده کشته شد رحمه حکمروا گردیده کشته شد. انجام حکمروایی این چهار تن در سال ۱۱۳۵ و مدت حکمروائیشان سی و سه سال بود. سپس فرج‌اللّه حکمروا گردید.»

این فرج‌اللّه در زمان نادرشاه بود. چنان‌که نوشتیم در زمان نادر (در سال ۱۱۴۶) بود که شورش محمدخان بلوچ برخاسته و مردم شوشتر و اعراب خوزستان نیز به همدستی وی به شورش برخاستند. در همان هنگام کعبیان نیز به تاخت‌وتاز پرداخته از سمت جنوب به دورق و آن پیرامون‌ها می‌تاختند و چپاول می‌نمودند و در این زمان است که برای نخستین‌بار نام کعبیان در تاریخ‌های فارسی دیده می‌شود.

هم نوشتیم که در آن حادثه چون نادر به خوزستان آمد محمد حسین خان قاجار را برای گوشمالی آل‌کثیر و کعبیان فرستاد. آنچه از روی‌هم رفته نگارش‌های میرزا مهدی‌خان و نگارش‌های تاریخ کعب برمی‌آید محمد حسین خان دژ قبان را محاصره کرده کار را بر کعبیان سخت می‌گرداند و این است که کعبیان از در زبونی درآمده زینهار می‌خواهند.[۶] باید گفت از همان زمان است که کعبیان بستگی ایران پذیرفته‌اند و خاک قبان پس از یک صد و چهل سال بیشتر که به دست والیان بصره افتاده بوده بار دیگر به دست ایرانیان بازگردیده.

تا آخر پادشاهی نادر کعبیان از هرباره پیروی ایران می‌نمودند اگر چه بنام همسایگی جانب حاکم بصره را نیز فرونمی‌گذارند. چنانکه در سال ۱۱۴۷ که میانه شیخ منفق با حاکم بصره جنگ روی داده بود شیخ فرج‌اللّه با دسته‌ای از کعبیان به یاری حاکم رفت و قضا را در جنگ کشته گردید.

پس از فرج‌اللّه شیخ طهماز نامی بزرگ کعبیان گردید. ولی یک سال بیشتر نبود که شیخ سلمان (که سپس او را خوب خواهیم شناخت) و برادر او عثمان خود را در بزرگی شریک شیخ طهماز ساختند. سپس در سال ۱۱۵۰ شیخ طهماز کشته گردیده پسر او بندر به جای او نشست. ولی دو ماه بیشتر نبود که سلمان او را نیز کشته خود او و برادرش عثمان به استقلال رشته اختیار کعبیان را بدست گرفتند.

در همین زمان بود که در سال ۱۱۵۶ خواجه خوان سردار[۷] به فرمان نادر به محاصره بصره شتافت.

شیخ سلمان در این لشکرکشی همراه سپاه ایران بود و دژ کردلان یا قردلان را که در برابر بصره در این سوی شط‌العرب نهاده بنام دولت ایران برگشود.

درآمد کعبیان به دورق (فلاحیه)

تا سال ۱۱۶۰ که نادرشاه کشته گردید کعبیان در خاک قبان بودند ولی گویا از سالها چشم به خاک دورق دوخته و آرزوی دست یافتن بدانجا را داشته‌اند و چون از خشم نادر می‌ترسیده‌اند چشم به راه مرگ او نشسته بوده‌اند و چون در سال ۱۱۶۰ در این شورشهایی برخاسته بود و در این میان خبر کشته شدن نادر پراکنده گردید کعبیان بیدرنگ به جنبش آمده با همه زنان و فرزندان و چهارپایان و مالهای خود راه دورق را پیش گرفتند ولی چون کشته شدن نادر را هنوز یقین نکرده و هنوز ترس از او در دل خود داشتند در جایی که در تاریخ کعب «شاخه الخان» می‌نامد فرود آمده نگران نشستند که خبرهای دیگر برسد و چون خبرهای دیگر رسیده داستان کشته شدن نادر به یقین پیوست بار دیگر راه گرفته خود را به دورق رسانیدند و دسته‌های افشار را که در آنجا نشیمن داشتند بیرون کرده خویشتن در آنجا نشیمن گرفتند.

چنان‌که گفتیم پیشوای کعبیان در این زمان شیخ سلمان و برادرش عثمان بود شیخ سلمان مرد بسیار کاردان و هوشیار بوده نیبور[۸] نام جهانگیر آلمانی که در همان زمان گردشی در عربستان و عراق کرده از شیخ سلمان ستایش‌هایی نموده می‌گوید او خوب می‌دانست که از شوریدگی ایران و از درماندگی حکام بصره چگونه بهره‌یاب شود.

چنانکه پس از رسیدن به دورق در آنجا استوار شدند شیخ سلمان دست به شهرهای دیگر انداخته در مدت اند سال قلمرو حکمرانی خود را از هندجان در سرحد فارس تا آن سوی شط‌العرب برسانید سپس کشتیها ساخته در شط‌العرب و کارون و خلیج فارس به کار انداخت و بدینسان نیروی خود را هرچه بیشتر گردانید.

دلیل دیگر بر توانایی شیخ سلمان آنکه در آن هنگام که سراسر خوزستان ایمنی رخت بربسته و همه‌جا دزدان و راهزنان چیره شده بودند در خاک او در هر گوشه ایمنی حکمروا بوده. چنانکه نویسنده تذکره شوشتر که در همان زمان به دورق پیش شیخ سلمان رفته چنین می‌نگارد «حسن سیاست شیخ سلمان به حدی است که در محال تصرف او دزد و قطاع الطریق وجود عنقا به هم رسانیده است و ضعیفه اعمی طبق طلا بسر نهاده و در شب تاریک از دهی به دهی می‌رود احدی متعرض حال او نمی‌تواند شد.»

نیز از کارهای شیخ سلمان آبادی شهر فلاحیه می‌باشد پیش از آن زمان شهر این سرزمین دورق نام داشته که از شهرهای باستان ایران بود و بنام او سراسر آن نواحی را دورق می‌خواندند و فلاحیه گویا دیهی بود.[۹] شیخ سلمان بر آبادی آن افزوده و آنجا را شهر ساخته و بارویی بر گرد آن کشید که از آن هنگام حاکم‌نشین آن نواحی این شهر گردید و بنام آن همه نواحی فلاحیه خوانده شد و در شهر دورق کم‌کم ویران شده از میان رفت که اکنون ویرانه‌های آن در چند میلی فلاحیه پیداست.

بند بستن شیخ سلمان در جلوی کارون

گذشته از همه اینها شیخ سلمان مردی آبادی‌دوست بوده که همیشه به سرسبزی زمین‌ها می‌کوشید و آبادی‌ها بنیاد می‌نهاد. کسانی که از خوزستان آگاهی دارند می‌دانند که از یکسوی خاک آنجا پربرکت‌ترین خاک است و از سوی دیگر بزرگترین رودهای ایران از آن سرزمین روان می‌باشد با این حال بخش‌های عمده آنجا جز بیابان خشک است و علت این کار گودی رودهاست که آب به زمین‌های پیرامون آنها نمی‌نشیند. مگر در جاهایی که بند در جلو رود بسته آب آن را بالاتر بیاورند از این‌جا است که موضوع بند در خوزستان اهمیت دارد و پادشاهان نیکوکار باستان هر کدام بندی در آنجا بنیاد می‌نهاده‌اند.

شیخ سلمان نیز چون دل بر آبادی بخش جنوبی خوزستان نهاده بوده برای این کار در جایی که بنام سابله معروف است و دهنه جوی قبان نزدیک آنجا بوده بندی در جلو کارون پدید می‌آورد که آب بالا آمده به انبوهی به جوی قبان درمی‌آید و آنگاه یک رشته جوی‌های دیگر از چپ و راست جدا ساخته سراسر آن زمین‌ها را چند فرسنگ در چند فرسنگ فاریاب می‌گردانند چنانکه هنوز نشانه برخی از آن جوی‌ها پیداست.

میجر کینیرا انگلیسی که در زمان فتحعلی شاه چند ماهی در خوزستان نشیمن داشته و گویا شکسته‌های آن بند شیخ سلمان را دیده می‌نویسد که اگر کریم‌خان آن بند را نشکسته بود تا قرنها استوار می‌ایستاد. با آنکه به نوشته مؤلف تذکره که گفتیم خود او نزد شیخ سلمان سفر کرده بنیاد آن بند را چوب و نی خاشاک بوده است شیخ سلمان گوشکی نیز در دیه سابله برای خود داشته است.

لشکرکشی کریم‌خان بر سر شیخ سلمان

در این زمان که شیخ سلمان به آبادی بخش خوزستان می‌کوشید و در سراسر قلمرو حکمرانی او مردم ایمن و آسوده به کشت‌وکار و دادوستد پرداخته بودند در بخشهای دیگر خوزستان (هویزه و شوشتر و دزفول) سخت‌ترین شورش و ناایمنی در کار بود چنانکه داستان آن را سروده‌ایم نیز در دیگر بخشهای ایران از عراق و آذربایجان و فارس و خراسان بازار فتنه و آشوب بوده سخت گرم چنانکه گفتیم کریم‌خان و آزاد خان و محمد حسن خان و دیگران هر یکی از گوشه‌ای سر برآورده در آرزوی تخت و تاج می‌کوشید و پهنه ایران میدان زورآزمایی این بلهوسان گردیده بود. در نتیجه این شوریدگی‌ها تا سالیان درازی کسی در اندیشه شیخ سلمان نبود و او آسوده به کارهای خردمندانه خود می‌پرداخت. ولی در سال ۱۱۷۰ که دهسال از زمان درآمدن کعبیان به فلاحیه گذشته بود گویا برای نخستین‌بار گرفتاری برای شیخ سلمان پدید آمد بدینسان که در این هنگام کریم‌خان که پس از جنگ‌های بسیار سروسامانی به کارهای خود داده فارس را از آن خود ساخته بود به آهنگ دژ بهبهان به نواحی کهکیلویه آمد و گویا پس از پرداختن آن کار بود که به سروقت کعبیان نیز آمد.

در تاریخ زندیه هرگز یادی از این داستان نکرده تنها در دفترچه تاریخ کعب است که یاد آن کرده شده و در آنجا بیش از این نمی‌گوید. «در سال ۱۱۷۰ محاصره کریم‌خان روی داد و او نومید بازگشت» و ما نمی‌دانیم این سخن تا چه اندازه درست است.

لشکرکشی والی بغداد و مولی مطلّب بر سر کعبیان

پس از آن داستان خبری از کعبیان نیست و گویا آسوده و آزاد می‌زیسته‌اند تا در سال ۱۱۷۵ پاشای بغداد و مولی مطلب مشعشعی با لشکر انبوهی بر سر آنان آمدند.

کعبیان چون مدتها در قبان نشیمن داشتند و پس از کوچیدن به دورق نیز هنوز دسته‌هایی از ایشان در قبان بازمانده بودند والیان بغداد به عنوان آنکه قبان از بصره شمرده می‌شود و کعبیان رعیت دولت عثمانی بوده‌اند از آنان چشم فرمانبرداری و پرداخت مالیات داشتند و شیخ سلمان مالیات به ایشان نمی‌پرداخت بجای خود که در دریا و خشکی آزار به کسان ایشان می‌رسانید و کعبیان تاخت و چپاول دریغ نمی‌داشتند از اینجا دل پر از کینه او داشتند و پی فرصت می‌گردیدند. مولی مطلّب هم از اینکه کعبیان در همسایگی او نیرومند شده بودند سخت خشمناک بود و این است که با علی پاشا والی بغداد دست یکی کرده و لشکر انبوهی آماده کرده بودند و با آن لشکر به فلاحیه راندند ولی با همه انبوهی لشکر کاری از پیش نبرده نومید بازگشتند.

چنانکه گفته‌ایم اندکی پس از این لشکرکشی بود که مولی مطلّب با زکی خان زند جنگ کرده با دست او کشته گردید. اما علی پاشا بار دیگر در سال ۱۱۷۷ سپاه انبوهی از کرد و ترک و عرب گرد آورده به فلاحیه تاخت و این بار نیز کاری از پیش نبرده نومید بازگشت.

خورشید پاشا در کتاب خود[۱۰] بر این شکستهای علی پاشا پرده کشیده می‌گوید: «اگرچه او کعبیان را گوشمال به سزا داد ولی به علتی که ما نمی‌دانیم آنان را زیر فرمان گرفته رعیت خود گردانید» ولی این سخنان ارزش تاریخی ندارد.

در این زمان کریم‌خان پس از سالها کوشش حریفان خود را از میان برداشته پادشاهی ایران را از آن خویش گردانیده بود. والی که خویشتن از عهده کعبیان برنیامده بود بهتر آن دید که کریم‌خان را به دشمنی آنان برانگیزد و نامه‌ای نوشته همراه فرستادگان خود نزد او فرستاد و در آن نامه وعده داده بود که اگر سپاه ایران به سرکوب کعبیان آهنگ فلاحیه کند تا در آن نواحی درنگ نماید آذوقه و خوراک همه لشکر به عهده حاکم بصره باشد و نیز هرچه کشتی خواسته باشند از بصره برای ایشان فرستاده شود.

میرزا محمد صادق نامی در تاریخ زندیه می‌گوید: پاشا در نامۀ خود به کریم‌خان چنین عنوانی کرده بود: «شیخ سلمانی بنی کعب که از جمله بادیه‌نشینان مرزوبوم روم و مدتی است رخت عافیت به مأمن محال دورق کشیده...»

اگر نامی این سخن را بنام نامه پاشا از خود نساخته باشد[۱۱] باید گفت که والی بغداد کریم‌خان را فریب داده و برای دخالت خود در کار رعیت ایران بهانه تراشیده است. زیرا چنان‌که گفته‌ایم این هنگام بیش از صد و شصت سال بود که کعبیان در خاک خوزستان می‌زیستند و خود از نواحی قبان بود که به فلاحیه آمدند. اگر هم والی بغداد قبان را جزو بصره می‌شمرده به‌هرحال نام بادیه روم بی‌جهت است.[۱۲]

لشکرکشی کریم‌خان به خوزستان

کریم‌خان در نواحی سیلاخور لشکرگاه داشت که فرستادگان والی بغداد نزد او آمدند و نامه والی را رسانیدند. در تاریخ زندیه می‌گوید وکیل پیش از آن یکی دو بار بر زبان رانده بود که کعبیان را گوشمالی دهد. ولی چون شیخ سلمان پاس ایران نگه داشت در دریا و خشکی گزند از مردم او به رعیت ایران نمی‌رسید این بود که وکیل درباره سرکوب او شتاب نداشت.

ولی چون نامه والی بغداد رسید خواهش او را پذیرفته از راه لرستان با سپاه روانه خوزستان گردید و چون به شهر دزفول رسید مردم آنجا از گزند و آزار بنی لام از اعراب خاک عراق شکایت داشتند که از شوریدگی ایران فرصت به دست آمده از سرحد گذشته در پیرامون دزفول به تاخت‌وتاز می‌پردازند. کریم‌خان نظر علیخان زند را با دسته از سپاه بر سر بنی لام فرستاد ولی اینان آن عشیره را در جایگاه خود نیافتند و چون بازمی‌گشتند به دستوری که از کریم‌خان داشتند بر آل‌کثیر تاخته هستی آنان را به تاراج و یغما بردند زیرا آل‌کثیر همچنان دشمنی با کریم‌خان می‌نمودند و این هنگام که او با سپاه به چند فرسنگی ایشان رسیده بود باز رام نشده و بزرگان ایشان نزد او نشتافته بودند.

کریم‌خان دو روز در دزفول درنگ داشت و از مردم آن شهر و از سران شوشتر که بنام پیشواز تا آنجا بودند بیست هزار تومان پیشکش گرفته به آهنگ شوشتر بیرون آمد و چون ماه رمضان در میان و جشن نوروز در پیش بود در بیرون شوشتر لشکرگاه زده چندی در آنجا نشیمن گرفت.

چنانکه نوشته‌ایم شوشتر در این هنگام لانه مردم اوباش بود و ما آگاهی نداریم که کریم‌خان با آنان چه رفتاری کرد و آیا چه سزایی به بدکرداری‌های چند ساله آنان داد.

پس از جشن نوروز از آنجا برخاسته رو به سوی فلاحیه روانه شدند و به هر رودی که می‌رسیدند پلی بر روی آن بسته از آن می‌گذشتند تا به نزدیکی شهر فلاحیه درآمدند. در آنجا آگاهی یافتند که شیخ سلمان چون خود تاب ایستادگی نمی‌دیده چند روز پیش از رسیدن آن سپاه کعبیان را از فلاحیه کوچانیده و خویشتن با هستی و دارائی در دژ حفار نشیمن دارد.

کریم‌خان سه روز در فلاحیه درنگ کرده در این میان خبر رسید که شیخ سلمان در حفار نیز درنگ نتوانسته و به جزیره محرزی[۱۳] گریخته کریم‌خان از فلاحیه بیرون آمده در نزدیکی‌های قبان و حفار لشکرگاه ساخت و کسانی نزد حاکم بصره فرستاده پیغام داد که چنانکه والی بغداد وعده داده آذوقه برای سپاه از برنج و گندم و جو راه انداخته نیز کشتیها برای دنبال کردن کعبیان در دریا بفرستد. حاکم بصره دو کشتی پر از خرما کرده بفرستاد و نیز کشتی (زورقی) زرین و آراسته برای سواری خود وکیل بفرستاد ولی از راه انداختن آذوقه و فرستادن کشتی سرباز زده عذر خواست پیداست که از نزدیکی آن سپاه انبوه ورزیده به حدود بصره ترس کرده بدرنگ کریم‌خان در آن نزدیکی رضایت نمی‌داده.

باری کریم‌خان از رود بهمنشیر گذشته به جزیره محرزی درآمد و گروهی را با سرکردگی زکیخان در کشتیهایی که والی هویزه آماده کرده و فرستاده بود نشانده از راه شط‌العرب به دنبال کعبیان فرستاد لیکن شیخ سلمان در آنجا نیز درنگ نکرده به دریا گریخته بود.

کریم‌خان تا زمانی در آن نزدیکی‌ها درنگ داشت دژ حفار را بنیاد کنده بند سابله را که گفتیم شیخ سلمان ساخته و به گفته تاریخ زندیه «نمونه سد اسکندر» بود بشکست. ولی این کار از سیاه‌کاریهای کریم‌خان است. چه در سرزمینی مانند خوزستان بند بستن و شادروان بنیاد نهادن از سترگترین کارها و خود آیه آبادی شهرها و خرمی کشتزارهاست این است که پادشاهان نیکوکار و خردمند پول‌های گزاف ریخته بندها و شادروان‌ها در آنجا پدید آورده‌اند. کریم‌خان نیز بایستی بندی ساخته یا شکست یک بندی را جبران نماید نه اینکه بندبان استواری را که مایه سرسبزی فرسنگها زمین بوده براندازد.

در دفترچه تاریخ کعب می‌گوید به راهنمایی مردی از عرب بود که کریم‌خان آن بند را بشکست به‌هرحال کار بسیار زشتی بوده و خود نتیجه این کار بود که قبان روی به ویرانی گذارد آبادی‌هایش از میان رفت که اکنون در سراسر آنجا آبادی سرسبزی پیدا نتوان کرد.[۱۴] می‌توان گفت که خود لشکرکشی کریم‌خان بر سر شیخ سلمان جز خطا نبوده زیرا شیخ سلمان که با والی بغداد آن خونریزی‌ها را کرده و بدانسان دشمنی در میانه پدید آمده بود دیگر با کریم‌خان از در ستیزگی و نافرمانی درنمی‌آمد اگر کریم‌خان کسی نزد او فرستاده فرمانبرداری می‌خواست شیخ سلمان فرمانبرداری نموده سلمان مرد با خردی بود و به آبادی‌هایی که در قباد و دورق پدید آورده بود علاقه بسیار داشت و با اینحال انتظار دشمنی با کریم‌خان از او نمی‌رفت خود تاریخ‌نگار زندیه آشکار می‌نویسد که کعبیان چه در دریا و چه در خشکی پاس ایران را نگاهداشته به مردم ایران آزار نمی‌رسانیدند. باید گفت کریم‌خان فریب والی بغداد را خورده و کاری را که از او شایسته نبود انجام داده است.

زینهار خواستن شیخ سلمان از کریم‌خان

کعبیان چون به دریا گریختند کشتی‌های حاکم بصره ایشان را دنبال می‌کردند و از جزیره‌ای به جزیره دیگری می‌راندند. شیخ سلمان بهتر آن دید که دست به دامن کریم‌خان زده از او بخشایش بخواهد و این بود که فرستاده نزد وکیل فرستاده از گذشته عذر خواسته و برای آینده زینهار طلبیده و به عهده گرفت که اگر لشکر ایران از دورق برخیزد و به کعبیان اجازه بازگشت به آنجا داده شود بار دیگر جز راه زیردستی و فرمانبرداری نپویند و سالانه خراج پردازند.

در تاریخ زندیه می‌گوید: چون کعبیان از میان اعراب بادیه‌نشین کیش شیعی داشتند از سوی دیگر گرمای خوزستان بسیار سخت و سوزنده گردیده بود که لشکریان تاب نمی‌آوردند که کریم‌خان در خواست شیخ کعب را به آسانی پذیرفت و لشکر از آنجا برداشته از راه خیرآباد و زیدیان رهسپار فارس گردیدند در آنجا پسر شیخ سلمان نزد او آمده پیشکش‌هایی آورده بود و به عهده گرفت که سالانه سه هزار تومان خراج بپردازند بدینسان قضیه به پایان رسیده کعبیان در جای خود بیاسودند.[۱۵]

پایان زندگی شیخ سلمان

چنانکه نوشته‌اند در همان سال لشکرکشی کریم‌خان (پیش از این حادثه یا پس از آن) عثمان برادر سلمان بدرود زندگی گفت. ولی خود سلمان چند سال دیگر زنده و با کریم‌خان از در فرمانبرداری بود.

چنانکه گفتیم پیش از این پیش‌آمد آوازه شیخ سلمان چه در توانایی و زورمندی و چه در کاردانی و مردم‌داری به همه آن پیرامون رسیده و او کشتی‌ها در شط‌العرب و خلیج فارس به کار انداخته بر سراسر آن پیرامون‌ها چیرگی پیدا کرده بود و به گفته نیبور در همان سال ۱۱۷۸ که کریم‌خان لشکرکشی بر سر او آورده بود شماره کشتی‌های او به ده کشتی بزرگ و هفتاد کشتی کوچک رسیده بود که کسان او به دستیاری این کشتی‌ها به همه بندرها و جزیره‌های آن پیرامون دست‌اندازی می‌نمودند و با همه آسایش و ایمنی که در قلمرو خود سلمان بود کسی جرأت دزدی یا راهزنی نداشت کسان او در دریا از مشهورترین دزدان و راهزنان بودند که به هر کشتی که دست می‌یافتند دارایی آنان تاراج می‌نمودند چنانکه چند کشتی انگلیسی را به خلیج رسیده بود تاراج کردند و از اینجا آوازۀ شیخ کعب و کسان او به اروپا نیز رسید.

ولی پس از آن آسیب کریم‌خان از شهرت و توانایی شیخ کعب بسیار کاست. چنانکه در مدت پنج سال که پس از آن پیش آمد زنده بود دوباره به بستن بند سابله برنخاست و آبادی‌هایی که نتیجه آن بند بود یکبار دیگر از میان رفت.[۱۶]

جانشینان شیخ سلمان

در سال ۱۱۸۲ شیخ سلمان نمانده پسرش شیخ غانم به جای او نشست در تاریخچه کعب جنگ او را با مردم عمان نوشته می‌گوید غانم از عثمانیان فراوان بکشت.

ولی زمان حکمرانی او پس کم بود و در سال ۱۱۸۳ کعبیان او را بکشتند و برادرش شیخ داود به جای او نشست. لیکن سال دیگر داود را نیز کشتند و شیخ برکات پسر عثمان (برادر سلمان) بزرگ عشیره گردید.

در این میان در سال ۱۸۸۶ طاعون سختی در عراق و در برخی از شهرهای خوزستان پدید آمده انبوهی را از مردم نابود ساخت.

در زمستان ۱۱۸۷ کریم‌خان آهنگ گشادن بصره کرده صادق خان برادر او با سپاه گرانی از راه کهکیلویه و شوشتر و از آنجا به هویزه آمد و از شط‌العرب گذشته روانه بصره گردید و آن شهر را گرد فروگرفت.

این جنگ و کشاکش یکی از سترگترین حادثه‌های زمان کریم‌خان است و مدت چهارده ماه لشکر ایران در بیرون بصره درنگ داشتند تا به شهر دست یافتند در همه آن کشاکش‌ها کعبیان همراه صادق خان بودند و کوشش و یاوری دریغ نمی‌ساختند.

بارون دوبود می‌نویسد: کریم‌خان به پاداش جانفشانی‌های شیخ کعب در این لشکرکشی شهر هندگان را با روستای آن به او واگذاشت که کعبیان را نشیمن دهد و مالیات آنجا را سالانه هزار تومان بپردازد.

در سال ۱۱۹۳ چون کریم‌خان بدرود زندگی گفت بار دیگر آشوب و شورش در ایران برخاسته زندیان تا سالیان دراز بر سر تاج و تخت با یکدیگر کشاکش می‌کردند و به کندن بنیاد یکدیگر می‌کوشیدند از سوی دیگر آقا محمدخان قاجار از استراباد و مازندران برخاسته در راه پادشاهی تلاش‌ها بکار می‌برد و پیاپی جنگ‌ها در میانه‌روی می‌داد پیداست که با اینحال کسی را فرصت آن نبود که اندیشه خوزستان کند و این است که تا دیر زمانی در تاریخ‌های ایران نامی از کعبیان و دیگر عشایر خوزستان برده نمی‌شود. جز اینکه میرزا علی رضا در تاریخ زندیه خود در سال ۱۲۰۲ به رفتن محمد جعفر خان به کهکیلویه و عربستان برای نظم و ایمنی آن نواحی اشاره می‌کند. می‌توان گفت که تا زمان فتحعلی شاه مردم خوزستان بویژه کعبیان خودسر می‌زیستند و کسی را به پادشاهی نشناخته و مالیات نمی‌پرداختند.

در تاریخچه کعب سرگذشت کعبیان را در این دوره خودسری به شرح می‌نویسد و کوتاه سخن او آنکه چون پس از مرگ کریم‌خان زندیان بصره را رها کردند شیخ برکات هم به فلاحیه بازگشت و لشکر به رامهرمز و هندگان کشیده آن نواحی را از آن خود ساخت و نیرو و زور او بس افزون گردیده از بندر بوشهر و عمان گرفته تا نزدیکیهای بصره مردم باج‌گزار او گردیدند.

چون در سال ۱۱۹۷ شیخ برکات کشته گردید شیخ غضبان جانشین او شد. در زمان او نیز جنگ‌های بسیار روی داد: نخست سلیمان پاشا والی بغداد به همدستی شیخ منتفق به جنگ کعبیان برخاستند. سپس مردم عدن و بصره و همه بندرها و کنار دریا دسته‌بندی کرده آهنگ پیکار کعبیان نمودند و در همه این جنگ‌ها فیروزی از آن کعبیان بود و دشمنان کاری از پیش نبرده بازمی‌گشتند شیخ غضبان بار دیگر به رامهرمز و هندگان که از دست او رفته بود دست یافت و خونریزی فراوان کرد.

نویسندگان تاریخچه کعب می‌گوید: حوادث زمان شیخ مبارک بس فزون است. ولی پس از زمانی خود از نیز بکشتند و شیخ مبارک پسر برکات به جای او نشست در سال ۱۲۰۹ کعبیان او را بیرون کرده فارس پسر داود را به شیخی برداشتند. سال دیگر او را بیرون رانده شیخ محمد پسر برکات را به شیخی برگزیدند و تا این هنگام دوره شورش ایران نیز سرآمده قاجاریان در پادشاهی استوار شده بودند.

خوزستان در آغاز پادشاهی قاجاریان

پادشاهی قاجاریان از آغاز قرن سیزدهم هجری آغاز می‌شود.

بدینسان که آقا محمدخان بنیادگزار خاندان از سال ۱۱۹۳ که کریم‌خان به مرد به کوشش برخاسته ولی در سال ۱۲۰۵ بود که به شیراز تختگاه زندیان دست یافته برادرزاده خود فتحعلی خان را در آنجا به فرمانروایی برگماشت سپس در سال ۱۲۰۸ لطفعلی خان آخرین بازمانده زندیان را دستگیر کرده بکشت.

در این زمان چنانکه می‌دانیم خوزستان به چندین بخش شده شهر شوشتر و شهر دزفول و آل‌کثیر و خاندان مشعشع و کعبیان هر یک خودسر و جداگانه زندگی می‌نمودند و هرگز پروای آقا محمدخان را نداشتند.

ولی چون در سال ۱۲۱۲ آقا محمدخان در شورشی کشته گردید و برادرزاده‌اش فتحعلی خان به جای او به پادشاهی نشست و کم‌کم شورش‌ها از میان رفت و کارها سامانی گرفت این زمان خوزستان را به دو بخش کرده شوشتر و دزفول و هویزه را که بخش شمالی است جزو کرمانشاهان کرده به محمد علی میرزای دولتشاه سپردند و رامهرمز و فلاحیه و هندگان را که بخش جنوبی است جزو فارس دانسته به حسینقلی میرزا پسر دیگر فتحعلی شاه دادند ما نیز از هر بخش جداگانه سخن می‌رانیم.

بستن دولتشاه بند میزان

از شوشتر و دزفول تا زمان کریم‌خان سخن رانده‌ایم پس از مرگ کریم‌خان در آن شورش‌هایی که برخاست از حال این دو شهر و از کارهای مردم اوباش آنجا آگاهی درستی نداریم جز اینکه در شوشتر که گفتیم سردسته شورشیان سید فرج‌اللّه کلانتر بود و پس از مرگ او پسرش سید اسد اللّه را کشتند در زمان آقا محمدخان سردسته شورشیان ابو الفتح خان پسر دوم سید فرج‌اللّه خان بود آقا محمدخان هم حکومت شوشتر را به او واگذاشت.

در این میان دو تیرگی حیدری و نعمتی سخت رواج داشت و همیشه بساط دشمنی و کینه‌ورزی در میانه گسترده بود و چه بسا که کار به خونریزی می‌کشید و این بود که گاهی حکومت به خانواده مرعشیان که از زمان صفویان در آنجا نشیمن داشتند و خاندان معروف و محترمی بودند سپرده می‌شد.

اما محمد علی میرزای دولتشاه او بزرگترین همه پسران فتحعلی شاه و یکی از شاهزادگان توانا و کاردان قاجاری بود چنانکه کارهای سترگی کرده و نامی از خود در تاریخ ایران به یادگار گزارده چنانکه گفتیم او فرمانروای کرمانشاهان و غرب بوده و بخش شمالی خوزستان به او سپرده شده بود.

در سال ۱۲۲۱ دولتشاه آهنگ خوزستان کرده چون به شوشتر رسید الو الفتح خان کلانتر را که نام بردیم دستگیر و از دو چشم نابینا ساخت به دیگر سرکشان نیز به هر یکی سزایی داد.

چنانکه گفته‌ایم این زمان شوشتر گرفتار بی‌آبی بود بدینسان که از زمان نادرشاه بند میزان همچنان شکسته مانده و تا این هنگام هفتاد و نه سال بود که از رهگذر شکستن آن بند شهر شوشتر و روستای میاناب بی‌آب مانده و مردم گرفتار پریشانی و تنگی بودند.

شوشتریان نام و آوازه دولتشاه را شنیده بودند و این درآمدن او را به شوشتر غنیمت دانسته شکایت بند میزان را نزد او برده خواستار بستن آن گردیدند. دولتشاه خواهش آنان را پذیرفته معماری که در کرمانشاه داشت به شوشتر خواسته به او دستور داد که به بستن بند برخیزد و خویشتن به کرمانشاهان بازگشت.

استاد معمار از همان تابستان بکار آغاز کرده با سختی بسیار در مدت سه سال بند را به پایان رسانید. نیز چند چشمه از پل فتحعلی خان را که شکسته بود دوباره ساخته استوار گردانید. در ماه رمضان ۱۲۲۴ بود که آب به شاخه شتیت ریخته هم به نهر داریان (دشت‌آباد) درآمده به روستای میاناب روان گردید و مردم شادی بسیار کرده به کشت و کار پرداختند.

در کتاب «فائق البیان» که تفصیل ساختن آن بندر را شرح می‌دهد[۱۷] از فراوانی کشت و سبزی‌کاری و ارزانی میوه که در آن سال از زمین‌های میاناب برخاسته بود و از شادیهای مردم سخن دراز می‌راند. می‌گوید «آبادی شوشتر» را ماده تاریخ یافتند. ولی این فراوانی کشت و میوه و شادی مردم چون ابر تابستان دیر نپایید زیرا در سال ۱۲۲۷ در ماه ربیع الاول بار دیگر ناگهان بند شکافته و به اندک زمانی برافتاد و بدینسان بار دیگر همه آب به شاخه گرگر درآمده جوی داریان تهی و زمینهای میاناب بی‌آب گردید و همه کشت‌ها خشک شده از میان رفت.

چون این خبر به محمد علی میرزا رسید بار دیگر معمار را روانه خوزستان گردانیده فرمود بند را از سر نو بسازد معمار به شوشتر آمده از تابستان همان سال (۱۲۲۷) کار آغاز کرد و چنین رخ داد که چند بار هنگام بهار فشار آب بیشتر گردیده آنچه را ساخته بودند و ناانجام بود پاک از میان برد. با این همه معمار دست از کار برنداشته در مدت چهار سال بار دیگر بند را به پایان آورد. همین بند است که اکنون استوار و برپا مانده و بنام بند محمد علی میرزا یا بند خاقانی یا بنام دیرین خود بند میرزا خوانده می‌شود. در کتاب فائق البیان درباره دراز و پهنای آن چنین می‌نگارد:

درازا ۴۶۷ ذرع شاه

پهنا (از پایین و بنیاد) ۵۳ ذرع شاه

پهنا (از بالا و کف بند ۴۴ ""

بلندی (در میانه) ۲۰ ""

بلندی (در این سر و آن سر) ۴ یا ۵ ""

در همانسال ۱۲۳۱ که بند میرزا به انجام رسیدمحمد علی میرزا برای سرکوب اسد اللّه خان بختیاری که در دژ ملکان بیرق سرکشی برافراشته بود به خوزستان آمد و بدانسان که در ناسخ‌التواریخ و دیگر تاریخ‌ها نوشته‌اند اسد خان را دستگیر نمود. در همین سفر او بود که لشکری هم بر سر کعبیان فرستاد چنانکه سپس خواهیم نگاشت و چون از این کارها بپرداخت به کرمانشاه بازگشت.

تا سال ۱۲۳۶ که زنده بود حکومت شمال خوزستان از او بود. پس از مرگ او نیز سالهایی پسرش محمدحسین میرزا حکمران کرمانشاهان و این نواحی بود تا او را برداشته محمدتقی میرزا (حسام‌السلطنه) را برگماشتند. سپس بار دیگر محمدحسین میرزا را به فرمانروایی فرستادند و او بود تا پس از مرگ فتحعلی شاه در سال ۱۲۳۹ محمد شاه برادر خود بهرام میرزا را حاکم این نواحی گردانید.[۱۸]

لشکرکشی پسران فتحعلی شاه بر سر کعبیان

گفتیم که فتحعلی شاه بخش جنوبی خوزستان را جزو فارس کرده به پسر خود حسینعلی میرزا سپرد و گفتیم که این زمان شیخ کعبیان علویان بود سپس در سال ۱۲۱۶ شیخ محمد پسر برکات به جای او آمد.

حسینعلی میرزا در آغاز فرمانروایی خردسال بود ولی سپس که بزرگ شد یکی از شاهزادگان توانا و کاردان گردید. با این همه تا سالیان دراز کعبیان همچنان خودسر و آزاد بودند و کسی به سراغ آنان نمی‌آمد بلکه چنانکه از نگارش‌های میجر کینیرا پیداست در بخش شمالی خوزستان که سپرده دولتشاه بود نیز نابسامانی در کار بود.

میجر کینیرا معاون سرجان ملکم معروف است که همراه او به ایران آمده و در سال ۱۲۲۵ شش ماه در خوزستان درنگ داشته است و کتابی در جغرافی ایران نوشته. در آن کتاب از ناایمنی راههای خوزستان و از ستمگری بیگلربیگی (حاکم) شوشتر و راهزنی و چپاول بختیاریان در نواحی رامهرمز شکایت‌ها می‌نویسد. هم از نوشته‌های او پیداست که شیخ محمد کعبی فرمانبر دولت قاجاری نبوده و مالیاتی نمی‌پرداخته.

در محرم ۱۲۲۷ شیخ محمد مرده شیخ غیث پسر غضبان به جای او نشست او نیز پیروی از گذشتگان خود داشته روی خوش به دولت قاجاری نشان نمی‌داد.

در همان سال دولت قاجاریه برای نخستین بار به اندیشه رام کردن کعبیان افتاده از فارس لشکر بر سر ایشان فرستاد. در تاریخ‌های فارسی یادی از این داستان نکرده‌اند. در تاریخچه کعب که آن را یاد کرده می‌گوید «لشکر از ایران روی به روی هندیان آمدند. میرزا بهبهان (یا میرزا بهبهان) با سی هزار سپاه بوده به‌هرحال به گفته تاریخچه کعب کعبیان نیز سپاه آراسته و در نزدیکی ده ملا با لشکر ایران جنگیده و آنان را شکسته‌اند. می‌گوید: «کشتار فراوان از ایشان کردند و چادر میرزا را تاراج نمودند.»

گویا نتیجه این شکست سپاه حسینقلی میرزا بوده که در سال ۱۲۳۱ که گفتیم محمد علی میرزا به خوزستان آمده بود پس از انجام کار خود در بخش شمالی به کارهای بخش جنوبی نیز پرداخته لشکری به سر کعبیان فرستاد. در تاریخچه کعب درباره این لشکرکشی نیز می‌نویسد: کاری از پیش نرفت. می‌گوید ولی شاهزاده برای آنکه پرده بروی نومیدی خود بکشد با کعبیان صلح نمود.

لیکن این باور نکردنی است که محمد علی میرزا از چاره کعبیان درمانده و ناچار از صلح با آنان باشد. زیرا چنانکه در تاریخها نوشته‌اند دولتشاه این زمان بسیار توانا بود و با عثمانیان جنگیده بر آنان چیره می‌گردید. اگر هم شکست سپاه حسینقلی میرزا را باور نماییم این زبونی محمد علی میرزا را باور نخواهیم کرد. گویا چگونگی این بوده که کعبیان خود را زبون دیده و از در زینهارخواهی درآمده‌اند و دولتشاه که گویا خود او همراه لشکرکشی نبوده و چندان اهمیتی به این قضیه نمی‌داده درخواست آنان را پذیرفته و لشکریان را بازپس خوانده است.

این عادت همیشگی کعبیان و دیگر مانندگان ایشان بود که چون دولت را ناتوان می‌دیدند خودسری می‌نمودند و همین‌که دولت توانا می‌گردید و لشکر بر سر آنان می‌فرستاد از در زبونی درمی‌آمدند.[۱۹]

بارون دوبود که در آغاز پادشاهی محمدشاه سفری به خوزستان کرده و ما نام از او خواهیم برد نیز درباره کعبیان می‌نویسد: «در هر هنگام که پادشاهان ایران نیرومند می‌شدند کعبیان فروتنی از خود نموده فرمان می‌بردند و مالیات می‌پرداختند. در آغاز پادشاهی فتحعلی شاه کعبیان فرمانبرداری نمی‌نمودند ولی گفته‌اند که در آخرها مالیات از پول نقد و اسبهای تازی به فرمانفرمای فارس می‌فرستادند.»

می‌توان گفت تا سال ۱۲۵۷ که منوچهرخان معتمدالدوله گوشمالی سختی به کعبیان داد اینان با دولت ایران رفتار دورویانه داشتند. بدینسان که گاهی مالیات داده و گاهی نمی‌دادند. اگر در بیرون نام رعیتی ایران بروی خود می‌گزاردند در درون خود را آزاد شناخته خودسرانه به کار می‌پرداختند. چنانکه در تاریخچه کعب در همان زمان شیخ غیث از یک رشته حوادثی نام می‌برد که شیخ غیث با شیخ حمود رئیس منتفق پیمان همدستی بسته و با والی بغداد دشمنی نموده یا با او می‌جنگیده‌اند و بصره را به محاصره می‌گرفته‌اند نیز یکرشته جنگهایی میان کعبیان و عشایر عراق و مردم کویت و دیگران را یاد می‌کند.

پیداست که دولت قاجاری از این کارها آگاهی نداشته و دخالتی نمی‌کرده و کعبیان خودسرانه به آن کارها برمی‌خاسته‌اند.

به سخن خود برگردیم یکی از حوادث زمان شیخ غیث شوریدن کعبیان بر اوست که در سال ۱۳۳۱ او را بیرون کرده عبد العلی پسر شیخ محمد را به جای او به شیخ پذیرفتند. ولی عبداللّه هفت ماه و چند روز بیش نبوده و شیخ غیث دوباره به شیخی بازگشت.

یکی دیگر از حوادث شیوع وباست در خوزستان در سال ۱۳۳۶ شیخ غیث را در سال ۱۲۴۴ کعبیان بکشتند پس از او برادرش شیخ مبادر پیشوا گردیده از کشندگان برادر خود کینه بازجست و همه آنان را بکشت.

در زمان شیخ مبادر بود که ۱۳۴۵ که فتحعلی شاه به خوزستان درآمد.[۲۰]

آمدن فتحعلی شاه به خوزستان

در سال ۱۲۴۵ که فتحعلی شاه به فارس آمده بود از آنجا از راه بهبهان آهنگ خوزستان کرد. شیخ مبادر با پیشکش‌ها به پیشواز شتافته در میان بهبهان و رامهرمز پیش شاه رسید از آنجا فتحعلی شاه به شوشتر و از شوشتر به دزفول رفته از راه خرم‌آباد به پایتخت بازگشت و جز از گردش و تماشا کاری نکرد.

شگفت است که کارکنان دربار فتحعلی شاه بودن کعبیان را با آن زور و نیرو با آن حال خودسری که شرح آن را داده‌ایم زیان کار خود نمی‌شمارند و هرگز به روی خود نمی‌آوردند که بودن این مردم در این نقطه سرحدی بهترین دلیل ناتوانی دولت می‌باشد.

در همان زمان شیخ مبادر است که استاکلر نامی انگلیسیان به خوزستان آمده و می‌نویسد شیخ مبادر پانزده هزار پیاده و شش یا هفت هزار سواره داشت و توپ‌ها در میان فلاحیه گذارده بود.

با این همه توانایی آیا نمی‌بایست حال او درست و روشن باشد که آیا چه کاره ایران است و آیا این سپاه را برای چه نگاهداشته؟!

باری شیخ مبادر تا سال ۱۲۴۷ ریاست داشت و در آن سال او را بیرون کرده عبداللّه پسر محمد را که گفتیم در زمان شیخ غیث هفت ماه پیشوا بود به جای او گذاردند.[۲۱]

طاعون بزرگ در خوزستان

در سال ۱۲۴۷ طاعونی در خوزستان پیدا شد که کمتر مانند آن دیده شده و گروه بس انبوهی از مردم آنجا از عرب و عجم نابود ساخت و بسیاری از آبادی‌ها را از مردم تهی گردانیده ویرانه گذاشت.

در شهر شوشتر یک نیمۀ بیشتر شهر از گزند آن طاعون ویرانه گردیده که هنوز هم ویران است مردم افسانه‌ها و گزافه‌گویی‌های بسیاری درباره آن بلا دارند. از جمله در یکی که در همان زمان‌ها تدوین گردیده در این باره می‌نویسد: گذشته از غرباء که بشمار نیامد از بومیان خود شهر هشت هزار تن نابود گردید.

دیگری در دفترچه‌ای که به فرمان معز الدوله به عنوان سرشماری شوشتر و آن پیرامون‌ها نوشته در این باره می‌گوید:

طاعون از شوال آن سال تا صفر دیگر پنج ماه دوام یافت و سختی بیشتر آن در ماه ذیحجه بود چنانکه در سه روز ایام تشویش هجده هزار تن از مردم شوشتر را نابود ساخت.

ولی این نوشته‌ها گزافه‌آمیز است. زیرا میجر کینیرا که پیش از طاعون در خوزستان بوده مردم شوشتر را می‌گوید بیش از پانزده هزار تن می‌باشند. اگر هم این نوشته او را بی‌پایه بدانیم سید عبد اللطیف شوشتری که در گزافه‌گوئی دست درازی داشته و نزدیک به آغاز پادشاهی فتحعلی شاه می‌زیسته او شماره خانه‌های شوشتر را در زمان خود دوازده هزار خانه کمابیش نوشته و چنانکه ما سخن او را گزافه ندانیم و هر خانه را دارای پنج تن آدمی بشماریم همگی مردم شوشتر پیش از سال طاعون شصت هزار تن کمابیش بوده پس چگونه می‌توان پذیرفت که شصت هزار تن از آن مردم نابود گردیده یا در سه روز هیجده هزار تن مرده است؟!

بارون دوبود که ده سال پس از طاعون در خوزستان بوده شمارۀ مردم شوشتر را از چهار هزار تا پنج هزار تن می‌نگارد. اگر این سخن او را با گفتۀ میجر کینیرا بسنجیم باید گفت بیش از یازده هزار تن از شوشتریان با طاعون نمرده. اگر هم گفته‌های این اروپاییان را از روی آشنایی که به حال آنان داریم کمتر از میزان راستین دانسته رقم‌های آنان را دو برابر گردانیم با شماره مردگان طاعون بیش از بیست و دو هزار تن نخواهد بود. به‌هرحال می‌توان باور کرد که در این ناخوشی یک نیمۀ مردم چه در شوشتر و چه در دیگر شهرهای خوزستان نابود گردیده یا پراکنده شده‌اند شگفت است در دفتر سرشماری شوشتر که نام بردیم می‌گوید دانیال پیغمبر طلسمی برای وبا و طاعون نقش و در قلعه شوش زیر خاک پنهان کرده بود و از برکت آن طلسم هیچگاهی آن ناخوشی‌ها به شوشتر و دزفول نمی‌آمد تا چند سال پیش جاسوسان انگلیسی آن سنگ را دزدیده‌اند و از آن هنگام وبا و طاعون به آزادی به این شهر می‌آیند[۲۲] می‌گوید: از سال ۱۲۴۷ که طاعون بزرگ درگرفت شش بار دیگر وبا در شوشتر پیدا و هر بار گروه بسیاری را نابود گردانیده است.[۲۳]

سرکشی محمدتقی خان بختیاری و دست یافتن او به خوزستان

در سال ۱۲۴۹ که آخر زندگانی فتحعلی شاه بود محمدتقی خان بختیاری که بزرگ طایفه چهارلنگ و به دلاوری و کاردانی معروف بود سرکشی آغاز کرده در راه فارس و اصفهان براهزنی پرداخت. هنگامی نیز بیست هزار تومان مالیات دیوانی را که از شیراز به تهران فرستاده بودند به تاراج برده بدینسان کار او بالا گرفت و روز به روز بر شماره پیروان او می‌افزود تا با هشت هزار سوار به خوزستان آمده شوشتر را گرد فروگرفت این زمان حاکم شوشتر اسد اللّه میرزا پسر دولتشاه بود که به دست‌نشاندگی از برادرش محمد حسین میرزا حکومت داشت. او در خود یارای ایستادگی ندیده شهر را به محمدتقی خان سپرد.

محمدتقی خان به دزفول نیز دست یافت و به رامهرمز و بهبهان رفته آنجاها را نیز از آن خود ساخت. ولی خان ممسنی که یکی از راهزنان پر دل و بنام بود او نیز به محمدتقی خان پیوست و بدینسان زور و نیروی سرکش بختیاری بی‌اندازه گردیده آوازه دلیری‌ها و جانفشانی‌های او در همه جا بر زبان‌ها افتاد. فتحعلی شاه در این هنگام در تهران بود برای چاره کار محمدتقی خان آهنگ اصفهان کرد و بر فارس و بروجرد و دیگر جاها فرمان فرستاد که لشکر به اصفهان روانه نمایند. ولی خود او پس از پانزده روز که در اصفهان درنگ داشت به‌درود زندگی گفته همه تدبیرهایش بیهوده گردید از این پیشامد رواج کار محمدتقی خان چندین برابر گردیده کسان او راه فارس تا کاشان را فراگرفته همه کاروان‌ها را لخت می‌نمودند و چون محمد شاه به تخت پادشاهی نشست در آغاز کار دشمنان بسیار داشت زیرا برخی پسرهای فتحعلی شاه در فارس و دیگر شهرها در آرزوی پادشاهی بودند و گردن به پادشاهی او نمی‌گذاردند این بود که در سال ۱۲۵۲ محمدتقی خان در کوهستان بختیاری و در خوزستان خودسرانه فرمان می‌راند و کسان او به راهزنی روز می‌گزاردند.

در این هنگام اعراب بنی لام نیز که در حدود عراق و ایران نشیمن داشتند فرصت به دست آورده در نواحی شوشتر بتاخت و چپاول می‌پرداختند و تا زمستان سال ۱۲۵۲ که بهرام میرزا به شوشتر آمد مردم گرفتار این آشفتگی‌ها بودند.[۲۴]

کعبیان در زمان این آشفتگی‌ها

کعبیان که در زمان آسودگی با دولت سرگران بودند و جز اندک مالیاتی نمی‌پرداختند پیداست که در این آشفتگی‌ها به یک بار به خودسری گراییده‌اند.

چنانکه گفتیم در سال ۱۲۴۷ نوبت شیخی به عبداللّه پسر محمد ولی زمان او این بار نیز اندک بود و دیری نگذشت که او برخاسته[۲۵] شیخ ثامر پسر غضبان به جای او پیشوای کعبیان گردید.

بارون دوبود می‌نویسد. در آغاز پادشاهی محمد شاه هنگامیکه منوچهرخان معتمدالدوله حاکم فارس بود و در دژگل گلاب را گرد فرو گرفت به شیخ کعب که نزدیک همسایه آن دژ است فرمان فرستاد که آذوقه برای سپاه راه بیاندازد. شیخ پاسخ گفت که تاکنون چنین رسمی نبوده که کعبیان برای لشکر شاه آذوقه راه بیاندازند. ولی چون منوچهرخان دژ را بگشاد شیخ کعب ترسیده آذوقه برای لشکر راه انداخته چند هزار تومان هم پیشکش برای منوچهرخان فرستاد».

ولی در ناسخ‌التواریخ از گفتۀ منوچهرخان چنین آورده: «آن هنگام که فرمانگذار فارس بودم (شیخ ثامر) منال دیوانی کعب را نیز نداده»

در زمان فرهاد میرزا نیز که پس از منوچهرخان والی فارس گردید کعبیان تا می‌توانستند از دادن مالیات خودداری می‌کردند گاهی فرهاد میرزا ناگزیر می‌شد که برای دریافت مالیات سواره بر سر ایشان بفرستد.[۲۶]

لشکرکشی بهرام میرزا بر سر محمدتقی خان

چون در سال ۱۲۴۹ پس از مرگ فتحعلی شاه محمد شاه در تبریز بر تخت پادشاهی نشست بهرام میرزا برادر کهتر خود را در همان جا والی کرمانشاه و لرستان و خوزستان گردانیده از راه مراغه و کردستان روانه ساخت. ولی تا سه سال بهرام میرزا به خوزستان نپرداخته و تنها در زمستان سال ۱۲۵۳ بود که با لشکری آهنگ آنجا را کرد محمدتقی خان که در این هنگام در دژ تل میانه کوهستان بختیاری و دشت خوزستان نشیمن داشت چون از آهنگ بهرام میرزا به خوزستان و رسیدن او با توپخانه آگهی یافت برادر خود علینقی خان را پیش شاهزاده فرستاده فروتنی آشکار ساخت و به گردن گرفت که از آن پس سالیانه مالیات بپردازد ولی خواستار شد که او را از آمدن به نزد شاهزاده معذور دارند. بهرام میرزا این خواهش او را نپذیرفت و از آمد و شد میانجی‌گران کاری نگشود.

بهرام میرزا زمستان را در شوشتر بسر داده در آغاز بهار با سپاه آهنگ دژ تل نمود. محمدتقی خان آن دژ را رها کرده به دژ مونگشت که از استوارترین دژهای بختیاری بود پناهنده گردید. در ناسخ‌التواریخ می‌گوید مردم بختیاری که بر سر او بودند بیمناک شده گفتند ما را با لشکر پادشاه یارای جنگ نیست محمدتقی خان بار دیگر برادر خود را نزد بهرام میرزا فرستاد و کوتاه سخن آنکه در میانه آشتی رویداده محمدتقی خان نزد شاهزاده شتافت سپس هم شاهزاده میجر همراه راولنسن انگلیسی که از سرکردگان سپاه او بود و با سی تن سوار به دز مونگشت رفته چند روزی میهمان بختیاران شدند. سپس هم محمدتقی خان را برداشته به دژ تل و از آنجا به شوشتر آمدند و چنین قرار دادند که زنان و فرزندان محمدتقی خان و علینقی خان و برخی خویشان را بعنوان گروگان به کرمانشاهان بفرستند و علینقی خان همیشه نزد شاهزاده بماند.

پس از این قرار داد محمدتقی خان بجای خود برگشت بهرام میرزا از شوشتر به دزفول و از دزفول به خرم‌آباد رفت. ولی محمدتقی خان هنوز سر رام شدن نداشت. در این هنگام که میانۀ ایران و انگلیس بر سر شهر هرات رنجش پیدا شده بود کارکنان سیاسی انگلیس که بنام‌های گوناگون در ایران درنگ داشتند در کار محمدتقی خان دخالت کرده او را از رام شدن بازمی‌داشتند. میجر راولنسن که گفتیم با بهرام میرزا همراه بود از آن کارکنان سیاسی بود و شاید نتیجه دخالت اوست که این لشکرکشی بهرام میرزا پاک بی‌نتیجه ماند و محمدتقی خان پس از آنکه به دست دولت افتاده دوباره به جای خود بازگشت.

از اینجاست که در سال دیگر که محمدشاه به آهنگ هرات از تهران بیرون آمده بود از رهگذر محمدتقی خان و بختیاران سخت نگرانی داشت و برادر خود سلطان مراد میرزا را با شش هزار سپاه روانه نمود که در چمن کندمان بختیاری لشکرگاه ساخته از هر یک از بزرگان بختیاری گروگان گرفته نزد منوچهرخان معتمدالدوله که این هنگام والی اصفهان و لرستان و خوزستان گردیده و در اصفهان نشیمن داشت بفرستد.

در زمستان همان سال چون سلطان مرادمیرزا از چمن کندمان به چمن مالمیر آمد محمدتقی خان در برابر او سپاه آراسته به جنگ برخاست. در ناسخ می‌گوید: پانزده روز این جنگ و ستیز برپا بود تا سرانجام بختیاریان پایداری نتوانستند و محمدتقی خان خود را زبون دیده علیقلی خان را نزد سلطان مراد میرزا فرستاد ولی شاهزاده پافشاری داشت که خود محمدتقی خان نزد او بیاید و چون محمدتقی خان از هر راه نومید بود دست به دامن معتمدالدوله که این هنگام در شوشتر نشیمن داشت زد و معتمدالدوله از سلطان مراد میرزا خواستار شد که به محمدتقی خان زینهار داده او را آزاد بگذارد.

سلطان مراد میرزا این خواهش را پذیرفته گروه‌هایی را که از بختیاران گرفته بود در شوشتر به معتمدالدوله داده خویشتن از راه کهکیلویه به فارس شتافت.[۲۷]

داستان محمره

ما بارها از رود کارون نامبرده از چگونگی آن در زمان باستان گفتگو کرده‌ایم. این نکته را هم باید گفت که در زمان‌های باستانی کارون با شط‌العرب درنیامیخته از جویی که امروز بنام بهمن شیر معروف است یکسره به دریا می‌ریخته نمی‌دانیم کدام پادشاهی جویی میانه در رود برای آمد و شد و کشتی‌ها پدید آورده که حال امروزی پیدا شده و در همان زمانها بوده که در شمال این جوی در آنجا که دو رود بهم می‌پیوندد آبادی پیدا شده که بنام «بیان» معروف بوده. نیز آن جوی نوین را جوی بیان می‌نامیده‌اند.

در قرن‌های نخستین اسلام بیان یکی از شهرهای خوزستان شمرده می‌شد و ناچار به علت آمد و شد کشتی‌ها تجارت مهمی داشته یکی از کارهای تاریخی عضد الدوله دیلمی این است که آن جوی بیان را که برای آمد و شد کشتی‌های بزرگ پیداست که از این کار او رونق بیان بیشتر گردید. گویا از همان زمان عضدالدوله و در نتیجه آن کار او بوده که کاروان از جوی دیرین خود (بهمن‌شیر) بازگشته و بخش انبوه آب آن از راه جوی بیان به شط‌العرب ریخته است.

بیان تا قرن چهارم که مقدسی نام آنرا می‌برد آباد بود ولی سپس نامی از آن در کتابها نیست و ما نمی‌دانیم در چه زمان از میانه رفته. جز اینکه در آخرهای قرن دوازدهم آبادی را به جای آن بنام «محمره» می‌یابیم.

نخستین بار که ما بنام محمره برمی‌خوریم در تاریخچه کعب است که در حوادث زمان شیخ غیث نام آن را «کوت المحمره» می‌برد و از اینجا پیداست که دژی بوده و گروهی از کعبیان در آن نشیمن داشته‌اند سپس هم میجر کینیرا آن را از دیه‌های خوزستان می‌شمارد. پس از دیری نیز آن را شهری می‌یابیم که سرپرست آن حاجی یوسف پسر حاج مراد او (نیای شیخ خزعل خان) می‌باشد.[۲۸]

در زمان شیخ ثامر محمره دیگر آبادتر شده و از اختیار آن بدست حاج جابر پسر حاج یوسف افتاده بود شیخ ثامر آن را بندر آزادی ساخته درهای آنرا به روی کشتی‌های تجارتی باز گذاشت و از اینجا رونق آن شهر بیش از پیش گردید.

ولی از همین کار او علیرضا پاشا والی بغداد سخت رنجیده کمر به دشمنی کعبیان استوار گردانید چرا که بصره تا آن زمان یگانه بندر شط‌العرب بوده سود گزافی از گمرکخانه آنجا بهره والی می‌گردید و چون باز شدن بندر محمره از آن سود می‌کاست از اینجا والی به دشمنی برخاسته دل به ویرانی محمره بست. چنانکه گفته‌ایم در آن زمان‌ها سرحدی میانه ایران و عثمانی شناخته بود و والیان بغداد از دخالت در کار خوزستان بویژه در کار کعبیان خودداری نمی‌نمودند. در این هنگام نیز محمد شاه در بیرون هرات گرفتار محاصره آن شهر بوده فرصت خوبی برای والی بغداد پیش آمده بود. شاید هم انگلیسیان در برانگیختن او نیز دست داشته‌اند.

بهر حال در روز بیست و سوم رجب بود که پاشا با آن لشکر انبوه ناگهان به محمره رسیده کرد دژ را فروگرفتند و با توپ و تفنگ دست به کار کردند. حاج جابر که گفتیم گماشته ثامر در محمره بود کاری بیش از این نتوانست که خود را بیرون انداخته به فلاحیه بگریخت و لشکریان او از ترک و اعراب به درون دژ درآمده دست به کشتار و تاراج گشادند و از مردم بیچاره فراوان کشته و بر خانه‌ها کندن و سوختن دریغ نگفتند هر چه مال و اندوخته به دست آوردند تاراج کرده با گروه انبوهی از زنان و دختران و پسران که اسیر گرفته بودند به عراق بازگشتند.

عبد الباقی افندی عمری شاعر معروف عراق که در این لشکرکشی و کشتار تاراج همراه علیرضا پاشا بوده قصیدۀ بس درازی ساخته که نامردانه آن کشتارها و سیاهکاری‌ها را می‌ستاید و بر خود می‌بالد. در آغاز قصیده (شعرها گزین شده):

  فتحنا بحمد اللّه حصن المحمرة فاضحت به تسخیر الاله مدمرة  
  بسیف علی ذی الفقار الذی لنتا لقد اخلصت صقلا ید اللّه جوهرة  
  و جابر اورثناه کسرا به کهبه و لیس لعظم قد کسرناه مبرة  
  غدا هاربا یبغی النجاة به نفسیه و خلی قناطیر التراث المنظرة  
  و نخل امانیه به مکتوم خبثه عثا کلها فی غدر ثامر مثرة  
  علی ساقها قامت لکعب قیامة فزلت شیئا فی القضایا المقدورة  
  فم تغن عنهم مانعات حصونهم من‌اللّه شیئا فی القضایا المقدورة  
  مصیبتهم جلت و من جمعهم خلت مساکن امست یا الخراب معمرة  
  تری الارض قاعا صفصفا لا تری بها اعوجا جاولا امتاسباسب مقفرة  
  تری القوم صرعی فی ازقه حصنها کاعجاز نخل خاویات مد عثرة  
  غد و طعمة للسیف الا اقلهم قد تخذوا من شط کارون مقبرة  
  علی حافیته کم قتل مجندل و فی جانبه کم حباه مففرة  
  مدافعناکم اطلعت من بروجها علیهم شموسا با العذاب مکورة  

پس از یک رشته یاوه‌بافی که نام تیره‌های کعب را برده و عشایری را که در سپاه علیرضا پاشا بودند یکایک یاد کرده درباره اسیر کردن زنان و دختران و اینکه پس از صلح آنان را به کسان خود پس داده‌اند بی‌آنکه دستی بسوی آنان دراز شده باشد می‌گوید:

  تری الحور مقصوراتها فی خیامنا کاقمارتم فی الدجنة مسفرة  
  و من قاصرات الطرف فی کل کلة بفضل ازار من عفاف موزره  
  و عادت عقب الصلح کل خریدة الی اهلها و هی الحصان المخدره  

درباره سیاهان که به تاراج برده و فروخته‌اند می‌گوید:

  و با لبیض سقنا السود و اسردقه و سوق النجاشی روج السبی متجره  

می‌گوید: حاج جابر در کویت نزد پاشا آمده اسبها پیش‌کش و از گذشته عذر خواسته و بخشایش طلبید و پاشا برو بخشوده خلعت پوشانید:

  و جابر فی حصن الکویت قدالتجی الینا و قاد الصافنات المضرة  
  و قد شملته من علی مراحم و خلعته فخر فیه کمل مفخره  
  صفوح کسا کعبا ببردة عفوه و احقن منهم کم دما کان اهدا  

می‌گوید: پاشا عبدالرضا را امیر کعب برگزیده به فلاحیه فرستاد و ثامر از فلاحیه به هندیان گریخت و کعبیان به عبدالرضا گرویده او را پذیرفتند.

گویا داستان عبدالرضا این بوده که پس از ویرانه کردن محمره با سپاهی روانه فلاحیه شده و ثامر خبر او را شنیده و به هندیان گریخته ولی سپس که پاشا از محمره و آن پیرامونها دور شد عبدالرضا هم ایستادگی نتوانسته و به بغداد رفته. بهر حال در تاریخچه کعب نامی از او نمی‌برد و ما می‌دانیم که پس از داستان محمره دوباره ثامر شیخ کعبیان بوده و آنگاه این داستان تاخت‌وتازی بیش نبود و از همان زمان دولت ایران با دولت عثمانی به گفتگو پرداخته قضیه را دنبال می‌کرد پیداست که با اینحال درنگ عبدالرضا در فلاحیه نشدنی بود.

قشون‌کشی معتمدالدوله بر سر محمدتقی خان

محمدتقی خان پس از آن همه لشکرکشی‌ها بر سر او هنوز آرزوی خودسری را از سر خود بیرون نکرده بود و مالیات نمی‌پرداخت و به گفتۀ ناسخ‌التواریخ همیشه ده هزار سوار آماده داشت. گفتیم که معتمدالدوله با او مهربانی نموده سلطان مراد میرزا را نگذاشت بر او سخت بگیرد سپس هم که برادرش علینقی خان در تهران گروگان بود و از آنجا گریخته در اصفهان به معتمدالدوله پناهنده گشت معتمدالدوله به او پناه داد از شاه اجازه برای او گرفت که در اسپهان نشیمن گزیند. با این همه در این هنگامم که معتمدالدوله والی اسپهان و لرستان و خوزستان بود محمدتقی خان با او از در گردن‌کشی درآمد و مالیات نمی‌پرداخت.

علت عمدۀ آن بود که در این هنگام که میانه ایران و انگلیس رنجیدگی پیدا شده و انگلیسی‌ها سپاه خود را به جزیرۀ خارک آورده و آماده تاخت بر ایران نشسته بودند کارکنان سیاسی ایشان در ایران محمدتقی خان و شیخ ثامر و دیگران را از سرکشان جنوب بر نافرمانی دلیرتر می‌گردانیدند از جمله لیارد معروف که از جمله کارکنان سیاسی انگلیس بود و بنام کاوشهای علمی در ایران گردش می‌کرد این زمان در بختیاری نزد محمدتقی خان می‌زیسته و این شگفت که دولت قاجار جلوگیری از آن دشمنان زیان کار نمی‌نموده و به آنان اجازه گردش در ایران می‌داده.

پس از بازگشت محمد شاه از هرات در سال ۱۲۵۸ بود که معتمدالدوله سپاهی آراسته از راه بختیاری آهنگ خوزستان کرد که به نافرمانی‌های محمدتقی خان و دیگران چاره نماید و علینقی خان را همراه برداشته از اسپهان بیرون آمد.

باید دانست که منوچهرخان معتمدالدوله یکی از کسان کاردان و توانا بوده و در این لشکرکشی بر خوزستان هم از دیده تاریخ این سرزمین و هم از دیده استقلال ایران بسیار گرانبهاست. زیرا چنان‌که خواهیم دید در نتیجه این لشکرکشی از یک سوی همه سرکشی‌ها از خوزستان برافتاده و دولت ایران بر سراسر آن چیره می‌گردد و از سوی دیگر دست فتنه‌انگیزی انگلیسیان از درون ایران کوتاه، می‌شود.

درباره اهمیّت این لشکرکشی منوچهرخان آن بس که از یک سوی چنانکه گفتیم لیارد به محمدتقی خان پیوسته و برو راهنمایی‌ها برای ایستادگی در برابر منوچهرخان می‌نموده از سوی دیگر در همان هنگام بارون دوبود نامی از کارکنان مهم سفارت روس در تهران به دستاویز گردش در فارس و خوزستان از تهران چاپاری عزیمت می‌نماید و پیداست که مقصود آگاهی از چگونگی کار انگلیسیان و محمدتقی خان بوده وگرنه زمستان به آن سختی با گردش و تماشا سازش نداشت.

باری منوچهرخان سپاه و توپخانه را از آن گریوه‌های سخت بختیاری گذرانیده به دشت مالمیر رسید. محمدتقی خان سپاهی از پیاده و سوار گرد آورده در آن دشت درنگ داشت. ولی منوچهرخان از ستیزه درنیامده او را پیشواز نمود. به گفته لیارد هر دو سپاه چهل روز در دشت مالمیر درنگ داشتند و هر روزه یکی از نزدیکان منوچهرخان نزد محمدتقی خان آمده گفتگو می‌کردند. تا سرانجام چنین قرار دادند که منوچهرخان سپاه خود را برداشته به شوشتر برود محمدتقی خان نیز پس از گذرادن جشن نوروز که در پیش بود در شوشتر به منوچهرخان پیوندد.

پس از این قرارداد منوچهرخان شبی از در دزتل میهمان محمدتقی خان شده از آنجا علی نقی خان و شفیع خان را همراه برداشته روانه شوشتر شد ولی چون جشن نوروز گذارده شد بر خلاف وعده محمدتقی خان که به شوشتر نیامده و آمد و شد میانجی‌گران کاری نگشود، علی نقی خان اجازه خواست که خود او به دژ تل رفته برادرش را به شوشتر بیاورد و چون رفت محمدتقی خان را برداشته آهنگ شوشتر نمود ولی از سه فرسخی هر دو برگشته به دژ تل رفتند.

منوچهرخان دانست که فریب ایشان را خورده و بدان سر شد که لشکر به دژ تل ببرد. هم در این هنگام گروهی از مردم بختیاری که از محمدتقی خان دل‌آزرده بودند به لشکرگاه دولتی پیوستند. و چون منوچهرخان با لشکر از شوشتر روانه گردید بسیاری از ایل محمدتقی خان در خود یارای ایستادگی ندیده دژ تل را رها کرده و با زنان و فرزندان خویش و با کسان و پیوستگان از راه رامهرمز و بهمئی به فلاحیه شتافته به شیخ ثامر کعب پناه برد.

منوچهرخان به دژ تل درآمده علیرضا خان بختیاری را که محمدتقی خان پدر او را کشته بود ایلخانی و حاکم بختیاری برگزیده در آن دژ برنشاند و خویشتن با سپاه و توپخانه از دنبال محمدتقی خان آهنگ فلاحیه نمود و چون به نزدیکی آنجا رسید لشکر را فرود آورد.

کس نزد شیخ ثامر فرستاد که محمدتقی خان را که گناه کرده دولت است نزد او بفرستد شیخ ثامر ایستادگی کرده ولی خواست تدبیری به کار زند و نامه‌ای به شیخ بحرین نوشته از او خواستار شد که پای میانجی‌گری به میان آورده از معتمدالدوله برای محمدتقی خان بخشایش طلب کند شیخ بحرین درخواست او را پذیرفته و سرانجام با منوچهرخان چنین قرار دادند که او کسی از نزدیکان خود را به فلاحیه بفرستد تا به محمدتقی خان زینهار داده نزد او بیاورند سپس هم ثامر زنان و فرزندان او را گسیل دارد معتمدالدوله سلیمان خان سرتیپ خواهرزاده خود را فرستاد و او به محمدتقی خان دلگرمی داده همراه خود با شیخ ثامر به لشکرگاه منوچهرخان آورد.

منوچهرخان محمدتقی خان را به یکی از بزرگان سپرد که پاسبانی نماید و ثامر را نیک نواخته به فلاحیه بازگردانید که علی نقی خان و دیگر کسان محمدتقی خان را نزد او بفرستد.[۲۹]

نافرمانی شیخ ثامر

شیخ ثامر از آن سرچشمه آب می‌خورد که محمدتقی خان و دیگر سرکشان جنوب زیرا او در آن سرزمین خود سخت استوار و نیرومند بود و این زمان به گفته ناسخ‌التواریخ پانزده هزار سوار آراسته و آماده داشت و این بود که انگلیسیان او را بحال خود نگذارده به سرکشی وادارش می‌نمودند. لیارد بی‌پرده می‌نویسد که ثامر با انگلیسیان دوستی داشت و با سرکردگان کمپانی هند در کشتی‌های جنگی شط‌العرب و با نماینده ایشان در بندر بصره نامه‌نویسی‌ها می‌کرد و آنان وعده به ثامر داده بودند که اگر نیازی بیفتد از هیچگونه یاری و دستگیری به او دریغ نخواهند کرد.

ثامر فریفته این وعده‌ها گردیده با دولت ایران سرگرانی می‌نمود و چون از لشکرگاه منوچهرخان به فلاحیه برگشت از سپردن محمدتقی خان بدست دولت پشیمان گردیده از گسیل داشتن علینقی خان و دیگران خودداری نمود و با بختیاریان که در نزد او بودند و با لیارد انگلیسی که پس از ساختن کار محمدتقی خان نزد کعبیان شتافته بود به شور نشسته چنین قرار دادند که شبانه شبیخون به لشکرگاه معتمدالدوله برده محمدتقی خان را رها گردانند و شب هنگام این تدبیر خود را بکار بسته گروه انبوهی از عرب و بختیاری به ناگهان هجوم به لشکر دولت برده از شلیک تفنگ هیاهوی غریبی برپا بود و گروهی از دو سوی کشته گردید ولی به رها کردن محمدتقی خان دست نیافته نومید بازگردیدند.

این حادثه منوچهرخان نیت ثامر را دانسته به دانسر شد که سپاه بر سر فلاحیه برده ثامر را گوشمالی دهد. در این هنگام مولا فرج‌اللّه خان والی هویزه و شیخ عشیره با وی و دیگران با دسته‌های خود به لشکرگاه او درآمدند و شیخ عبدالرضا که هنوز در بغداد می‌زیست نامه به منوچهرخان نوشته پس از اجازه پیش او آمد نیز منصور خان فراهانی که با دسته‌ای از سپاه از پیش فرهاد میرزا والی فارس برای گرفتن مالیات از کعبیان آمده بود به لشکر او پیوست. منوچهرخان با سپاه از رود حراحی گذشته سپاهیان را بر آن واداشت که بر جوی‌ها و آب‌های فراوانی که در پیرامون فلاحیه است پلها ساخته و جسرها ببندند. در این میان شیخ ثامر که خود را درمانده و زبون دیده از انگلیسیان دستگیری ندید علمای فلاحیه را به میانجیگری پیش منوچهرخان فرستاد و سرانجام قرار دادند که ثامر مالیات چندین ساله خود را که در زمان والی‌گری منوچهرخان در فارس نپرداخته بود بپردازد و کسان محمدتقی خان را نیز بسپارد. ثامر پولی را که منوچهرخان می‌خواست پرداخته درباره سپردن بختیاریان مهلت خواست و دو تن از خویشان خود شیخ مرید و شیخ فدعم را گروه سپرد منوچهرخان از فلاحیه برخاسته به شوشتر بازگشت.

ولی ثامر چون سپردن بختیاران را نمی‌خواست و آن از ننگ خود می‌دانست بدیشان گفت که سر خود گرفته از فلاحیه بیرون روند کریمخان برادر کوچک محمدتقی خان و شفیع خان از خویشان او در کوهستان با دست مردم بهمئی و بختیاری کشته گردیدند و زنان و فرزندان محمدتقی خان گرفتار شده به شوشتر نزد معتمدالدوله فرستاده شدند. تنها علینقی خان و چند تن دیگر توانستند با هر سختی خود را به تهران رسانیده در توپخانه بست نشینند. از آنسوی منوچهرخان چون از رفتار شیخ ثامر درباره بختیاریان آگاه گردید فدعم و مرید را که گروگان نزد او بودند به بازار شوشتر فرستاد و فرمان کشتن داد. ولی سپس به شفاعت علمای آن شهر از سر خون ایشان درگذشت. و چون هنگام پائیز رسیده از سختی گرما کاست بار دیگر با سپاه و توپخانه آهنگ فلاحیه نمود. ولی پیش از آنکه او به فلاحیه برسد شیخ ثامر زنان و فرزندان و مال خود را برداشته به کوت الشیخ بگریخت و پس از مدتی از آنجا به کویت رفت. منوچهرخان به فلاحیه آمده حکومت کعب را به شیخ عبدالرضا سپرد و برای بختیاری و دیگر نواحی حاکم‌ها فرستاد ولی در این میان شیخ عبدالرضا بی‌جهت از فلاحیه و برادرش از لشکرگاه معتمدالدوله بگریختند. معتمدالدوله مولی فرج‌اللّه مشعشی را والی خوزستان گردانیده فرمان داد که با دسته‌ای از سواران خود در فلاحیه نشیمن گزیند تا ثامر برگشتن نتواند.

نیز دستور داد که به آبادی محمره بکوشد و خویشتن با سپاه از راه شوشتر و دزفول و خرم‌آباد بیرون رفت و محمدتقی خان را با کنده و زنجیر به تهران فرستاد.[۳۰]

قرارداد ارضروم و سرحد عراق و خوزستان

از آن هنگام که علیرضا پاشا محمره را ویران ساخت رنجش و دشمنی میانه دو دولت ایران و ترک پدید آمده به گفته ناسخ دولت ایران پنج کرور زر مسکوک تاوان آن تاراج و کشتار و ویرانی را می‌خواست و گاهی بدان سر می‌شد که از سرگرم بودن عثمانیان به جنگ محمد علی پاشای مصری استفاده جسته لشکر بر سر بغداد بفرستد. عثمانیان می‌گفتند محمره خاک عثمانی است و والی بغداد که آنجا را ویران کرده خود یک شهر عثمانی را ویران کرده انگلیسیان نیز از هر باره هواداری از ترکان می‌نمودند. پس از آمد شد و سفرای بسیار سرانجام به میانجی‌گری سفرای انگلیس و روس چنین قرار دادند که هر یک از چهار دولت ایران و عثمانی و روس و انگلیس نماینده‌ای از خود بفرستند که کمیسیونی در ارضروم کرده درباه سراسر سرحدهای ایران و ترک قراری بدهند. نماینده ایران در آن کمیسیون میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر) بود و بدینسان که در تاریخ‌ها نگاشته‌اند سه سال در ارضروم نشیمن داشت و پس از گفتگوها و پاره پیش‌آمدها سرانجام در ماه جمادی الاخری سال ۱۲۶۳ قراردادی بسته شد که به «قرارداد ارضرم» معروف می‌باشد در فقره دوم آن قرارداد سرحدی عراق و خوزستان را بدین عبارت‌ها از هم باز نمودند.

«دولت عثمانی» نیز قویا تعهد می‌کند که شهر و بندر محمره و جزیرة الخضر و عشایر متعلقه معروفه ایران است به ملکیت در تصرف ایران باشد و علاوه بر این حق خواهند داشت که کشتیهای ایران به آزادی تمام از محلی که به جر مصب می‌شود تا موضع التحاق حدود طرفین در شهر مذکور آمد و رفت نمایند.

هم در توضیحاتی که سفرای انگلیس و روس در پاسخ پرسش‌های دولت عثمانی داده‌اند درباره این فقره نگاشته می‌شود: «لنگرگاه محمره در محلی است که واقع شده است در محاذی شهر داخل در مرداب خفار».

پس از پیدایش اسلام این نخستین بار بود که سرحد غربی ایران شناخته شد و از این سپس دستاویزی برای والیان بغداد در زمینه دست اندازی بخاک ایران و فتنه‌انگیزی در میان عشایر خوزستان باز نماید.

پس از بسته شدن این قرار داد حاج میرزا آقاسی «شخص اول ایران»[۳۱] مولی فرج‌اللّه خان مشعشعی را به تهران آمده بود که حکومت خوزستان داده سپرد که در محمره دژی برپا سازد و می‌گفت پاسبان در آنجا گذارده راه حاجیان را از سوی نجد و جبل خواهم قرار داد زیرا در زمان فتحعلی شاه ابن سعود پادشاه نجد نامه به دربار ایران نوشته خواستار شده بود که حاجیان ایران از راه نجد رهسپار مکه شوند.

ولی این اندیشه‌های حاج میرزا آقاسی چه سودمند بوده چه ناسودمند بکار بسته نشده حکمرانی مولی فرج‌اللّه در خوزستان جز زمان اندکی نبود زیرا در سال ۱۲۶۴ بود که محمد شاه بدرود زندگی گفته حاج میرزا آقاسی نیز با آرزوهای خود از میان برخاست.

پس از محمد شاه که نوبت پادشاهی به پسر نوجوان او ناصرالدین میرزا رسید چون رشته کارهای او بدست امیر نظام بود در همان سال نخست پادشاهی از میرزا جعفر خان مشیرالدوله را مأمور نمودند که همراه نمایندگان عثمانی و روس و انگلیس سرحدهای ایران و ترک را از روی ارضروم معین نموده نشان‌ها پدید آورند و این کار چهار سال مدت کشید د ناسخ‌التواریخ می‌نگارد. درویش پاشا نماینده عثمانی به نیرنگ و فریب کعبیان را برمی‌انگیخت که خود را رعیت عثمانی بخوانند و وعده می‌داد که مالیات ده ساله را از ایشان نخواهد گرفت.

ولی کعبیان تن به آن ننگ ندادند و با آنکه مشیر الدوله دو هزار تومان بر مالیات ایشان بیفزود و شش هزار تومان بر شهر هویزه مالیات بست باز همگی به رعیتی ایران خرسند بودند.

دبیر درویش پاشا در این سفر خورشید پاشا نامی بوده که کتابی درباره سفر خود نوشته و از کتاب او نیز پیداست که کعبیان با عثمانیان روی نشان نمی‌داده‌اند و اینست که خورشید پاشا زشتگویی بسیار از ایشان نموده است.[۳۲]

پایان روزگار مشایخ فلاحیه

لشکرکشی منوچهرخان به خوزستان که با آن فیروزی به پایان رسید یکی از کارهای سودمند و تاریخی دوره قاجاریان بود و پای دولت را در آن سرزمین استوار گردانید. در نتیجه آن لشکرکشی سراسر خوزستان بدست دولت درآمده فرمانرواییها جدا جدا همه از میان برخاست و از آن هنگام بود که جنوب خوزستان که از آغاز پادشاهی قاجاریان بستۀ فرمانروایی فارس گردیده بود بار دیگر به حکمرانی خود خوزستان برگشت شیخ ثامر که معتمدالدوله او را از فلاحیه بیرون راند آخرین شیخ نیرومند و سرکش فلاحیه بود پس از وی آن خاندان را چندان توانایی نماند که به دولت سرکشی نمایند یا از دادن مالیات خودداری کنند.

نیز طوایف خمیس که در نزدیکی‌های رامهرمز نشیمن داشت و آل محسن که کعبیان محمره بودند همچنین اعراب با وی از فلاحیه جدا کرده شدند از آن پس خاندان مشایخ محمره (خاندان شیخ خزعل خان) آبرومندترین خاندان از اعراب خوزستان بودند و شیخ فلاحیه را با آنکه لقب «شیخ المشایخ» می‌دادند خود جایگاه پائین‌تری داشت تا آنجا که در زمان شیخ خزعل خان آن خاندان برانداخته شد و شیخ خزعل یکی از کسان خود به حکمرانی فلاحیه برمی‌گماشت. نخستین شیخ فلاحیه پس از ثامر شیخ فارس پسر شیخ غیث بود که پس از چند سالی چون از عهده پرداخت مالیات برنمی‌آمد حاکم خوزستان او را برداشته شیخ لفته نامی را به جای او برگماشت و این دو تن تا سالیان دراز هم چشم و جانشین یکدیگر بودند که حاکم خوزستان گاهی آن را برداشته این را می‌گذاشت و گاهی آن را گزارده این را برمی‌داشت تا سرانجام شیخ لفته به دست کعبیان کشته گردیده به جای او شیخ جعفر خان پسر شیخ محمد شیخ المشایخ گردید و جانشین و هم چشم او نیز شیخ رحمة خان شیخ غیث بود که پیاپی به جای یکدیگر می‌آمدند و چون شیخ رحمة نماند برادر او شیخ عبداللّه در هم‌چشمی با شیخ جعفر جای او را گرفت کار بدینسان بود تا در سال ۱۳۱۶ شیخ خزعل خان مالیات فلاحیه را نیز از دولت پذیرفته یکی از کسان خود را به سرپرستی کعب برگماشت و از آن زمان بازماندگان خاندان شیخ المشایخ پراکنده و پریشان گردیدند.[۳۳]

در پائیز سال ۱۳۴۳ که دولت لشکر بر خوزستان کشید شیخ عبد الحسین خان نامی از بازماندگان آن خاندان با دسته‌ای از عرب از فلاحیه گریخته در بهبهان و آن پیرامون‌ها به لشکرگاه دولتی پیوسته و در آنجا بودند تا دولت فیروزی یافته فتنه شیخ خزعل خان را به پایان رسانیده و شیخ عبد الحسن خان را به پاداش آن دولتخواهی که از خود نموده بود به جای پیشینیان خود شیخ؟ المشایخ گردانیده رشته کارهای کعبیان را بدست او سپرد که نگارنده این نامه در زمستان آن سال بارها او را در اهواز دیدار می‌کردم.[۳۴]

۲ - مشایخ محمره

خوزستان در آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه

در زمان مرگ محمد شاه اگرچه کسی از خاندان پادشاهی جز ناصرالدین میرزای ولیعهد خواستار تاج و تخت نبود با این همه در بیشتر از نواحی و شهرهای ایران از خراسان و کرمان و شیراز و بروجرد و مازندران شورش برپا بود در این زمان در خوزستان هم شورش‌هایی برخاسته که از جمله آنها داستان شوخی‌آمیز شاه حداد است.

این مرد یکی از مشایخ آل‌کثیر بوده و شیخ حداد نام داشته ولی چون خبر مرگ محمد شاه و شوریدگی ایران را می‌شنود با دسته‌ای از عرب به شوشتر آمده در آنجا در دژ سلاسل نشیمن می‌گیرد و به همدستی مردم اوباش به خودسری برخاسته خویشتن را «شاه حداد» می‌خواند و از مردم طلب مالیات می‌کند. ولی چون مرد سبک‌مغزی بوده در اندک زمانی رسوا شده مردم او را دست می‌اندازند. مردم شوشتر داستان‌های خنده‌آور بسیار از او دارند که زبان به زبان نگاهداشته‌اند و جمله‌هایی را از شاه حداد با لهجه خاصی که اعراب خوزستان برای گفتگوی فارسی دارند نقل می‌نمایند.[۳۵]

در همانزمان مشایخ عرب در همه جای خوزستان سر به نافرمانی آورده بودند و چون در سال ۱۲۶۵ میرزا قوما[۳۶] نامی از سادات بهبهان در آن شهر به سرکشی برخاسته بازار راهزنی و تاراج و کشتار را در آن نواحی گرم گردانید این مشایخ خوزستان همگی با او همدست بودند.

در ناسخ‌التواریخ نام آن مشایخ را شیخ حاکم و شاه حداد و شیخ جابر و شیخ عبداللّه و شیخ قادر می‌نگارد.

شیخ حاکم گویا برادر شیخ فارس بوده و در برخی نوشته‌ها او را نیز شیخ فلاحیه نام برده‌اند ولی در دفترچه تاریخ کعب نام او برده نمی‌شود شاه حداد همان است که گفته‌ایم ولی نمی‌دانیم چگونه از شوشتر بیرون آمده بود شیخ جابر گویا همان حاج جابر حاکم محمره باشد دو تن دیگر شناخته نیستند.

باری ناصرالدین شاه پس از نشستن به تخت پادشاهی عموی خود اردشیر میرزا را به حکومت لرستان و خوزستان فرستاد و او به لرستان آمده در سال ۱۲۶۶ با توپخانه آهنگ خوزستان کرد که نخست به دزفول درآمده از آنجا به شوشتر رسیده و به گفته ناسخ مردم فتنه‌جوی آن دو شهر را دستگیر کرده به تهران فرستاد. سپس سلمان خان نامی را که سردار سپه بود با پنج هزار سپاهی و توپخانه به رامهرمز و گوشمال داده مالیات آن نواحی را گرد آورد. سلیمان خان چون به نواحی رامهرمز رسیده مشایخ عرب دست به هم داده به جنگ او شتافته و در برابر او سپاه آراستند نیز پسر میرزا قوما با دسته‌ای به یاری آنان رسیده.

اردشیر میرزا که خود نیز از دنبال سلیمان خان روانه شده و به آن نزدیکی‌ها رسیده بود از چگونگی آگاه شده نامه‌ها به مشایخ عرب نگاشته آنان را با بیم و نوید به پراکنده شدن برانگیخت ولی سلیمان خان از دنبال آنان رفته شاه حداد و شیخ حاکم و شیخ جابر را دستگیر نمود و آنان را نزد اردشیر میرزا فرستاد و او را یک ماه در دژ شوشتر با کندۀ زنجیر نگاهداشته سپس هر سه تن را روانه تهران گردانید.[۳۷]

حکمرانی خانلر میرزا در خوزستان

در سال ۱۲۶۷ خانلر میرزای حشمةالدوله عموی دیگر ناصرالدین شاه حکمران لرستان و خوزستان گردیده و او تا سالیان دراز این حکمرانی را داشت که خوزستان را به پسرش ابراهیم میرزا سپرده خویشتن در لرستان می‌نشست گاهی نیز خویشتن به خوزستان می‌رفت.

یکی از کارهای او ساختن هفت چشمه از پل فتحعلی خانی شوشتر است که گزند سیل شکست برداشته و راه رفت و آمد از روی پل را بر روی کاروانیان بسته بود.

دیگری بستن بند هاشم هویزه است که داستان آن را در پیش نگاشتیم. تا زمان او همیشه والیان هویزه و حکام خوزستان آن را می‌ساختند و از عهده برنمی‌آمدند خانلر میرزا کوشش فزونتر به کار برده و خرج‌های گزاف کرد و اگرچه او نیز تا دیری از عهده برنمی‌آمد ولی سرانجام بندی ساخته و آن را «سد ناصری» نام نهاد.

حاجی نجم‌الملک که در سال ۱۲۹۹ در خوزستان بوده و این بند را دیده می‌گوید آن را چنانکه می‌بایست نساخته‌اند با آنکه می‌گوید خانلر میرزا پنجاه هزار تومان خرج آن کرده.

حاج جابرخان نصرت‌الملک

چنانکه گفتیم پس از لشکرکشی معتمدالدوله به خوزستان مشایخ کعب و دیگر فرمانروایان بومی از توان افتادند و پای دولت در آنجا استوار گردید ولی از آغاز حکمرانی خانلر میرزا خاندان نوینی در خوزستان روییدن گرفته و چنانکه خواهیم دید بار دیگر این خاندان رشته کارهای خوزستان را در دست گرفته دولت را در آنجا بی‌اختیار می‌گرداند و این خاندان مشایخ محمره است که در این بخش گفتگو از آنان داریم.

بنیاد گذار این خاندان حاج جابر پسر حاج یوسف است که نام و نام پدرش را در پیش برده‌ایم. حاج جابر چنانکه گفتیم گماشته جابر در محمره بود ولی در داستان لشکرکشی معتمدالدوله بر سر ثامر هرگز نام او برده نمی‌شود. سپس هم که ناسخ‌التواریخ داستان گرفتاری او را به دست اردشیر میرزا و فرستاده شدن او را به تهران می‌نگارد از چگونگی رهایی او هیچگونه آگاهی نداریم[۳۸] ولی از همان آغاز حکمرانی خانلر میرزا بار دیگر او را در خوزستان می‌یابیم که این زمان یکی از هواخواهان دولت می‌باشد و گذشته از حکومت محمره منصب سرحدداری نیز پیاد کرده و روز بروز جایگاه او را در نزد دولتیان والاتر می‌گردد.

گویا نخستین دولتخواهی حاج جابر که مایه کار او گردیده این داستان است که در سال ۱۲۶۷ که خانلر میرزا تازه به خوزستان رسیده بود در محمره و با افتاده و فوجی سرباز که در آنجا پاسبان بوده برخی از ناخوشی بی‌پا و برخی از ترس پراکنده می‌شوند در چنین هنگامی گروهی از اعراب گرد هم آمده و در جزیرة الخضر به دژ آنجا دست یافته بیرق شورش و نافرمانی بلند می‌سازند و حاکم بصره در نهان آتش فتنه را دامن می‌زده. در چنین هنگام سختی حاج جابر خان داوطلبانه به چارۀ کار برخاسته و با شورشیان جنگ کرده پس از کشته شدن کسانی از دو سوی آنان را از دژ و از جزیره بیرون می‌راند و بدینسان نام دولتخواهی خود را مشهور می‌گرداند.[۳۹]

سپس در سال ۱۲۶۹ پیشامد دیگری می‌کند و آن اینکه باز و یا در محمره پیدا شده باز سربازان گرفتار بیماری می‌شوند و دسته‌ای از ایشان که تندرست بوده‌اند نقشه گریز می‌کشند. سرکردگان دست به دامن حاج جابر خان زده از او یاری می‌خواهند و او یکدسته از تفنگچیان عرب را می‌فرستد که سر راه بر گریختگان گرفته آنان را بازپس می‌گردانند. ولی دیری نمی‌گذرد که وبا بسیار سخت شده و تا آنجا که شش تن از سرکردگان و یکصد و پنجاه تن از سربازان وبا گرفته می‌میرند و بازماندگان یا بستری شده و یا می‌گریزند بی‌آنکه کسی جلوگیری نماید. بدینسان دژ جزیر بی‌پاسبان می‌ماند و چون دسترسی به خانلر میرزا نبوده سرکردگان باز از حاج جابر خان یاوری می‌خواهند و او پسر خود شیخ محمد را که رتبۀ سرهنگی داشته با صد تن تفنگچی عرب برای نگاهداری دژ می‌فرستد.

جنگ انگلیس با ایران و دست یافتن ایشان بر محمره و اهواز

در زمان قاجاریان جنگ‌هایی که فتحعلی شاه با روس کرده شکست خورده بر آبروی ایران برخورده و چون در زمان ناصرالدین شاه با انگلیس جنگ کرده شکست یافتند دیگر آبرویی برای ایران بازنماند.

این جنگ داستان درازی دارد و درخور آن است که در کتاب جداگانه نگاشته شود. ما در اینجا تنها از یک بخش آن گفتگو داشته و به اختصار یاد خواهیم کرد.

در سال ۱۲۷۲ که سلطان مراد میرزا به فرمان ناصرالدین شاه هرات را با جنگ و خونریزی بگشاد انگلیسیان که از سال‌ها به ایران در این زمان باره در آزردگی داشتند و به آشفتگی کار این کشور می‌کوشیدند این زمان دشمنی آشکار ساخته کشتی‌های جنگی خود را به خلیج فارس فرستادند و به شهر بوشهر و آن پیرامون‌ها دست یافتند دولت ایران هم به لشکرکشی برخاسته به جنگ کشاکش پرداختند.

ولی چون به بندرهای خوزستان نیز بیم هجوم می‌رفت خانلر میرزا که گفتیم حکمران خوزستان بود از هر جا سرباز خواسته و خویشتن با پسرش ابراهیم میرزا به محمره آمده لشکرگاه ساخت و در جزیرة الخضر و در آن سوی محمره در کنار شط سنگرها بنیاد نهاده توپ در آنها بگذاشت.

کاپیتن هنت که یکی از سرکردگان انگلیس در این لشکرکشی‌ها بوشهر و محمره بوده کتابی درباره آنها نوشته که اکنون در دست است نیز یاوری از سرکردگان فوج فراهان که در سپاه خانلر میرزا بوده آنچه را که دیده از آغاز تا انجام به رشته نگارش آورده و این کتابچه او نیز در نزد ماست. آنچه از روی همرفته نگارش‌های هر دوی اینان برمی‌آید سپاه ایران در دلیری و جنگجوئی پای کمی از انگلیسیان نداشته‌اند و هرگز کوتاهی نمی‌نموده‌اند. سنگرهائی که بسته شده نیز به جا و استوار بوده. لیوتنان جنرال اوترم که سپهسالار لشکر انگلیس بوده خود او در نامه‌ای که پس از انجام جنگ محمره به فرمانفرمای هندوستان نگاشته و اکنون نسخه آن در دست ماست درباره سنگربندی ایرانیان چنین می‌نویسد: «در کنارهای شمالی و جنوبی کارون در کنار شط‌العرب سنگرهای بس استواری برای گذاردن توپ‌ها بالا آورده بودند که بیست پا کلفتی و هیجده پا بلندی آنها بود و توپ‌های سنگینی بالای آنها چنان جا داده بودند که همگی بالا و پائین شط‌العرب و آن سوی رود را تا آنجا که در تیررس توپها بوده به زیر فرمان می‌گرفت. می‌توان گفت که هر آنچه از دانش و آزمایش تا امروز بدست آمده اینان آن را بسته بودند تا نگذارند کشتی‌های ما به آن سوی سنگرهای ایشان گذر نماید».[۴۰] پس چه چیز باعث شکست ایرانیان شد؟... می‌توان گفت دو چیز یکی بودن خانلر میرزا و یکی نبودن ابزار کار آنچه خانلر میرزاست اگرچه او پسر عباس میرزا بوده او پسر عباس عباس میرزا بوده ولی مردی جنگ نیازموده و ترسویی بیش نبوده در روزهای نخست خود او در اهواز نشسته پسرش ابراهیم میرزا را به عنوان سردار لشکرگاه پرداخته بیش از همه شکار قرقاول می‌کرد و چه بسا که سرکردگان را نیز همراه می‌برد سپس که خود خانلر میرزا به محمره آمد کار بدتر شده هر چه بسرکردگان پیشنهاد می‌نمودند جز درشتخویی پاسخی نمی‌شنیدند. اگر کسی گفتگویی از آراستگی سپاه انگلیس می‌کرد که باید بهتر از این آماده کار بود او برافروخته تندی می‌نمود. همیشه می‌گفت انگلیس چه یارایی دارد تا با ما بجنگد یا ما از او بترسیم. در سایه این نادانی‌های او سرکردگان با هم در نهان پیمان می‌بندند که دیگر نزد او گفتگویی از این رهگذر ننمایند بلکه کسانی از آنان راه چاپلوسی پیش گرفته کاستن از اندازه توانایی انگلیس و خوار نمودن لشکرهای آنان را پیشه خود می‌سازند چنانکه کار به دیوانه بازی کشیده یکی از سرکردگان می‌گوید:

«روز جنگ اذن بدهید من کشتی را بغل گرفته بیاورم اینجا» دیگری می‌گوید: «من یکدست به قلیان و یکدست به شمشیر جنگ خواهم کرد».

درباره ابزار کار هم یاور فراهانی می‌نویسد که روز نخست بیل و کلنگ نداشته و برای ساختن سنگر تیر و چوب پیدا نمی‌کردند و این است که سنگر کم ساخته بودند.

دست یافتن انگلیس بر شهر بوشهر در زمستان بوده (جنوری ۱۸۷۵) ولی در نزدیکی‌های جشن نوروز آهنگ محمره می‌نماید خانلر میرزا یک رشته سنگرهایی در جزیرة الخضر داشته که آنها را به حاجی جابر خان و پسرش سرهنگ محمد (شیخ محمد) سپرده و یک دسته سرباز و سواره هم به یاری ایشان فرستاده بود. یک رشته سنگرهایی دیگر نیز در شمال محمره داشته و پشت سر این سنگرها چادرهای خود و چادرهای وزیرش و چادرهای پسرش هر یکی در جایگاه جداگانه برپا بوده.

انگلیسیان که از دریا به شط‌العرب درآمده و به سنگرهای ایرانیان نزدیک شده بودند بدین سر بودند که از جلو سنگرها گذشته در بالاتر از محمره بخشکی درآمده لشکرگاه بسازند. این بود که روز پنجشنبه بیست و نهم رجب که شش روز از نوروز می‌گذشت (۲۶ مارس ۱۸۵۷) هنوز صبح ندمیده کشتی‌های ایشان آتشفشانی آغاز کرد. ایرانیان قصد آنان را دانسته آماده نشسته بودند. اینان هم با توپ پاسخ دادند. تا چند ساعت جنگ سختی برپا بود و ایرانیان با نداشتن ابزار کار ایستادگی می‌نمودند بویژه در جزیرة الخضر که حاج جابر خان و کسانش مردانگی می‌نمودند در این میان در چند سنگری خمپاره‌های انگلیس گزند بسیار رساند و یکی از سرکردگان که آقاجانی خان سرتیپ باشد زخمی گردید از آن سوی خانلر میرزا و پسرش که سردار سپاه بودند نه چندان خود را باخته بودند که پشتیبانی سنگرها بنمایند و سربازان را از پراکندگی بازدارند. ابراهیم میرزا را می‌نویسد «میان گودالی نشسته بود هر سربازی که از سنگر فرار کرده بود می‌آمد می‌پرسید باز هم دعوا می‌کنند؟» با چنین حالی پیداست که از سپاه ایران کاری ساخته نمی‌شد و این بود که همین‌که یکی دو کشتی انگلیس بی‌باکانه از جلو سنگرها گذشته و کشتی‌نشینان آنها در بالا سر سنگرهای ایرانیان به خاک درآمدند و این خبر به خانلر میرزا و دیگران رسید به جای آنکه سواره را به جلوگیری از آنان بفرستند خودشان سخت سراسیمه گردیده آهنگ گریز کردند و با شتاب سربازان را از سنگرها بازخواسته و قورخانه را آتش زده پراکنده و پاشیده راه اهواز را پیش گرفتند.

بدینسان جنگ محمره به پایان رسید. انگلیسیان با آسودگی به خشکی درآمده آن شب را به احتیاط در کنار شط بسر دادند و فردا پیش رانده به لشکرگاه ایرانیان درآمدند و چادرهای خانلر میرزا و دیگران را که برپا مانده بود با دیگر چیزهای فراوان از آن خود ساختند نیز لشکر به شهر محمره رانده به آنجا دست یافتند.

کاپیتن هنت می‌نویسد: هجده توپ و زنبورک نو و کارآمد به جا گزارده رفته بودند و یکی از آنها توپ دوازده پوندی بود که در سال ۱۸۲۸ امپراطور روس به شاه ایران ارمغان فرستاده بود. می‌گوید: مقدار انبوهی گندم و آذقه جا گذاشته بودند: شماره کشتگان که روی خاک مانده بود از هفتاد تا هشتاد شمرده می‌شد ولی از قبرهای تازه‌ای که در آن نزدیکی دیده می‌شد پیدا بود که بسیاری را هم به خاک سپرده‌اند می‌گوید. اینها شماره کشتگان نزدیک به سیصد تن نشان می‌دهد. ولی از آن آتش که ما بر سر آنان می‌بارانیدیم باید بیش از این کشته داده باشند. می‌گوید: اما از ما ده تن کشته شده و یک سرکرده با سی تن سرباز زخمی گردیدند.

این گریز خانلر میرزا از جلو انگلیسیان یکی از داستان‌های رسوائی‌آمیز تاریخ ایران است. یاور فراهانی چیزهایی می‌نویسد که هر کس از خواندنش شرمزده می‌شود. از جمله می‌گوید: چون آهنگ کوچ کردند و حاج جابر خان آگاهی یافت از جزیره نزد خانلر میرزا شتافته خواست او را نگاهداشته نگذارد کوچ نماید گفت: «چرا می‌رود؟! حکایتی نشده از قشون ما چندان تلف نشده» خانلر میرزا گفت: «جز خجالت جواب دیگر نداریم» هر چه او لابه نمود که نروید و بایستید سودی نبخشید سرانجام گریه کرد که مرا در میان عرب بدنام ساختید دیگر نمی‌توانم در میان عرب زیست کنم.

رسوایی دیگر آن بود که بسیاری از زخمیان و بیماران را جا گذارده همراه نبرده بودند که برخی را انگلیسیها دریافته درمان کردند و برخی از بی‌کسی نابود شده یا خود را به میان چادرهای اعراب رسانیدند.

خانلرمیرزا چهار روزه خود را به اهواز رسانید. ولی چون سه کشتی از انگلیسیان از دنبال او آهنگ اهواز کرده بودند از ترس جان در آنجا نیز درنگ نکرده روانه شوشتر گردید و سپاهی را مقداری با خود به شوشتر برده مقدار دیگری را به دزفول فرستاد که از آن راه روانه شوشتر شوند.

انگلیسیان تا اهواز پیش آمده به آن آبادی نیز دست یافتند و استوار بنشستند. پس از دیری خانلر میرزا دسته سپاهی آماده گردانیده به اهواز فرستاد که با انگلیسیان جنگیده بلکه جبران گذشته نماید ولی در این میان خبر آشتی ایران با انگلیس رسیده نیازی به جنگ بازنماند و انگلیسیان به خودی خود اهواز و محمره را گذاشته و بیرون رفتند.

باید دانست که آشتی ایران و انگلیس در شهر پاریس در هفتم شهر رجب رویداده و پیمان‌نامه مهر شده بود و بیست و دو روز دیرتر از آن در بیست و نهم رجب بود که چنانکه گفتیم جنگ محمره رویداد علت این قضیه آنکه در آن زمان میان ایران و اروپا یا هندوستان و اروپا سیم تلگرافی نبود از آن سوی هم کانال سوئز کنده نشد کشتی‌ها برای رسیدن از اروپا به هند یا به خلیج ایران بایستی از دماغه امید بپیچند و این بود که خبر آن پیمان و آشتی پس از دیر زمانی به هندوستان رسید و انگلیسیان خبر آن را به ایران دارند.[۴۱]

آرامش خوزستان در زمان ناصرالدین شاه

پس از سال ۱۲۷۳ که جنگ انگلیس با ایران رویداد تا آخر زمان ناصرالدین شاه که چهل سال طول کشید در خوزستان جنگی یا شورشی دانسته نیست و گویا همیشه آرامش داشته: در این زمان عشایر عرب به چند بخش بوده و هر بخش شیخی جداگانه داشته: کعبیانی که از محمره تا اهواز نشیمن داشتند با عشیره با وی سپرده حاج جابر خان بود. کعبیان فلاحیه و آن پیرامون‌ها شیخ دیگری داشتند که شیخ المشایخ لقب می‌گرفتند عشایر هویزه و آن پیرامون‌ها زیر سرپرستی خاندان مشعشع بودند آل‌کثیر در میانه شوشتر دزفول و آل خمیس در نزدیکی‌های رامهرمز هر یکی شیخ جداگانه داشتند. این پنج شیخ سردستگان عشایر عرب بودند و هر یکی شیخ‌های دیگری را زیر دست خود داشت.

چنانکه گفته‌ایم در میان همه اینها حاج جابر خان به هواخواهی دولت سرشناس بود و روز بروز کارش بالا می‌گرفت، پس از داستان جنگ انگلیس که فداکاری‌ها در راه ایران نمود در سال ۱۲۷۴ بود که خانلر میرزا اختیار عشیره باوی را نیز به دست او داد. در فرمانی که از خانلر میرزا در این باره در دست است می‌نویسد: «طایفه باوی را که بی‌ادب‌ترین اعراب می‌باشد به او واگذاردیم و این: حکم را به خط خود می‌نویسیم که حاج جابر خان میرپنج «لا تأخذ بهم رأفه» باید چنان این طایفه را مؤدب کند که بی‌ادبی را بالمرة از خاطر فراموش نمایند در عزل و نصب مشایخ باوی و تنبیه و تأدیب و قتل و غارت این طایفه مختار است صریح‌تر می‌نویسم که اگر حاج جابر خان کل طایفه باوی را قتل عام کند از جانب من مرخص و مآذون است»

در فرمان دیگری که خود ناصرالدین شاه در سال ۱۲۸۴ نگاشته از حاج جابر خان رضایت‌ها نمود. و او را از میرپنجگی به رتبه سرتیپ اول رسانیده است.

پس از حاج جابر خان والی هویزه نزد دولت جایگاهی داشت دیگران هیچیک با دولت نزدیک نمی‌آمدند. هر یک از این مشایخ هم حکمران عشیره خود بود و هم عهده‌دار مالیات آنان و هر یکی از ایشان که عهدۀ پرداخت مالیات آنان برنمی‌آمد حاکم خوزستان او را برداشته شیخ دیگری را بجای او برمی‌گماشت.

جنگ انگلیس این درس را به دولت قاجاری داد که خوزستان را بی‌لشکر و توپخانه نگزارد. این بود که همواره یک فوج سرباز با پانزده و شانزده توپ در شوشتر و فوج دیگر با چهار و پنج توپ در محمره و چند توپچی با یک توپ در هر یک از فلاحیه و هویزه نشیمن داشتند.

محمره را سوری بر گردش کشیده و برجها آورده بودند. نیز در اهواز سربازخانه ساخته همیشه دسته‌ای از سرباز را در آنجا نشیمن می‌دادند.

از بودن این لشکر و توپخانه در خوزستان آرامش پدید آمده کسی را یارای شورش نماند اعراب به جای تاخت‌وتاز به کشاورزی پرداختند و اندک آبادی و خرمی در آن سرزمین پدید آمد.

لیکن از همان زمان‌ها بختیاریان به خوزستان راه یافتند و آنجا را زمستانگاه خود گرفتند و چنانکه شیوه همه اینگونه مردم است به دیه‌ها و آبادی‌ها آسیب فراوان می‌رسانیدند. در کتابچه سرشماری شوشتر که نام آن را خواهیم برد درباره روستای دیمچه چنین می‌نگارد: «پیش از این در آن روستا آبادی‌ها و دیه‌های بزرگ بود از دست‌اندازی لران بختیاریان آن آبادی‌ها به یکبار ویرانی یافتند که اکنون کسی را در آنجا نتوان یافت مگر برزگرانی از شوشتر که در آغاز فصل بارندگی از شهر سیاه‌چادر و بنه به آنجاها برده کشت زمستانی کرده برمی‌گردند تا بار دیگر به هنگام درو باز چادر و بنه برده و حاصل کشت را درو کرده و پاک نموده به شهر بیاورند.

شگفت‌تر آنکه با این همه بیدادگری بختیاران در زمان ایلخانی‌گری حسینقلی خان ایلخانی ظل‌السلطان مالیات خوزستان را (جز از مالیات محمره و عشایر سپرده شده به مزعل خان) سر جمع مالیات بختیاری کرده به ایلخان سپرده بود که خود گله را به گرگ سپردن بوده.

حاجی نجم‌الملک در سفرنامه خود از سخت‌گیری ایلخانی به مردم خوزستان شکایت بسیار نوشته می‌گوید: «حسینقلی خان ایلخانی ایلخانی از سالی که در عربستان رخنه نموده سالی پنج ماه از زمستان و بهار ایلات بختیاری را می‌فرستد به صفحات عربستان از حدود دزفول الی رامهرمز و اهواز در تمام چمنزارها پراکنده می‌شوند» می‌گوید: «عمده پولتیک ایلخانی در عربستان این بود که میان شیوخ فتنه و دشمنی بیاندازد و جمعی را به کشتن بدهد و وجهی از این میانه مداخل نماید».

ولی زمان ایلخانی چندان دیر نکشید در همانسال ۱۲۹۹ که حاج نجم‌الملک سفرنامه خود را نوشته ظل‌السلطان ایلخانی را که به اصفهان آمده بود گرفته بکشت. پس از آن هر یک از مشایخ عرب مالیات خود را یکسره به حاکم خوزستان می‌پرداخت. ولی گویا یادگار آن زمانهاست که هنوز هم مالیات بیشتری از دیه‌ها در پیرامون شوشتر سر جمع مالیات بختیاری است در پیرارسال[۴۲] که نگارنده در خوزستن بودم مردم آن دیه‌ها همیشه شکایت از بیدادگری بختیاریان داشتند و چنین می‌گفتند که مالیاتی که از بابت هر دیهی به دولت می‌پردازند از مردم بیچاره چندین برابر آن را دریافت می‌سازند.[۴۳]

سرشماری در خوزستان

در سال ۱۲۷۶ که شاهزاده بهرام میرزای معزالدوله حکمران خوزستان بود و خون او در آنجا نشیمن داشت به فرمان شاه در شهرها و دیه‌ها سرشماری کردند و چون کتابچه سرشماری دو شهر اکنون در دسترس ماست از هر کدام رقم‌هایی را در اینجا می‌آوریم:

در این کتابچه‌ها محله‌ها و دیه‌ها را خانه به خانه نگاشته شماره نشینندگان هر خانه را جداگانه آورده‌اند. شوشتر دارای دوازده محله است که چهار محله شمالی آن حیدری‌خانه و هشت محله جنوبی نعمتی‌خانه است. بیرون شوشتر چهار روستاست (بلوک): عقیلی و میاناب که فاریابست و گرگر و دیمچه که دیمی است.

درباره خود شوشتر رقم‌های پایین را آورده:

خانه‌ها ۲۴۶۷

نرینه ۷۴۶۷

مادینه ۸۳۷۲

همگی نرینه و مادینه ۱۳۸۳۸

درباره شهر و روستاهایش در یکجا این رقم‌ها را آورده:

خانه‌ها ۳۵۳۸

بقعه ۳۵

مسجد و مدرسه ۳۶

نرینه ۱۰۹۰۹

مادینه ۸۷۳۶

درباره دزفول و پیرامونش رقم‌های پائین را آورده:

خانه ۳۴۳۴

مسجد و مدرسه ۴۹

حمام ۱۵

کاروانسرا ۴

دکان ۱۴۱

نرینه ۱۴۳۶۷

مادینه ۱۳۰۶۹

همگی نرینه و مادینه ۲۷۴۳۶

عشایر اعراب و لر در پیرامون شهر ۷۸۰۰

همگی شهر و پیرامونش ۳۵۲۳۶

درباره فلاحیه و پیرامونش رقم‌های پایین آورده شده:

شهر و گرد شهر ۳۸۳۸

خاندان شیخ المشایخ (در جزو رقم بالا) ۱۱۶۵

عشایر فلاحیه ۲۵۴۳۴

همگی مردم شهر و گرد شهر و مردم عشایر ۲۹۲۷۱

جراحی ۲۷۸۴

دیه ملا ۱۰۰۴

هندکان ۲۰۰۰

بندر معشور ۷۵۰

همگی شهر و پیرامون و عشایر و این چهار آبادی ۳۶۶۰۹

شیخ مزعل خان معزالسلطنه

حاجی جابر خان پس از سی سال کمابیش حکمرانی در سال ۱۲۹۷ یا ۱۲۹۸ در محمره به‌درود زندگانی گفت چنانکه گفتیم او مرد خردمند و هوشیاری بود و در آغاز کار خود با دولت ایران یکدل و یکرو رفتار داشت. ولی گویا پس از شکست ایران در جنگ محمره و آن رسوائیها بود که حاج جابر خان دل از ایران کنده و در نهان راهی با کارکنان انگلیس پیدا کرد. چه او در سال کار سرحدداری همیشه با انگلیسیان سروکار داشت و هر کشتی انگلیس که از شط عبور می‌کرد بایستی در جلوی فیلیه کوشک نشیمنگاه حاج جابر خان بود توپ سلام بزند و از فیلیه نیز پاسخ آن با توپ داده شود که این رسم تا زمان شیخ خزعل خان نیز پایدار بود. این سروکار داشتن با انگلیسیان بهانه خوبی در دست حاج جابر خان بود که در نهاست با آنان دوستیها نیز داشته باشد.

پس از مرگ حاج جابر دو پسر او شیخ محمد و شیخ مزعل بر سر جانشینی پدر با هم به کشاکش برخاستند شیخ محمد با آنکه پسر بزرگتر بود عشیره محسن مزعل را بر او برگزیدند و شیخ محمد به طهران آمده به شاه شکایت از کار خود کرد. برخی گفته‌اند که او هنوز از زمان پدر خود در طهران درنگ داشت. به‌هرحال ناصرالدین شاه هوای شیخ محمد را داشت و فرمان حکمرانی محمره و سرحدداری بنام او داده روانه خوزستان ساخت ولی چون عشیره خواستار او نبود کار مزعل پیش رفته شیخ محمد ناگزیر گردیده به بصره رفت و در آنجا نشیمن گزید. شاه نیز به شیخ مزعل لقب «خان» و «نصرت الملک» که لقب حاج جابر خان بود فرستاد.

مزعل همچون پدرش همیشه از خود هواداری دولت نشان می‌داد ولی او نیز در نهان با انگلیسیان پیوستگی داشت. کم‌کم شکوه او بیشتر از پدرش گردیده شاه لقب «معزالسلطنه» و رتبه امیر تومانی نظام برای او فرستاد و فرماندهی توپخانه و فوج سرباز که در محمره پاسبان بود هم به او واگذاشت نیز از قصبه تا سرحد بصره و از اهواز تا محمره مالیات همگی عشایر که شماره آنان را حاج نجم‌الملک شش هزار خانوار نوشته سپرده به او بود که گرد آورده خویشتن یکسره به خزانه دولت یا به حاکم خوزستان می‌پرداخت با آنکه مالیات دیگر مشایخ سرجمع بختیاری بود که با ایلخانی می‌پرداختند چنانکه پیش از نگاشته‌ایم مزعل را کشتی‌هایی نیز بود که در شط‌العرب و کارون آمد و شد می‌نمودند و از هر باره دست او باز و راه مال‌اندوزی به روش گشاده بود.

سفر حاجی نجم‌الملک به خوزستان

ناصرالدین شاه در میانه‌های پادشاهی خود به آبادی خوزستان دلبستگی بسیار داشت و کسانی را برای بازدید آنجا می‌فرستاد. یکی از آن کسان حاج نجم‌الملک منجم‌باشی بود که در سال ۱۲۹۹ او را روانه آنجا ساخت تا بند شکسته اهواز را بازدید کرده مخارج بستن و ساختن آن را برآورده نماید. نیز هر گونه آگاهی درباره آبادی خوزستان به دست آورده یادداشت کند.

حاج نجم‌الملک هشت ماه در خوزستان درنگ داشت و گردش می‌نمود و کتابچه راپورتی و کتابی بنام سیاحت‌نامه نوشته و نقشه‌هائی برداشته که همگی آنها اکنون در دسترس ماست. درباره بند اهواز در آن زمان هم شهرت بی‌جائی بر سر زبان‌ها بود و چنین می‌پنداشتند که اگر آن بند ساخته شود سر به سر خوزستان فاریاب گردیده بار دیگر شکرستان ایران خواهد گردید حاج نجم‌الملک ارزش حقیقی بند اهواز را بدست آورده درباره آن در راپورت خود چنین می‌نگارد: «هرگاه بنای آباد نمودن مملکت خوزستان بشود دولت ناچار است از اینکه به ترتیب اعمال متقدمین پیش رود زیرا آب کارون زیاد است و یکصد ده پانزده دژ، کی طاقت زیست در مقابل آن را ندارد و هکذا دو نهری که در دو طرف چنان سدی حفر شود هرچند عریض بگیریم مگر چقدر گنجایش آب خواهد داشت؟ و بر فرض که تمام آب کارون را در آن بگنجانیم زمین اطراف آن قابل ظرفیت آب را ندارد».

مقصودش آن است که اگر در زمان‌های باستان سراسر خوزستان کشتزار بوده مایه همه آنها تنها بند اهواز نبوده. بلکه از چند فرسنگی شمال شوشتر تا به پائین ده یازده بند دیگر برپا بوده که اکنون نیم شکسته‌های آنها نمودار است و این بندها هر کدام آب ده بخشی از زمین‌ها بوده که از بند اهواز آبیاری نمی‌شود آنگاه آن بندها این سود را نیز داشته که هر کدام به نوبت خود از زور آب و از انبوهی آن می‌کاست که تا به برابر بند اهواز بر سر یک نیم بیشتر زور آب و انبوهی آن باز نمی‌ماند. کنون هم باید همه آن بند بسته شود تا خوزستان آباد گردد وگرنه یک بند اهواز به تنهائی در برابر زور آب ایستادگی نمی‌تواند و آنگاه از آن یک بند تنها جز بخش اندکی از زمین‌ها آبیاری نمی‌شود.

نکته دیگر که حاج نجم‌الملک درنیافته و ما اینک بر گفته‌های او می‌افزاییم این است که در زمان‌های باستان تنها یک سوم آب کارون از بستر بند اهواز روان بوده.

دو سوم دیگر آن چنانکه ما در پیش گفته‌ایم از بستر دیگر بنام مسرقان یکسره به دریا می‌ریخته است نیز گفته‌ایم که گویا یکی از جهت‌های کندن جوی مسرقان این بوده که زور آب بر بند اهواز دیگر بندها کمتر باشد و گویا یکی از جهت‌های برافتادن بند اهواز که در قرن‌های پنجم و ششم روی داده برگشتن همگی آب به یک جوی بوده چنان‌که شرح این گفتگوها را در پیش داده‌ایم.

حاج نجم‌الملک درباره کشت و کار و کشتیرانی در رودها و درباره پریشان حالی مردم و بیدادگری حکمرانان و بختیاریان و مشایخ و دیگران شرح‌های بسیاری در راپورت‌ها در سیاحت‌نامه خود نوشته گذشته از این‌ها سرشماری‌های از عشایر عرب کرده که اگرچه از روی برآورده است ولی گزافه‌آمیز نیست. زیرا هر عشیره را طایفه به طایفه و دیه به دیه برآورد کرده و باریک‌بینی به کار برده. شاید هم از خود مشایخ آگاهی خواسته بوده. می‌گوید اعراب خوزستان همگی کمتر از بیست هزار خانواده نمی‌باشد.[۴۴]

حاج نجم‌الملک از مردم شهرها نیز برآوردهایی کرده چنانکه شوشتر را دارای بیست هزار تن کمابیش و دزفول را دارای چهل هزار تن کمابیش می‌انگارد.[۴۵] درباره محمره می‌نویسد نزدیک به یک هزار خانه از چینه و کپر دارد.

درباره هویزه می‌نگارد: «به تقریر والی حالا شش صد خانوار رعیت کپرنشین دارد.» رامهرمز را می‌نگارد: «دویست خانوار بیشتر جمعیت ندارد همه فقیر در خانه‌های چینه و کپر مسکن دارند» فلاحیه را می‌گوید «سی چهل باب خانه چنیه دارد و صد الی دویست خانه کپر و بیست باب صفه که دکاکین کل است بدون درب و تخته».[۴۶]

آزادی کشتیرانی در کارون پایین

کارون که امروز بزرگترین رود ایران است از دهنه خود در دریا یا شط‌العرب تا یک فرسخ و نیم به شهر شوشتر مانده درخور کشتیرانی است و از باستان زمان همیشه کشتی‌ها در آن آمد و شد می‌کرده چیزی که هست در برابر شهر اهواز کمره‌ای از سنگ در بستر رود پیداست که از این کنار تا به آن کنار می‌کشد و در سایه برآمدگی که دارد آبشار مانندی پدید می‌آورد اگرچه در میانه آن کمره در دو جا گودی یا به عبارت دیگر دره‌ایست که بخش انبوه آب از آن دو گودی گذر می‌کند و هنگام بهار که سیلاب‌ها رود را لبریز می‌گرداند کشتی‌ها از آن رهگذرها نیز می‌گذرد لیکن چون در دیگر هنگام‌ها گذشتن کشتی‌ها از آن رهگذرها نیز دشوار بلکه خود کار نشدنی است از این جهت کشتی‌ها که در کارون کار می‌کنند چون به برابر شهر اهواز و به دم این کمره می‌رسید باید ایستاده بار خود را به خشکی بیرون بیاورند که با کشتی دیگری که در آن سوی کمره هست به جایی که خواهد رفت برده شود.

آنچه ما می‌پنداریم مایه پیدایش شهر اهواز این کمره بوده زیرا کشتی‌ها که باید در آنجا ایست کرده بار خود را به کشتی دیگری بسپارند به بندرگاهی در آنجا نیاز داشته‌اند و خود آن بندرگاه است که رفته رفته بر آبادی خود افزوده و شهر بزرگی گردیده است.[۴۷]

به‌هرحال رود کارون به علت این کمره سنگی به دو بخش می‌شود که ما شمالی را کارون بالا و جنوبی را کارون پایین می‌نامیم.

تا سال ۱۳۰۶ قمری هیچیک از دو بخش کارون برای کشتیرانی بیگانگان آزاد نبوده و کسی جز از خود ایرانیان در آن رود آمد و شد نمی‌کرده در آن سال ناصرالدین شاه برای پیشرفت کار بازرگانی پایین را که از اهواز تا به دریا یا به شط‌العرب است برای کشتیرانی بیگانگان نیز آزاد ساخت.

اروپاییان از این کار سخت شادمان گردیدند و نخستین کسانی که کشتی‌های خود را در آنجا بکار انداختند برادران لنچ از بازرگانان انگلیس بودند که در اهواز هم که تا آن زمان دهکده‌ای بیش نبود جایگاهی برای نشیمن کارکنان خود ساختند و می‌توان گفت که نخستین پایه آبادی آن شهر را اینان گزند را.

اما کارون بالا کشتیرانی در آنجا همچنان ناآزاد ماند که جز ایرانیان کسان دیگری کشتی در آنجا نمی‌رانند مگر با اجازه خاص از دولت و چون برادران لنچ یکی از کشتی‌های خود را به دولت پیشکش داده بودند اجازه گرفتند که همان کشتی را به عنوان کارکنی دولت در کارون بالا به کار بیندازند. سپس هم حاجی معین‌التجار بوشهری و پاره کسان دیگر اجازه کشتیرانی در آن بخش کارون دریافته‌اند که اکنون چند کشتی و چند «موتوربوت» در آنجا کار می‌کند. نیز کشتی‌های شرکت نفت ایران و انگلیس در آنجا آمد و شد دارد.

کار دیگر برادران لنچ آنکه در سال ۱۳۱۴ به همدستی حاجی علیقلی خان سردار اسعد امتیاز راه کاروان رو از ناصری تا اهواز را از دولت گرفته و آنرا هموار کرده‌اند و بر روی کارون که بر سراه راه است پلی از آهن بسته‌اند که کاروانیان از ناصری تا اصفهان از آن راه آمد و شد می‌نمایند[۴۸] ولی چون راه خرم‌آباد نزدیکتر و آسان‌تر از آنجاست پس از باز شدن آن این راه از رونق خواهد افتاد.

کوتاه‌سخن؛ کارون تنها راه آبی است که ایران به خلیج فارس دارد که هر چه دولت نیرومندتر گردیده پای خود را در دریا استوارتر گرداند به ارزش کارون خواهد افزود.

پیدایش ناصری یا اهواز نوین

آزادی کارون پایین گام دیگری در راه آبادی خوزستان بود نخستین نتیجه که از آن به دست آمد پیدایش ناصری یا اهواز نوین است که بر روی ویرانه‌های اهواز کهن برپا گردید.

ویرانی اهواز کهن یکی از معماهای تاریخ خوزستان است که نه زمان و نه علت آن را در جایی ننوشته‌اند آنچه ما از جستجو به دست آورده‌ایم زمان آن را آخرهای قرن پنجم یا آغازهای قرن ششم بوده[۴۹] علت ویرانی را هم دو چیز باید پنداشت: یکی شکستن بند و دیگری برگشتن مسرقان از جوی خود و پیوستن آن به «دجیل» که در پیش چگونگی آن را نگاشته‌ایم.

برای روشنی این سخن باید چگونگی شهر کهن را در زمان آبادیش بدانیم: اهواز در کنار شرقی دجیل (کارون) نهاده و جوی بس بزرگی به پهنای بیست زرع از میان آن می‌گذشت این جوی را که «شاهجرد» می‌نامیدند سیصد ذرع کمابیش بالاتر از بند از دجیل جدا کرده بودند و مایه آبادی شهر بیش از همه این جوی بوده که مردم آب آن را برای خوردن و پختن و کاشتن به کار می‌بردند این جوی شهر را به دو بخش می‌کرد که یکی را «المدینه» و دیگری را «الجزیره» می‌گفتند الجزیره محله میان شاهجرد و دجیل را می‌گفتند که میان دو آب نهاده بوده المدینه آنسوی شاهجرد را می‌گفتند بزرگترین بخش شهر بود و بازارهای بسیار و مسجد و آدینه داشت پیش از این هم گفته‌ایم که مسرقان که در آن زمان‌ها جداگانه خود را جنوب کشیده به دریا می‌ریخت از کنار شرقی شهر اهواز می‌گذشت می‌توان گفت که محل‌های دوردست شرقی آن شهر از آب مسرقان هم بهره‌یاب می‌شده‌اند به‌هرحال آبادی باغ‌ها و کشتزارهای شرقی اهواز از مسرقان بوده از دجیل یا شاهجرد.

اکنون برمی‌گردیم به آن زمانی که مسرقان از جوی دیرین خود بازگشته و در بند قیر به دجیل پیوسته (چنانکه شرح آن را در پیش داده‌ایم) نخستین نتیجه این کار آنکه بخش شرقی شهر اهواز و کشتزارها و باغ‌های آن بخش که از مسرقان آبیاری می‌شده بخشکد و محله‌های شرقی شهر روی به ویرانی بگذارد. دومین نتیجه آنکه از انبوهی آب در بستر دجیل بندهایی که آن بستر بوده و بزرگترین آنها را از بند اهواز باید دانست تاب نیاورده یکی پس از دیگری شکسته از میان برود و بدینسان همه جوی‌هایی که از رود جدا می‌شده و مایۀ آبادی زمین‌ها و شهرها بوده بخشکد و در همه‌جا کشتزارها و باغ‌ها از میان برود نیز شاهجرد که گفتیم مایۀ آبادی بخش غربی اهواز بود تهی از آب بگردد و بدینسان این بخش شهر هم بی‌آب مانده روی به ویرانی بگذارد.

این است آنچه ما از جستجوهای بی‌شمار خود دربارۀ ویرانی شهر اهواز به دست آورده‌ایم. به‌هرحال در زمان‌هایی که ما سخن از خوزستان می‌رانیم (زمان مشعشعیان و پس از آن) اهواز ویرانه بیش نبوده که تا دیرزمانی دسته‌ای از آل‌کثیر در آنجا کپرها یا چینه‌هایی بالا آورده دهکده‌ای آباد کرده بودند. سپس هم آنان رفته دسته‌ای از کعبیان در آنجا نشیمن داشته و در آن نزدیکی‌ها دیم‌کاری می‌کرده‌اند و چون این اعراب از دزدی و راهزنی بازنمی‌ایستادند در زمان‌های ناایمنی خوزستان اهواز یکی از بیمناکترین جاها شمرده می‌شده و مسافرین که با بلم یا کشتی روی کارون سفر می‌کردند کاروان‌ها که در خشکی آمد و شد می‌نمودند همیشه بایستی دسته انبوهی باشند و بتوانند خود را از گزند دزدان اهواز یا دیگر دزدان آسوده نگهدارند. چه بسا که کاروانیان از یکی دو ماه پیش خبر انداخته منتظر می‌نشسته‌اند تا به اندازه کافی همراه پیدا کنند وگرنه از سفر بازمی‌ایستادند.

حسینقلی خان نظام‌السلطنه که در آخرهای زمان ناصرالدین شاه سال‌ها در خوزستان حکمرانی داشته و خود مرد کاردان و توانایی بوده که نام او هنوز هم در خوزستان بر سر زبان‌هاست او به ایمنی آن سرزمین کوشش‌های بسیار به کار برده و همیشه به راهزنان بیابان‌ها و به گردن‌کشان شهرها سخت می‌گرفت. برای ایمنی راه اهواز نیز که کاروانیان دل‌آسوده آمدوشد نمایند و کشتی‌های آسوده در آنجا لنگر بیاندازند در نزدیکی دهکده اهواز در پایین کمر سنگی بناهایی ساخته و سرباز و پاسبان در آنها نشاند و چون آنجا را بندری برای کشتی‌ها گردانیده «بند ناصری» نام نهاد.

سپس در سال ۱۳۰۶ چنانکه گفتیم کشتیرانی در کارون پایین آزاد گردیده برادران لنچ و دیگر اروپاییان کشتی‌های خود را در آنجا به کار انداختند و چون مال بازرگانی فراوان به آنجا می‌آوردند بازرگانان از شوشتر و دزفول و دیگر شهرها به آنجا شتافتند و هر یکی خانه یا کوشکی برای خود بنیاد نهاد. در این میان حاج معین بوشهری که از شاه اجازه کشتیرانی در کارون بالا گرفته بود در بند ناصری بازار و کاروانسرایی ساخت و برای آنکه بردن بارها کشتی‌ها از این سوی کمره سنگی به کشتی‌های آن سوی آسان باشد خط آهنی کشیده واگون اسب راه انداخت.

در این زمان‌ها در شوشتر بازار اوباشی سخت گرم بوده گردن‌کشان محله‌های شهر را در میان خود بخش کرده هر محله از آن یک «آغایی» بود که پیرامونی گردد سرداشت و دیوانخانه برای رسیدگی به کارهای مردم در هر محله برپا بود و هر زمان که فرصتی به دست می‌آوردند بی‌درنگ آتش جنگ و خونریزی را در میان محله‌ها گرم ساخته پیش از هر کاری دست به تاراج خانه‌ها و بازارها می‌گشادند و این بود که ایمنی از این شهرها رخت بربسته بود بویژه بازرگانان و توانگران که همیشه بر جان و مال خود بیمناک می‌زیستند.

نظام‌السلطنه این گردن‌کشان را سرکوفته و گردن شکسته بود لیکن پس از رفتن او بار دیگر جانی گرفته و به کار آغاز کرده بودند این خود یکی از علت‌های آبادی ناصری گردید. زیرا بازرگانان شوشتر و دزفول از آن شهرها کوچیده در اینجا نشیمن گرفتند. بدینسان ناصری در اندک زمانی شهر گردید.

در زمان مظفرالدین شاه که شیخ خزعل خان پر زورترین کسی در خوزستان گردیده و در دربار هم هوادارانی داشت شاه ساده‌لوح زمین‌های خالصه خوزستان را بدو بخشید و چون زمین اهواز نیز خالصه دولت بود شیخ دست به آنجا انداخته حکومت ناصری را به یکی از پسران خود سپرد. از این پس کسانی که می‌خواستند خانه‌ای در آنجا بسازند یا بنیاد دیگری بگذارند بایستی زمین آن را با پول از شیخ و کسانش می‌خریدند.

سپس در آغاز جنگ بزرگ اروپا چون راه‌های شمالی ایران به اروپا بسته شده همگی مال بازرگانی از بندرهای جنوب به ایران می‌رسید این هم جهت دیگری بر پیشرفت آبادی ناصری گردید و مردم سوداگر از هر شهر روی به آنجا آوردند و خانه‌ها و دکان‌ها پدید آوردند.

کوتاه‌سخن: اکنون ناصری بهترین و بزرگترین شهر خوزستان است و پس از درآمدن سپاهیان دولت حاکم‌نشین خوزستان گردید. نقشه آن که می‌گویند از نظام السلطنه است بسیار قشنگ کشیده شده. چراکه خیابانها همه راست کشیده شده و چون دو خیابان به هم می‌رسند «زاویه قائمه» پدید می‌آورند. مگر یکی دو خیابان که اندک کجی دارد دهکده کهن اهواز که هنوز برپاست محله‌ای از شهر نوین شمرده می‌شود و آنچه نگارنده برآورده کردم گویا شماره خانه‌ها دو هزار کمابیش باشد. مردم آن از عرب و اصفهانی و شوشتری و دزفولی و هندی و ارمنی درآمیخته و دسته‌ای از اروپاییان هم در آنجا دیده می‌شوند گذشته از انگلیسیان و بنیادهایی که در این شهر برپا گریده‌اند.

در پایان گفتار این نکته را باید گفت که چنانکه بازنمودیم ناصری در پهلوی ویران‌های اهواز نهالی را می‌ماند که ریشه از درخت کهنسال برافتاده‌ای بروید و این است که بیشتری از مردم بویژه اروپاییان آنجا را «اهواز» می‌نامند ناصری و چه بسا که پس از سال‌های نام ناصری از زبان‌ها افتاده فراموش گردد.[۵۰]

شکستن شادروان شاهپور و ویرانی پل فتحعلی‌خان

داستان شادروان را در پیش سروده‌ایم طبری و دیگران این بنیاد را یکی از شگفتی‌های گیتی در (عجایب عالم) بشمار آورده‌اند. این بند استوار شانزده قرن پیش در برابر سیل‌های کوه‌افکن کارون ایستادگی نموده و رخنه در آن پدیده نیامده بود تا در بهار سال ۱۳۰۳ قمری (ماه جمادی الاول) سیل بنیان‌کنی برخاسته و ناگهان هشتاد ذرع کمابیش از شادروان را با چند طاق از پل فتحعلی خان که بروی آن استوار بود از جا کنده بدره فروریخت. این شکستن شادروان و ویرانی پل از یک سو راه آمد و شد کاروانیان و مردم که به دزفول و روستای دیمچه و زمین‌های آن ور رود رفت و آمد می‌کردند بریده شد که اکنون با کلک آمد و شد می‌نمایند و چه بسا که خرمن زندگانی خود را به باد بی‌اعتباری آن کشتی بر باد می‌دهند. از سوی دیگر آب در جوی داریان کم گردیده بسیاری از میاناب که از بهر آبادی آنها محمد علی میرزا و دیگران بند میزان را پدید آورده بودند بار دیگر بی‌آب ماند زیرا پیش از شکستن آب داریان تا نزدیکی‌های بند قیر که آخر میاناب و هشت فرسخی شوشتر است می‌رسید و همگی آن زمین فاریاب بود ولی پس از شکستن آن آب داریان تنها تا نزدیکی در خزینه که سه فرسخ و نیم فاصله از شوشتر دارد می‌رسد و زمین‌های دیگر خشک و بی‌آب می‌ماند.

نظام‌السلطنه که بار دیگر در سال ۱۳۱۱ حکمران خوزستان گردیده و تا سال ۱۳۱۳ که ناصرالدین شاه را کشتند در آنجا بود به ساختن شادروان و طاق‌های افتاده پل بسیار کوشیده و پول خرج کرد. لیکن کاری از پیش نبرد از آن هنگام سال به سال رخنه شادروان بیشتر گردید و طاق‌های پل پیاپی می‌شکند و می‌افتد و آنچه بازمانده در سال‌های اندکی پاک شکسته و خواهد افتاد.

کشته شدن مزعل خان و نشستن خزعل خان به جای او

چنانکه گفتیم حاج جابر خان پسر داشت که دومی آنان مزعل بود یکی دیگر از پسران او خزعل نام داشت که چون کوچکتر از شیخ مزعل خان بود نزد او می‌زیست. ولی مزعل با او رفتار بد می‌نمود.

چنانکه می‌گویند در خرج هم با او سخت می‌گرفت جهت این کار آن بوده که هنگامی خزعل با کسانی همدست شده قصد کشتن برادر را داشته و این راز از پرده بیرون افتاده مزعل را به کینه و دشمنی برانگیخته بوده کسی چه داند که آرزوی کشتن برادر را هم در دل خود نداشته و ترس رسوایی مانع می‌شده؟

شیخ خزعل خان پارسال در انجمنی در ناصری که من نیز بودم از آن روزهای گذشته خود سخن رانده از جمله چنین می‌گفت: «چندان ترس از برادر خود داشتم که هر بامدادی به این اندیشه از رختخواب بیرون می‌آمدم که امروز پایان زندگی من خواهد بود. شب نیز که درون رختخواب می‌رفتم امید زنده ماندن تا بامداد را نداشتم. این بود که در بیست و چند سالگی از هجوم اندوه مانند پیران سالخورده موی سرم سفید شد».

باری مزعل و خزعل ده سال کمابیش با اینحال که هر کدام دل از ترس و کینه دیگری برداشت بسر دادند. تا سرانجام پیش از آنکه مزعل چاشت خورد خزعل بر او شام بخورد بدینسان که چند تن از غلامان را با خود همدست ساخته او را به هنگامی که از کوشک فیلیه پایین آمده سوار بلم می‌شود با تیر تفنگ از پای درآوردند. این حادثه روز نخست محرم سال ۱۳۱۵ بود.[۵۱]

لرد کرزن که در زمان مزعل خان به محمره رفته می‌نویسد او را پانزده زن بود ولی پسری نداشت. پس از کشتن مزعل خان شیخ خزعل خان جانشین شیخ مزعل خان گردید و مظفرالدین شاه هر عنوان و سمتی را که مزعل داشت از حکمرانی محمره و سرحدداری آنجا و لقب معزالسلطنه و درجه امیر تومانی همه را به شیخ خزعل بخشید.

کاوش در ویرانه‌های شوش

شوش که یکی از بنام‌ترین شهرهای جهان باستان بوده تا آنجا که ما می‌دانیم تا قرن‌های چهارم و پنجم هجری آباد بوده و در آن زمان‌ها ویران گردیده که جز از بارگاهی که مردم آنرا گور دانیال پیغمبر می‌شناسند و به زیارتش می‌شتابند آبادی دیگری در آن برپا نبوده تا در قرن گذشته کسانی از اروپاییان به اندیشه کاوش در آنجا می‌افتد و گویا در نتیجۀ کار ایشان است که اکنون آبادی کوچکی در آنجا که بازار کاروانسرایی بیش نیست پدید آمده.

نخستین کس از اروپائیان که در خرابه‌های شوش به کاوش پرداخت مسترلفتوس عضو انگلیسی کمیسیون سرحدی بود که گفتیم پس از قرارداد ارض‌الروم در سال ۱۲۶۶ به همراهی میرزا جعفر خان مشیرالدوله به محمره و آن پیرامون‌ها آمدند مسترلفتوس مستر چرچیل نخست در سال ۱۲۶۶ به تماشای ویرانه‌های شوش رفته بازگشتند. سپس سال دیگر به همراهی مستر ویلیام که پیشوای نمایندگان انگلیس در کمیسیون بود به آنجا رفته به کاوش پرداختند و کوشک پادشاهی داریوش را پیدا کردند. پس از چندی بار دیگر مسترلفتوس با پانصد لیره سرمایه که انجمن باستان‌شناسان لندن به او سپرده بود به شوش آمده به کاوش پرداخت و پاره نوشتهای سنگی از پادشاهان هخامنشی به دست آورده به لندن بازگشت.

سپس در نزدیکی‌های سال ۱۳۰۰ قمری مسیو دیولافوا نام از دانشمندان فرانسه به دستیاری سفیر فرانسه در تهران از شاه امتیاز کاوش در شوش را گرفت و شرط این امتیازنامه آن بود که هر چه گوهر ابزار به دست آمد از آن دولت ایران باشد و از دیگر چیزها یک نیمی به ایران داده شود. دیولافوا زن خود را نیز همراه داشت و با چند تن دیگر دو سال کار می‌کرد و چیزهای بسیاری بدست آورده با خود به پاریس برد.

در نزدیکی‌های سال ۱۳۱۵ دولت فرانسه از مظفرالدین شاه امتیاز کاوش ویرانهای سراسر ایران را خواسته در این امتیازنامه شهرهای ویران ایران را که معروفترین آنها شوش و تخت جمشید و همکاتان (همدان باستان) و ری است به دو بخش کرده میانه شوش و دیگر ویرانه‌ها فرق گزاردند بدینسان که درباره دیگر ویرانه‌ها به قرارداد دیولافوا رفتار شده گوهر ابزار و یک نیم دیگر چیزها بهره دولت ایران باشد وی در شوش هر چه بدست آمد از آن فرانسه باشد، شگفت‌تر آنکه برای امتیاز زمانی ندادند که گویا همبستگی بایسیتی بود.

پس از گرفتن این امتیاز دولت فرانسه مسیو دمرگان را از دانشمندان معروف برای کاوش در شوش نامزد نمود و او که از دیر زمانی دولت فرانسه را به گرفتن چنان امتیازی برمی‌انگیخت و اکنون به آرزوی خود رسیده بود بی‌درنگ در سال ۱۳۱۵ به شوش آمده و تا سال ۱۳۲۰ در آنجا به کاوش پرداخت در سال ۱۳۱۸ (۱۹۰۰ میلادی) که نمایشگاه بزرگی در فرانسه برپا بود او نیز چیزهایی را که تا آن زمان از کاوش به دست آورده بود در ۱۸۳ صندوق به پاریس برده در نمایشگاه گذاشت که مایه شگفت همه باستان‌شناسان گردید. سپس آنها را در موزه لوور در تالاری بنام «تالار ایران» جا داد. یکی از یادگارهای شگفت روزگاران باستان که دمرگان از شوش به دست آورد ستون بزرگی است که حمورابی پادشاه کلده قانون خود را بر آن ستون کنده و چنانکه می‌گویند باستانترین قانون است که در دسترس ماست.

کاوشگران فرانسه از آن هنگام همه ساله زمستان به خوزستان آمده در شوش کاوش می‌کردند و دژی از آجر و سنگ در آنجا برای نشیمن خود بنیان نهاده‌اند و همه ساله چیزهای بسیاری از زیر خاک بدست می‌آورند ولی پارسال دولت ایران از ایشان جلوگیری کرد که درباره امتیازی که گرفته‌اند گفتگوئی از نو بشود و هنوز قراردادی داده نشده و زمستان پارسال و امسال کاوش نکرده‌اند.[۵۲]

امتیاز نفت جنوب و آغاز کار آن

یکی از پیشامدهای بزرگی که در زمان‌های دیرتر مایه آبادی خوزستان گردیده نام آنرا معروف‌تر گردانیده موضوع نفت جنوب است.

چشمه‌های نفت خوزستان از باستان زمان معروف بوده و استرابو در دو هزار سال پیش سخن از آنها رانده پیش از امتیاز انگلیسیان[۵۳] مردم خوزستان بویژه شوشتریان و بختیاریان از نفت‌هایی که خود بخود از زمین بالا می‌زد بهره‌یاب بوده آن را در خیک‌ها گرد آورده به کار می‌بردند. نیز قیر یکی از محصول‌های خوزستان بود که از آن چشمه‌ها بدست می‌آمد و دولت سالیانه دو هزار تومان مالیات آن چشمه‌ها را می‌گرفت.

در تذکرۀ شوشتر می‌نگارد که چون نادرشاه در سال ۱۱۴۴ در عراق به جنگ عثمانیان می‌رفت به ابو الفتح خان فرمان فرستاد که از معدن‌های قیر در نزدیکی شوشتر قیر برای ساختن کشتی‌ها به عراق بفرستد.

باری در سال ۱۳۱۹ (۱۹۰۱ میلادی) مستر دارسی نامی از انگلیسیان استرالیا امتیاز برآوردن نفت در سراسر ایران (بجز آذربایجان و گیلان و مازندران و استرآباد و خراسان) از مظفرالدین شاه گرفت که بیست هزار لیره نقد پرداخته و به همان اندازه سهم شرکت برای دولت ایران بسپارد و گذشته از آنها از نفع خرج در رفته صدی شش بهره ایران باشد و مدت امتیاز شصت سال است.

دارسی نخست در نزدیکی‌های قصر شیرین به کار پرداخت ولی تا سال ۱۹۰۴ که کار می‌کرد چندان نتیجه به دست نیامده سیصد هزار لیره او به هدر رفت دارسی ناامید گردیده خواست امتیاز خود را به چند کسی از پولداران آلمانی بفروشد اما اداره دریایی انگلیس آگاهی یافته و به زیانهای آن کار پی برده دارسی را از آن دادوستد بازداشت و در سال دیگر لور استراسکو نام شرکت نفت بورمادست مستر دارسی را گرفته به سرمایه او شرکت نمودند.

دارسی در خوزستان به کار پرداخته در آنجا نیز تا دیر هنگامی سودی ندید. هم در جاییکه میدان نفتون نامیده می‌شود و امروز یکی از بزرگترین کانون‌های نفت است چاههایی کندند از اینجا نیز نتیجه به دست نیامد و در سال ۱۹۰۸ از لندن دستور فرستادند که دست از کار کشیده شود. ولی هنگامیکه این دستور از لندن می‌رسید کارگران هنوز کار می‌کردند که ناگهان آب سیاهی در اهواز فواره‌زن شده همگی ابزارهای کارگران را در آن پیرامون به زیر گرفت و نزدیک بود که خود کارگران را نیز خفه گرداند.

این مژدۀ پربها چون به لندن رسید دارسی و شریکان را دل رفته به جای بازماند. و بار دیگر به کار و کوشش برخاستند و سال آینده «شرکت نفت انگلیس و ایران» را برپا نمودند که آن زمان سرمایه بیش از دو میلیون لیره نداشت ولی در سال ۱۹۱۴ دولت انگلیس نیز از سهام شرکت خریده دو میلیون لیره دیگر بر سرمایه آن افزوده گردید پس از سپری شدن جنگ بزرگ اروپا باز بر سرمایۀ شرکت افزوده آن را بر بیست میلیون لیره رسانیدند که پنج میلیون لیره آن سهم دولت انگلیس می‌باشد.

چاههای نفت خوزستان امروز در سراسر جهان بنام است و اکنون روزی سه میلیون و نیم کانون نفت از چاهها بیرون می‌آید به گفتۀ روزنامه تیمس هزار کس از انگلیسی و آمریکایی و پنج هزار کارگر هندی و سی هزار کارگر ایرانی در میان نفتون و آن پیرامون‌ها کار می‌کنند و هنوز در سال ۱۹۳۳ شرکت را دویست و چهل کشتی کوچک و بزرگ در خلیج و شط‌العرب و کارون روان بود.

جنرال سایکس می‌گوید «در اثنای جنگ بزرگ این شرکت نیکی بسیاری به دولت انگلیس نموده سوخت برای کشتی‌هایی که در آب‌های شرق و در دریای سفید کار می‌کردند رسانیده در عراق هم برای رفت‌وآمد و برد و آورد در رودها بهترین یاری را می‌نمود نیز اندازه بسیاری از سوخت و بنزین و قیر برای دیگر میدان‌های جنگی بویژه برای میدان جنگ عراق می‌رسانید که اگر آن چیزها نمی‌رسید ما نمی‌توانستیم به آن فیروزی‌ها در جنگ دست بیابیم».[۵۴]

خوزستان در زمان مظفرالدین شاه

در زمان مظفرالدین شاه که دولت ایران را توانایی و آبرویی باز نمانده بود خوزستان نیز حال بدی را داشت. زیرا از یک سوی شیخ خزعل خان از راههایی که خواهیم گفت دست به هر کاری زده می‌کوشید که روزبه‌روز نیروی خود را بیشتر گرداند و بیدادگری از مردم دریغ نمی‌داشت. از سوی دیگر خانان بختیاری که زمستان‌ها به خوزستان سرازیر می‌شدند آزار از مردم دریغ نگفته هرگونه دست‌اندازی به زمین‌های مردم می‌نمودند. چنانکه بسیاری از زمین‌ها و دیه‌های عقیلی شوشتر و رامهرمز و دیگر جاها که اکنون در دست بختیاریان است در آن زمانها با زور از دست دیگران درآورده‌اند.

در شوشتر و دزفول نیز کار سرکشان بالا گرفته هر زمان فتنه دیگری برپا می‌نمودند. آغایان یا به گفته خودشان «آغاوات» چند تنی دست به هم داده با دیگران بازار جنگ را گرم می‌ساختند و در کوچه و پشت بام‌ها سنگر بسته شب و روز شلیک می‌کردند و بدینسان آسایش را بر مردم حرام می‌گردانیدند.

در این کشاکش‌ها بیشتر دو تیرگی حیدری و نعمتی دستاویز بود و سردسته نعمتی‌خانه خانواده کلانتر و پیشوای حیدری‌خانه دودمان مرعشی بود. و چون این زمان خوزستان میانه خزعل خان و خانان بختیاری افتاده بود در این دسته‌بندی‌ها شوشتر و دزفول نیز هر یک دسته خود را به یکی از آن دو سوی می‌بست. چنانکه یکبار چنین رویداد که سید باقر خان کلانتر با همدستی همه آغایان نعمتی‌خانه به جنگ محمد زمان خان مرعشی و آغایان حیدری‌خانه برخاسته و از هر سوی گرد ایشان را فراگرفتند چنانکه دسترس به آب نیز نداشتند این کشاکش یک ماه بیشتر کشیده بسی مردم بی‌گناه نابود گردیدند. تا آنجا که شیخ خزعل خان به یاری محمد زمان خان برخاسته دسته‌ای از عرب را بر سر شوشتر فرستاد. سید باقر خان تاب ایستادگی نیاورده از شهر بگریخت و چون بستگی به بختیاریان داشته نزد آنان رفته پس از زمانی دوباره به شوشتر بازگشته به پشتیبانی بختیاریان به فتنه‌جویی پرداخت.

رسم این مردم اوباش آن بود که چون حاکمی از تهران به خوزستان می‌رسید نخست فرمانبرداری آشکار ساخته آرام می‌نشستند ولی همین‌که فرصتی بدست می‌آوردند به یک‌بار سر به شورش می‌آوردند و مردم نیز از ترس جان و مال با ایشان همدست می‌شدند و بدینسان حاکم را زبون خود می‌ساختند یا از شهر بیرون می‌راندند.

در چنین هنگامی بیشتر آن بود که دولت سرکوب آن گردن‌کشان را به عهده خزعل خان وامی‌گذاشت و او که همیشه آرزومند چنین فرصتی بود دسته‌ای از اعراب را به تاخت‌وتاز شوشتر می‌فرستاد و کسانی را از گردنکشان که هواخواه او نبودند گرفته به زندان می‌سپرد تا پس از دیری که از یکایک آنان پیمان هواداری خود می‌ستد رهاشان می‌ساخت.

اینحال شوشتر و دزفول تا آخر پادشاهی مظفرالدین شاه پایدار بود. چه خونهایی که در آن آشوب‌ها ریخته شده و چه آبروهایی که به باد رفته و چه خانه‌هایی که ویران گردیده است. چنانکه گفتیم در این سال‌ها بود که بسیاری از بازرگانان آن دو شهر خانه‌های خود را به ناصری بردند.

اما مشایخ عرب در سال ۱۳۱۶ شیخ جعفر فلاحیه از پرداخت مالیات خودداری کرده نافرمانی آشکار ساخت. حاکم شوشتر که گویا سردار اکرم لقب داشت با سپاهی بر سر او رفته وی را دستگیر نمود و مریعی نامی را برای جمع‌آوری مالیات فلاحیه برگماشت. ولی چون در این هنگام شیخ خزعل خان بر آن می‌کوشید که فلاحیه و آن نواحی نیز به دو سپرده شود و از آن سوی مریعی با دست کسانی کشته گردید میرزا علی اصغر خان اتابک فرمان شیخی فلاحیه را نیز به نام شیخ خزعل خان از شاه گرفته برای او بفرستاد بدینسان شیخ بر همگی کعبیان خوزستان سروری یافت و مالیات خود را یکسره به دولت می‌پرداخت. لیکن مشایخ دیگر زیردست حاکم خوزستان بودند و او همه ساله سفری به هویزه کرده در آنجا همگی مشایخ نزد او آمده مالیات یکساله خود را می‌پرداختند و او خلعتی فراخور هر یکی به ایشان می‌بخشید.

در سال ۱۳۲۴ مشایخ بنی‌طرف که از شیخ هویزه جدا گردیده مالیات خود را جداگانه می‌پرداختند نافرمانی آشکار ساخته از پرداخت مالیات بازایستادند. مظفرالدین شاه سالار معظم نامی را با سرباز توپخانه به خوزستان فرستاد و او نخست به شوشتر آمده کلانتریان را که سردسته مردم اوباش بودند دستگیر ساخت و کارهای آن شهر و دزفول را به سامان آورده سپس با سپاه به اهواز رفته از آنجا آهنگ بنی‌طرف کرد شیخ خزعل خان هم پسر خود را با دسته‌ای از عرب همراه او فرستاد سالار معظم با آن سپاه به هویزه شتافته پس از جنگی بنی‌طرف را رام ساخت و مشایخ گردنکش را بیرون راند کسان دیگری به جای ایشان برگماشت و این آخرین لشکرکشی زمان قاجاریه به خوزستان می‌باشد.

شیخ خزعل خان سردار اقدس

شیخ خزعل خان را باید یکی از کسان بسیار هوشمند شمرد چه او نیک می‌دانست که از آشفتگی کار ایران در زمان مظفرالدینشاه و از طمعکاری دربارین آنزمان چه سودهایی بردارد و چه بهره‌هایی دریابد.

یکی از تدبیرهای او اینکه کسی را از نزدیکان خویش با پول‌های گزاف به تهران فرستاده او را نگهبان دربار ساخته بود که از هر پیش استفاده کند و او با میرزا علی اصغر خان اتابک و دیگر درباریان آمیزش کرده دوستی می‌نمود و همیشه دلهای آنان را با پیشکش و پول می‌جست نتیجه این تدبیرها بود که حکومت او در محمره و فلاحیه از حکومت خوزستان جدا و یکسره با تهران سروکار داشت.

سپس هم حکمرانی اهواز را به او بخشیدند نیز در سال ۱۳۱۹ زمین‌های اینسوی کارون را که خالصه دولت بود با چند دیه به فرمان شاه به او واگذاردند.

گویا اتابک همیشه هوادار شیخ بود و بر پیشرفت کار او می‌کوشیده نیز شیخ دختر نظام السلطنه را گرفته بود که این زمان یکی از نزدیکان شاه بود همچنان دختر برادر شاهزاده عبد المجید عین الدوله را به زنی داشت که از درباریان بسیار بزرگ بود در سایه همراهی اینان کار شیخ روزبروز بالا می‌گرفت تا آنجا که بجای معزالسلطنه لقب «سردار اقدس» به او دادند و از درجه امیر تومانی به رتبه امیر نویانی بالایش بردند.

از آنسوی در خوزستان شیخ خزعل دست ستم بر اعراب دراز کرده و جاسوسان او همه‌جا پراکنده بودند که همینکه به کسی بدگمان می‌شد او را از میان برمی‌داشت و بدینسان دلها همه از ترس او پر بود.

یکی از کارهای شیخ در این دوره آنکه در سال ۱۳۲۰ قمری مشایخ نصار و ادریس و مقدم (مجدم) که سه تیره از عشیره کعب می‌باشند و در جزیرة الخضر نشیمن دارند باهم پیمان بسته سوگند خوردند که شیخ خزعل را از میان بردارند یکی از ایشان پیمان‌شکنی کرده چگونگی را به شیخ خبر داد و شیخ چهار تن از آنان را دستگیر ساخته به زندان فیلیه سپرد و آنان در آنجا زندانی بودند تا هر یکی به نوبت خود از زندان زندگانی رهایی یافت.

کار شیخ خزعل خان بدینسان در پیشرفت بود و شکوه و نیروی او روزبه‌روز فزونتر می‌گردید تا سال ۱۳۳۴ شورش مشروطه در ایران برخاست و چنانکه خواهیم دید این پیش‌آمد میدان را بر شیخ هرچه پهناورتر گردانید.

خوزستان در سال‌های شورش مشروطه

در سال ۱۳۳۴ که شورش مشروطه در ایران برخاست چنانکه می‌دانیم این کشور سال‌ها گرفتار کینه‌توزی و نادانی محمد علی میرزا و پایمال فشار و آزار روسیان بوده و رشته کارها چنان گسیخته بود که در ولایت‌های نزدیک به پایتخت گردنکشان باکی از دولت نداشتند تا چه رسد به ولایت‌های دوردست. مدت هشت سال که از آغاز مشروطه تا آغاز جنگ جهانگیر اروپا کشید و همیشه ایران به حال آشوب و ناتوانی بود شیخ خزعل خان را فرصت خوبی بدست آمد که پایه کار خود را در خوزستان هرچه استوارتر گرداند. در این زمان مشایخ اعراب را که زیردست او نبودند مانند شیخ هویزه و شیخ آل‌خمیس شیخ بنی طرف و دیگران از میان برداشته عشایر آنان را نیز زیردست خود گرفت. یکی از شاهکارهای شیخ بود که هر کدام از آن مشایخ که از پرداخت مالیات عشیره خود درمی‌ماند شیخ از دولت در می‌خواست که مالیات آن عشیره را نیز سرجمع او نمایند. دولت نیز که در آن سالها حال پایداری نداشته سرگرم پیش‌آمدهای دیگر بود از آن پیشنهاد شیخ خشنود گردیده بی‌درنگ اختیار آن عشیره را نیز به وی می‌سپرد. او نیز نخستین کاری که می‌کرد آن بود که شیخ آن عشیره را بیرون کرده یا به زندان می‌سپرد و یکی از بستگان خود را به جای او می‌گذاشت.

شیخ خزعل خان به آرزوهای خود چندان دلبستگی داشت که در راه آن خونریزی هم دریغ نمی‌گفت مردم خوزستان سیاهکاری‌های بسیار از او در یاد دارند و کسانی را نام می‌برند که او به زهر کشته یا در زندان فیلیه به شکنجه نابود گردانیده.

بهرحال شیخ خزعل خان به دستاویزهای گوناگون مشایخ دیگر را یک‌به‌یک از میان برده همگی عشایر خوزستان را زیردست خود ساخت. آل‌کثیر که از آغاز درآمدن خود به خوزستان رام کسی جز از مشایخ خود نگردیده بودند هم‌زبون وی گردیدند این نیرو و شکوه را که او پیدا کرد هیچیک از مشایخ کعب را نبوده.

در این هنگام دارسی نیز در خوزستان به کار پرداخته و دلبستگی انگلیسیان به آن سرزمین هرچه بیشتر گردیده بود و می‌کوشیدند که شورشی در آنجا روی ندهد و مانع کار ایشان نباشد و برای اینکار بهترین راه آن بود که با شیخ خزعل یاری کرده و چیرگی او را با عشایر و مردم خوزستان بیشتر گردانند و این بود که همیشه هواداری از شیخ می‌نمود بیش از آنکه از پدر و برادرش هواداری داشتند.

گویا از سال‌های نخستین مشروطه بود که شیخ خزعل خان زنجیر ایرانی‌گری را از گردن خود برداشته می‌کوشید که مردم او را فرمانروایی جداگانه بشناسند و «سلطان عربستان» بخوانند و برخود روا می‌داشت که با امرای عرب مانند مبارک بن صباح شیخ کویت و ابن سعود سلطان نجد و دیگران دوستی آغاز کرده پیمانها با آنان به بندد و بستگی خود را به انگلیس نزد آنان بی‌پرده سازد پیش از آن شاعران در ستایش او اگر هم گزافه‌سرایی می‌نمودند باری از را جز یکتن از سرکردگان ایران می‌ستودند. ولی در سال ۱۳۲۵ عبد المسیح انطاکی به محمره آمده خود را بسته شیخ ساخت او در قصیده‌های خود داد چاپلوسی و فرومایگی داده شیخ را «پادشاه عربستان» نامید. بسیار خنده‌آور است که این شاعرک نادان از خود شیخ خزعل خان «پادشاه» و از پسر بزرگتر او شیخ جاسب «ولیعهد» و از حاجی محمد علی رئیس التجار که پیشکار شیخ بود «الوزیر الاکبر» تراشیده است. با آنکه خود شاعرک می‌گوید که در بالای کوشک فیلیه و بر بالای کشتی‌های شیخ درفش شیر و خورشید زده می‌شد و اداره کارگزاری و اداره گمرک ایران در محمره برپا خواهد بود و هنوز شیخ در آن سال‌ها از دولت نبریده سالیانه مالیات می‌پرداخت.

در این سالهای مشروطه در شوشتر همه «آغاوات» به آسودگی به کار فتنه‌سازی می‌پرداختند و پیش از زمان‌های دیگر آزار مردم می‌کردند و همیشه در میان محله‌ها کشاکش بود و پیاپی جنگ و خونریزی روی می‌داد یکی از آشنایان در اهواز می‌گفت که در یکی از سال‌ها به شوشتر رفته بودم به هر خانه‌ای که رفتم و به هر انجمنی که درآمدم سخن از سرحد محله‌ها بود گروهی بر خود می‌بالیدند که به محله همسایه چیرگی یافته سرحد محله خود را یک کوچه یا چند خانه پیش برده‌اند دسته‌ای دل پر از خون داشتند چرا که چند خانه یا یک کوچه از محلۀ خود را از دست داده‌اند و دشمن سنگرهای خود را پیش آورده است کسی تا شوشتر را ندیده (بویژه شوشتر آن روزی را) درست نخواهد دانست که این فرومایگان سر چه با هم زدوخود کرده آسایش را بر مردم بیچاره حرام می‌ساختند. هر محله شوشتر روی هم دویست خانه و چند کوچه پرپیچ‌وخم و آلوده‌ای بیش نیست و بر سر این کوچه‌های ناپاک بوده که آن فتنه‌ها برپا می‌شده.

آبادی آبادان و دیگر شهرها

از سال ۱۳۲۷ که انگلیسیان در میدان نفتون به کندن چاههای نفت پرداختند کارگران از خوزستان و دیگر جاها روی به آنجا آوردند و بدینسان در آنجا آبادی‌ها پدید آمد و چون بایستی در چند جای دیگر کارخانه برپا نمایند بهر کجا که کارخانه برپا ساختند اگر ویرانه بود آباد گردید و اگر آباد بود آبادتر شد و آمدوشد کشتی‌ها در کارون بیشتر گردیده و در همه‌جا جنبش دیگری پیدا گردید نیز اتومبیل و چراغ برق و دیگر اینگونه ارمغان‌های اروپایی در آنجا فراوانی یافت.

چنانکه گفتیم نخستین آبادی که از رهگذر نفت جنوب در خوزستان پیدا شده خود میدان نفتون است که امروز «مسجدسلیمان» نامیده می‌شود و آن جایی است که در دامنه کوهستان بختیاری نهاده به درازی دو فرسخ کمابیش دره‌ها می‌پیچید و در شرق شوشتر و هشت فرسخ از آن شهر دور است. انگلیسیان در چند جا خانه‌ها و کوشکها برای خودشان و کارگرانشان بالا آورده و بارها باز کرده و خیابانها شوسه نموده‌اند نیز از رود کارون که ده فرسخ بیش دوری دارد با تلمبه آب شیرین و پاک به آنجا رسانیده از گفته تیمس آوردیم که هزار تن استاد اروپایی و آمریکایی و پنج هزار کارگر هندی و سی هزار کارگر ایرانی در آنجا کار می‌کند اگر سوداگران و بازاریان را هم بشمار بیاوریم می‌توان گفت که از چهل و پنج تا پنجاه هزار مرد از غربی و شرقی در آنجا زندگانی می‌کنند.

در پاییز پارسال که من از شوشتر به تماشای آنجا رفتم شماره چاهها را فزون از صد چاه گفتند به تماشای کارخانه‌ها که رفتیم هرگونه ماشین‌ها و ابزارها از اروپا آورده و به کار انداخته‌اند نیز شرکت بیمارستانی برای کارگران و دیگران بنیاد نهاده که تماشای آن نیز کردیم.

آبادی دیگری که پدیده آمده جایی است بنام «درخزینه» در کنار رود کارون که از آنجا تا مسجدسلیمان ۳۶ میل انگلیس است بندر کشتی‌های شرکت اینجاست که هرچه با کشتی‌ها می‌آرند از آهن ابزار و ماشین و چیزهای دیگر در اینجا به خشکی درآورده با راه‌آهن به مسجدسلیمان می‌رسانند نیز کارخانه‌ای در اینجا دارند که آب را از کارون برداشته با تلمبه به مسجدسلیمان می‌رساند بازار کوچکی و برخی بنیادها نیز در آنجا برپا کرده‌اند.

آبادی دیگر در جنوب در خزینه در کنار رود کارون به دوری هفت یا هشت فرسنگ از آنجا «ملا ثانی» است که کارخانه‌ای برپا کرده و کارگرانی را از هندی و فارسی و تازی به کار گمارده‌اند نیز باغچه‌های قشنگی و یک میدانی پدید آورده‌اند خیابانی انداخته کناره‌های آن را با درخت‌های زیتون آراسته‌اند که راه آمدوشد اتومبیل‌ها میان آنهاست.

نیز در ناصری در شمال غربی شهر در جایگاهی که «خزعلیه» نامیده می‌شود شرکت را خانه‌ها و کارخانه‌هایی هست از کارخانه‌هایی که من به تماشای آن رفتم یکی کارخانۀ درودگری و آهنگری بود دسته‌ای از ایرانیان از مردم اصفهان و دیگر شهرها در این کارخانه کار کرده درودگری و آهنگری یاد می‌گیرند.

نیز در میان ناصری و در محمره در کوت عبداللّه و دارخوین که دو جایی در کنار کارون می‌باشد شرکت نفت کارخانه‌ها دارد و در هر یکی خانه‌هایی ساخته و باغچه‌های زیبایی پدید آورده‌اند.

در محمره نیز شرکت اداره دارد رئیس بزرگتر در آنجا نشیمن می‌کند ولی کارخانه‌های بزرگ شرکت که برای صاف کردن نفت بنیاد نهاده شده در عبادان می‌باشد و خود آنجا یکی از بزرگترین کانون‌های شرکت است ماشین‌های بسیار بزرگ از هرگونه در آنجا به کار انداخته شده و سی هزار تن کمابیش کارگران شرقی و غربی در آن کارخانه کار می‌کند نفت به دستیاری کشتی‌ها از راه شط‌العرب و خلیج فارس به اروپا و هندوستان و دیگر سرزمین‌ها برده می‌شود.

عبادان در قرن‌های نخستین اسلام شهری بوده سپس ویرانه شده و جز دهکده‌ای از آن بازنمانده بود ولی اکنون یکی از شهرهای بزرگ و آبادان بشمار است و خیابان‌ها در آنجا کشیده شده که شب‌ها با الکتریک روشن می‌شود و چنانکه گفتیم مردم آنجا از هندی و ایرانی و اروپایی از سی هزار تن بیشتر می‌باشد.

جنگ جهانگیر اروپا و پیوستن شیخ خزعل به انگلستان

در سال ۱۳۳۲ چون جنگ اروپا درگرفت و عثمانیان هم پس از دو سه ماه «برکناری» به آلمانیان پیوستند از این جهت خلیج فارس یکی از میدان‌های جنگ سپاهیان انگلیس که از پیش از آن به جزیره‌های بحرین رسیده بودند از آنجا جنبش کرده به دژ «فو» در کنار دریا در آخر خاک عراق که از آن ترکان بود حمله آورده آنجا را بگشادند و کشتی‌های جنگی ایشان به شط‌العرب درآمده سپاهیان عثمانی را از همه‌جا پس راندند و سپاهیان انگلیس در جایی در کنار شط به خشکی درآمده لشکرگاه زدند و پس از آنکه سپاهیان دیگری به آنان پیوستند بار دیگر به پیشروی پرداخته پس از یک دو جنگ در روز یکم محرم ۱۳۳۳ بصره را نیز بگشادند پس از چند روزی قرنه را به دست آوردند.

در این لشکرکشی‌ها شیخ خزعل خان همدست انگلیسیان بود و با آنکه دولت ایران از جنگ برکنار بوده و این برکناری خود را به همه دولت‌ها اعلان کرده بود شیخ خودسرانه به انگلستان پیوسته با ترکان دشمنی می‌نمود دوستی حاج جابر خان بر خان و شیخ مزعل خان را با انگلیس پیش از این نگاشته‌ایم ولی هیچیک از آنان این پرده‌دری را نکرده بود که شیخ خزعل کرد از چند سال پیش شیخ بی‌پرده با انگلیسیان سازش داشت تا آنجا که در سال ۱۳۲۹ فرمانروای هندوستان K.C.I.E[۵۵] برای او فرستاد.

در این هنگام نیز شیخ خودسرانه به انگلیسیان پیوست و چنانکه خوزستانیان می‌گویند نخستین کار او بود که چون دسته‌هایی از کعبیان در کنار غربی شط‌العرب از دامنه فوا بصره نشیمن دارند آنان را با برخی طوایف دیگر که فرمان از او می‌بردند به دشمنی عثمانیان برانگیخت که می‌گویند یکی از جهت‌های شکست ترکان در برابر انگلیسیان خیانت‌های آن اعراب بود نیز می‌گویند در حمله‌ای که سپاهان انگلیس بر بصره نمودند و آن شهر را بگشادند دسته‌ای از کسان شیخ و از آن اعراب همراه انگلیسیان بودند و خود اینان بودند که گمرک بصره را تاراج کردند.

سپس هم‌چون انگلیسیان پس از گرفتن بصره و قرنه می‌خواستند که لشکری به محمره و اهواز رانده از راه هویزه و کرخه به لشکرگاه عثمانی که در عماره بود حمله نمایند شیخ خزعل خان در اینجا نیز آنچه همراهی و یاوری بود از آنان دریغ نساخت.

جنرال سایکس می‌نویسد:

لشکر فرستادن به محمره و اهواز برای پاسبانی از لوله‌های نفت بود که اعراب ترکانده بودند با آنکه دولت انگلیس در آن هنگام هرگونه نیاز به نفت خوزستان و آن لوله داشت به‌هرحال انکار نتوان کرد که انگلیسیان پاس برکناری ایران را نداشتند و بی‌شک تنها برای پاسبانی لوله‌های نفت نبود که لشکر به خاک ایران آوردند. زیرا خواهیم دید که همان لشکر را از راه هویزه بر سر عثمانیان فرستادند.

باری در آن هنگام که سرکردگان انگلیس نقشه حمله به عماره را می‌کشیدند و هیئتی برای بازدید راهها به اهواز آمده بودند از آن سوی هم توفیق به یک سرکرده عثمانی با دو فوج عسکر به همراهی شیخ غضبان و عشیره بنی لام و حاجی سیدمحمد یزدی با دسته‌ای از علمای نجف که بنام جهاد به عثمانیان پیوسته بودند در میانه‌های ماه صفر از عماره به هویزه درآمدند و حاجی سیدمحمد در همه‌جا عشایر و دیگران را به جنگ انگلیسیان برمی‌انگیخت. از این پیشامد در سراسر خوزستان جنبشی پدید آمده عشایر عرب برخی در نتیجه دعوت حاج سیدمحمد و برخی به جهت دشمنی با شیخ خزعل بشوریدند و بسیاری از ایشان بویژه عشیره بنی طرف که گویا دلیرترین عشایر خوزستان می‌باشد و از شیخ خزعل ستمها دیده و همیشه دل از کینه او پر داشتند به لشکرگاه ترکان پیوستن و آن سپاه انبوه از هویزه برخاسته و تا دو فرسخی اهواز پیش آمده در آنجا نشیمن ساخت.

از این سوی انگلیسیان هم امنیه را که جایی در روبه‌روی اهواز در کنار غربی کارون می‌باشد لشکرگاه ساختند. تا دیری جنگ در میانه روی نداد تا اینکه در شب شانزدهم ربیع الثانی یک بردیکا از سپاه انگلیس به راهنمائی کسان شیخ خزعل به لشکرگاه ترکان شبیخون بردند و جنگ سختی در میانه درگرفت و انگلیسیان و شکست یافته بازپس گردیدند ولی ترکان و اعرابی که با آنان بودند از دنبال تاخته گروه فراوانی را از اینان نابود ساختند.

جنرال سایکس می‌نویسد: «شماره سپاه دشمن دوازده هزار تن بود انگلیسیان با آنکه دلیری بسیار نمودند شکست یافتند و گزند بس سختی به ایشان رسیده انبواهی کشته گردیدند».

آقای شیخ مرتضی شوشتری که داستان کشته شدن او را سپس یاد خواهیم کرد یادداشتی درباره این جنگ نوشته و در آنجا می‌گوید سپاه انگلیس که شبیخون بردند شماره‌شان دو هزار بود که هزار و دویست و پنجاه از آنان با کلنل لیوتنان پال فرمانده ایشان کشته گردیدند و توپخانه و قورخانه ایشان به دست عثمانیان و اعراب افتاد.

سپس در میانه‌های جمادی الاولی بار دیگر جنگ توپخانه میان دو لشکر درگرفت و دو سه روز آتش جنگ فروزان بود در این میان محمد فاضل داغستانی با ده هزار کماپیش سپاه عثمانی به خوزستان رسید به لشکرگاه مسلمانان پیوست و با اینحال که بر شماره سپاه اینان افزوده بود دیری نگذشت که ناگهان پس‌نشینی آغاز کرده خود را به کنار کرخه کشید.

جنرال سایکس می‌گوید: «چون فرمانده لشکرهای انگلیس در بصره و قرنه آهنگ حمله را داشت به سپاه اهواز نیز که دست راست آن لشکرها بود فرمان پیشرفت داد و آنان سپاه ترک و عرب را تا کنار کرخه و عماره پس نشاندند ولی آقای شیخ مرتضی در یادداشت خود چنین می‌نگارد: «غره جمادی الاخری محمد چاچان بواسطه سوءظنی که از بعضی مشایخ حاصل کرده بود اردوی مجاهدین را حرکت داد و به کنار کرخه رفت مقارن این احوال خبر طغیان عشایر عثمانی و شکست اردوی شعبیه عثمانی رسید آقا سیدمحمد و سردار عثمانی از خاک خوزستان به کلی خارج شدند.»

چون ترکان از خوزستان بیرون رفتند بنی طرف و عشایر دیگری که از خوزستان به ایشان پیوسته بودند هر یک به جای خود بازگشت.

ولی انگلیسیان از بنی طرف کینه جسته از گزند و آزار بر ایشان خودداری ننمودند در این میان شیخ خزعل خان یا به گفته خود انگلیسیان «شیخ محمره» هم فرصت نیکی به دست آورد. به پشتیبانی هم‌پیمانان خود بنیاد کار را هرچه استوارتر گردانیده و در ستم و بیداد بر عشایر عرب بویژه بر آنانکه به یاری عثمانیان برخاسته بودند هرگونه اختیاری به دست آورد. یکی از کارهای او این بود که قنسول آلمان و نماینده تجارتی آن دولت را در محمره دستگیر کرده به کارکنان انگلیس سپرد. انگلیسیان نیز این نیکوکارهای او را درباره ایشان ارج شناخته هرگونه پشتیبانی از شیخ دریغ نمی‌ساختند و در سال ۱۳۳۴ نشان K.C.S.I[۵۶] به او بخشیدند شیخ جشن بزرگی بنام دریافتن این نشان در محمره گرفت که هنوز هم مردم شکوه آن جشن را فراموش نساخته‌اند.

سپاه نشاندن انگلیسیان در خوزستان و دست‌اندازی ایشان به همه کارها

انگلیسیان چون ترکان را از خوزستان بیرون کردند و در عراق هم پیشرفت بسیاری کردند رشته اختیار سراسر خوزستان را به دست گرفته در محمره و اهواز و شوش (در دژگاو شکران فرانسه) سپاه نشانیدند در هر یک از شوشتر و دزفول اداره سیاسی یا قونسولخانه برپا کرده قونسولی به همراهی یکدسته از سپاه نشیمن دادند و در این دو شهر عدلیه باز نمودند و در همه‌جا اداره‌های پست و تلگراف را به دست گرفته از کسان خود به سرپرستی آنها برگماردند. همچنان کسانی برای گرفتن مالیات نواقل برگماردند که از درآمد آن مالیات حقوق قضات عدلیه و حکمران شهرها را می‌پرداختند.

از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۹ اینحال پایدار بود که اگرچه گاهی کسی را بنام «حکمران عربستان» از تهران روانه می‌ساختند ولی خود سررشته همه کارها در دست گماشتگان انگلیس و شیخ خزعل و کسان او بود قونسول چه در شوشتر و چه در دزفول دارای همه‌گونه اختیار و توانایی بود و بر عشایر بیرون نیز فرمان می‌راند در کارهای عدلیه نیز نخست بایستی شکایت به قونسول بشود و او برای رسیدگی به عدلیه بفرستد.

یکی از کارهای انگلیسیان در این سالها بستن پل آهنی بند قیر است که هنگام بیرون شدن از خوزستان به شیخ عبدالحمید پسر شیخ خزعل فروخته‌اند و تاکنون پایدار و استوار است و آمدوشد مردم و اتومبیل‌ها از روی آن می‌باشد.

کار دیگر ایشان تعمیر پل دزفول و پل بستن بر روی سه طاق افتاد آن است. زیرا پل دزفول که گویا پس از زمان نادرشاه بنیاده‌اند[۵۷] و بیست چشمه بزرگ دارد در بیست و هفت یا بیست و هشت سال پیش سه چشمه آن از میان افتاده و از آن زمان کاروانیان ناچار بودند که با کلک از رود بگذرند.

در سال ۱۳۳۳ انگلیسیان در شهر اعلان می‌دهند که می‌خواهند شرکتی برای بستن پل درست کنند و یک نیمی از سهم‌های آن شرکت را خود ایشان خواهند خرید مردم دزفول این کار را به خرسندی پذیرفته به خریدن سهمان شرکت می‌شتابند و هفتاد و دو هزار تومان سرمایه فراهم می‌شود از آن سرمایه نخست چشمه‌های دیگر پل را که نیفتاد ولی روی به افتادن داشت مرمت‌کاری نموده سپس پل استواری از این‌سوی و آن‌سوی می‌بندند. در ازای این پل آویزان که من در سال ۱۳۴۳ با پای خود اندازه گرفتم سی و پنج زرع کمابیش است و اکنون آمدوشد مردم و چارپایان و اتومبیلها همگی از روی آن پل می‌باشد و مأمور نواقل باج از گذرندگان می‌گیرد انگلیسیان سهم‌های خود را از شرکت هنگام رفتن از خوزستان به دولت ایران فروخته‌اند و اکنون به دست اداره مالیه است.

از حادثه‌های شوشتر در زمان انگلیسیان یکی کشته شدن آقا شیخ مرتضی مجتهد و دیگری کشته شدن حاج سید عبداللّه امام جمعه است آقای شیخ مرتضی به دشمنی انگلیس برخاسته مردم را بر ایشان می‌آغالیده تا در سال ۱۳۳۵ شبی به دست کسان ناشناسی کشته می‌شود اما حاجی سید عبداللّه که از خاندان سادات جزایری و از پیشوایان علمای شوشتر بوده انگلیسیان او را رئیس عدلیه شوشتر گردانیده بودند.

روزی هنگامی که در جلو خان خانه خود نشسته و چند تن از کسانش با او بودند ناگهان چندتن اوباش از گوشه‌ای درآمده با شلیک طپانچه او را از پای درمی‌آورند در این هنگام قونسول انگلیس به دزفول رفته بوده برخی آغاوات بویژه کلانتریان فرصت به دست آورده می‌خواهند بازار فتنه را که از زمان درآمده انگلیسیان از گرمی افتاده بود بار دیگر گرم گردانند و این است که که پیش‌آمد را دست‌آویز ساخته به شورش برمی‌خیزند. قونسول از شنیدن خبر بزودی به شوشتر آمده به خوابانیدن فتنه می‌کوشد و یکی دو تن از کلانتریان را با سید رضا نامی از آقایان دیگر که بیش از دیگران شورش کرده بودند گرفته به دار می‌کشد. نیز سید باقر پیشوای کلانتریان را دستگیر کرده بهند می‌فرستد و خانه‌ها او را که در شوشتر از بهترین خانه‌هاست ضبط نموده جایگاه اداره خود می‌سازند.[۵۸]


  1. لرد کرزن و دیگران سخنان نااستواری درباره نژاد کعبیان و اینکه از کجا به خوزستان آمده رانده‌اند.
  2. برهان قاطع و دیگر فرهنگها دیده شود. سعدی در گلستان در داستان حج رفتن خود می‌گوید: «ناگاه دزدان خفاجه بر کاروان زدند و پاک بردند
  3. تاریخ ابن‌اثیر حوادث سال ۵۶۸.
  4. در کتاب سیدعلی شعرهای عربی را که بدر در این‌باره سروده و به عنوان درخواست نزد علی پاشا فرستاده نیز نقل نموده.
  5. مردمی که راه حاجیان می‌زده‌اند پیداست که از دین بیزار بوده‌اند در تاریخهای داستانی نیز از آنان می‌نگارند که در کربلا در مشهد امام حسین تباهکاریها می‌کرده‌اند.
  6. در سه نسخه چاپی جهانگشا عبارت بدینسان است: «سرکشان است و مشایخ اعراب که در قلعه‌کوبی سکنی داشتند... طالب امان و متعهد خدمات گشته‌اند» باید گفت مقصود از «کوبی، قبان» بود و به تحریف آورده‌اند. در یک نسخه خطی همبه جای آن «کعبی» می‌نویسد. به‌هرحال این یقین است که محمد حسین خان کعبیان را در قبان محاصره نموده چنانکه در دفترچه تاریخ کعب هم این عبارت نوشته می‌شود: «نم حکم فرج‌اللّه و وقع فی زمانه حصار امیان و کان محاصره هم محمد حسین خان الفجری و عدد عساکره ثلثون الثامن العجم و الاکراد و ذیحوهم کعب و کانوا یومئذ بالقبان فی سنه ۱۱۴۶) اگرچه در این عبارت هم کلمه «امیان» ناروشن است ولی اصل مطلب روشن می‌باشد. میرزا مهدیخان می‌نویسد نادر فرمان برای محمد حسین خان فرستاد که مشایخ کعب را با اولاد فارس آل‌کثیر کوچانیده از راه خرم‌آباد به استرآباد بفرستد. ولی گویا از مشایخ است زیرا باور کردنی نیست که کعبیان بر سپاه نادر چیره شده آنان را کشتار کرده باشند و با این همه از او فرمانبرداری نمایند.
  7. در تاریخ کعب سال ۱۱۵۵ می‌نویسد.
  8. Niebuhr
  9. گویا آغاز آبادی آن بدست شیخ سلمان در سال ۱۲۶۲ بوده زیرا تاریخ آن را به شوخی یا به دشمنی «فی الفلاحیه خنزیر سکن» گفته‌اند (باید فاء فلاحیه را مانند فارسی‌زبانان یا مانند خود تازیان خوزستان هاء خواند نه تاء و یاء مشدد را دو یاء بشمار آورد.)
    در کتابها نوشته‌اند که شیخ سلمان فلاحیه را بنیاد نهاده ولی ما آنرا درست ندانسته نوشتیم فلاحیه دیهی بوده شیخ سلمان آن شهر را گردانیده دلیل این مطلب همان نام فلاحیه است. زیرا اگر شیخ سلمان آنجا را بنیاد می‌گذاشت چرا بایستی فلاحیه بنامد و سلمانیه ننامند و آنگاه ما از روی جستجوی و آزمایش می‌دانیم تا در جایی دیهی یا دهکده‌ای پدید نیامده باشد شهر پدید نمی‌آید چنانکه این موضوع را در جای دیگری به شرح نوشته‌ایم.
  10. در زمان ناصرالدین شاه نمایندگانی از عثمانی و ایران بازدید حدود این دو کشور را کرده‌اند که ما یاد آن را خواهیم کرد. خورشید پاشا همراه نمایندگان عثمانی و دبیر ایشان بوده و کتابی نوشته که ما آنرا «کتاب خورشید پاشا» نام می‌بریم به گفته او داستان لشکرکشی علی پاشا در کتاب گلشن خلفا نگارش یافته و آن کتاب چاپ شده ولی ما دسترس به آن کتاب نیافتیم.
  11. زیرا این تاریخ‌نویسان باکی از آن نداشته‌اند که سخنانی از خود بافته بنام فلان پادشاه یا به همان وزیر به رشته نگارش بیاورند. اگر نوشتهای آنان راست باشد باید گفت نادرشاه و کریم‌خان و ناصرالدین همیشه با سجع و روی سخن می‌گفته‌اند و در گفتگوهای خود پیاپی فلسفه و حکمت می‌سروده و آیات قرآنی و احادیث نقل می‌کرده‌اند! بویژه این میرزا محمد صادق که مرد بی‌دانشی بوده و خود او چنین می‌پنداشته که کعبیان پس از مرگ نادر از خاک روم به ایران آمده‌اند چنانکه می‌نویسد: «بر دانایان لغات تازی و پارسی مستور نماند که شیخ سلمان بنی کعب از جمله اعراب بادیه‌نشین ممالک روم و باجگذار فرماندهان آن مرزوبوم بود پس از انهدام بنیاد دولت نادرشاه به علتی از والی بغداد و بصره رنجیده... عشیره بنی کعب را که در مرتبه دو هزار خانواده می‌باشند مصحوب خود گردانیده... از شط‌العرب عبور نموده در خطه دورق از جمله بلاد خوزستان در جنب شط‌العرب واقع...» پس دور نیست که این پندار غلط خود را در عنوان نامه والی گنجانیده باشد.
  12. دفترچه تاریخ کعب تاریخ زندیه تألیف میرزا محمد صادق نامی
  13. مقصود همان جزیره آبادان است که جزیره الحضر نیز نامیده می‌شود محرزی اکنون دهکده و نخلستانی است در شمال آن جزیره بر کنار رود بهمنشیر شاید دژ محرزی نیز در همانجا بوده است.
  14. جوی قبان اکنون از سمت کارون انباشته شده که آب بر آن درنمی‌آید ولی از سمت دریا باز است که آب تا نزدیکی‌های خرابه‌ها قبان بلکه بالاتر از آنجا می‌رسد و کشتی‌های کوچک می‌توانند در آن آمد و شد نمایند.
  15. دفترچه تاریخ کعب زندیه.
  16. تاریخ کعب. نیبور (بخود نیبور دسترس نداشته آنچه را که بارون دو بود از آن کتاب نقل کرده در دسترس داشته‌ایم).
  17. یکی از سادات جزایری شوشتر کتابی در تفسیر آیه «إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ» بنام دولتشاه نوشته آنرا «فائق البیان» نام داده و در مقدمه داستان بستن بند میزان را به تفصیل یاد می‌کند.
  18. تحفة‌اعالم فائق البیان ناسخ‌التواریخ.
  19. در تاریخچه کعب به حادثه دیگری نیز اشاره می‌کند به این عبارت «ثم جرت مقدمة العجم اشاره زاده فی سنه ۱۲۳۳». ولی عبارت چون کوتاه و ناروشن است مقصود را درنیافتیم.
  20. تاریخچه کعب سیاحتنامه بارون دبود جغرافی میجر کینیرا
  21. تاریخچه کعب ناسخ‌التواریخ.
  22. مقصودش یکی از آن سنگهای نوشته‌دار شوش است که چون در روی خاک پیدا بود هنوز پیش از آغاز کاوش در آنجا انگلیسیها از آن‌جا برده‌اند.
  23. ناسخ‌التواریخ تاریخچه کعب دفترچه سرشماری شوشتر باید دانست که در سال ۱۲۴۷ وبا و طاعون در سراسر ایران پیدا بوده و در همه جا کشتار می‌کرده. ولی شاید در خوزستان سختی بیشتر داشته است.
  24. ناسخ‌التواریخ سیاحتنامه بارون دوبود.
  25. دانسته نیست که مرده یا بیرونش کرده‌اند.
  26. ناسخ‌التواریخ سیاحتنامه بارون دبود.
  27. ناسخ‌التواریخ
  28. لورد کرزن نوشته محمره را در سال ۱۸۱۲ (مطابق ۱۲۲۷) حاج یوسف بنیاد نهاد. با آنکه ما سالها پیش از آن نام محمره را در تاریخچه کعب و در کتاب کینیرا می‌یابیم.
  29. ناسخ‌التواریخ تاریخ بختیاری
  30. ناسخ‌التواریخ تاریخ بختیاری
  31. حاج میرزا آقاسی از صوفیان بود و داعیه پیری داشت و این بود که به وزارت محمد شاه رسید راضی نبود کسی او را «وزیر» یا «صدر اعظم» بخواند و وزارات و صدرات را پایین‌تر از شأن و جایگاه خود می‌دانست. سفرای دولت‌های اروپا که در تهران بودند چون دانستند که حاجی از لقب صدر اعظم بدش می‌آید به رسم اروپاییان که صدر اعظم را «پریمیر» می‌خوانند حاجی را «شخص اول ایران» نامیدند و حاج میرزا آقاسی آن لقب را پسندیده دستور داد که همیشه او را با آن لقب یاد کنند.
  32. ناسخ‌التواریخ و کتاب خورشید پاشا.
  33. دفترچه تاریخ کعب
  34. گویا اکنون در تهران و بی‌کار باشد
  35. مردم شوشتر و دزفول فارسی را با لهجه خاصی گفتگو می‌کنند که با فارسی ادبی تفاوت بسیار دارد. و چون تازیان آنجا به فارسی سخن بگویند تازه آن لهجه خاص شوشتری را با لهجه دیگری گفتگو می‌نمایند از عبارتهایی که از شاه حداد نقل می‌کنند آن‌که روزی از بازار شوشتر می‌گذشته چون مردم به احترام او بر نمی‌خاسته‌اند داد می‌زده. «خودت وری خودت نشین». (برخیز و بنشین). می‌گویند چون به تهران رسیده و در توپخانه توپها را دیده بود سخت ترسیده و می‌گفته: «خودمان چه دانستی اغز توپ اغز قشون» (ما چه می‌دانستیم اینقدر توپ و اینقدر قشون است».
  36. میرزا قوما از سرکشان معروف آن زمان و همچون محمدتقی خان و شیخ ثامر ابزار سیاست انگلیس بوده و تا این هنگام بارها شوریده و مایه دردسر دولت گردیده بود ولی هر زمان به عنوانی خود را رها می‌نموده است. لیارد در کتاب خود نام او را برده.
  37. ناسخ‌التواریخ.
  38. اگرچه ناسخ تنها نام «شیخ جابر» می‌برد و یقین نیست که مقصود اینجا حاج جابر باشد ولی ما چون جابر دیگری میان مشایخ عرب در آن زمان نمی‌شناسیم و آنگاه داستان گرفتاری حاج جابر و برده شدن او به تهران در خوزستان مشهور است از این جهت‌ها ما شیخ جابر را جز او نمی‌دانیم.
  39. یک رشته فرمانهایی درباره حاج جابر خان در دست ماست که این مطلب از روی آنها نگاشته می‌شود.
  40. نامه اوترم در روزنامه اوقات العراق بصره چاپ نموده (سال چهارم شماره ۶۱ نیوسریز).
  41. کتاب کاپیتن هنت. کتابچه یاور فراهانی. ناسخ‌التواریخ.
  42. سال ۱۳۰۳ شمسی.
  43. سفرنامه حاج نجم‌الملک تاریخ بختیاری.
  44. لرد کرزن که نزدیک به همان زمانها به ایران آمده بود شماره اعراب خوزستان را از ۱۷۰ هزار تا ۲۰۰ هزار تن می‌نویسد. این نوشته او با گفته نجم‌الملک چندان فرق ندارد: زیرا هر خانه را که در شهر روی هم رفته دارای پنج تن آدمی می‌گیریم در دیه و بیابان می‌توان آن را دارای هفت یا هشت تن گرفت و از اینجا شماره حاج نجم‌الملک هم به ۱۵۰ هزار کمابیش خواهد رسید که با نوشته کرزن نزدیک بهم می‌باشد.
  45. باید گفت این برآوردها از روی باریک‌بینی نبوده زیرا سرشماری سال ۱۲۸۶ مردم شوشتر را کمتر از چهارده هزار تن و مردم دزفول را کمتر از بیست و هشت هزار تن نوشته و در مدت سیزده سال که تا زمان حاج نجم‌الملک فاصله دارد آن اندازه فزونی که از شمارشهای او برمی‌آید باور نکردنی است.
  46. نسخه اصلی سیاحت‌نامه و راپورت و نقشه حاج نجم‌الملک در کتاب‌خانه دولتی است یک نسخه خطی از سیاحتنامه و راپورت هم در وزارت مالیه هست.
  47. بند اهواز هم بر روی آن کمره بنا یافته بوده.
  48. تاریخ جنرال سایکس جلد دوم بختیاری.
  49. تاریخ جنرالف سایکس جلد دوم تاریخ بختیاری.
  50. چنانکه به تازگی این کار انجام یافته که دیگر نام ناصری برده نمی‌شود.
  51. سید جعفر حلی برای او مرثیه گفته و این مصرع را ماده تاریخ آورده: «با علی محل الخلد یقبر مزعل».
  52. گنج شایگان تألیف جمال‌زاده، تاریخ جنرال سایکس.
  53. آن امتیاز لغو شده.
  54. تاریخ جنرال سایکس - مقاله تیمس را حبل المتین ترجمه کرده و ما از آنجا برداشته‌ایم.
  55. Knight Commander ofthe (Most Eminentorder of the indian Em Pire.
  56. Knight Commander of che (Most Ezalctder of the Star) findia.
  57. میرزا مهدیخان نوشته که در سال ۱۲۴۲ لشکرهای نادرشاه با کلک از رود دزفول گذشته و این دلیل است که پل آن زمان شکسته بوده.
  58. دولت ایران به رهایی سید باقر کوشیده و او را از هند برگردانید و زیانهایی که به او رسیده بود باز از انگلیسیان گرفت. با این همه در حادثه سال ۱۳۴۳ خواهیم دید که او یکی از بدترین دشمنان دولت ایران بود.