پرش به محتوا

تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول/مقدمات کودتای ۱۲۹۹

از ویکی‌نبشته
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول از محمدتقی بهار
مقدمات کودتای ۱۲۹۹

۱۷ـ مقدمات کودتای ۱۲۹۹

شاه میترسید!

اگر چه شاه کاملا پیرو افکار عمومی بود و افکار عمومی هم از طرف روسیه خطری فرض نمیکرد، زیرا آنها تازه سواد قراردادی که بسیار مفید مینمود برای سپهدار فرستاده بودند و خود را با اقامت قوای انگلیس در ایران مخالف معرفی میکردند و این یکنوع همدردی بود که با مردم ایران داشتند. اما در حقیقت شاه از بالشویک میترسید، و از آشوبهای کوچک کوچک شهر تهران که گفتیم اساس حزبی و بنا و بنیاد درستی نداشت و همه مصنوعی بود خوف داشت، نه مایل بود خود را در آغوش انگلیسها بیندازد و مطیع ارادهٔ آنها باشد، و نه جرأت داشت آرام و آسوده بنشیند، تنها اعتماد و پشت‌گرمی او نیز بقوهٔ قزاقها بود و قزاقها هم در حدود قزوین لخت و بیچاره و بی‌فرمانده (زیرا درین موقع صاحبمنصبان روسی را بیرون کرده بودند!) و بی‌حقوق و بی‌تکلیف درمانده بودند. چه مدتی بود که بودجهٔ قزاقخانه را انگلیسها بحساب دولت ایران میپرداختند و درین موقع در پرداخت بودجهٔ مذکور مدتی بود تاخیر افتاده و آنها دیناری نرسیده بود!

مردم بفکر کودتا افتاده بودند!

در این گیر و دار و بی‌تکلیفی، مرحوم سیدحسن مدرس بخیال کودتا افتاد، سالار جنگ یکی از پسران بانوی عظمی در ورامین مقداری تفنگ راه انداخته و عده‌ای تفنگچی دور خود جمع کرد و قرار بود از اصفهان نیز عده‌ای از الوار مسلح آمده بمشارالیه ملحق شوند و بقراری که میگفتند قصد کودتا و گرفتن طهران را داشتند.

مرحوم مدرس بخود من بعدها میگفت: در آن اوقات «رضاخان» نزد من آمد و گفت من چندی پیش با وثوق‌الدوله هم صحبت کردم و او بمن توجهی نکرد، حاضرم با شما کار کنم و همدست شویم و باین اوضاع خراب خاتمه دهیم چه میترسم ایران بالشویک شود[۱]!

میگویند که: شاهزادهٔ نصرةالدوله وزیر خارجهٔ حکومت وثوق‌الدوله که از هنگام مسافرت با شاه در فرنگستان مانده بود، از فرنگستان با شتاب و تعجیل برای اداره کردن کودتائی که در اروپا مقدمات آنرا فراهم آورده بود بایران تاخته و تا همدان رسید، ولی بسته شدن جادهٔ همدان ـ قزوین بسبب بارش برف مانع گردید که شهزاده بموقع خود را بمرکز برساند و سیدضیاءالدین بمساعدت مستر هاوارد کونسول انگلیس در تهران که مردی صاحب نفوذ و با نصرةالدوله نیز مناسبات خوبی نداشت[۲]، پیش افتاده کودتا را اداره کرد و شاهزاده روزی وارد پایتخت شد که پدر و برادرش سالار لشکر دستگیر شده و حبس بودند و مشارالیه را با اتومبیل او ضبط کردند و نزد پدر و برادرش بردند!

هرگاه روابط فیروز (نصرةالدوله) با مستر هاوارد خوب بود یا سر پرسی کاکس در تهران میبود، شکی نیست که کودتا بدست او انجام شده بود و این واقعه یعنی واقعهٔ بارش برف و عداوت مستر هاوارد در سر دوراهی تاریخ باعث خیلی آثار گردید.

جمعی دیگر نیز بر آن بودند که بوسیله رؤسای ژاندارم اقدامی بنمایند و ماژور فضل‌اللّٰه خان را در نظر گرفته بودند که با او مذاکره کنند.

روزی آقای سیدضیاءالدین وقتی که از نزد سپهدار برمیگشتیم و هنوز هیئت وزرایش ترمیم نشده بود بمن گفت: اینها داخل آدم نیستند، باید خود ما فکری کنیم و سر و صورتی بکارها بدهیم.

خبری شنیدم که شاه در اسلامبول با پدرش محمدعلی صحبت کرده بود و پدر باو نصیحت کرده که «بوسیلهٔ قزاق‌ها میتوانی حکومتی مقتدر و موافق خود ایجاد کنی و جلو هرج و مرج را بگیری» ولی من نمیدانم این خبر تا چه حد راست است.

احمد شهریور معتقد است که: مستر نرمان وزیر مختار انگلیس بعد از آنکه از قصد حرکت دادن شاه و جمع‌آوری بانکها منصرف شد و پیشنهادهای نظامیان انگلیس نیز توسط سپهدار پذیرفته نیامد ـ با شاه ملاقات کرد و در باب کودتا و ایجاد حکومت مقتدر و ثابتی که بتواند از هرج و مرج تهران که پیشاهنگ نشر مسلک کمونیزم است ممانعت کند و دولتی قوی و نظامی بوجود آورد. با احمد شاه صحبت کرد ـ شاه این فکر را پسندید. و نیز میگوید موثق‌الدوله مغرور میرزا وزیر دربار با این نقشه موافق نبود بنابراین استعفا داد و مشارالملک وزیر دربار شد و نیز میگوید: شهاب‌الدوله هم از قرار مسموع بدین عمل راضی نبود، و معین‌الملک بجای شهاب‌الدوله داخل دربار گردید و منشی مخصوص شد.

میگوید: معین‌الملک مردی متین و با نقشهٔ کودتا موافق بوده است و او در آن اوقات بین شاه و سفارت انگلیس رابط بود.

اتفاقاً، در همان اوقات مستر اسمارت از اعضاء سفارت روزی بخانهٔ مؤلف آمد و با من در ایجاد حکومتی مقتدر که بتواند هر صاحب داعیه و صاحب صوتی را سرکوب دهد و ایجاد دولت ثابت و نیمه‌دیکتاتوری بنماید ـ مذاکره کرد و من هم با او در لزوم چنین دولتی بطور کلی موافق بودم ـ ولی در انتخاب افراد و اعضاء آندولت سلیقه ما راست نیامد و هر اشکالی که من داشتم درین مسئله بود و قرار شد باز هم فکر و صحبت کنیم ولی بعد معلوم شد که فرصت فوت میشده است و وقت مذاکرهٔ طولانی نبوده است!

احمد شهریور میگوید: با شاه قرار دادند که دولتی قوی تشکیل شود و کارهای او بقرار زیر باشد:

۱ـ قرارداد ۱۲ ذی‌القعدهٔ ۱۳۳۷ مطابق اوت ۱۹۱۹ را با نزاکت لغو کنند و روابط جدیدی با دولت بریتانیا ایجاد نمایند.

۲ـ دولت ایران با دولت روس تا حدی نزدیک شود که هم از خطر مداخلات قشونی آنان ممانعت شود و هم بمنافع بریتانیا ضرر وارد نیاید.

۳ـ دوایر نظامی را متحدالشکل کنند و تا حدود چهل هزار نفر سرباز ترتیب بدهند و مواد دیگر... این خبر را احمد شهریور نوشته است و نمیدانم تا چه اندازه تحقیق صحیح کرده و شایان اعتماد است.

درین خبر که مینویسم علاوه بر آنکه در تاریخ احمد شهریور موجود است از چندین نفر مطلع نیز شنیده‌ام که: شاه در آن اوقات برئیس‌الوزرا پیشنهاد کرد که پانصد نفر قزاق علاوه بر گارد سلطنتی لازم است که در تهران باشند و امر شود این عده فوراً از قزوین بتهران روانه شوند........

☆ ☆ ☆

من و آقا سیدضیاءالدین، این اوقات زیادتر از ایام پیش با یکدیگر ملاقات داشتیم، و من همیشه باین جوان هوشیار و شجاع و نافذ علاقه داشتم و با وجود دور بودن افق حزبی و موجود شدن موارد اختلاف سلیقه، همواره سعی داشتم که بین ما نقاری روی ندهد.

درین روزها اختلافات فیمابین ما نیز برطرف گردیده بود و هر دو اوضاع را بیک شکل و یک رنگ میدیدیم.

روزی که دولت اول سپهدار تشکیل شد، من سید را ناراضی یافتم و و گفت: هیچکدام اینها چیزی نیستند ، ما خودمان باید کار کنیم...

چیزی نگذشت در صدد برآمدم که بین دوستان خودم یعنی فامیل فیروز (خود او تهران نبود) و تیمور تاش و بین سیدضیاءالدین ارتباطی صمیمانه ایجاد کنم. قسمت تیمورتاش سهل بود، اما بین فیروزیان و سید الفت بصعوبت دست میداد، فیروز نمیخواست بشخصیت جوانانی که خود را بپای کار رسانیده‌اند اذعان کند. این یکی از بدترین صفات کهنهٔ اشراف و اعیان ایرانست، که گمان میکنند کسی که پدرش وزیر نبوده است حق ندارد وزیر شود!

بهمین اصل سالها سردار معظم (تیمورتاش) و اشخاصی مانند او را سر میگردانیدند و عجب اینست که اگر بر حسب صدفه شخصی از طبقهٔ دوم وزیر میشد بفور خود را در صف اعیان قرار داده همین اصل قدیم را پرورش میداد!

یکی از علل عمدهٔ تربیت نشدن رجال و مردان کافی در عصر مشروطه و منحصر شدن کارها بده دوازده نفر پیر و جوان همین حس محافظه‌کاری شوم بود. هر کس را که لایق میدیدند بی‌درنگ باصطلاح خود: «نوک او را میچیدند!» که بخودی خود نتواند دانه برچیند و محتاج دست آنها باشد! وسید ضیاءالدین از آنهایی نبود که بتواند با نوک چیده زندگی کند...

سید به تیمور نزدیک میشد، چه تیمور آنروزها اهمیت زیادی نداشت، خود او هم از آنها بود که نوک او را مکرر چیده بودند، اما باز نوک بیرون میآورد!

سیدضیاءالدین، زیاد می‌جنبید.

با مستر هاوارد که مدتی بود جای مستر چرچیل را گرفته و در عهد سر پرسی کاکس با سید زیاد گرم گرفته بود دمخور بود. درین اوقات دیپلومات دیگری بنام مستر اسمارت که در آغاز مشروطه با دموکراتها دوستی داشت و در ایران و لندن بمشروطه خواهان کمک زیاد کرده بود نیز وارد تهران شده بود و با من خصوصیت داشت.

مستر اسمارت معتقد بود که باید مامورین انگلیس با احرار و آزادیخواهان و افرادی که وجههٔ ملی دارند همکاری کنند، ولی مستر هاوارد بخلاف میل داشت دوستان تازه و فعال خود را بلند کند و جلو بیندازد.

بالاخره فکر کودتا در یک هفته بوجود آمد.

شاه چه میکرد؟

اطلاع داریم که شاه در اسلامبول وقتی پدرش را ملاقات کرده بود، طرح کودتائی بدست بریگاد قزاق برضد مشروطه‌خواهان و هنگامه‌جویان کشیده و پدرش باو ثابت کرده بود که بهمراهی این قوه که هنوز شاه‌پرست و دست‌نخورده باقی مانده‌اند میتوانی دیکتاتوری کنی! ازین روی بود که چنانکه گفتیم شاه میل نداشت قوای قزاق متفرق شود و حتی مانع شد که این قوه با قوهٔ ژاندارم متحدالشکل شده در تحت ادارهٔ واحدی در آید.

پس خوانندهٔ عزیز ملاحظه کرد که فکر تغییر وضع در هر سری دور میزده است و از شاه تا شهزاده و از عالم تا عامی همه دریافته بودند که با این وضع شرب‌الیهود و اصول ریاکاری و پوشانیدن لباس ملی بر اغراض فرومایهٔ شخصی نمیتوان کار کرد و همه درصدد بودند که از طریق کودتا و جمع قوای متشتت و تمرکز آنها میتوان بسرمنزل مقصود رسید، منتهی رفیق ما که زود تر از همه کامیاب شد بدین بیت «لسان‌الغیب» رطب‌اللسان بود که میفرماید:

  من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه طی این مرحله با مرغ سلیمان کردم!  

☆ ☆ ☆


  1. این مصاحبه درست مصادف وقتی است که اینمرد بی‌آرام و نیزهوش نومید شده و بقول خود میخواست سر بصحرا گذارد و پریشانی اوضاع را خوب احساس کرده بوده است.
  2. در سفارت انگلیس زمان «سر پرسی کاکس» وزیر مختار دانشمند و مجرب انگلستان دودستگی و اختلاف نظری پیدا شده بود، علت آن بود که مستر هاوارد که فارسی را خوب حرف میزد و مردی صاحب نفوذ بود میل داشت غالب کارها بوساطت او انجام گیرد ولی دولتیان مستقیماً با وزیر مختار سروکار داشتند و شاید کارهایی بخلاف میل و اطلاع مستر هاوارد انجام میگرفت، ازینرو هاوارد با نصرةالدوله و صارم‌الدوله که همه‌کارهٔ کابینه و رابط بین سفارت و دولت بودند سروسری نداشت و برخلاف با سیدضیاءالدین دوست و رفیق بود و سید جزو دستهٔ هاوارد محسوب میشد و این مخالفت تا ورود مستر نرمان و سر پرسی لرن و بعدها تا عهد سلطنت رضاشاه که او هم مستقیماً از دوستان هاوارد بود دوام یافت، و مستر هاوارد در این مدت با نصرةالدوله و تیمور تاش و دوستان ایشان میانهٔ خوشی نداشت، و عاقبت هم تیمور و فیروز موفق شدند زیر پای آقای هاوارد را جاروب کنند و بانگلستان از او شکایت کردند و احضار شد و بسمت مأموریت سوریه نامزد گردید. روزی که مستر هاوارد میخواست از ایران برود با آنکه من خانه‌نشین بودم بعنوان وداع بخانهٔ من آمد و در ضمن صحبتها گفت: «تیمور تاش بمسافرت بلندن میرود و گمان ندارم درین سفر زیاد بمشارالیه خوش بگذرد، و اتفاقاً این همان سفریست که بعد از مراجعت از آن سفر مورد خشم شاه واقع و نابود گردید!... و نیز شنیده‌ام که این دیپلومات با فراست گفته بود که می بینم فیروز و تیمور بدار آویخته شده‌اند. و میگویند مقالاتی که در شرق نزدیک در تمجید از فعالیت تیمور و اینکه همه‌کاره اوست و پهلوی آلتی در دست تیمور بیش نیست و غیره ـ بقلم مستر هاوارد بوده است ولی قسمت اخیر این اخبار را باید باقید احتیاط نگریست!