تاریخ مختصر دولت قدیم روم/فصل بیست و ششم
--( فصل بیست و ششم )--
انتهای دولت علیای روم
هنگامیکه کمد امپراطور یقتل رسید فوج قراولان مخصوص امپراطوری[۱] در شهر روم تسلط کامل داشتند و چون کمد بایشان پول فراوان میداد باو محبت میورزیدند لهذا ابتدا رئیس قراولان بآن جماعت بروز نداد که امپراطور کشته شده و چنین وانمود کرد که مرده و یکی از صاحبمنصبان قدیم را که بدواً پسر زغالفروشی بوده و بعد متمول شده چون وعده انعام گزاف بقراولان میداد بایشان معرفی کرد و آنها آن شخص را که پرتیناکس[۲] نام داشت بامپراطوری پذیرفتند. پرتیناکس بعد از آنکه امپراطور شد خواست قراولان را در تحت نظم و اطاعت آورد قدغن کرد که با حربه در کوچههای شهر حرکت نکنند و مزاحم مردم نشوند لکن یک روز سیصد نفر از ایشان مسلح شده بطرف قصر امپراطوری رفتند. پرتیناکس برای آرامکردن آنها بنای حرفزدن را گذاشت. یکی از ایشان نیزه بجانب او انداخت و دیگران کار او را تمام کردند و امپراطوری پرتیناکس سه ماه بیشتر دوام نکرد (سنه ۱۹۳).
بعد از کشتهشدن او بعضی اشخاصی داوطلب امپراطوری شدند و وسیلهٔ نیل مقصود را در وعدهٔ انعام گزاف بقراولان دیدند. در حقیقت رتبهٔ امپراطوری بمقام مزایده و حراج آمد. لکن در همین وقت لشکریانی که در سرحدات بودند نیز بنای رقابت با قراولان گذاشته هریک از آنها سردار خود را به امپراطوری برداشتند. لکن لشکر سرحد دانوب چون کثیرالعددتر و قویتر بودند سردار ایشان که سپتیمسور[۳] نام داشت پیش برد و زودتر خود را بشهر روم رسانید و اردوی قراولان خاصه را محاصره کرده متصرف شد و ایشان را خلع سلاح نموده از شهر خارج کرد و از آن ببعد قراولان خاصه را از میان زبدهٔ لشکریان انتخاب مینمودند.
سپتیمسور بعد از فراغت از عمل قراولان خاصه دو نفر مدعی دیگر داشت یکی سردار لشکر برتانی و دیگری سردار لشکر سوریه. این دو نفر را هم بتدبیر و زور از میان برداشت و بلامانع صاحب تاج و تخت شد.
سپتیمسور مردی بود کارکن. اول روز برخاسته مشغول کار میشد و بمحکمه میرفت و هر حکمی میداد بعد از مشاوره با مستشاران بود و بعدازظهر با ادبا مصاحبت میکرد. جز در ایام جشن و عید مهمان نمیپذیرفت. با مجلس سنا صحبتی نداشت و چندان قدرتی برای او نگذاشت. میخواست لشکریان را بخود مهربان کند مواجب و جیرهٔ ایشان را زیاد کرد و بعضی مزایا بایشان داد. حکایت کردهاند که در دم مرگ بپسران خود میگفت فرزندان من لشکر را غنی کنید و اندیشهٔ دیگر نداشته باشید.
از اعمال مهمهٔ سپتیمسور لشکرکشی او بسمت ایران و جنگ با بلاش چهارم بادشاه اشکانی میباشد باین معنی که هنگامیکه سپتیمسور مشغول دفع آن شخصی بود که در آسیا مدعی امپراطوری او بود ولایات مجاور سوریه که تبعیت سلاطین اشکانی داشتند با آن مدعی همراهی کردند لهذا سپتیم سور بعد از آنکه مدعی خود را از میان برداشت بعنوان تلافی و سیاست اهالی آن ولایت بجانب ممالک اشکانی لشکر کشید و بخیال همسری با طراژان افتاد و پیشرفت هم حاصل کرد یعنی بینالنهرین را متصرف شد و از دجله گذر کرد و شهر طیسفون را محاصره و مسخر نمود و اموال و خزائن آنرا بغارت داد و اهالی را باسیری برد و با وجود اینکه در مراجعت در محاصرهٔ شهر حضر گرفتار مشکلات شد و از عهدهٔ تسخیر آن بلد نتوانست برآید بلاش چهارم بهیچوجه بخیال تعاقب و آزار او نیفتاده این وهن بزرگ را که ثانیاً بدولت اشکانی وارد آمد بر خود هموار نمود.
کار دیگر آن امپراطور لشکرکشی بجزیرهٔ برتانی و محاربهای با کوهستانیهای اسکاتلند بود و مدت سه سال با پسران خود در آنجا بسر برد و حصاری مانند حصار هادرین بنا نمود و در همانجا درگذشت (سنه ۲۱۱).
کار اکالا - سپتیمسور دو پسر داشت یکی دیگری را کشت و امپراطور شد و او معروف بکاراکالا[۴] و جوانی بیعقل و خونخوار بود. بسیاری از بزرگان و اعضای سنا را بقتل رسانید، رئیس قراولان خود را هم هلاک کرد بسبب اینکه در قتل برادرش او را مدح نکرده بود. براضی کردن لشکریان خیلی مقید بود و بایشان زیاد چیز میداد. مایل بتحصیل شرف جنگجوئی و جهانگیری نیز بود و میگفت روح اسکندر در من حلول کرده است بنابرین بقصد تسخیر آسیا حرکت کرد. ابتدا باسکندریه رفت و آن شهر را بباد قتل و غارت داد. بعد از آن بطرف ایران آمد. پادشاه اشکانی آنوقت اردوان چهارم بود. کاراکالا دختر او را خواستگاری نمود. بعضی گفتهاند پادشاه اشکانی از قبول این امر امتناع کرد و کاراکالا باین بهانه بممالک اشکانی تاخت آورد. برخی حکایت کردهاند که اردوان بالاخره قبول نموده امپراطور را دعوت کرد و او چون نزدیک طیسفون رسید در حالی که اردوان باستقبال او رفته بود از روی تزویر و خیانت فرمان بقتال اشکانیان داد و بهرحال صدمهای بپادشاه اشکانی وارد آورد و در مراجعت بمقابر سلاطین اشکانی نیز توهین نمود و آنها را نبش کرد و بالاخره در بینالنهرین قراولان خود او هلاکش ساختند (سنه ۲۱۷).
رئیس قراولان که ماکرن[۵] نام داشت جانشین او شد و اردوان چهارم تلافی صدمهای که از کاراکالا دیده بود از این امپراطور درآورد باین معنی که نزدیک واژه ناخوانا جنگ سختی واقع شد و ماکرن مغلوب گردید و مجبور شد اسرا و غنائمی را که کاراکالا از اشکانیان برده بود پس داده مبلغی هم تقدیم کند.
از آنجا که لشکریان روم بخانوادهٔ سپتیمسور علاقه پیدا کرده بودند خواهرزادهٔ مادر کاراکالا که از نسوان سوریه بود این علاقه را مغتنم شمرده لشکریان را واداشت تا پسر او را بامپراطوری برداشتند و ماکرن را گرفته بقتل رسانیدند (۲۱۸). امپراطور جدید که جوانی شانزده ساله و از کهنهٔ یکی از معابد سوریه بود که در آن خورشید را پرستش مینمودند معروف به هلیوگابال[۶] میباشد و او نادان و ابله بود و میل داشت مثل نسوان لباس بپوشد و صورت خود را رنگین کند. قدرت امپراطوری را برای امور مملکت بکار نمیبرد و فقط بعیش و عشرت میپرداخت و جدهٔ خویش را بامور ملکی وامیداشت و کارها را برقاصان و دلاکان میداد. چون در سوریه کاهن معبد خورشید بود سنگ سیاهی را که بت آن معبد بود بروم آورد و آنجا معبدی برای آن بنا نمود و تشریفات زیاد برای آن فراهم کرد. البسهٔ خودرا تماما از ابریشم قرار داده و هر جامه را بکبار بیشتر نمیپوشید. کف عمارت خود را از خاک طلا میپوشانید، روی بستری از گل مبخوابید و حمام خود را از گلاب پر میکرد و شرح اعمال این امپراطور طولانی است. بالاخره لشکریان بر او شوریده بقتلش رسانیدند و پسرخالهٔ او را که الکساندر سور[۷] نام داشت امپراطور کردند (۲۲۲).
الکساندر سور جوانی مهذب و عاقل بود و از میان امپراطوران روم مارکورل را سرمشق خود قرار داده بود و سعی داشت که از روی هدف و صحت سلطنت نماید. بالای قصر خود این عبارت را نقش کرده بود ( با دیگران مکن آنچه میخواهی که دیگران با تو نکنند ) و نمازخانهای داشت که هر روز بآنجا رفته بعبادت میپرداخت و مجسمهٔ اشخاصی را که منعمین نوع بشر مینامید از قبیل حضرت ابراهیم و حضرت عیسی و آپلن و غیره در آنجا قرار داده بود. اما این امپراطور با تمام صفات حسنه قدرت و کفایتی را که در آن دوره برای سلطنت لازم بود نداشت و نتوانست از لشکریان جلوگیری نماید چنانکه مدت سه روز با مردم زدوخورد کردند و خانهها را آتش زدند و وقت دیگر طغیان کرده رئیس خود را کشتند.
انقراض دولت اشکانی و استقرار سلسلهٔ ساسانی در ایران در زمان این امپراطور واقع شد و اردشیر بابکان مؤسس آن سلسله در خیال بود که مانند سلاطین قدیم ایران دارای تمام آسیای غربی باشد و بنابراین میبایست بینالنهرین و آسیای صغیر سوریه را هم از رومیها بگیرد لهدا بطرف بینالنهرین لشکر کشید و الکساندر سور هم بجلوگیری او آمد و زدوخورد واقع شد. امپراطور روم مغلوب گردید لکن اردشیر از آن خیالات منصرف شد.
بعد از این واقعه قبایل ژرمن در حدود رود رن بنای تجاوزات گذاشتند. الکساندر سور ناچار بدان جانب شتافت و درصدد رفع این غائله بود لکن لشکریان خود او عصیان کردند و در آن معرکه امپراطور بقتل رسید (سنه ۲۳۵).
چون مادرهای هلیوگابال و الکساندر سور از اهل سوریه بودند این دو امپراطور معروف به امپراطورهای سوریهای (سریانی) میباشند چنانکه سپتیم سور و پسرش کاراکالا امپراطوران افریقائی هستند چون از اهل افریقا بودهاند. اغتشاش نظامی - بعد از الکساندر سور عساکر رومی مدت چهل سال بجهت امپراطور کردن سرداران خود با یکدیگر نزاع داشتند و امپراطورها هم اوقات خود را بمنازعه با همدیگر گذرانیده و تماما مقتول شدهاند و این دوره را در تاریخ روم دورهٔ اغتشاش نظامی گویند.
اولین آن امپراطورها ماکزیمن[۸] مردی عظیمالجثه و قویبنیه بود. روزی تقریبا چهار من گوشت و پنج من شراب میتوانست بخورد و یک عراده را با بار بکشد و سنگ را بشکند و با مشت دندان اسب را در هم بشکند. این شخص ابتدا چوپان بود و بواسطهٔ همین زور و قوت داخل لشکریان شد. وقتی پیاده با امپراطور که سوار اسب بود مسابقه کرد و بعد از آن بدون آنکه استراحت کند با هفت نفر از لشکریان مبارزت کرده ایشانرا بزمین انداخت. خلاضه کمکم برتبهٔ صاحبمنصبی رسید و چون الکساندر سور کشته شد لشکریان او را بامپراطوری برداشتند ولی او بسیاری از نجبا و مخصوصاً دوستان امپراطور سابق را تبعید کرد یا بقتل رسانید و برای پولدادن به عساکر مجسمههای خداوندان را آب کرد. مجلس سنا و مردم روم از او نفرت داشتند و او را باسامی زشت میخواندند. ماکزیمن هم میدانست و هیچوقت بروم نمیرفت و از نجبای روم نزدیک خود نمیاورد.
در افریقا جمعی از دهاقین شوریدند و حاکم محل را که از اعضاء سنا و پیرمردی بود موسوم به گردین[۹] امپراطور خواندند و مجلس سنا و مردم روم هم او را قبول کردند و پسر او را نیز در امپراطوری شریک نمودند اما این هردو کشته شدند و مجلس سنا دو امپراطور دیگر معین کرد، یکی پوپین[۱۰] که سردار بود و دیگری بالبن[۱۱] که از اعضاء سنا بود. ولی قراولان خاصه این امپراطورها را قبول نکرده ثالثی تعیین نمودند که گردین سیم نوادهٔ گردین اول بود و بالاخره در شهر روم پوپین و بالبن را معزول کرده در کوچهها کشانکشان گردانیدند درصورتیکه چندی قبل از آن لشکریان ماکزیمن هنگامیکه یکی از بلاد ایطالیا را محاصره نموده بود چون دچار قطحی شدند محض آسودگی خود امپراطور را هلاک ساختند و بنابراین فقط یک امپراطور باقی ماند و او هم طفل بود یعنی گردین ثالث و او برای دفع حملات شاپور بن اردشیر نسبت بولایت سوریه بجنگ ایرانیها اقدام نمود لیکن لشکر سوریه او را بقتل رسانیده یکنفر را که فیلیپ نام داشت و در بدو امر رئیس قطاعالطریق بود و بعد در لشکر روم صاحبمنصب شده به امپراطوری برداشتند. چون لشکر دانوب عصیان ورزیدند فیلیپ یک نفر از اعضاء سنا را که دسیوس[۱۲] نام داشت برای اسکات ایشان فرستاد. آنها همین شخص را امپراطور خواندند و فیلیپ را مقهور کرده کشتند. دسیوس هم بعد از دو سال در جنگ با وحشیان که بمملکت روم تاخته بودند مقتول شد. پسر او با یک نفر سردار موسوم به گالوس[۱۳] در آن واحد امپراطور خوانده شدند. گالوس پسر دسیوس را کشت که تنها امپراطور باشد. سردار دیگر موسوم به امیلین[۱۴] گالوس را بقتل رسانید و خود او را هم لشکریان کشتند و یک نفر از اعضاء سنا را که پیرمردی متمول بود موسوم به والرین[۱۵] با پسرش که گالین[۱۶] نام داشت بامپراطوری برداشتند (سنه ۲۵۱).
در زمان این امپراطور شاپور بن اردشیر پادشاه ساسانی بمتصرفات آسیائی دولت روم حمله برد و داخل بینالنهرین شده از فرات هم گذر کرد و بسوریه رسید و شهر انطاکیه را مسخر نمود. والرین بجلوگیری او آمد لکن مغلوب شد و گرفتار و اسیر گردید و بعد از آن شاپور بطرف آسیای صغیر رفته تا کاپادس[۱۷] تاخت و تاز نمود و مراجعت کرد و والرین را همراه خود بایران آورد و رفتاری که نسبت بآن امپراطور نمود معروف است اگرچه صحت و سقم آن بیقین معلوم نیست.
در مراجعت بایران شاپور گرفتار تعرض و تعاقب یکی از امرای عرب گردید که بالنسبه بدولت روم تبعیت داشت و او امیر تدمر[۱۸] و موسوم به ادنات[۱۹] بود و بلشکر شاپور صدمهٔ زباد وارد آورد بلکه بمقام حمله بایران هم آمده تا طیسفون راند و یک چند اسباب زحمت شاپور گردید و بالاخره مجبور بمراجمت شد.
والرین بعد از گرفتاری بدست شاپور تمام عمر در اسیری بود و پسر گالین در روم سلطنت میکرد لکن با کمال بیکفایتی و در هر گوشه برای امپراطوری مدعیان پیدا شدند چنانکه در آن اوقات سی نفر امپراطور در ممالک روم ظاهر گردید و در تواریخ آنها را جباران سیگانه نامیدهاند که از جمله یکی همان ادنات امیر تدمر میباشد.
گذشته از انقلابات داخلی آن اوقات دولت روم علاوه بر تعرض ایرانیها گرفتار حملات قبایل ژرمن نیز باین معنی که قبایل مزبوره حال آرامی را که چندی بود بآن معتاد شده بودند رها کرده بنای نزاعجوئی گذاشتند. یکی از آن قبایل که مقدم بر همه بتعرض برخاستند طائفهٔ الامان[۲۰] بوده که از زمان کار اکالا بنای تاخت و تاز را داشتند و شمال ایطالیا را فراگرفته بلاد آن ناحیه را خراب کردند. یکی دیگر طائفهٔ فرانک که از رود رن عبور نموده تمام گل را عرصهٔ جولان قرار داده باسپانیا رفتند بلکه بافریقا هم تجاوز نمودند. یکی دیگر طائفهٔ گت[۲۱] بودند که از طرف رود دانوب هجوم میآورند و در ولایات مزی و بطراس تاخت و تاز کرده تمام اراضی واقع در شمال دانوب را از تصرف روم بیرون آوردند و بمتصرفات رومی سواحل بحر اسود و بحر الجزایر نیز دستاندازی کرده طربوزان و آسیای صغیر و جزایر یونان و آتن و کرنت و ارکس را غارت کردند.
دیگر طائفهٔ ساکسن[۲۲] بودند که در سواحل دریای شمال سکنی داشته با زورق بغارت سواحل گل و برتانی میرفتند.
حاصل اینکه ممالک روم بعد از سیصد سال امنیت بدست قبایل غارتگر افتاد و لشکریان سرحدی هم از عهدهٔ محافظت آن برنمیامدند و سکنهٔ گل و اسپانیا و ایطالیا و آسیا مجبور شده بودند برای حفظ خود بجهت شهرها حصارهای محکم بنا نمایند.
امپراطورهای ایلیری - معتبرترین لشکر دولت روم آنزمان لشکر دانوب بود که افراد آن از ایالات مجاور دانوب بودند و اهل ایلیری[۲۳] نامیده میشدند و از نژاد ارنائوطها (آلبانیها) بودند و چون آن اوقات قانون مقرر کرده که اعضاء سنا نباید سردار لشکر باشند تمام صاحبمنصبان و قشون روم از میان افراد لشکر انتخاب میشدند و اکثر ایشان از اهل ایلیری بودند و چون لشکریان سرداران خود را بامپراطوری برداشتند اکثر امپراطورهای آن دوره از ایلیری بوده و این امپراطورها یکچند مملکت را از شر وحشیان محفوظ داشتند و نظم و امنیت را در دولت روم برقرار نمودند.
نخستین امپراطور ایلیری کلد[۲۴] نامی بود که بعد از مقتولشدن گالین بسلطنت رسید (سنه ۲۶۸) و او با قبایل کت که بمقدونیه دستاندازی کرده بودند نزاع کرد و ایشان را مغلوب ساخته از رود دانوب عقب زد.
بعد از مردن کلد سردار دیگری موسوم به ارلین[۲۵] بامپراطوری رسید و با قبائل الامان که بایطالیا تاخته بودند محاربه کرده ایشان را دفع نمود.
زوجهٔ ادنات امیر عرب سابقالذکر که زنوبی[۲۶] نام داشت بعد از شوهر باسم پسر خویش در تدمر سلطنت میکرد و او زنی جمیله و دانا بود. اکثر السنهٔ مشرقزمین و زبان رومی را بخوبی میدانست و وزیری یونانی داشت که از فلاسفه محسوب میشد. شخصاً مغفر بر سر میگذاشت و لشکریان را سان میدید. مملکت مصر را متصرف شد و میخواست آسیای صغیر را نیز تصاحب نماید و دولت سلوکید را تجدید کند. اعراب و ایرانیها هم با او همراهی داشتند. ارلین برای جلوگیری از این خیالات بآسیا لشکر کشید و نزدیک حمص جنگ واقع شد و رومیها غالب گردیدند و بمحاصرهٔ تدمر آمدند. ملکه قرار کرد لکن گرفتار و اسیر شد و شهر تدمر تسلیم گردید ولی اهالی چندی بعد طغیان کرده ساخلویان رومی را کشتند. ارلین معجلا مراجعت نموده شهر را دوباره گرفت و خراب کرد چنانکه حالا جز بعضی خرابههای باشکوه چیزی از آن باقی نیست.
پس از آن ارلین مملکت گل را که چندین سال بود از اطاعت امپراطور خارج شده مطیع نمود و بشهر روم مراجعت کرده تشریفات نصرت برای خود فراهم کرد و در این موقع ملکه زنوبی و آن شخصیکه خود را امپراطور گل میخواند جلو عراده ارلین مغلولا حرکت میکردند و بعد از انجام این تشریفات با این دو نفر هم بمهربانی رفتار نمود اما از اخراج وحشیان از ولایت داسی صرف نظر کرد و کوچنشینهای رومی را که در آنجا بودند بساحل یمین رود دانوب نقل مکان داد و رود مزبور دوباره سرحد دولت روم شد.
ارلین برای محفوظداشتن شهر روم از حملات خارجی حصار جدیدی بجهت آن شهر ساخت که بر جمیع آبادیهای قدیم و جدید آن محیط بود و بالاخره بخیال لشکرکشی بایران حرکت کرد لکن در بین راه مقتول شد (سنه ۲۷۵).
بعد از ارلین مجلس سنا پیرمردی بامپراطوری برداشت موسوم به تاسیت که از اعقاب تاسیت مورخ معروف بود و او بزودی درگذشت و لشکر سوریه سردار خود را که پربوس[۲۷] نام داشت امپراطور کرد (سنه ۲۷۶).
قبایل الامان به گل دستاندازی نموده بودند پربوس ایشانرا دفع کرد اما از ماوراء رن صرفنظر نموده باستحکام سرحد رود رن پرداخت و اسرای ژرمنی را در ساحل یسار رود مزبور مستقر کرد تا اراضی بایر شده را آباد نمایند و از ژرمنها داخل لشکر روم هم نمود.
سرداران پربوس با قبایل فرانک محاربه نموده آنها را مغلوب ساخته بودند. امپراطور جماعتی از ایشان را بکنار دریای سیاه کوچانید لکن آن جماعت زورقها گرفته از راه دریا و بسفر و بحر الجزایر رفته تمام مدیترانه را سیر کرده از بوغاز جبل طارق نیز گذشته داخل اقیانوس شده از دهانهٔ رود رن بولایت خود بازگشتند و در ضمن عبور آسیای صغیر و یونان و سیسیل و افریقا را چاپیدند و این دلیل است بر اینکه وحشیان در آنزمان چه گونه جری شده و دولت روم به چه درجه ضعیف بود.
اما پربوس با کمال فعالیت در نقاط مختلفه با مدعیان امپراطوری و مخالفین دولت تنازع نمود و عاقبت خواست لشکریان را به خشککردن باتلاقها و مردابهای دانوب وادارد. لشکریان از این حکم ناراضی شده امپراطور را بقتل رسانیدند (سنهٔ ۲۸۲). جانشین او کاروس[۲۸] بجنگ ایران قیام نمود و او معاصر بهرام دوم ساسانی بود. از قرار مذکور آنوقت در میان ایرانیها اختلافات بوده و قسمت عمده قوای ایران هم در حدود مشرق و شمال شرقی مشغولیت داشته و بدینجهت کاروس بسهولت توانست بینالنهرین را فرا گرفته تا طیسفون بیاید لکن همین وقت در کنار دجله درگذشت و پسرش نومرین[۲۹] که امپراطور شد نتوانست کاری صورت دهد و بزودی مقتول شد و لشکریان رئیس قراولان را که دیوکلسین[۳۰] نام داشت بامپراطوری برداشتند (سنه ۲۸۴).
امپراطورهای ایلیری چون همه روستائیان بودند که بسلطنت میرسیدند عادات ساده داشتند که شباهت باحوال رومیهای قدیم داشت مثلا حکایت میکنند که وقتی فرستادگان پادشاه ایران میخواستند بحضور پربوس یا کاروس بروند ایشانرا نزد پیرمردی بردند که روی خاک نشسته لباس خفیفی پوشیده پیه خوک نمکسوده و نخود میخورد. این شخص امپراطور بود و در ضمن صحبت با ایرانیها کلاه را برداشته سر بیموی خویش را نشان داد و گفت عنقریب مملکت شما را مثل سر خودم صاف خواهم کرد. بعد از آن گفت حال اگر گرسنه هستید از این غذا بخورید و الا بروید.
دیوکلسین - این امپراطور یکی از رفقای خویش ماکزیمین را در سلطنت با خود شریک کرد و در انتظام مملکت سعی وافی بکار برد. در مملکت گل دهاقین برضد محصلین مالیات طغیان کرده قوای مقاومت تهیه دیده امپراطور هم تعیین کرده بودند. ماکزیمین ایشانرا از میان برداشت و با قبایل الامان نیز محاربه نمود.
فتنههای دیگر نیز در نقاط مختلفه حادث شده و دیوکلسین آنها را خوابانید لکن جنگ معتبر این امپراطور با دولت ایران میباشد باین معنی که چون پادشاه ارمنستان موسوم به تیرداد تعرضات و جسارتهای بیمعنی نسبت بایران میکرد نرسی بادشاه ساسانی درصدد تنبیه او برآمد. تیرداد که قوهٔ مقاومت در خود ندید بامپراطور روم ملتجی شد و دیوکلسین محض حمایت او و تحصیل اعتبار عازم جنگ با نرسی گردید و داماد خود را که گالر[۳۱] نام داشت مأمور ایران نمود. این سردار در بینالنهرین مانند کراسوس از لشکر ایران شکست فاحش خورد لکن جان بسلامت دربرد اما دیوکلسین با او خیلی بطور تخفیف حرکت کرد و گالر محض تلافی تهیهٔ قشون جدید دیده همه نوع احتیاط کار را ملاحظه نمود و این دفعه راه ارمنستان را پیش گرفت و با نرسی روبرو شده و فتح نمایانی نصیب او گردید و پادشاه ایران مجبور شد از ارمنستان صرف نظر کند بلکه تمام بینالنهرین و کردستان و بعضی ولایات مجاور آنرا هم بروم واگذار نماید (سنه ۲۹۷).
اما تدبیر دیوکلسین برای حفظ نظم مملکت از اینقرار بود که اولا قدرت و سلطنت را منحصر بخویش نکرد باین معنی که قرار داد بعدها دو امپراطور باشد بعنوان اگوست که یکی خود دیوکلسین و دیگری ماکزیمین بودند و دو نفر هم زیر دست آن دو امپراطور باشند بعنوان قیصر و این هر چهار نفر از اهل ایلیری بودند و بنابراین بود که هروقت یکی از دو اگوست از میان برود یکی از دو قیصر جای او را بگیرد و باینطریق مقام امپراطوری هیچوقت خالی نماند و تعیین امپراطور بدست سنا یا لشکریان نباشد.
ثانیاً برای محافظت ممالک وسیعهٔ روم امپراطورها حکومت را میانهٔ خود قسمت کردند. دیوکلسین در جانب مشرق یعنی در شهر نیکومدی[۳۲] قرار گرفت و گالر را زیردست خود مامور حکومت ایلیری فرمود. ماکزیمین در مغرب در شهر میلان اقامت اختیار کرد و کنستانس کلر[۳۳] را مأمور حکومت گل و برتانی و اسپانیا نمود.
ثالثاً چون ایالات قدیم بنظر میامد که زیاد وسیع و هر کدام برای یک حاکم زیاد است و بعضی از آنها را منقسم به دو قسمت کرده بودند دیوکلسین این تقسیم را انجام داد چنانکه پنجاه و هفت حکومتنشین مبدل به نود و شش گردید و حکام بعد از آن لشکر در تحت فرمان نداشتند.
رابعاً شهر روم در تحت حکومت مجلس سنا بود. دیوکلسین این امتیاز را از روم و از سنا سلب نمود و همان مالیاتی را که از تمام ایالات مملکت میگرفتند بر ولایات ایطالیا نیز تحمیل کرد.
خامساً تا آنزمان امپراطورها جزء یکی از صاحبان مناصب و مشاغل روم محسوب میشدند منتها اینکه در رتبه و قدرت اول شخص بودند. دیوکلسین این حال را بگردانید و خود را آقا یا خداوندگار خواند و بسبک سلاطین مشرق تاج بر سر گذاشت.
چون حکومت جدید بطریق مذکور در تحت نظم و ترتیب درآمد دیوکلسین بعد از بیست سال سلطنت استعفا داده ماکزیمین را نیز مجبور باستعفا نمود و اختیار را بدست دو نفر قیصر واگذاشت. ایشان اگوست شدند و دو قیصر جدید تعیین کردند (سنه ۳۰۵) اما دیوکلسین بولایت اصلی خود در کنار دریای ادریاتیک رفت و در آنجا عمارتی عظیم شبیه بقلعه برای خود ساخته بود و مشغول زراعت گردید. حکایت کنند که روزی ماکزیمین باو اصرار میکرد که دوباره بر سر کار برود جواب راه اگر میدیدی در باغ خود چه سبزیهای خوب سبز میکنم هرگز بمن تکلیف نمیکردی که خود را باز مبتلای اندیشه و تشویش مملکتداری نمایم.
- ↑ Prétoriens
- ↑ Pertinax
- ↑ Septime Sévère
- ↑ Caracalla
- ↑ Macrin
- ↑ Héliogabale
- ↑ Alexandre Sévère
- ↑ Maximin
- ↑ Gordien
- ↑ Pupien
- ↑ Balbin
- ↑ Décius
- ↑ Gallus
- ↑ Emilien
- ↑ Valerien
- ↑ Galien
- ↑ Cappadoce
- ↑ Palmyre
- ↑ Odenath
- ↑ Alamans
- ↑ Goths
- ↑ Saxons
- ↑ Illyriens
- ↑ Claude
- ↑ Aurélien
- ↑ Zénobie
- ↑ Probus
- ↑ Carus
- ↑ Numérien
- ↑ Dioclétien
- ↑ Galers
- ↑ Nicomédie
- ↑ Constance Chlore