تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول/اسناد پراکنده

از ویکی‌نبشته
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول از محمدتقی بهار
اسناد پراکنده

۲۴ـ اسناد پراکنده

۱ـ بیانیهٔ رئیس دیویزیون قزاق که در روز دوم کودتا منتشر گردید و شرحش گذشت.

هموطنان:

وظائف مقدسهٔ فداکاری نسبت بشاه و وطن ما را بمیدانهای جنگ هولناک گیلان اعزام نمود، همان میدانهای خونین مرگباری که قشون دشمن برای تسخیر ایران و تهدید پایتخت با قوای فزونتر و اسلحه مکمل‌تر تشکیل نموده بود.

افراد دلاور قزاق این وظیفه مقدسه را با جان و دل استقبال نمودند، زیرا تنها قوهٔ منظم ایرانی که میتوانست وظیفه مدافعه وطن را ایفاء نماید همین قوه و افراد آن بودند که بدون لباس، بدون کفش، بدون غذا، بدون اسلحهٔ کافی سینه و پیکر خود را سپر توپهای آتش‌فشان نمودند، غیرت و حمیت ایرانیرا ثابت و دستجات انبوه متجاسرین را از پشت دروازهٔ قزوین تا ساحل دریا راندند.

اگر فداکاری و خدمات جانبازانهٔ اردوی قزاق نتیجهٔ مطلوب را حاصل نکرد و نتوانستیم خاک مقدس وطن و عصمت برادران گیلانی خود را از دست دشمن نجات دهیم تقصیری متوجه ما نبود بلکه خیانت‌کاری صاحبمنصبان، کسانی که سرپرستی و ادارهٔ امور بآنها محول شده بود موجب عقیم ماندن نتیجهٔ خدمات ما گردید ولی باز افتخار میکنیم که فوران خون قزاق دلیر توانست پایتخت وطن مقدس ما را از استیلای دشمن نجات دهد، اگر خیانتکاران خارجی توانستند نتیجهٔ فداکاریهای اولاد ایرانرا خنثی نمایند برای این بود که خیانتکاران داخلی ما را بازیچهٔ دست و آلت شهوت خود و دیگران قرار میدادند.

هنگام عقب‌نشینی از باطلاقهای گیلان در زیر آتش توپ دشمنان احساس نمودیم که منشاء و مبداء تمام بدبختیهای ایران، ذلت و فلاکت قشون، خیانتکاران داخلی هستند، در همان هنگامی که خون خود را در مقابل دشمن مهاجم میریختیم بحرمت همان خونهای پاک و مقدس قسم خوردیم که در اولین موقع فرصت خون خود را نثار نمائیم تا ریشهٔ خیانت‌کاران خودخواه تن‌پرور داخلی را برانداخته ملت ایرانرا از سلسلهٔ رقیت مشتی دزد و خیانتکار آزاد نمائیم.

مشیت کردگاری و خواست حضرت خداوندی این فرصت را برای ما تدارک دیده اینکه در تهران هستیم.

ما پایتخت را تسخیر نکرده‌ایم، زیرا نمیتوانستیم اسلحهٔ خود را در جائی بلند کنیم که شهریار مقدس و تاجدار ما (؟) حضور دارد.

فقط بتهران آمدیم که معنی حقیقی سرپرستی مملکت و مرکزیت حکومت بدان اطلاق گردد.

حکومتی که در فکر ایران باشد، حکومتی که فقط تماشاچی بدبختیها و فلاکت ملت خود واقع نگردد، حکومتی که تجلیل و تعظیم قشون را از اولین شرایط سعادت مملکت بشمار آورد، نیرو و راحتی قشونرا یگانه راه نجات مملکت بداند.

حکومتی که بیت‌المال مسلمین را وسیله شهوترانی مفتخواران تنبل و تن‌پروران بی‌حمیت (؟) قرار ندهد.

حکومتی که سواد اعظم مسلمین را مرکز شقاوتها، کانون مظالم و قساوت نسازد.

حکومتی که در اقطار سرزمین آن هزارها اولاد مملکت از گرسنگی و بدبختی حیات را بدرود نگویند.

حکومتی که ناموس و عصمت گیلانی، تبریزی، کرمانیرا با خواهر خود فرق نگذارد.

حکومتی که برای زینت و تجمل معدودی بدبختی مملکت را تجویز ننماید.

حکومتی که بازیچهٔ دست سیاسیون خارجی (؟) نباشد.

حکومتی که برای چندصد هزار تومان قرض هر روز آبروی ایرانرا نریزد و مملکت خود را زیر بار فروتنی نبرد.

ما سرباز هستیم و فداکار، حاضر شده‌ایم برای انجام این آمال خون خود را نثار نمائیم و غیر از قوت و عظمت قشون برای حفظ شهریار و وطن مقدس آرزوئی نداریم، هر لحظه چنان حکومت تشکیل شود و موجبات شرافت وطن، آزادی، آسایش و ترقی ملت را عملا نمودار سازد و با ملت نه مثل گوسفند زبان‌بسته رفتار نماید، بلکه بمعنی واقعی ملت بنگرد (؟) آن لحظه است که ما خواهیم توانست بآتیه امیدوار بوده و چنانچه نشان دادیم وظیفهٔ مدافعهٔ وطنرا ایفاء نمائیم. با تمام برادران نظامی خود ژاندارم. افواج پلیس که آنها هم با دلهای دردناک شریک فداکاری اردوی قزاق بودند کمال صمیمیت را داشته و اجازه نخواهیم داد که دشمنان سعادت قشون، بین ماها تفرقه و نفاق بیافکنند.

همه شاه‌پرست و فداکار وطن، همه اولاد ایران، همه خدمتگذار ملکت هستیم.

زنده باد شاهنشاه ایران.

زنده باد ملت ایران، پاینده باد ملت ایران،

قوی و با عظمت باد قشون دلاور ایران،

رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت شهریاری
و فرمانده کل قوا «رضا»

این بیانیه بقلم سحرآمیزیکه ظاهراً قلم خود آقاسید ضیاءالدین است نوشته شده بود، اما چندان تأثیری در قلوب ایرانیان نبخشید، زیرا پیشروان این فکر و گویندگان این ترانه «قزاقان» بودند و هنوز قزاق ایران درست یک قوهٔ ساخته شدهٔ اجنبی و مطیع اجنبی شناخته میشد، نه یک قوهٔ پاک و فداکار ایرانی، و شکی نیست که این قوه در گیلان و مازندران فداکاریها کرده بود اما آنهمه در تحت نظر و مصالح سیاست خارجی بود، و اگر هم میبایست قوای قزاق ازین ببعد یک قوهٔ ملی و مؤسس کودتا شخصی صالح و فداکار معرفی شود بدرد آنروز نمیخورد... فردا را هم کسی نمیدانست، و ما نیز که ماندیم و فردا را دیدیم چندان چیزی ازین دلیران میدان نبرد نفهمیدیم!

بر ما معلوم بود و بر دیگران معلوم شد که هر جا سروصدا و رنک و بوی و جلوهٔ ظاهری فراوانتر است، حقیقت کمتر است!

☆ ☆ ☆

۲ـ دو سند راجع بکودتای سوم اسفند:

این دو سند بعد از طبع کتاب تا این صفحات، بدست ما آمد.

الف ـ مرد موثقی اظهار داشت:

در کابینهٔ مرحوم سپهدار اعظم نزدیک ایام کودتا شخصی از مردم انگلستان موسوم به «دکتر فرتسکیو» که در نظام بریتانیا دارای پایهٔ سرهنگی نیز بود، وارد تهران شده بود.

آن اوقات در بین رجال سیاسی و نظامی انگلستان که در سفارت بودند صحبت از خرابی اوضاع تهران و مخاطرات احتمالی هجوم قوای بلشویک بسواحل بحر خزر و فتنهٔ جنگلیها و هرج و مرج مرکز و ضعف دولت رد و بدل میشد و همه بر این عقیده بودند که باید دولتی قوی و مقتدر بروی کار آید و از طرف دولت انگلیس با آندولت مساعدت شود، لیکن در چگونگی آندولت حرف بود. برخی معتقد بودند که باید کودتا بوسیلهٔ یکی از شاهزادگان صورت گیرد، بعضی هوادار دموکراتها و آزادیخواهان و صلحا بودند، گروهی طرفدار این بودند که باید با ژاندارمری کار کرد و جمعی معتقد بودند که قزاقهای ایرانی برای اینکار بهتر از هر کس هستند، از مخالفان این فکر اخیر یکی ژنرال «دیکسن» انگلیسی بود که بعد از قرارداد ۱۹۱۹ بریاست کمیسیون نظام وارد ایران شده بود و او بود که بعد از کودتا با بدبینی شدید از ایران خارج شد و این عمل را خیانتی فرض میکرد و بدان معتقد نبود.

مخالف دیگر مستر اسمارت مستشار سفارت انگلیس بود که گفتم مکرر با من در چگونگی ایجاد حکومت مقتدری در ایران صحبت کرده بود، و مخالفان دیگری هم بودند و شاید بتوان گفت همهٔ کارمندان سفارت با کودتائی که بدست سید ضیاءالدین و قزاقخانه صورت بگیرد موافق نبودند و این عمل با موافقت صاحبمنصبان مقیم قزوین و ژنرال ایرنساید و کلنل اسمایس و مستر هاوارد کونسول انگلیس که طرفداران جدی این فکر بودند انجام گرفت.

دکتر فرتسکیو، سابق‌الذکر نیز با این نظر یعنی اینکه این کار توسط قزاقخانه صورت پذیرد موافق بوده است.

شخصی موثق چنین میگوید: شبی در تهران مجلس ضیافتی از آقای دکتر و جمعی صاحبمنصب و افراد ایرانی تشکیل گردید و کلنل اسمایس نیز حاضر بود، در آن مجلس رضاخان سرتیپ هم حضور داشت.

صحبت از فساد مرکز و خرابی اوضاع مکرر شد و مخاطرات روسها و جنگلیها را طرح کرده بودند و در صدد چاره‌جوئی برآمده، پس از مذاکرات طولانی دکتر فرتسکیو پیشنهاد میکند که باید کودتائی بدست قوای قزاق صورت بندد و حکومتی قوی تشکیل گردد و بهرج و مرج خاتمه داده شود. و در این باب از سرتیپ رضاخان که حاضر مجلس بوده است عقیده میخواهند، مشارالیه میگوید: من اهل سیاست نیستم، شماها هر تصمیمی بگیرید من حاضرم آنرا اجرا کنم!

ب ـ شخصی از رجال که در زمان سپهدار اعظم مدیر کل و رئیس ذخیرهٔ وزارت جنگ بود، روزی بملاقات ژنرال دیکسن میرود، ژنرال از او میپرسد که شنیده‌ام قزاقان از قزوین بسمت مرکز حرکت کردند، علتش چیست؟

ـ بی‌اطلاعم، شاید بمرخصی یا تغییر مأموریت میآیند.

ـ چرا دو مرتبه سیدضیاءالدین درین اواخر بقزوین رفته است، مگر آنجا علاقهٔ ملکی دارد؟

ـ شاید برای رسیدگی بفراریان گیلان باشد[۱].

آقای رئیس ذخیره همان شب بمنزل رئیس‌الوزرا میرود، و داستان مذاکرات خود را با ژنرال و صحبت ژنرال را میگوید، سپهدار میگوید: خدا عـاقبتش را بخیر بگذراند! ولی از شنیدن واقعه تعجب نمیکند و معلوم بوده است که بقضایا کاملا واقف بوده است.

سومین شب (شب دوشنبه سوم اسفند) کمیسیونی در وزارت جنگ خبر میکنند، این کمیسیون بی‌سابقه بود. امیرنظام وزیر جنگ و سالار لشکر وزیر عدلیه (دادگستری) در آن کمیسیون حضور پیدا میکنند، آنشخص میگوید: من وارد کمیسیون شدم، سالار لشکر روی نیمکت یکوری لم داده بود و رنگش پریده بود، کلنل گلروپ رئیس ژاندارم هم آنجا بود، واژه ناخوانا کفیل شهربانی هم آمد، بعد از قدری صحبت وزیر جنگ برئیس ذخیره امر میکند، فوری ۱۰۰۰ قبضه تفنگ تحویل بریگاد مرکزی بدهید و دستور بدهید نانوائیهای قشون پخت نان روزانه را دو برابر کنند، و این کار صورت میگیرد.

سپس وزیر جنگ بکلنل گلروپ اظهار میکند که: قوای خود را در باغشاه (آنجا مرکز ادارهٔ ژاندارم و سربازخانه بود) مجهز کنید و آماده باشید، قزاقها که میآیند هرگاه بشما تیراندازی نکردند شما هم بآنها تیر نیندازید و دوستانه رفتار کنید.

گوید: از آنجا باتفاق وزیر جنگ بقزاقخانه رفتیم، وزیر جنگ محمدخان امیر تومان را خواست و گفت الساعه میروی بمهرآباد و بقوای قزاق میگویی که امشب وارد شهر نشوند و فردا وارد شوند.

سپس باتفاق آمدیم منزل رئیس‌الوزرا، درینموقع تلفون صدا کرد و گفتند از فرح‌آباد است و شاه میخواهد بارئیس‌الوزرا صحبت کند، سپهدار گوشیرا برداشت، ما از صحبت شاه چیزی ملتفت نشدیم، ولی سپهدار در جواب گفت: قزاقها هیچ منظوری ندارند و فقط برای دریافت حقوق و لباس بتهران میآیند!...

بفاصلهٔ کمی آقای معین‌الملک منشی مخصوص شاه و آقای سمیعی و کلنل هیک و ژنرال دیکسن نزد سپهدار آمدند، و سپس این هیئت بمهرآباد رفتند و قرار شد باردوی قزاق از طرف شاه و دولت بگویند که: همانجا متوقف باشند و بشهر نیایند.

آنها رفتند.......... وقایعی رخ داد، و بالاخره معلوم شد در مهرآباد کسیکه زمام امور را در دست دارد آقا سید ضیاءالدین است که کلاه بسر نهاده و لباسش را عوض کرده است، ابلاغ امر شاهانه و رئیس‌الوزرا را برای عدم حرکت بشهر تذکر دادند، فرمانده قوی گفته بود تصمیمی است گرفته شده میآئیم اما مزاحم کسی نخواهیم شد، درین حین باز از فرح‌آباد تلفون شد، سپهدار در ضمن مذاکرات گفت: سردار همایون هشتصد پنجهزاری از رضاخان میرپنج رشوه گرفت و فرماندهی این فوج را باو داد، تقصیر بنده چیست؟

☆ ☆ ☆

این اسناد مندرجات گذشتهٔ تاریخ ما را تأیید میکند و میرساند که شاه و دولت و وزیر جنگ همه از حرکت اینعده مطلع بوده‌اند، مخصوصاً وزیر جنگ داخل در کار بوده و زیادتر از باقی وزرا اطلاع داشته است.

و اما شاه، عقیدهٔ نویسنده بر اینست که احمدشاه ابتدا با حرکت قوی موافقت کرده و شاید فرامینی هم داده باشد، ولی بعد از آنکه میشنود سیدضیاءالدین دست‌اندرکار است، پشیمان میشود و میخواهد آنها را باز گرداند ممکن نمیشود، وحدس میزنیم که بعد از تمرد قزاقها از امر اخیر شاه و دولت که از مهرآباد پیشتر نیایند، شاه از سپهدار توسط تلفون پرسیده است که: این صاحبمنصب کیست که اینطور تمرد میکند؟ و کی او را فرمانده این فوج کرده است؟، سپهدار آنجواب را داده که: سردار همایون رشوه گرفته و او را فرمانده کرده است.

☆ ☆ ☆

از ناحیهٔ موثقی خبر داریم که کلنل هیک انگلیسی در عدم هجوم قزاقان بشهر جدیت بخرج نمیداده است و رضا خان برخلاف روایت سوم در جواب معین‌الملک گفته است: کسی ملتفت خدمات قزاق نیست و قدر نمیداند و ما باید بشهر بیائیم!

۳ـ روایت از قول آقا سید ضیاءالدین:

اخیراً مؤسس کودتای سوم اسفند خود در فلسطین با یکنفر از ایرانیان چنین گفته است ـ و این روایت جز بعض قسمتها با تحقیقاتی که از آقای سمیعی شده منطبق است «بیست هزار تومان پول نقد در میان قزاقان که زیر امر رضاخان بودند قسمت شد، و دو هزار تومان بخود رضاخان دادم، زیرا بین راه حس کردم که در سرعت حرکت متأنی است و تردید دارد!

شب سوم حوت در مهرآباد بودیم، شیپورچی آماده بود که شیپور حرکت بزند، ناگاه خبر دادند که از طرف شاه و دولت جمعی برای ملاقات فرمانده دستهٔ قزاق آمده‌اند و معلوم شد معین‌الملک از طرف شاه و ادیب‌السلطنه از طرف سپهدار و کلنل هیگ و ژنرال دیکسن از طرف سفارت انگلیس باتفاق آمده میخواهند رضاخان را ملاقات نمایند.

من با رضاخان تبانی کردم که چطور صحبت کند و نیز قرار شد اگر لازم شد که من با او مشورت کنم بعنوان اتاماژر مشارالیه را احضار خواهم کرد.

من پشت در اطاق دیگر پنهان شدم و مواظب حضرات بودم.

حضرات وارد شدند و نشستند، و از قول دولت و شاه و سفارت انگلیس پیغام دادند که نباید اینعده وارد شهر شوند دیدم رضاخان گفت: اطاعت میکنم!...

من بی‌اندازه متوحش شدم، زیرا کار بکلی خراب شده بود و دیدم مشارالیه پاک خودرا باخته و یکباره تسلیم شده است!

فوراً رضا قلیخان (امیر خسروی) را فرستادم که برود و بارباب بگوید: اتاماژور شما را میخواهند.

رفت و گفت.

کسی از حضار گفت= اتاماژور کیست؟

شنیدم که رضاخان هم گفت: بله اتاماژور دیگر کیست؟!

ناچار من خود وارد اطاق شدم گفتم: سلام علیکم! بشیپورچی هم دستور دادم که بمحض اینکه من وارد اطاق آقایان شدم شیپور حرکترا بزند، و وارد شدم.

صدای شیپور حرکت، حضرات را دستپاچه کرد و گفتند: ما از طرف دولت آمده‌ایم و فرمان شاه است که نباید قوی حرکت کند.

من گفتم= ما هم از طرف ملت آمده‌ایم و باید امشب این عده بشهر بروند، و برضاخان گفتم بیا برویم!

حضرات گفتند= کجا!

گفتم= تهران!

آقایان که برخاسته بودند بنای چرخ خوردن را گذاشتند و بالاخره گفتند آقا چرا میخواهید بتهران بروید؟ گفتم: میرویم که تهران جنایت‌کار را بتوپ ببندیم، گفتند ژاندارم و سرباز آنجا است و خونریزی میشود.

گفتم: امر میدهم ژاندارم و سرباز را بتوپ ببندند!

گفتند: آقا دولت است امر بتوقف عده داده است، گفتم: دولت تا حالا کجا بود، و امر کردم حضرات را توقیف کردند!

رضان خان همه جا همراه من بود ولی متزلزل و مردد بود و من باو امر میدادم و او را باخود هر طرف میکشیدم که: بیا برویم!

رضا خان گفت: آخر ژاندارم دم دروازه است، گفتم: اهمیت ندارد آنها را بتوب میبندیم![۲]

عده راه افتاد.

من در اتومبیل نشسته بودم، دستور دادم توقیف‌شدگان را در اتومبیل دیگر مواظب باشند و از عقب من آنها را بیاورند.

وارد شهر شدیم، کسی دست در نیاورد، وارد میدان مشق شدیم، توقیفی‌ها را در اطاقی نگاهداشتند، و بعد از شلیک توپ و تصرف نظمیه و کمیساریاها بقزاقان که مأمور شهر شدند امر کردم مواظب باشند کسی بسفارتخانها پناه نبرد.

بعد از نصف شب بود، با رضاخان نشسته بودیم، ناگاه سربازی وارد شد و برضا خان گفت: شاهزادهٔ فرمانفرما میخواهند با شما ملاقات کنند.

دیدم رضاخان فوراً گفت: شاهزادهٔ فرمانفرما، واز جا برخاست!.. یافتم که باز خود را باخته است و الان کار خراب میشود... او را نشاندم و بقزاق گفتم، بگو چند دقیقه آنجا تشریف داشته باشند.

رضاخان با تردید نشست!

معلوم شد که فرمانفرما بعد از ورود قزاق بشهر بقصد پناه بردن بسفارتخانهٔ انگلیس از خانه حرکت کرده و قزاقها او را جلو گرفته‌اند، او گفته است صاحب‌منصب این عده کیست، گفته‌اند: رضا خان میرپنج است، دید که با این شخص آشنایی دارد بقزاقخانه آمد که او را ملاقات کند و اگر میگذاشتم شاهزاده رضاخان را ملاقات کند، کار خراب بود! چه دیدم رضاخان خیلی بشاهزادهٔ فرمانفرما اهمیت میدهد، و هر دقیقه میخواهد که او را احضار کند، لذا دستور دادم شاهزاده را توقیف کردند!

سید ضیاءالدین گفته بود که من نمیخواستم کسی را توقیف کنم، اما بعد از توقیف فرمانفرما ناچار شدم باقی اعیان ورجال را هم توقیف نمایم! اما این ادعا تا چه اندازه مقرون بصحت است، معلوم نیست!

بعد از نصف شب بود ادیب‌السلطنه ومعین‌الملک را که توقیف کرده بودند آوردند گفتم حالتان چطور است، دیدم میخواهند چیزی بگویند ولی نمیگویند و تمجمع میکنند.

معین‌الملک به سمیعی گفت؛ چرا نمیگوئی؟

بعد معلوم شد قزاقها آنها را لخت کرده‌اند و هرچه در جیب و بغل آنها بوده ربوده‌اند!

به صاحب‌منصب گفتم: بگوئید هر چه برده‌اند بیاورند و بآقایان پس بدهند والا تیرباران میشوند، او هم امر کرد پول و اسبابهای آقایان را آوردند و رد کردند، بعد گفتم بسلامتی تشریف ببرید و از آنها عذرخواهی کردم و گفتم ناچار بودیم با شما اینمعامله را بکنیم، حالا آزادید.

میگوید: تا سه روز بانتظام امور مشغول بودم و دستور جشن مشروطه را دادم، بعد شاه مرا احضار کرد و در ضمن صحبت اظهار کرد که ارکان دولت مرا توقیف کرده‌اید!

گفتم: دولت شما ارکان نداشت، اگر ارکان میداشت من سید روزنامه‌نویس با عدهٔ قزاق در شهر تهران چکار میکنم؟»

سپس قرار شد ریاست وزرا را بمن واگذار کنند، گفتم بشرطی قبول میکنم که در فرمان ریاست وزرائی (حضرت اشرف) ننویسید و نیز اختیارات تامه بمن داده شود!» انتهی

☆ ☆ ☆

بالجمله سوء اداره و رشوه‌خواری وقتی در کشوری از دربار تا ادارات مادون رسوخ کند، نظایر این بازیهای سیاسی و توطئه‌ها و مداخلات بیرویه و انقلابات و انحطاط و تیره‌روزی که منجر بانقراص خاندانها میگردد بسهولت روی میدهد و هیچکس از هیچکس حق گله و شکوه ندارد، و لامرد لقضاء اللّه!...


  1. قبلا هم اشاره کردیم که درین اوقات جمعی فراری از گیلان و رودبار و انزلی بتهران آمده بودند و جمعی هم از اسرای متجاسرین در تهران بودند و سپهدار مبلغی پول برای اداره کردن آنها از خود داده و سید ضیاءالدین جمع‌آوری و نگاهداری آنها را تقبل کرده بود.
  2. خواننده میداند که سید ضیاءالدین از حرکت ژاندارم با توطئهٔ قبلی و عملیاتی که کرده بودند و موافقت اولیای وزارت جنگ و غیره اطلاع داشت و میدانست که آنها تیراندازی نخواهند کرد.