تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول/کلنل محمدتقی‌خان

از ویکی‌نبشته
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول از محمدتقی بهار
کلنل محمدتقی‌خان

۳۲- کلنل محمدتقی‌خان

آقای وزیر جنگ بعد از راندن سیدضیاءالدین تا مدتی سرگرم قضایای خراسان بود، و تفصیل آن واقعه خود کتابی جداگانه است که شبحی ناقص و ساده‌لوحانه و اندکی غرض‌آلود از آن بطبع رسیده است، و تاریخ واقعی و اسناد صحیح آنرا آقای محمد ملک‌زاده مدیر روزنامهٔ نیمرسمی «ایران» که بعد روزنامهٔ «تازه‌بهار» را در مشهد دایر کرده بود، نوشته است، و ما مختصری از آنرا نقل میکنیم،

خلاصه آنست که: مرحوم کلنل محمدتقی خان چنانکه اشاره کردیم والی خراسان را بدستور سیدضیاءالدین دستگیر و تحت‌الحفظ بمرکز فرستاده بود، بعد از رفتن سید و رسیدن دستخط عزل او بایالات و سپرده شدن انتظامات مرکز و حومه بسردارسپه و رها شدن محبوسین، اندک نگرانی برای کلنل محمدتقی خان حاصل شد، در تاریخ ۲۰ رمضان ۱۳۳۹ مطابق ۷ جوزای ۱۳۰۰ دستخطی از شاه بخراسان مخابره شده کلنل را بفرماندهی قوای نظامی خراسان ابقا و از مداخلهٔ در امور حکومتی ممنوع داشت، این قضیه بیشتر او را ناراضی کرد زیرا مشارالیه منتظر چنین پیشامدی نبود، معذلک از پذیرفتن اوامر مرکز خودداری نداشت، تا در تاریخ ۲۳ رمضان مطابق با ۹ جوزای ۱۳۰۰ دستخط دیگری از شاه بخراسان رسید و روز بعد اشاعه یافت و آن دستخط زمامداری قوام‌السلطنه بود، و بلافاصله بعد از تشکیل دولت امر شد که نجدالسلطنه بسمت کفالت ایالت خراسان شناخته شود، و در نتیجهٔ این فرمان همه محبوسین مشهد آزاد شدند و نجدالسلطنه در ادارهٔ ایالتی حضور یافته بانجام وظایف خود مشغول گردید.

کلنل از حکومت قوام‌السلطنه بیمناک شده بفکر طغیان افتاد و مصمم گردید که خود زمام امور خراسانرا در دست بگیرد. بدین نیت هنوز چند روزی از کفالت نجدالسلطنه نگذشته بود که بدون بهانه و بیمقدمه شخص نامبرده را توقیف کرده ادارهٔ حکومتی را خود در دست گرفت و جمعی از ارباب نفوذ شهر را که مخل خیالات خود میشمرد بار دیگر توقیف و برخی را تبعید نمود، و گروهی از اهالی و طبقات مختلفهٔ شهری را در ارگ ایالتی دعوت کرد و بآنان تلقین شد که بنام اهالی از دولت، والیگری کلنل محمد تقیخان را تلگرافاً تقاضا کنند!

۲۹ـ مرحوم کلنل محمد تقیخان (طرف چپ)

و آقای اسمعیل بهادر صاحبمنصب وفادار او

در نتیجه از همان مجلس، چند نفری انتخاب شده بتلگرافخانه متحصن شدند و تلگراف کردند که نجدالسلطنه قادر نیست خراسان را اداره کند و کسی بغیر از کلنل لایق این مقام نیست.

نظر بآنکه کلنل مأمور دولت را توقیف کرده و جمعی را بدون مجوز قانونی و بی اجازهٔ دولت حبس و تبعید کرده بود پیشنهادات حضرات را دولت رد کرد، و کلنل هم اطاعت کرده نجدالسلطنه کفیل ایالت را رها ساخت، اما وضع شهر وخیم شده روزبروز هم بر وخامت اوضاع شهر میافزود وشبها صدای تیر و تفنگ اسباب توحش مردم را فراهم میساخت و عاقبت شبی در یکی از محلات دو بمب محترق گردید و یک طفل هفت ساله مقتول شد و اضطراب اهالی بحد اعلی رسید!

باز جمعی بتلگرافخانه رفته تقاضای ایالت کلنل را تجدید کردند، و شبنامه‌ها ومکاتیب تهدیدآمیز بر ضد نجدالسلطنه انتشار یافت که او را امر بکناره‌گیری مینمودند، بالاخره نجدالسلطنه بتاریخ ۲۳ ذی‌القعده مطابق اسد ۱۳۰۰ دست ازکار کشیده در خانهٔ خود منزوی گردید و کلنل بدون اجازهٔ مرکز اداره حکومتی را بچنگ آورده زیر ارادهٔ خود گرفت و بمداخلات مستقیم در امور حکومتی دست یازید... و باز تحصن و تلگرافات مذکور تجدید گردید.

درین حین دولت تصمیم گرفت صمصام‌السلطنه بختیاری را بایالت خراسان بفرستد و این انتصاب از طرف متحصنین تلگرافخانه رد شد و با لحنی زننده فرمانفرمائی کلنل را از دولت خواستار شدند و دولت دریافت که وضع خراسان از حال طبیعی بیرون رفته و در چنگ کلنل افتاده است. بنابراین بتاریخ ۹ اسد ۱۳۰۰ از طرف صمصام‌السلطنه والی خراسان که هنوز در تهران متوقف بود کفالت ایالت تا ورود خود او بکلنل واگذار گردید.

اگر چه این تلگراف تا حدی باعث تسکین خاطر مرحوم کلنل شده علی‌الظاهر خودرا تسلیم اوامر دولت و ارادهٔ شاه نشان میداد ولی در باطن باین امر متقاعد نگردیده بیم داشت که مبادا بدون استقلال در فرمانفرمائی خراسان اسباب زحمت او را فراهم آورند، اینجا قضایایی در پرده است که دست ما باسناد آنها نمیرسد و از تلگرافی که مرحوم کلنل به صمصام‌السلطنه کرده است چیزهائی استنباط میشود که حقیقت آنها بر ما هنوز پوشیده است و ما برای ادای حق تاریخ با آنکه بنای ما باختصار است تلگراف کلنل را ضبط میکنیم:

تلگراف مورخهٔ ۱۰ اسد نمرهٔ ۴۱۴.

از مشهد بتهران،

حضور مبارک بندگان حضرت مستطاب اشرف آقای صمصام‌السلطنه والی معظم خراسان دامت شوکته، پس از تقدیم عرض بندگی و فدویت اینک عرایض خود را عرضه داشته و استدعای توجه مخصوصی را مینماید.

پس از یکرشته تلگرافات متقابله در تحت شرایط و اطمینانی با اینکه هیچ حاضر خدمت نبودم و یقین داشتم هیچ کسی در خیال استفاده از خدمات من نیست فقط و فقط باحترام امر ملوکانه در تاریخ ۱۳ جوزا از امورات حکومتی کناره گرفته و بریاست قوای نظامی خدمات صادقانهٔ خود را ادامه دادم، اینک همانطور که پیش‌بینی شده بود از روز اول در هر دو مورد نامساعدتهائی منحوس که شرحش موجب اطالهٔ کلام است مرا از کار باز داشته و بزررگترین قسمت وقت را که بایستی باصلاحات قوای نظامی مصروف شود بدفاع گذراندم.

کفیل ایالت با اینکه در سایهٔ قدرت قوای نظامی فرمانفرمائی کرده و با کمال گرمی بعزل و نصب حکام و گرفتن تقدیمی مشغول بود از ادب و انسانیت و بردباری و اطاعت فوق‌العادهٔ من سوء استفاده نموده بعناوین مختلفه زبان طعن و لعن مردمرا بسوی قوای نظامی دراز نموده و از دادن راپورتهای غلط و مجعول خودداری نمینمود.

جواب پیشنهادات و مستدعیات از مرکز همه بطوری بود که هر طفل شیرخواری مخالفت تامه را احساس نموده و بایستی خود را در هر آن دوچار مخاطرات و صدمات بداند. بالاخره آنچه در مدت ایندو ماه در خراسان شد همه مبتنی بر نظریات خصوصی شخص آقای رئیس‌الوزراء و حس انتقام بوده لاغیر، پس از یأس کامل از موفقیت در ۲۸ سرطان رمزاً استدعا کردم که یا از خدمت معافم فرموده و یا این ترتیبات را خاتمه دهند، جواب قاطعی داده نشد.

خلاصه حیثیت و شرافت خود و زیر دستانم و امنیت ایالت مهمیرا در خطر دیده از آنهمه استغاثه‌ها برحسب تقاضای اهالی پس از کناره‌گیری کفیل ایالت داخل عملیات مستقیم شدم و چون بکلی از حضرت اشرف آقای رئیس‌الوزرا و آقای کفیل تشکیلات مأیوس بودم با فدویت خانوادگی که بحضرت اشرف آقای مشیرالدوله داشتم در لیلهٔ هفتم اسد توسط حضرت معظم‌له مراتب را بعرض خاکپای همایونی رسانده و بدبختانه بصدور دستخط جوابیه نائل نگردیدم. غرض از استدعای تشریف فرمائی[۱] این است که علاوه بر اینکه عملیات دولت حاضره و شخص آقای رئیس‌الوزرا اقلا آن قسمتی که در خراسان شده منافی با مصالح مملکتی است بنده شخصاً هیچ اعتماد و اطمینان بحضرت ایشان ندارم و بهمین دلیل حاضر قبول هیچ خدمتی نیستم و نمیتوانم باداشتن اقتدار ظلم را دیده و چشم‌پوشی کنم.

از حضرات معظم استغاثه و استرحام میکنم وسایل معافی از خدمت بنده را فراهم فرموده و یا اینکه با مستدعیات همراهی فرمایند، خدا شاهد است که اینوضع پایدار نمیماند و ممکن نیست که با این ترتیب امورات مملکت اصلاح شود.

من آنچه تکلیف سربازیم بود عرض کردم و در مقابل هر پیش‌آمد ناگواری خود را بکلی بیگناه میدانم و حاضرم در هر محکمه که از روی عدالت قضاوت شود اظهارات خود را با اسناد مثبته بثبوت برسانم.محمدتقی

☆ ☆ ☆

آنچه از خارج و غیر از تاریخ ملک‌زاده بدست آورده‌ایم و تلگراف بالا هم بدان اشارتی دارد ـ و حافظه هم چیزی از آن بیاد میآورد، شرحی است که از آقای امیرتیمور نمایندهٔ مجلس شنیدم واینک نقل میکنم:

بعد از رفتن سید ضیاءالدین و قبل از وصول خبر ریاست وزرائی قوام بخراسان تلگرافی از تهران بمشهد رسیده میرزا صدرا ملقب به نجدالسلطنه را نایب‌الایاله کرده و کلنل را بسمت ریاست قوای تأمینیه و قشون نامزد مینماید.

این خبر بکلنل که تا آنروز از طرف سید ضیاءالدین نایب‌الایاله و فرمانده قوای خراسان شناخته شده بود ـ میرسد، عصبانی شده رئیس تلگرافخانه و نجدالسلطنه را توقیف میکند.

بعد از این عمل جمعی از وجوه اعیان و علماء و تجار شهر را بدارالایاله دعوت میکند و آنشب یکی از شبهای رمضان بود و کلنل برای مدعوین نطقی ایراد میکند که مفادش چنین بود که: من بخراسان خدمت کرده‌ام ومن مردی خدمتگزار دولتم و اگر یکروز قوام‌السلطنه را توقیف کردم بامر دولت مرکزی بوده است، وحتی بمن امر شد که او را تلف کنم ـ ولی من این امر را اطاعت نکردم، زیرا قوام‌السلطنه در هیچ محکمهٔ رسمی محکوم بمرگ نشده بود و کشتن او را وظیفهٔ خود ندانستم، و تحت‌الحفظ ویرا بمرکز فرستادم تا خودشان هر چه میخواهند بکنند، غرض آنست که من تا جائیکه ممکن بود اطاعت امر دولت را فرض ذمهٔ خویش دانسته و اکنون نیز مطیع دولت میباشم.

اما شنیده میشود که دولت به قوام‌السلطنه واگذار شده است ومن سوء ظن دارم که مبادا احساسات ایشان داعی انتقام شود، و طرز رفتاریکه هم‌اکنون با من شد و بدون اینکه بخود من تلگراف کنند و تکلیف مرا معین بنمایند بدون هیچ اعتنائی مرا از کار منفصل و دیگری را بجای من تعیین کرده‌اند، این سوء ظن مرا تأیید میکند.

آقایان بدانند که هرگاه قصد دولت توهین و آزار و تمام کردن من باشد در صورتی که من مطیع دولت بوده و هستم کمال ظلم خواهد بود، من حاضر نیستم که خونی از بینی یک ایرانی بریزد، وراضی‌تر دارم گلوله بسینهٔ من بخورد تا آن گلوله بدیوار قلعه‌ای از قلاع ایران اصابت کند، معهذا در صورت بی‌لطفی دولت و قصد انتقام و تصمیم بر تمام کردن من ناچار خواهم بود با قوائیکه در تحت اطاعت دارم مقاومت نمایم.

اکنون آقایان را از قضایا آگاه کردم، باقی خود دانید.

در همان شب کمیسیونی شش نفری از میان جمعیت برگزیده شد که عدهٔ اعضاء آن اینها بودند:

۱ـ حاج فاضل مجتهد، ۲ـ میرزا مرتضی‌قلیخان، ۳ـ حاج شیخ محمد کاظم تاجر، ۴ـ سردار نصرة (امیر تیمور حالیه)، ۵ـ حاج حسین آقای ملک، ۶ـ شیخ حسن پائین خیابانی. اینعده همان شب بتلگرافخانه رفتند و موضوع اظهارات کلنل محمد تقیخان را با دربار سلطنتی توسط تلگراف در میان نهادند و شرایطی که کلنل آنها را شرط موافقت و اطاعت قرار داده بود بعرض شاه رسانیدند و شرایط بقرار ذیل بود:

۱ـ بودجهٔ ژاندارمری خراسان مطابق آنچه فعلاً هست باقی بماند و نقصانی در آن روی ندهد.

۲ـ درجات افسران ژاندارم مطابق آنچه پیش‌بینی گردیده و درکابینهٔ قبلی بتصویب رسیده است اعطا شود.

۳ـ اسب و اسلحهٔ شخصی قوام‌السلطنه که بژاندارم تعلق گرفته و اسبها داغ ژاندارمری خورده‌اند متعلق باین اداره باشد و مسترد نگردد.

۴ـ دولت بکلنل محمد تقیخان دو ساله مرخصی با استفادهٔ از حقوق بدهد که در فرنگستان نواقص تحصیلات خویش را تکمیل کند.

۵ـ یک اسکورت ژاندارم کلنل را تا سرحد ایران مشایعت نماید... و خرده‌ریزه‌های دیگر که بیاد آقای امیر تیمور مانده بود[۲].

همان شب از دربار جواب رسید که اعلیحضرت همایونی تمامت شروط کلنل را پذیرفته‌اند، جز اینکه اجازه نمیدهند که مشارالیه از ایران خارج شود و مقتضی میدانند در سر خدمت خود با امیدواری واستظهار کامل مشغول باشد.

نزدیک سحر جواب دربار بکلنل رسید و کلنل شکر کرد و گفت : الحمداللّه که باری بزرگ از دوش من برداشته شد، و بفور نجدالسلطنه را احضار کرده او را مرخص نمود و شغل کفالت ایالت را بمشارالیه واگذار کرد و خود ازدارالایاله بباغ خونی خارج شهر انتقال نمود و بخدمات مرجوعه قیام کرد.

☆ ☆ ☆

اجتماعاتی در شهر مشهد بنام کمیتهٔ ملی و غیره راه افتاده بود، بیانیه‌هائی دائر بر انتقاد از اوضاع تهران و رئیس‌الوزرا انتشار مییافت و تلگرافات زننده‌ای از همین قبیل بتهران مخابره میگردید، و در بعضی از جراید مشهد برئیس دولت و بمرکزیان حمله‌ها و توهین‌ها میشد، و معلوم بود که این شایعات بدون اطلاع و میل کلنل نیست، و نیز از تلگراف کلنل به صمصام‌السلطنه اینمعنی روشن بود که وی از رئیس‌الوزراء سوء ظن بسیار دارد.

صمصام‌السلطنه بنا بود با عدهٔ بختیاری حرکت کند ولی کلنل از اینمعنی ترسید و در تلگرافاتی که عین آنها در تاریخ ملک‌زاده موجود است مکرر از صمصام خواهش میکند که تنها بیائید و عده با خود بر ندارید و میگوید که: «اهالی از آمدن سوار بختیاری ناراضی هستند» و در تلگراف رمز مورخه ۱۶ اسد[۳] به صمصام میگوید: «چنانچه عده همراه نخواهد بود اطلاع فرمائید تا بتوانم اهالی را خاموش و مطمئن بنمایم، ثانیاً جنرال قونسول انگلیس اظهار میدارد بندگان حضرت اشرف بسفارت دولت فخیمه اطمینان داده‌اید که نسبت به بنده اعتماد خواهید داشت، فدوی طرفدار جنگ داخلی نیستم و نسبت بحضرت اشرف با اینکه تا[کنون خدمت نرسیده‌ام] حضور مبارک عقیدهٔ پاک و بی‌آلایش دارم، لکن چنانچه در ضمن تلگراف حضوری عرض کردم نسبت بدولت و مخصوصاً شخص آقای رئیس‌الوزرا بدلایل کافی که در دست است اعتماد و اطمینان ندارم، اگر بندگان حضرت اشرف شخصاً ضمانت فرمایند که کابینهٔ حاضره بمواعید خود وفا خواهد نمود بنام شرافت و درست‌قولی ایلیاتی که در حضرت اشرف سراغ دارم تسلیم محض خواهم شد و درین صورت استدعائی که خواهم داشت همان ابقای مسیو دبوا است و بس، و امیدوارم از بذل توجه درین موقع فدوی را مفتخر فرمایند».

۱۶ اسد ۱۳۰۰ نمرهٔ ۲۱۵محمدتقی


و صمصام‌السلطنه جواب میدهد ـ از تهران به مشهد:

جناب اجل آقای کلنل محمد تقیخان کفیل ایالت جلیلهٔ خراسان دام اقباله.

از مفاد دو فقره تلگراف مرموز و مکشوف جنابعالی مستحضر، اینکه اظهار داشته‌اید مطابق شایعات اینجانب با عدهٔ بختیاری و قوای دیگر خیال حرکت بآنصوب دارم این شایعه را بکلی تکذیب مینمایم چه که با بودن جنابعالی و عدهٔ ژاندارم مأمورین مشهد دولت و ایالت از قوای دیگر مستغنی و احتیاجی نخواهند داشت، لازم است جناب عالی باطمینان قول ایلخانی من اشخاصیکه ازین باب دچار توهم و تشتت خیال شده‌اند بکلی مطمئن نمائید، اینجانب با کالسکهٔ چاپاری قریباً حرکت مینمایم.

اما جواب قسمتی که بخودتان اشاره نموده‌اید اینجانب بشرافت ایلیت خودم بجنابعالی اطمینان میدهم که کاملا مورد اعتماد من هستید، از طرف دولت و اینجانب ابداً مورد اعتراض و بی‌محبتی نخواهید بود، بلکه از لازمهٔ محبت و مهربانی دربارهٔ شما اغماض نکرده زحمات و خدمات شما منظور نظر خواهد بود.

در موضوع مسیو دبوا با اینکه قانون امور کلیهٔ وزارتخانهای دولت را چنانچه میدانید مجزا و کلیهٔ وزارتخانها در امور یکدیگر موظف بمداخله نخواهند بود معهذا نظر بعوالم محبتی که بشخص جنابعالی دارم حتی‌القوه کوشش میکنم.

با اینحال ازین ببعد رشتهٔ این مذاکرات را مقطوع و با کمال اطمینان خاطر و امیدواری مشغول حفظ انتظامات بوده مزید امتنان اینجانب و رضایت دولت را فراهم دارید، ۱۸ اسد ۱۳۰۰ ـ نجفقلی بختیاری

و نیز صمصام باو تلگراف میکند که کلنل گلروپ[۴] برای رفع سوء تفاهمات میاید و آمدنش قبل از جریان مذاکرات و معاهده بین من و شما بوده است، تلگرافاترا کلیةً بایشان ارائه بدهید تا مسبوق شود.

با اینمقدمات، مرحوم کلنل اولا «مسیو دبوای» بلژیکی را که از همدستان او بود ودولت احضارش کرده بود و او تمرد کرده بریاست مالیه برگماشت و اردوی سیاری بسروقت شجاع‌الملک باخرزی و دیگران که خیال مخالفت در آنها میکرد فرستاد، و روز ۱۱ ذیحجهٔ ۱۳۰۰ کلنل گلروپ و پنجنفر صاحبمنصب را که وارد شش فرسخی شهر شده بودند فرستاده خلع سلاح کرد و بشهر راه نداد و خود با آنها ملاقاتی کرده روانهٔ تهرانشان کرد و بطغیان علنی آغاز نمود.

تصور میشود کرد که قوام‌السلطنه رئیس‌الوزرا هم با کلنل خوب نبوده است، اما کسانیکه ریاست کرده‌اند میدانند که هیچ رئیس دولتی حاضر نیست بصرف احساسات شخصی و حب و بغض خصوصی شش هزار سرباز مسلح را بر علیه خود و دولت خود تحریک کند، خاصه که خبر داریم و این معنی را من از آقای بهرامی (دبیر اعظم) شنیده‌ام که میگفت: روزی که خبر طغیان کلنل به سردار سپه رسید در تهران هزار نفر تفنگ‌بدوش نداشتیم و حسین آقای خزاعی را با عده‌ای بی‌سروته و بی‌سازوبرگ بشاهرود فرستادیم.

پس اگر گفته شود که دولت امیر شوکت‌الملک (علم) و سردار معزز بجنوردی را بر علیه کلنل تحریک کرده است صحیح است، اما این عملیات مربوط بزمانی است که طغیان کلنل علنی شده و زیر بار هیچ مصلحتی نرفته است، معهذا نمیتوانم درین قضیه با اطمینان یک قضیهٔ تاریخی حکمی بکنم.

☆ ☆ ☆

بعد از آنکه کلنل گلروپ و صاحبمنصبان ارشد دیگر در شریف‌آباد توسط اسمعیل بهادر یراقچین شدند و شبانه با کلنل محمد تقیخان ملاقات کردند و بمرکز بی نیل مرام باز گشتند، دولت بخیال افتاد که جنرال حمزه خان عموی کلنل را که یکی از افسران محترم قزاقخانه بود بمشهد بفرستد تا با نصایح و اندرز کلنل را از نیاتی که دارد منع کند، ولی حمزه خان از رفتن خودداری کرد.

در اینمورد از طرف شوکت‌الملک والی قاینات و سردار معزز والی بجنورد و خوانین زعفرانلوی قوچان بحمایت دولت علامات مخالفت با کلنل بروز کرد و شجاع‌الملک رئیس ایل هزاره و قسمتی از ایل تیموری بریاست شوکت‌السلطنه و سید حیدر و طوایف بربری و سالار خان بلوچ علائم خلاف آشکار کردند و دولت کلنل را در صفحهٔ خراسان طاغی و سرکش معرفی کرد.

در تاریخ ملک‌زاده آمده است که درینمورد از طرف دولت بوسایل غیر مستقیم بکلنل پیشنهاد شد که:

۱ـ کلنل حقوق دوسالهٔ خود و معتصم‌السلطنه و ماژور اسمعیل خان را برداشته و باروپا مسافرت کند.

۲ـ محاسبات خودرا در ظرف پانزده روز بسته و امور ایالت را بتولیت آستانه واگذار نماید.

۳ـ بکلیهٔ افسران ژاندارم و اهالی محل که با عملیات کلنل شرکت داشته‌اند از طرف دولت تأمین داده خواهد شد.

۴ـ از طرف دولت بقوای ایلیات توصیه خواهد شد که با کلنل طرفیت ننمایند و با اسکورت مخصوص ژاندارم او را بسرحد برسانند.

و گوید این پیشنهادها مورد قبول کلنل واقع نشد.

بالجمله از اواخر اسد ۱۳۰۰ طرفین از یکدیگر نومید شدند.

کلنل خراسان را در چنگ خود گرفت، دولت نیز او را بوسیلهٔ تلگرافات پی درپی یاغی و خودسر معرفی کرده عشایر محلی را بر علیه او بمخاصمت وادار ساخت.

روابط کلنل با خارجیها:

کلنل محمد تقیخان مردی وطنخواه و ایران‌دوست و درس‌خوانده بود، نه با خارجیان عداوت و دشمنی داشت و نه تسلیم و نوکر آنها میشد. اما روابط او با روسها در اوایل حکومت سیدضیاءالدین که رفیق روتشتین از خراسان بتهران میامد، کلنل شبی از او پذیرائی خوبی کرد و در سر شام نطقهای مهیج و دال بر امیدواری ایرانیان از لنین و دولت شوروی که مظالم تزاریان را جبران کنند، بمیان آمد.

با انگلیسها هم روابط کلنل بد نبود و حتی میگویند که کونسول انگلیس در اصلاح بین کلنل و دولت وساطت کرده بود و قبول نیفتاد. اما بعد از طغیان کلنل و قطع روابط او با دولت بدیهی است که روابط او با کونسول انگلیس تیره شده و بتقاضاهای آنان وقعی نمیگذاشت، تمام کسانیکه با کونسولخانه ارتباطی داشتند حتی صاحبمنصبانیکه مظنون بمراوده بودند دستگیر و توقیف کرد، تا بدینوسیله از تحریکات آنان بر علیه اوضاع جلوگیری شود، و طولی نکشید که کلیهٔ تلگرافچیان انگلیسرا که در عمارت تلگرافخانه برای مخابرات خارجی دارای اطاق و سیم مخصوص بودند از ورود بتلگرافخانه ممنوع داشت، و عملیات کونسولحانه را تحت تفتیش قرار داد.

جنگ آغاز میشود:

دولت کلنل را متمرد و مجنون معرفی میکند، کلنل قوام‌السلطنه را خائن و مغرض میخواند و افکار مردم خراسان را بر ضد دولت و قوام‌السلطنه میشوراند و بهیجان میآورد!

کلنل میخواهد کاری کند که دولت ناچار سقوط نماید، و قوام‌السلطنه از کار برکنار شود و ایالت خراسان با خود کلنل باقی بماند و کسی متعرض وی نشود، دولتهم اینرا میداند و سعی دارد او را بتسلیم وادار سازد!

اینک قسمتی از یک بیانیه که در مشهد مصادف همان اوقات قطع مناسبات بین کلنل و تهران انتشار یافته است:

قسمتی از یک بیانیه:

«..... این همان قوام‌السلطنه است که در مدت دو سال دو کرور ثروت خراسانرا ببانکهای خارجه فرستاد، با اینهمه از چند رأس اسب و یک اتومبیل که بحکم دولت ضبط شده و بسربازان رشید و مدافعین حقیقی مملکت داده شده بود نتوانست صرف نظر کند، در صورتیکه آنها از خراسان بود و بخدمت خراسان گذاشته شده بود، لکن حرص و طمع و لجاجت او را وادار کرد که یک ایالت بزرگی مثل خراسان را فدای غرض شخصی کند، و از هر گوشه و کنار هر چه اشرار نشان دارد برانگیزد و آنها را بانواع مواعید بر ضد امنیت خراسان مسلح کند تا آنکه بغرض فاسد خود نایل شود، و اینک بمساعی آن کسیکه خود را رئیس دولت نامیده در عاشوری و در ماه حرام خون ایرانی مسلمان بدست برادر دینی و وطنی ریخته میشود زیرا که ارادهٔ حضرت اشرف اینطور تعلق گرفته.....»

در قسمت دیگر این بیانیه تهران و نمایندگان و صاحبان پارک، تهدید سخت شده‌اند... و از کلنل بسیار تمجید کرده‌اند و بشاه قدری تملق و مداهنه گفته‌اند.

بامضای: رئیس کمیتهٔ مرکزی ملی خراسان


حکم تلگرافی رئیس دولت:

از تهران به بیرجند:

جنابمستطاب اجل آقای امیر شوکت‌الملک حکمران قاینات و سیستان دام اقباله، البته از رفتار اخیر کلنل محمد تقیخان مطلع شده و میدانید با وجود مساعی دولت در اینکه مشارالیه از طریق اطاعت خارج نشود حرکات بیرویه و مجنونانهٔ خود را دوام داده بنای خودسری و تمرد را گذارده اسباب اختلال اوضاع خراسان گردیده است، بر حسب امر قدرقدرت بندگان اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی ارواحنا فداه اردوی قزاق مرکب از پنج هزار نفر رهسپار خراسان است، بدیهی است در اینموقع وظیفهٔ دولتخواهی و شاهپرستی سرکردگان و رؤساء خراسان و سیستان جز این نیست که با تمام قوی بر ضد محمد تقیخان متمرد اقدام و خدمات صادقانهٔ خود را بمنصهٔ ظهور برسانند.

لهذا حسب‌الامر بجنابعالی مقرر میشود که محمدتقیخان نایب سرهنگ را متمرد شناخته و بهیچوجه باقدامات و اظهارات او اعتبار ندهید و قوای خود را هر چه ممکن شود حاضر و عملیات خودسرانهٔ او را قویاً جلوگیری نمائید و مراقبت کامل نمائید که عمال محمدتقیخان بهیچوجه در عایدات مالیاتی حوزهٔ حکومتی جنابعالی مداخله نکرده و نگذارید دیناری از نقد و جنس عایدات دولتی بمشهد ارسال گردد و باید اردوی کامل از سوار و سرباز و توپخانه تهیه نموده حقوق آنها را بموجب این تلگراف از عواید مالیاتی و غیره مأخوذ داشته و یک عده کافی بخواف فرستاده از تجاوزات ژاندارم بآن حدود قویاً جلوگیری نمائید. از افراد ژاندارم و صاحبمنصبان هر کدام باردوی جنابعالی ملتجی شوند بآنها تأمین بدهید والا در قلع و قمع آنها اقدام نمائید، سواد این تلگراف را با سوار مخصوص بفوریت برای جناب حاجی شجاع‌الملک ارسال دارید.

۵ سنبله نمرهٔ ۸۴۲۵ قوام‌السلطنه رئیس‌الوزرا

☆ ☆ ☆

روابط خراسان با تهران بریده شد!

کلنل محمد تقیخان فرمانفرمای خراسان، و اردوی فداکار و تمام اسلحه‌ای در زیر فرمان اوست که نظیر آنها در تهران و سایر نقاط کمتر یافت میشود، و جماعتی از اهالی خراسان نیز او را دوست میدارند زیرا خوب حرف میزند، خوشگل است، صحبتهای وطن پرستانه را از روی احساسات میگوید و با مردم گرم میجوشد و در عوض سخت‌گیر و شدیدالعمل است و مخالف را حبس میکند و امان نمیدهد، و خلاصه آنکه اسباب وآلات ریاست و بزرگی برای او فراهم است.

چند تن از خراسانیان متحصن تلگرافخانه که مأیوس شده اند، در ادارات دولتی ریخته و گفتند روابط خود را با مرکز قطع کنید، مسیو دبوا رئیس مالیه با قوام‌السلطنه میانهٔ خوبی نداشت، اکنون با کلنل دوست است و مالیات خراسان را بکلنل تحویل داده و میدهد.

عواید پست و تلگراف را هم از روز ۱۸ ذیحجه ۱۳۳۹ مطابق اسد ۱۳۰۰ کلنل تحت نظر گرفت. و همان روز مسیو شوبرک سوئدی رئیس نظمیه و ماژور عبداللّه‌خان معاون او را از مشهد اخراج کرد و عالم‌الدوله‌نامی را بریاست نظمیه برگماشت و حکومت نظامی در مشهد اعلان شد.

گفتگوی اصلاح و تدارک جنگ:

از یکطرف شوکت‌الملک خوانین سرحدی را بتحشید قوی و تهیهٔ حرب و ضرب وادار و از طرف دیگر با مشهد باب مخابرات صلح را باز کرده و تلگراف حضوری او با معتصم‌السلطنه[۵] معاون و همدست کلنل مفصل است و در تاریخ ملک‌زاده درج، خلاصه هرچه نصیحت و ارشاد که تصور شود از طرف شوکت‌الملک بحضرات گفته شد و مؤثر نیفتاد، حتی مصباح دیوان (اسدی بعد) پیشکار خود را هم برای اصلاح بخراسان فرستاد و کاری صورت نداد، ناچار جنگ آغاز شد!

کلنل پنج شش هزار ژاندارم و اسلحهٔ اعلی ده‌تیر انگلیسی که دولت از دولت انگلیس خریداری کرده بود و چند عراده توب و صاحبمنصبان جدی داشت، و در میان خوانین سرحدی این نظم و ترتیب و این اسلحه نبود.

فقط در قاینات مطابق بودجه‌ای که بسته شد ششصد و پنجاه نفر قوای مشق‌کرده و نظامی موجود بود که دویست نفر آنها برای انتظامات محلی لازم میشد و چهارصد نفر دیگر میتوانست بمیدان برود، دو عراده توب کوهستانی نیز زیادتر نداشتند، تا دویست نفر دیگر هم میتوانستند تدارک کنند.

اما قوای چریک زیاد میشد راه انداخت، چنانکه چیزی نگذشت که شجاع‌الملک محمدرضا خان رئیس ایل هزاره و سالار خان بلوچ صاحب قلعهٔ عَلیک، و شوکت‌السلطنهٔ تیموری و سید حیدر رئیس طایفهٔ بربری و سالار شجاع برضد کلنل و باطاعت شاه و دولت بایکدیگر متحد شده و در اندک زمانی قریب پنجهزار سوار چریک جنگی تجهیز کردند و بسوی مشهد در حرکت آمدند.

خود شجاع‌الملک در یوسف‌آباد نزدیک سرحد نشست ولی سایر خوانین و رؤسا را با پسرهای خود و چریک روانه کرد و این عده تا فریمان نزدیک مشهد پیش آمدند.

این اخبار برای کلنل تولید نگرانی کرد و ابتدا در صدد برآمد که آنها را بطریق مسالمت‌آمیزی منصرف سازد و درباطن شاید قصدش پخت و پز با بعضی رؤسا و تدارکات کافی در مشهد بوده است. لذا هیئتی از محترمین مشهد و رؤسای دوایر را بتربت جام فرستاد و مدتی گذشت و نتیجه حاصل نشد و کلنل هم قوای خودرا مرتب ساخته و بریاست علیرضاخان شمشیر باستقبال قوای چریک فرستاد.

ژاندارم قوای چریک را از فریمان دوانده و تا نزدیک سرحد آنها را عقب نشانید.

در تربت حیدریه نیز طوایف قرائی سر بطغیان برآورده در مزرعه و قلعهٔ «سنگان» قیام کردند، و سالار خان بلوچ که از فرونت با خزر و تربت جام گریخته بود، در قلعهٔ «علیک» طغیان کرد، کلنل با سه عراده توپ بتربت حیدریه رفته در هر دو نقطه جنگید و هر دو قسمت را خاموش ساخت.

قرار ملاقات:

امیر شوکت‌الملک (علم) والی قاینات و سیستان که از طرف رئیس دولت با اختیارات کافی دستور دفع کلنل محمدتقیخان را با اعمال قوهٔ قهریه داشت و برای احتراز از جنگ و خونریزی بوسیلهٔ تلگرافات حضوری و دادن پند و اندرز میخواست کلنل را از خیالاتیکه در سر دارد مانع شود و برای این منظور نمایندهٔ خود محمد ولیخان اسدی (مصباح‌السلطنه) را بمشهد فرستاده بود، قرار ملاقاتی با کلنل محمد تقی خان داد.

در این هنگام که مصادف با اوایل برج میزان ۱۳۰۰ بود مرحوم آیةاللّه‌زادهٔ خراسانی[۶] و حاجی حسین آقای ملک در بیرجند توقف داشتند و کلنل برای سرکشی باردوهای ژاندارم بگناباد رفته بود و مصمم شد که امیر شوکت‌الملک را در گناباد ملاقات کرده و او را از مخالفت با خود که از آن خیلی بیمناک بود باز دارد، با این مقصود تلگرافی بشوکت‌الملک مخابره کرد و او را بگناباد دعوت نمود. امیر شوکت‌الملک نیز از موقع استفاده کرده مصمم شد که باتفاق آیةاللّه‌زاده و حاج حسین آقا باول خاک قاینات در نقطهٔ معروف به گدار سلیمان رفته با کلنل ملاقات نمایند تا شاید او را متقاعد سازند که از راه سیستان بهندوستان برود. بنابراین دعوت کلنل را پذیرفته و تاریخ حرکت خودرا تلگرافاً بکلنل خبر داد.

در همین هنگام شورش اکراد قوچانی که بدستور سردار معزز حاکم بجنورد[۷] تهیه دیده شده بود شروع شد و خبر آن در گناباد بکلنل رسید و قبل از دریافت تلگراف شوکت‌الملک، گناباد را ترک گفته بمشهد حرکت کرد و در تاریخ ۷ میزان ۱۳۰۰ ضمن تلگرافی که به امیر شوکت‌الملک از گناباد مخابره نمود از ملاقات عذر خواست.

کشته شدن کلنل:

کلنل بسرعت بمشهد بازگشت. در این موقع ماژر محمودخان نوذری فرمانده و حاکم نظامی قوچان که بعذر کسالت و معالجه بمشهد آمده بود در غیاب کلنل کفالت امور را در عهده داشت.

۳۰ـ سردار معزز بجنوردی

خواتین قوچانی از غیبت محمود خان نوذری در قوچان استفاده کرده در اواخر ماه محرم ۱۳۴۰ فرج‌الله خان حاکم شیروان و عزیزالله خان با قوای محلی خود و کمکی که از طرف سردار معزز بجنوردی بآنها میشد بقوچان حمله کرده ژاندارمها را خلع سلاح نموده قوچان را متصرف شدند.

کلنل که بمشهد رسید و از واقعه قوچان اطلاع کامل حاصل کرد نخست پریشان‌خاطر گشته صلاح خود را در این دید که محمود خان را بمشهد گذاشته و خود بدفع شورش قوچان قیام کند[۸] و شبانه با عدهٔ قلیلی صاحبمنصب و ژاندارم که در مشهد موجود داشت راه قوچان را پیش گرفت تا قوای هزیمت‌یافتهٔ ساخلو قوچان را نیز در بین راه جمع‌آوری کرده قوچان را از دست اکراد باز گیرد.

کلنل باهمراهان معدود خود تا جعفرآباد دوفرسنگی قوچان پیشرفت، ژاندارمهای فراری بعضی باو ملحق شده و برخی بدون اعتنای باو بمشهد مراجعت نمودند.

در جعفرآباد مصادمه بین کلنل و کردهای قوچانی شروع شد و کلنل شخصاً در تپه‌های جعفرآباد با تفنگ و شصت‌تیر میجنگید. این جنگ در روز دوشنبه اول صفر ۱۳۴۰ (۹ میزان ۱۳۰۰) واقع شده تا عصر آنروز ادامه داشت و در نتیجه نیمی از قوای ژاندارم کشته و نیمی فرار کرد، وکلنل یکه و تنها در حالیکه محاصره شده بود تا آخرین فشنگی که داشت جنگید تا کشته شد و جنگ جعفرآباد خاتمه یافت.

پس از پایان جنگ، کردهای قوچانی حین تصادف بنعش کلنل از قرینه و علامات نظامی او را شناخته سرش را از تن جدا کرده بقوچان بردند.

حوادث بعد:

روز ۱۲ میزان ۱۳۰۰ خبر کشته شدن کلنل در شهر مشهد اشاعت یافت، محمود خان نوذری بلافاصله باتفاق آیةاللّه‌زاده که تازه از بیرجند وارد مشهد شده بود بتلگرافخانه رفت و دولت را از قتل کلنل آگاه ساخت و خود نیز اظهار اطاعت از اوامر دولت نموده کفالت امور موقةً از طرف دولت باو واگذار شد.

روز ۱۵ میزان جنازه و سر کلنل محمدتقی خان با تجلیل و احترامات نظامی بمشهد وارد شد. یکعده از صاحبمنصبان و افراد ژاندارم و جمعی از اهالی شهر جنازه را با ابراز احساسات و ایراد نطقهای پرهیجان مشایعت مینمودند.

چون حین عبور جنازه در شهر، از طرف محمود خان نوذری و بعضی از هواخواهان مرحوم کلنل نطقهای پرحرارتی ایراد و احساسات شدیدی بروز داده میشد دولت مرکزی را نگران ساخته دستور داده شد قوای نظامی دولت از شاهرود و قوای چریک سرحدی بمشهد نزدیکتر شوند.

همانروز جنازهٔ کلنل در مقبرهٔ نادرشاه دفن و ظاهراً غائلهٔ کلنل محمد تقیخان خاموش شد و چند روز بدین منوال گذشت. قوای نظامی دولت بسرکردگی حسین آقا خان خزاعی میرپنج از شاهرود بطرف مشهد حرکت کرد. اردوهای ژاندارم خراسان نیز متدرجاً از محاصره و قتل کلنل آگاه شده دست از عملیات خود در میدانهای جنگ برداشته شروع بعقب‌نشینی نمودند، بعضی از این اردوها متفرق و بعضی منظماً بمشهد بازگشتند.

قیام اسمعیل بهادر:

ماژر اسمعیل خان بهادر یکی از افسران صمیمی و جدی و باوفای مرحوم کلنل بود(صفحهٔ ۱۴۱) که در آنموقع ریاست اردوی ژاندارم مأمور سبزوار را، در مقابل قوای قزاق دولتی متوقف در شاهرود، عهده‌دار بود. پس از قتل کلنل اردوی سبزوار را حرکت داد، چند روز بعد وارد قصبهٔ طُروق دو فرسنگی مشهد شده عدهٔ خود را در طروق متوقف ساخته و خود بمشهد آمده مستقیماً بآرامگاه کلنل شتافت.

اسمعیل بهادر که روحاً ازقتل رئیس محبوب خود سخت متألم و نسبت باوضاع بی‌اندازه خشمناک و بدبین بود بر سر قبر کلنل و در حضور جمعی از اهالی بیانات تند و شورانگیز ادا نمود بقسمی که با قوائی که در اختیار داشت شهر را بطور خطرناکی تهدید میکرد!

بیانات متهورانهٔ او با شناسائی که مردم نسبت باحساسات تند و رفتار خشن وی داشتند اهالی را مضطرب ساخته و از قیام جسورانهٔ او که بصورت انتقام و خونخواهی کلنل داشت بروز میکرد در بیم و وحشت فوق‌العاده گرفتار آمدند.

این طرز رفتار بهادر دولت را نیز نگران ساخت و از جانب وزیر جنگ به محمودخان نوذری کفیل ایالت تلگراف فوری رسید که هرگاه در ظرف ۴۸ ساعت اسمعیل بهادر از خراسان خارج نشود حکم اعدامش صادر خواهد شد.

این تلگراف در مزاج اسمعیل بهادر اثر معکوس بخشید، و عوض اینکه او را بجای خود بنشاند بیشتر از جای برانگیخت، تا بدینقرار:

شب ۱۵ ماه صفر مطابق ۲۴ میزان ۱۳۰۰ از طُرُق اردوگاه خود با یک عدهٔ ژاندارم مسلح ساعت پنج از شب گذشته غفلةً بشهر وارد شد.

محمودخان نوذری کفیل ایالت را در دارالایاله دستگیر و باردوگاه طرق اعزام و توقیف نمود.

صبح روز بعد مجدداً با پنجاه ژاندارم بشهر آمده بخانهٔ آیةالله‌زاده رفت و او را مورد تهدید و تغیر قرار داد، بقسمی که گفته شد خیال دستگیری او را نیز داشته است.

اخراج اسمعیل بهادر:

در همین احوال محمودخان نوذری که در طرق توقیف بود صاحبمنصبان ارود را دور خود جمع کرده و رفتار متهورانهٔ اسمعیل بهادر را بآنان یادآور شده آنها را مطیع خویش ساخته و متفقاً بطرف شهر حرکت نمودند.

اسمعیل بهادر چون از این واقعه آگاه شد، و قوای خود را ازدست‌رفته دید در خانه آیةالله‌زاده بحالت تحصن در آمد و عاقبت در نتیجهٔ مذاکرات با دولت اجازه داده شد که از ایران خارج شود و خارج شد.

ورود والی جدید و قوای دولت بمشهد:

در تاریخ ۲۷ صفر ۱۳۴۰ نظام‌السلطنه مافی بفرمانفرمائی خراسان برقرار و روز ۲۹ صفر قوای نظامی دولت که مرکب از ۷۰۰ قزاق و ۳۰۰ ژاندارم و ۳۰۰ سوار امنیه بود بسرکردگی حسین آقا خان خزاعی میرپنج بمشهد وارد شدند.

انتقال جنازه:

شب ۲۶ ربیع‌الثانی ۱۳۴۰ بنا باجازهٔ مقامات مرکزی جنازهٔ کلنل محمد تقی خان که در مقبرهٔ نادرشاه دفن شده بود از خاک بیرون آورده شده و شبانه در قبرستان کوچکی بیرون دروازهٔ سرآب جنب باغ منبع (این قبرستان در دورهٔ حکومت پاکروان از بین رفته و جزء خیابان شده است) بخاک سپرده شد

آمال کلنل:

کلنل محمد تقیخان بر خلاف آنچه که مشهور بود قصد حملهٔ بتهران و در دست گرفتن زمام امور کشور را نداشت، بلکه آرزومند بود خراسان را استقلال بخشد و خود بریاست جمهوری خراسان برقرار گردد، سندی که این مطلب را ثابت میکند تلگرافی است که در اوایل مخالفت با حکومت تهران بمحمود خان نوذری مخابره کرده و عیناً در زیر نقل میشود:

«آقای ماژر محمود خان راپورت تلگرافی نمره ... را ملاحظه کردم همانطوریکه سابقاً هم دستور داده‌ام در راه شیروان پست بگذارید و کاملا اقدامات و عملیات سردار بجنوردی را بتوسط قاصدین مخصوص تحت تفتیش آورید، تا بحال که کلیهٔ امور بر وفق مرام گذشته، امیدوارم بیرق جمهوری خراسان را من بر دوش بکشم، محمود و اسمعیل هم جناحین او را محافظت بکنند همه روزه منتظر اقدامات شما هستم»

«محمد تقی»

جمهوری خراسان، نیز مانند جمهوری گیلان بود، آقای سید محمد تدین

از طرف حزب دموکرات از مرکز بملاقات میرزا کوچکخان زعیم جنگلیان برشت رفته بود، در ضمن سخنانی که از زعیم ملی شنیده بود این بود که: «ما تا هر جا که بتوانیم جلو میرویم و قصد جزم نداریم که ایران را بتصرف آوریم».

از حرکات میرزا و همچنین از طرز رفتار کلنل پیدا بود که قصدشان تصرف ایران و ایجاد حکومت مرکزی صالح نبوده بلکه بهمان ولایاتی که در کف داشته اند قانع بوده‌اند!

اگر مرحوم میرزا در سال ۱۳۳۶ که تهران بین دولتهای سست و شیرازه‌دررفته دست بدست میگشت و نوبهار فریاد میزد که: «دولت مرکزی و ثابت و مرکز ثقل لازم است .......» و بر خلاف آمال ما هر دو مـاه یکدولت میافتاد و دولت دیگر می‌ایستاد، اگر مرحوم میرزا در این سال بتهران حمله کرده بود، بدون هیچ شکی دولت ایران مانند موم در دست او و اتباعش نرم شده و بمیل آنها ساخته میشد، و همان کاری که موسولینی بعدها در ایتالیا کرد و از شمال حمله کرد و با سازش سری اهالی پایتخت شهر رم را بدست گرفت و پادشاه ایتالیا نیز بدو تسلیم شد، میرزای ما هم کرده بود...

عین این مطلب را باید دربارهٔ مرحوم کلنل محمد تقیخان اذعان کنیم، چه من در تهران بودم، راست است هنوز سردار سپه بدنام نشده بود، اما محمد تقیخان بسیار نیکنام بود، ژاندارم از قزاق وجیه‌تر و محبوبتر بود، علاوه ازینها تهران قدرت دفاع نداشت، بقول آقای فرج‌الله بهرامی وزارتجنگ نتوانست عدهٔ هزار نفری با اسلحه همراه حسین آقای خزاعی بشاهرود بفرستد و بسیلی صورت خود را سرخ نگاه میداشت!... درینصورت هرگاه کلنل شش یا هشتهزار ژاندارم رشید و مسلح و فرمانبردار خود را بجای پخش کردن در جام و باخزر و تربت حیدریه و قوچان گرد آورده عده‌ای برای حفاظت شهر گذاشته مابقی را مثل فشفشه بروی خزاعی در شاهرود میانداخت، و از آنجا بی‌معطلی خود را بتهران میرساند کاری صورت میداد، سردار سپه و قسمتی از نمایندگان گریخته و شهر با سلام و صلوة بدو تسلیم شده بود، و شاه را هم توسط مشیرالدوله و مستوفی و صمصام وسایر ریش‌سفیدان میتوانست نگاه بدارد و مطمئن کند، و حکومترا در دست بگیرد... اما او هم این همت و دل و گرده را نداشت و بی‌سبب خود را با خراسانیان که از هفتاد نقطه با مرکز سروکار داشتند مشغول ساخت و پنداشت که میتواند دولتی بنام «جمهوری خراسان» در مشرق ایران مستقل و مجزی بریاست خود ایجاد نماید!

شخصیت او:

اینجوان بدون شک یکی از افراد وطنخواه و صمیم و صاحب‌دل و هوش و فکر بود، و از آن مردمانی بود که حاضرند خود را در راه ترقی و تعالی هموطنان و عظمت وطن وعزت نژاد فدا سازند.

من کلنل را یکبار دیدم.

پیش از آنکه او را دیده باشم صیت شجاعت و صاحبدلی و بزرگواری او را از مردمی بیغرض شنیده بودم.

اوقاتی که مأمور خراسان شده بود، بوسیلهٔ آقا شیخ حسین تهرانی که در مهاجرت با او دوست شده بود ملاقات مرا خواست، و من روزی نهار در خانهٔ آقای تهرانی با او بسر بردیم و با هم غذا خوردیم و گفتگو کردیم، آنروزها من و رفقای ما از اوضاع راضی نبودیم، چه همان اوقاتی بود که بحران فکری بسبب نزدیک شدن قوای شوروی بسرحدات و سواحل ایران، در آزادیخواهان و متفکران پیدا شده بود و همین بحران فکری موجب واکنش محرمانه‌ای گردید که بکودتا و ضربت سوم حوت ۱۳۲۹ - ۱۲۹۹ منجر شد!

بسبب غلیان فکری مذکور، من و آقای تهرانی که هر دو دموکرات بودیم و مرحوم کلنل نیز باینحزب متمایل و برؤسای این جمعیت معتقد بود، آنروز با کلنل از تهیهٔ قوه‌ای در خراسان و ایجاد هستهٔ جمعیت نظامی و ملی سخن راندیم و او را در این معنی تشویق کردیم.

اوهم سرش برای این کارها درد میکرد!

با خوشروئی فراوان، نصایح ما را پذیرفت، این بود آخرین دیدار من با این مرد که بقدر لیاقت و بزرگی که داشت نتوانست کاری بکند و در حقیقت یکی از هزارها افراد مفید ایرانی بود که بشوخی‌شوخی نفله شده‌اند!...

نمیدانم چه میشود که اینها نفله میشوند؟

مثل آنست که در ایران کرمی باشد که او را «کرم آدم‌خورک» مینامند، بعضی جوانها که بوی خاصی میدهند، یعنی بوی غیرت و شعور و لیاقت از آنها استشمام میشود، این کرم آنها را زیر نظر میگیرد، همهٔ آنها را پی میکند، گاهی در آنها نفوذ میکند و زهر میریزد و هرگاه بی‌اثر ماند ـ در طرف آنها، رئیس آنها، همکاران آنها، رفقای آنها زهر میپاشد، آنها را بر علیه اینجوان مسموم میکند، خلاصه اینجوان را تا آخر عمر و روزگار پیری دنبال میکند، تا او را بگور کند یا از کار بیندازد!...

محمدتقی خان هم دنبال شد، در مهاجرت لیاقت او معلوم گردید. از آنوقت پی او را گرفتند، در ضمن دسته‌بندیهای حزبی که در کرمانشاه رویداد و دموکراتها را هو کردند و گرفتند و از کار دور کردند، محمدتقیخان هم از طرف همقطاران ناجور خود بزحمت افتاد، تا ناچار گردید از کار خارج شود و ببرلین مسافرت کند.

پس از بازگشت از مهاجرت، باز پی او گرفته شد، بقول خود او (در صورتیکه در رژیمان اصفهان و رژیمان نمرهٔ ۲ تهران محل خـالی بود و من از رؤسائیکه برای آن رژیمانها تعیین میشدند قدیمیتر وعالیرتبه تر بودم[۹]) با آنکه در تهران جای خالی بود، مخصوصاً او را مأمور خراسان کردند!

در آنجا وسیلهٔ نقله شدن او فراهم آمد و نقله شد!

فلسفهٔ «بقای انسب» در تنازع بقا نیز علت کلی است، اغلب رؤسا و مدیر کل‌ها حسودند و بیهنر، یعنی از آنان نیستند که و «کرم آدم‌خورک» آنها را پی کرده باشد، یا از آنهائی هستند که زهر آن کرم فاسد و تباهشان کرده است!

این افراد حسود بیهنر بافراد باهنر که بوی خاصی میدهند و طعم مخصوص دارند حسد میبرند، اتفاقاً خودخواهی و مناعت و کله‌شقی و گردن‌کشی جوانان غیرتمند مذکور نیز بحسد و بدجنسی رؤسا میفزاید، آنان را از تناسب میاندازد... و این معـانی باعث میشود که بآنها کارهائی رجوع شود که نفله شوند، یا آنقدر درکار آنها کارشکنی میشود که این بیچارها یاغی میشوند، از جامعه میرنجند، حس انقلابی و شورشگری در آنها پیدا میشود و ازینراه باز نفله میشوند!

کلنل مردی شاعر و نویسنده نیز بود، هر کس بنوشته‌های او نگاه کند، قوهٔ تخیل و قدرت تجسم معانی و ابراز هیجانهای درونی و شرح تأثرات قلبی را از قلم او خواهد یافت.

محمد تقیخان از خاندان مهاجران آذربایجان شمالی است که بعد از عهدنامهٔ ترکمان‌چای بایران آمده‌اند، این طوایف عموماً جز معدودی داخل خدمات نظام شدند. خود کلنل میگوید: پدران و پدربزرگان من همه سوگلیهای رجال نامی ایران مثل «میرزا تقیخان امیرکبیر» و «حسنعلیخان امیرنظام» وغیره بوده‌اند.

کلنل در ۱۳۰۹ در تبریز متولد شده و در سنه ۱۳۱۷ شروع بتحصیل کرده و در ۱۳۲۳ بتهران آمده داخل مدرسهٔ نظام شده و مدت پنجسال در آن مدرسه تحصیل کرده است و از آن تاریخ ببعد در چوگان قضا و حوادث جهان چون گوی، گاه مطیع بوده چپ خورده و راست رفته و هیچ نگفته است و گاه طغیان کرده و بر جسته و سرکشی آغاز نهاده تا عاقبت فرمانده هشتهزار سرنیزه از بهترین سربازان دلیر ایران گردیده است!

اما فلسفهٔ «بقای انسب» که امثال سیدضیاءالدین و رضاشاه را با بی‌اسبابی کامیاب میسازد، کلنل را با دارا بودن هشتهزار سرنیزه وصدها هزار قلوب موافق، محکوم بمرگ مینماید!

گمان نکنید کلنل را قدرت یا دسیسهٔ قوام‌السلطنه میتوانست از میان بردارد، بلکه بخت و طالع عجیب و غریب آن کسیکه بعدها صاحب تخت و تاج ایران شد و فلسفهٔ «بقای انسب و فنای نامناسب» کلنل را نفله کرد!


  1. یعنی حضور در تلگرافخانه برای مخابرهٔ حضوری.
  2. ظاهرا یکی از تقاضاها هم ابقای مسیو دبوای بلژیکی رئیس مالیه بوده است که همدست کلنل بود ودولت اورا معزول کرده بود.
  3. تاریخ ملک‌زاده صفحهٔ ۲۲ سطر ۱۳ـ۱۴.
  4. این شخص سویدی و رئیس ژاندارمری بود.
  5. معتصم‌السلطنه فرخ کارگذار بمناسبت موافقت با حکومت سید ضیاءالدین از مجلس چهارم رد شد و ازین رو با کلنل همداستان گردیده بود.
  6. میرزا محمد فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی پیشوا و مقلد عظیم شیعه رحمةاللّه علیهما.
  7. در این باب سندی بدست نیامده است.
  8. از شخص موثقی شنیدم که کلنل از تربت بمشهد آمد و بمحمود نوذری تکلیف کرد که بفوریت بسمت قوچان حرکت کند. محمود نوذری عذر آورد که خانم من تازه از تهران رسیده است اجازه بدهید که امشب مانده فردا حرکت کنم! کلنل ازین سخن رنجیده خود با معدودی قلیل ژاندارم حرکت کرد!....
  9. نقل از تاریخچهٔ آقای ملک‌زاده صفحهٔ ۱۷۹.