تاریخ شهریاری شاهنشاه رضاشاه پهلوی/امنیت کشور

از ویکی‌نبشته

امنیت کشور

در سراسر دورهٔ قاجارها ناامنی همهٔ ایران را فرا گرفته بود. پادشاهان صفوی پس از جان‌فشانی‌های بسیار ایران را که در نتیجهٔ ضعف تیموریان از هم گسیخته بود دوباره استقلال بخشیدند و باهم تألیف و ترکیب کردند و ناچار دست عناصر فتنه‌جوی و ماجری‌جوی کوتاه شده بود. مخصوصاً در سلطنت شاه عباس اول امنیت کامل در ایران فراهم شده و تجارت و صنعت رونق کامل داشت. پس از وی اندک‌اندک صفویان ناتوان شدند و از گوشه و کنار سرکشان برخاستند و منتهی بفتنهٔ افغان شد و یکی از سیاه‌ترین روزهای تاریخ در ایران پیش آمد. نادر شاه دوباره امنیتی فراهم ساخت و سرکشان را بجای خود نشاند اما دورهٔ فرمانروایی وی چندان نکشید و پس ازو دورهٔ پریشانی روی داد و کریم خان زند نتوانست همهٔ ایران را فرمان‌بردار خود کند. افغانستان از ایران جدا شد و بازماندگان نادرشاه خراسان را از دست ندادند و در نواحی دیگر گاه‌گاه سرکشانی برمی‌خاستند از آن جمله قاجارها بودند. روی هم رفته دورهٔ کریم خان دورهٔ آسایش و امنیت کامل نبود. پس از کریم خان اوضاع وخیم‌تر شد و در دورهٔ صدو سی و چهار سالهٔ استیلای قاجارها هرگز ایران از امنیت برخوردار نشد.

درین دوره گذشته از چادرنشینان مسلح و راهزنانی که جان و مال مردم راهگذر از تاخت و تازهای ایشان در امان نبوده‌است چند بار که پادشاهی از میان رفته مدعیانی برمی‌خاسته‌اند و جنگهای داخلی درمی‌گرفته‌است. چنان‌که پس از مرگ فتحعلی شاه و محمد شاه مدتی در میان مدعیان کشمکشی بر پا بوده‌است. ذکر ناامنیها و جنگهای داخلی که سراسر تاریخ قاجارها را فرا گرفته‌است در خور کتاب بزرگیست و من تنها بحوادث پایان این دوره تا ۱۲۹۹ قناعت می‌کنم.

درین دوره قوهٔ حاکمه و دولت مرکزی تنها بر قلمرو محدودی در اطراف تهران فرمانروایی داشت و در هر ناحیه‌ای سرکشانی بودند که ذکر ایشان پس ازین خواهد آمد. چنان‌که سابقاً باختصار اشاره کردم خوزستان که در زمانهای قدیم یکی از آبادترین نواحی ایران و سرزمین زرخیزی بود در نتیجهٔ ناتوانی دولت یکی از ویران‌ترین ولایات ایران شده بود و منابع ثروت و کشاورزی آن از کار افتاده بود. چادرنشینان عرب مانند بنی‌طرف و بنی‌کعب از سالیان دراز در آنجا رخنه کرده بودند و تقریباً در مدت سی سال این سرزمین تاریخی از ایران جدا بود و از حکومت مرکزی پیروی نمی‌کرد و حتی شیخ خزعل که دم از استقلال می‌زد مالیات را بنفع خود می‌گرفت و با بیگانگان روابط شخصی داشت. لرستان نیز همواره میدان تاخت و تاز چادر نشینان غارتگر لر بود و از زمان کریم خان زند ببعد رابطهٔ لرستان با حکومت مرکزی گسسته شده بود و از یک سوی تا خوزستان و از سوی دیگر تا سرزمین اراک و سلطان‌آباد هر مسافر و کاروان بازرگانی که از آنجا می‌گذشت دوچار کشتار و تاراج می‌شد.

ناحیهٔ کرمانشاهان نیز از قدیم میدان سرکشی چادرنشینان کلهر و سنجابی و گوران و جز آن بود که حوادثی پیش می‌آوردند که تا مدتی دولت مرکزی را گرفتار می‌کرد.

کردستان هم پس از کریم خان زند یکسره از حکومت مرکزی جدا شده بود و طوایف کرد مانند اورامانی و مریوانی و گلباغی و مکری و کلیایی نه‌تنها پیوسته با یک‌دیگر در زد و خورد بودند و از حکومت مرکزی پیروی نمی‌کردند و کارگزاران آنرا بخود راه نمی‌دادند، بلکه بر همسایگان خود نیز می‌تاختند و دولت ایران ناگزیر بود هر چند یک بار نیرویی برای دفع آنها بفرستد ولی با این همه کوششها نمی‌توانست ایشان را فرمان‌بردار خود کند.

آذربایجان نیز که در سیاست و اقتصاد مهم‌ترین ایالت ایران بود همواره میدان تاخت و تاز چادرنشینان دیگر بشمار می‌رفت و کم می‌شد امنیت کامل در آن ایالت بزرگ برقرار باشد. در جنوب و مغرب آن سرزمین کردها و طوایف چادرنشین آسوری یا کلدانی نصرانی که بایشان «جلو» می‌گفتند و در شمال چادرنشینان شاهسون با یک‌دیگر در زد و خورد بودند و گاهی مردم شهرها گرفتار کشتار و تاراج این‌دسته یا آن‌دسته می‌شدند و گاهی هم زد و خورد در شهرها درمی‌گرفت.

در گیلان هم طوایف مختلف در برخی از نواحی سرکشی می‌کردند و مخصوصاً طالشی‌ها دعوی خودسری داشتند و اتباع و پیروان میرزا کوچک خان که بنام جنگلی معروف شده بودند چند سال رابطهٔ آن سرزمین را با حکومت مرکزی گسسته بودند و سفرایی از مرکز بآنجا و از آنجا بمرکز می‌آمدند.

در مازندران نیز برخی از نواحی بود که کمتر روی آسایش و امنیت بخود می‌دید و مخصوصاً ناحیهٔ سوادکوه مسکن طوایفی بود که چندین بار سرکشی و فتنه‌جویی کرده بودند.

استرآباد یکی از ناامن‌ترین نواحی ایران بود زیرا که ترکمانان مخصوصاً طوایف یموت و کوکلان و تکه مدتهای مدید بهیچ‌وجه فرمان‌بردار حکومت مرکزی نبودند و پیوسته در حال طفیان و دزدی و راهزنی بسر مبردند و همیشه در راه خراسان در کمین کالا و راهگذر بودند و نه‌تنها از کشتار و تاراج باک نداشتند بلکه زن و کودک را اسیر می‌کردند و با خود می‌بردند و از ایشان بهره‌مند می‌شدند.

در خراسان نیز که ظاهراً امن‌ترین و آرام‌ترین ناحیهٔ ایران بود همواره چادرنشینان سرکش غارتگر در نواحی مختلف در تاخت و تاز بودند و در برخی از نواحی مخصوصاً کردان بجنورد و قوچان فرمان‌بردار حکومت مرکزی نبودند و چادرنشینان دیگر از نژاد هزاره و کلالی و دیگران نیز سرکشی می‌کردند. بلوچستان ظاهراً از نواحی ایران بود اما در سراسر دورهٔ قاجارها ناحیهٔ مستقلی بشمار می‌رفت و هیچ مأموری از مرکز بآنجا راه نیافته بود و چادرنشینان بلوچ نیز خودسر و مستقل بودند و از تاخت و تاز و راهزنی باک نداشتند.

سرزمین فارس هم که مرکز تمدن قدیم ایران و زادگاه هخامنشیان و ساسانیان بود نیز بیشتر گرفتار پریشانی و ناامنی بود زیرا که طوایف مختلف از چند نژاد پیوسته در آنجا با یک‌دیگر در زد و خورد بودند و از کشتار و تاراج مردم فارس خودداری نمی‌کردند چنان‌که طوایف قشقایی از یک‌سو و قبایل ممسنی و کوه‌گیلویه و دشتی و دشتستان و تنگستان و ایلات خمسه از سوی دیگر نه‌تنها با یک‌دیگر زدوخورد می‌کردند بلکه مزاحم زندگی مردم آبادیها نیز می‌شدند.

کرمان هم هرچند ظاهراً یکی از آرامترین نواحی ایران بشمار می‌رفت طوایف مختلف بلوچ و ترک نیز در آنجا چادرنشین بودند و بیشتر وسایل ناامنی را فراهم می‌ساختند و بکشاورزان و پیشه‌وران زیانهای بسیار می‌رساندند.

حتی در نواحی مرکزی ایران در گوشه و کنار چادرنشینان مسلح دیگر بودند که آسایش و امنیت را از میان می‌بردند و ایشان نیز براهزنی روزگار می‌گذراندند چنان‌که طوایف بختیاری از اطراف اصفهان گرفته تا خوزستان و لرستان همه‌جا راهزنی و غارتگری می‌کردند. از طرف دیگر طوایف خلج در ناحیهٔ ساوه و زرند و قم نیز تاخت و تاز می‌کردند و گروه‌هایی از طوایف عرب و شاهسون و کرد و غیره تا اطراف تهران و نواحی شهریار و ورامین و خوار و ساوجبلاغ می‌آمدند و در ضمن آنکه بسردسیر و گرمسیر می‌رفتند در سر راه از راهزنی خودداری نداشتند.

بدین‌گونه می‌توان گفت در آن روزگار ایران کشوری بود که در هر گوشهٔ آن چادرنشینان مسلح و راهزن امنیت و آسایش را دستخوش تاخت و تازهای خود می‌کردند و پیوسته ازین سو بآن سو می‌رفتند چنان‌که مردم آبادیها و کشاورزان هرگز از دستبردهای ایشان در امان نبودند و بسیاری از روستاهای کشور دوچار این غارتگریها می‌شدند بطوری که بیشتر از آنها قلعه و حصار داشتند تا از دستبرد راهزنان در امان بمانند. در هر راهنی که مردم آمدورفت داشتند در سر گردنه‌ها و پیچ و خمها در تاریکی شب راهزنان در کمین بودند و نه‌تنها تاراج و کشتار می‌کردند بلکه زن و بچه را باسیری می‌بردند و تا مدتی بساط برده‌فروشی در نواحی مختلف گسترده بود. بیشتر مأموران و کارگزاران دولت و ادارات و بنگاه‌های بازرگانی و صنعتی و اقتصادی داخلی و حتی خارجی چاره جز آن نداشتند که بایشان باج بدهند تا بهمان قناعت کنند و دست از تاراج بکشند. اگر آماری از کسانی که بدست این راهزنان کشته شده‌اند برداشته بودند معلوم می‌شد که کشتار ایشان کمتر از کشتار بیماریهای واگیر نبوده و چنان می‌نماید که درین مدت سراسر کشور گرفتار این بلای جانکاه بوده که کمتر از وبا و طاعون و هر بیماری دیگر نبوده‌است.

چنان‌که سابقاً هم اشاره کردم بیشتر از این چادرنشینان راهزن و تاراجگر را عناصر بیگانه نیرو می‌دادند و حتی آشکار اسلحه و مهمات بایشان می‌دادند و گاهی مأموران رسمی خود را بمیان ایشان می‌فرستادند و سران آنها را رسماً تحت‌الحمایهٔ خود قرار می‌دادند و گاهی نیز قراردادهایی با ایشان امضا می‌کردند مانند قراردادی که با دولتی مستقل امضا کرده باشند و این بستگی‌ها را از مفاخر خود می‌دانستند.

پس ازین خوانندگان خواهند دید که گذشته ازین شرارتهای چادرنشینان مسلح کسان دیگر درین دوره از راههای دیگر دعوی خودسری داشته و مدتهای مدید ناحیه‌ای را میدان تاخت و تاز خود قرار داده‌اند.

این‌جا قهراً اندیشه‌ای پیش می‌آید و آن اینست که ایران یکی از قدیم‌ترین کشورهای متمدن جهانست و در سه هزار سال پیش در زمانی که همهٔ ملتهای متمدن امروز پا بدایرهٔ تمدن نگذاشته بودند اساس تمدن استوار خود را گذاشته و در بسیاری از ادوار تاریخ جهان در تمدن مادی و معنوی بر کشورهای دیگر برتری داشته‌است. دریغا که این کشور درین دورهٔ صدوسی‌وچهار ساله بدین‌گونه سیر قهقرایی کرده‌است. زیرا تردیدی نیست هر کشوری که افراد آن با یک‌دیگر سازگار نباشند و یک‌دیگر را بکشند و اموال یک‌دیگر را بیغما ببرند و زنان و فرزندان یک‌دیگر را برده کنند و بفروشند و هیچ وسیله‌ای برای منع این نابکاریها و ایجاد آسایش و امنیت وجود نداشته باشد نمی‌توان آن کشور را متمدن دانست و اگر پیش از آن چنین اوضاعی برقرار نبوده است باید گفت در تمدن سیر قهقرایی کرده‌است.

بدین نکته نیز باید توجه کرد که در آن زمان هر کس در ایران سفر کرده متوجه شده است که در هر گوشهٔ این کشور بزرگ که زمانی در نتیجهٔ پیوستگی و یگانگی افراد خود جهانیان را خیره کرده بود زبانی و عادات و اخلاقی و آداب و رسوم خاصی بوده که در آن گوشهٔ دیگر تغییر می‌کرده و در حقیقت در هر قدم از قلمرو ایلی بقلمرو ایل دیگر می‌رفتند و در میان این دو ایل سرحدی بود که برای عبور از آن گذرنامه لازم بود زیرا که اگر رئیس و سرکردهٔ ایل اجازه نمی‌داد و ایل‌بیکی وایل‌خانی دستور نداده بود نمی‌توانستند وارد آن ناحیه بشوند و بسا می‌شد که تا کسی باج نمی‌داد باو راه نمی‌دادند. هنگامی که جنگلیان بر گیلان استیلا یافته بودند مردی بنام نمایندهٔ جنگل در تهران بود و کسی که می‌خواست از تهران بگیلان برود می‌بایست ازو جواز و در حقیقت گذرنامه بگیرد و در منجیل که حکم سرحد در میان گیلان و تهران را داشت بگماشتگان میرزا کوچک خان و جنگلیان نشان بدهد تا بتواند از آنجا بگذرد و وارد گیلان بشود.

شاید خوانندگان گمان کنند که لااقل در اندرون شهرها امنیت بوده و مردم در امان می‌زیسته‌اند و مثلاً مردم تهران در شهر گرفتاری نداشته‌اند. گذشته از آنکه در هر شهری یک عده مردم نابکار بنام «الواط» و «لوطی» بودند که بهوی و هوس در مستی و عربده‌جویی ممکن بود راهگذری را بکشند. عوامل دیگر برای ناامنی در شهر و اطراف آن بود و بهمین جهت بسیاری از شهرهای ایران خندق و برج و یارو وحصار داشت و دروازه‌هایی بود که هر شب می‌بستند و حتی در میان محلات مختلف یک شهر مثلاً در شهر تبریز دروازه بود و در تهران نیز محلهٔ ارگ که مرکز سلطنت و دستگاه دولت بود از چهار طرف دروازه داشت و میدان سپه نیز دروازه داشت تا مردم این محله مزاحم محلهٔ دیگر نشوند و همین که پاسی از شب میگذشت رفت و آمد در کوی و برزن شهر را مانع می‌شدند و معمول بود بپاسبانان اسم شب می‌دادند یعنی کلمه‌ای محرمانه را بکسانی که می‌توانستند رفت و آمد کنند می‌گفتند و وی آنرا در گوش پاسبانان می‌گفت تا اجازه رفتن باو بدهند. سپس که افسران سوئدی برای شهربانی تهران استخدام کردند ایشان ورقهای چاپی با مهر و امضا و عکس صاحب ورقه بکسانی که طرف اعتماد بودند می‌دادند تا هنگام ضرورت شب بتوانند از خانه خود بیرون بروند.

درین زمینه نکتهٔ بسیار مهم اینست که این کارهای مهم که برای استقرار امنیت در ایران شده است و قدمهای بلندی که رضاشاه پهلوی درین راه برداشت در مدت بسیار کوتاهی با سرعتی بی‌نظیر که در هیچ‌یک از ادوار تاریخ ایران نظیر نداشته است صورت گرفت زیرا از آغاز سال ۱۳۰۰ تا تیرماه ۱۳۰۹ که اسمعیل سمیتقو رئیس ایل شکاک در آذربایجان گرفتار ارتش ایران شد و این آخرین واقعهٔ ناامنی و بی‌نظمی بود تنها هشت سال و چهار ماه کشید یعنی ناامنی و بی‌نظمی را که بیش از صدوسی سال وسایل آن در ایران فراهم شده بود درین اندک مدت از میان بردند اما در سراسر این مدت ارتش ایران مشغول زد و خورد نبوده و در هر سالی بیش از چند ماه گرفتاری نداشته‌است و ناچار ناامنی و بی‌نظمی صدوچند ساله در مدتی کمتر از آن بپایان رسیده است.

پیداست که برای رسیدن باین نتیجه نخست می‌بایست سپاه نیرومندی در ایران فراهم شود و دست بیگانگان را از آن کوتاه کنند و افسران بیگانه را از نظام ایران برانند و دسته‌های مختلف را متحدالشکل کنند تا بتوانند بدان وسیله دست راهزنان و سرکشان را کوتاه کنند بهمین جهت بمحض اینکه این نیروی تازه فراهم شد و وسایل کار آماده گشت بی‌درنگ بکار آغاز کردند و یک‌یک نواحی مختلف ایران که از حکومت مرکزی جدا شده بودند و هر یک دم از استقلال می‌زدند فرمان بردار شدند. مراحل مختلف این کار بسیار مهم بدین‌گونه است:

نخستین ناحیه خراسان بود که پس از سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ محمدتقی خان پسیان فرماندهٔ لشکریان آن سرزمین در برابر حکومت مرکزی ایستادگی می‌کرد و رابطهٔ خود را با تهران قطع کرده بود و در سال ۱۳۰۰ پس از چند ماه کوشش این غائله رفع شد.

پس از آن می‌بایست همت بامنیت آذربایجان بگمارند زیرا که در آنجا هم ابوالقاسم خان لاهوتی فرماندهٔ نیروی آن ایالت در تبریز برای مخالفت با متحدالشکل شدن ارتش قیام کرده بود و از پذیرفتن دستورهای حکومت مرکزی سرپیچی می‌کرد و پس از فرستادن عده‌ای بآذربایجان و زدوخوردی در تبریز آن ایالت نیز بحکومت مرکزی پیوست.

پس از آن می‌بایست باوضاع خوزستان و امن کردن آن سرزمین توجه کنند زیرا چنان‌که پیش ازین اشاره کردم نزدیک سی سال بود که شیخ خزعل رئیس یکی از قبایل عرب خوزستان در محمره (خرم‌شهر) دستگاه مستقلی برای خود فراهم کرده بود و درباری تشکیل داده بود و چنان دعوی استقلال داشت که مالیات را از مردم خوزستان بنام خود می‌گرفت و مانند پادشاهان عرب سواحل و جزایر خلیج فارس عنوان «شیخ محمره» یعنی عنوان سلطنت برای خود قائل بود. این ناحیه نیز پس از لشکرکشی که شاهنشاه خود در آن شرکت داشت دوباره بایران ملحق گشت و پس از سی سال سرزمین خوزستان تابع حکومت مرکزی شد.

پس از آن واقعه متوجه سرزمین گیلان و رفع غائلهٔ جنگلیان شدند زیرا که از اواسط جنگ جهانی اول و مقارن انقلاب روسیه میرزا کوچک خان در گیلان گروهی را مسلح کرده و تدریجاً سراسر آن ناحیه را فرمان‌بردار خود کرده و رابطهٔ آن سرزمین با طهران مدتها گسیخته بود و جنگلیان حکومت مستقلی تشکیل داده و کم‌کم شهر رشت را نیز گرفته بودند و سپس در آنجا حکومت انقلابی و شوروی با وزارت‌خانه‌های مستقل تشکیل داده بودند و نزدیک بهفت سال این ناحیه از ایران پیوسته در حال پریشانی و آشفتگی بود و چنان‌که پیش ازین اشاره رفت حتی سرحد خود را در منجیل در آغاز خاک گیلان معین کرده بودند و رفت و آمد مردم بسته باجازهٔ ایشان بود. پریشانی این ناحیه بجایی رسید که چون حکومت انقلابی در رشت بکار آغاز کرد جمعی کثیر از مردم گیلان بقزوین و تهران مهاجرت کردند و با کمال پریشانی و سرگردانی از زادگاه خود دور شدند و حتی عده‌ای پیاده این راه دراز را تا تهران پیمودند و حکومت انقلابی دارایی ایشان را ضبط کرد. شاهنشاه فرماندهی سپاهیانی را که مأمور آرامش گیلان شده بودند خود بعهده گرفت و در اندک مدتی این فتنه نیز فرونشست.

سپس بامنیت آذربایجان همت گماشتند زیرا که در آن ایالت از دیرباز پیشامدهای ناگوار روی می‌داد و پس از اعلان مشروطیت دیگر آذربایجان روز خوش ندید: چندی شاهسونها و صمدخان شجاع‌الدوله در تبریز فرمانروایی کرده بودند و سپاهیان روسیهٔ تساری ببهانهٔ حفظ منافع اتباع خود در نواحی مختلف آن سرزمین جای گرفتند و از کشتار کسانیکه ایشان را مخالف خود می‌دانستند نیز دریغ نداشتند. سپس در جنگ جهانی اول طوایف مختلف ترک و کرد و آسوری و لشکریان روسیه و عثمانی در نواحی مختلف آذربایجان در زد و خورد بودند و از آن جمله هر یک بنوبت شهر ارومیه (رضائیه) را قتل و غارت کردند. سپس قیام شیخ محمد خیابانی و دعوی استقلال آذربایجان روی داد چنان‌که آن ایالت را از ایران جدا دانستند و دولت مستقلی بنام «آزادیستان» در تبریز تشکیل دادند و هیچ رابطه با حکومت مرکزی نداشتند. چنان‌که پیش ازین نیز اشاره رفت پس از آن ابوالقاسم لاهوتی در تبریز قیام کرد و پس از دفع وی باز امنیت در سراسر آذربایجان برقرار نشد، چنان‌که سرکشانی چند مانند اسمعیل سمیتقو و اقبال‌السلطنه ماکویی و دیگران باقی مانده بودند و تا تیرماه ۱۳۰۹ که سمیتقو دستگیر شد ناامنی در آذربایجان فرمانروا بود و سرانجام آن ناحیه نیز امنیت یافت.

پس از آن بامنیت لرستان پرداختند. این ناحیه نیز از سالیان دراز پناهگاه چادرنشینان مسلح و دزدان و راهزنان بود و در سراسر دورهٔ استیلای قاجارها کمتر می‌شد که فرمان‌بردار حکومت مرکزی باشد و بهمین جهت کسی را جرات آن نبود که از آنجا بگذرد. طوایف بیابان‌گرد لرهای پشت‌کوه که بچندین طایفهٔ مختلف تقسیم می‌شدند و گذشته از تاراج نواحی مجاور با یک‌دیگر نیز بیشتر در زد و خورد بودند کاملاً خلع سلاح شدند و ایشان را از کمین‌گاه‌هایی که قرنها در آنجا بوده‌اند بآبادانیها بردند و شهرنشین کردند و این کار مدتی مدید فرصت لازم داشت و سرانجام در آغاز سال ۱۳۰۷ بپایان رسید. بدین گونه لرستان نیز بحکومت مرکزی ایران پیوست.

ناحیهٔ دیگر نیز که مردم چادرنشین آن بیشتر در سرکشی و نافرمانی بودند کردستان بود و می‌توان گفت پس از دوران صفویه دیگر امنیت بخود ندیده بود و پیوسته در پریشانی و آشفتگی بود و طوایف مختلف کرد چون قبایل اورامان و مریوان و گلباغی و مکری و کلیایی و غیره همواره با یک‌دیگر در زد و خورد بودند و بنواحی اطراف دستبرد می‌زدند و با حکومت مرکزی بیشتر رابطه نداشتند. از طرف دیگر کردان ناحیهٔ کرمانشاهان مانند کلهر و سنجابی و گوران و غیره سراسر آن نواحی را میدان تاخت و تاز خود کرده بودند. درین نواحی تا ۱۳۰۶ قدمهای بلند برای استقرار امنیت برداشته شده‌است.

از سوی دیگر پس از ختم فتنهٔ مشهد و کشته‌شدن محمدتقی‌خان پسیان هنوز برخی از نواحی خراسان مانند بجنورد و قوچان کاملاً امن نشده بود و برخی از چادرنشینان مسلح تیموری در مرز ایران و افغانستان در شرارت خود باقی بودند و سرانجام این ناحیه نیز آرام شد.

در مازندران هم هنوز عناصر سرکشی بودند که می‌بایست ایشان نیز فرمان‌بردار حکومت مرکزی شوند و در آنجا نیز نیروهای دولتی سرکشان از آن جمله سردار مؤید سوادکوهی را مطیع حکومت مرکزی کردند.

پیش از این اشاره مختصری بوضع ناحیهٔ استراباد کردم که ترکمانان در آنجا از دیرباز فتنه می‌کردند و دستبردها و راهزنیهای ایشان در سر راه خراسان سالیان دراز پریشانی فراهم آورده بود. ناچار می‌بایست ترکمانان را نیز از کشتار و تاراج بازدارند و ایشان را شهرنشین کنند و این کار در ۱۳۰۵ بپایان رسید.

در تیر ماه ۱۳۰۵ آخرین گروه از فتنه‌جویان و سرکشان که در سلماس باقی مانده بود بدست نیروی دولتی خلع سلاح شد. در ۱۳۰۷ غلامرضاخان والی پشت‌کوه سرکردهٔ غارتگران لرستان پس از پیشرفت سپاهیان ایران در آن ناحیه از ایران گریخت و از آن پس لرستان نیز آرام شد.

در بهمن ماه ۱۳۰۷ دوست محمدخان بلوچ که سرکردهٔ راهزنان و سرکشان بلوچستان بود مغلوب نیروهای دولتی گردید و از آن پس این ناحیه نیز که سالیان دراز فرمان‌بردار حکومت مرکزی نبود آرام شد.

در خردادماه ۱۳۰۸ آخرین عناصر ماجری‌جو و فتنه‌طلب که در فارس مانده بودند یعنی طوایف چادرنشین بهارلو و قبایل لرستان و ایل قشقایی که هنوز دم از خودسری می‌زدند فرمان‌بردار شدند.

در تیر ماه ۱۳۰۹ اسمعیل سمیتقو سرکردهٔ ایل شکالک آذربایجان که خود و پدرانش سالیان دراز با نیروهای دولتی زد و خورد کرده بودند و وی نیز چندین بار با ارتش روبرو شده بود در آخرین جنگی که با قوای دولتی کرد کشته شد و نه‌تنها سراسر آذربایجان فرمان‌بردار حکومت مرکزی نشد بلکه همهٔ خاک ایران از سرکشان پاک شد و بهمین جهت این تاریخ را می‌توان تاریخ پایان پذیرفتن دورهٔ سرکشیها و نافرمانیها دانست و از آن پس ایران از امنیت کامل برخوردار گشت و چنان‌که پیش ازین اشاره رفت از زمان شاه عباس اول دیگر چنین دورهٔ آسایش در ایران پیش نیامده بود.

درین میان نکتهٔ بسیار مهم اینست که دوران سرکشی و آشوب و فتنه و کشتار و تاراج که پس از شاه عباس اول روزبروز دامنهٔ آن در ایران گسترده شده و بالا کشیده‌است بدین آسانی در مدتی کمتر از هشت سال بپایان رسید و در سراسر مملکت مردمی که سالیان دراز بود روی آسایش ندیده بودند بدین‌گونه از امنیت برخوردار شدند.

پیداست نتایجی که بدین‌گونه فراهم شده از آن جهت بوده‌است که مرد بزرگی رشتهٔ درهم‌گسیختهٔ کارهای کشور را بدست گرفته و وسایل مادی و معنوی چنین کار بزرگی را فراهم آورده‌است. ناچار برای این کار بیش از هر چیز ارادهٔ بسیار قوی و عزم راسخ و ایستادگی و پشت‌کاری که تنها گاه‌گاهی در مردان بزرگ فراهم شود مؤثر بوده‌است.

هر کس که اندک بررسی در تاریخ ارتش ایران بکند می‌بیند کشوریکه در روزگار هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و پس از آن در همهٔ ادوار تاریخ کهن خود تا زمان صفویه و نادرشاه و کریم‌خان ارتشی داشت که نه‌تنها حدود کشور را پاسبانی می‌کرده بلکه سرکشان و فتنه‌جویان داخلی را نیز فرمان‌بردار خود می‌کرده‌است در بسیاری از موارد یادگارهای درخشان گذاشته‌است و آخرین واقعهٔ مهم آن محاصرهٔ بصره در زمان کریم خان زند بوده‌است.

از آغاز قرن نوزدهم میلادی که اصول جدید در جنگ پیدا شد ایران در نتیجهٔ گرفتاری در چنگال کارگزاران ناشایسته و دوگانگی و نفاق و جنگهای داخلی خانگی و نادانی و بی‌خبری از سیر تمدن جهان نه تنها از کشورهای دیگر عقب افتاد بلکه از آرام کردن داخلهٔ خود نیز ناتوان ماند و از عهدهٔ گردن‌کشانی مانند نایب حسین کاشانی وماشاءالله خان پسرش و رضا جوزانی و علی خان سیاه‌کوهی و امثال ایشان که هر یک عدهٔ معدود تاراجگر را با خود همدست کرده بودند برنمی‌آمد. یگانه دلیل این ناتوانی آن بود که در کشورهای دیگر سلاحهای تازه واصول جدید در فنون جنگ‌آوری بکار می‌بردند که کارگزاران ایران از آنها محروم بودند و در بیشتر موارد ارتش ایران تفنگ و توپ سرپر قدیمی را هم بقدر کفایت نداشت و بارها شد که سلاح چادرنشینان مسلح که از بیگانگان یاری می‌دیدند از سلاح سپاهیان نیروی دولتی بهتر و تازه‌تر بود. روحیهٔ سربازان نیز که دولت مرکزی نمی‌توانست زندگی ایشان را تأمین کند و خوراک و پوشاک لازم را بایشان برساند باندازه‌ای ضعیف بود که از عهدهٔ حفظ جان خود برنمی‌آمدند و در آن دوره بارها پیش آمده‌است که دولت عده‌ای سرباز را برای سرکوبی راهزنی فرستاده و وی آنها را برهنه کرده و باصطلاح کت آنها را بسته و گاهی وارون سوار خر کرده و بازگردانده است.

داستانی از آن زمان در میان مردم هست که شاید هنوز برخی از خوانندگان بیاد داشته باشند و آن اینست که درین دورهٔ خواری و ناتوانی زمانی مهمان محترمی می‌بایست وارد بوشهر شود و بعادت معمول آن زمان بفرماندهٔ سپاهیان دستور داده بودند هنگام ورود او و پیاده‌شدن از کشتی چند تیر توپ بیندازد و چون وی این کار را نکرد واز و بازخواست کردند که بچه دلیل این کار را کرده‌است گفت: بهزار و یک دلیل، دلیل اول آنست که گلوله و باروت نداشتم.

پیش از این هم اشاره کردم در آن دوره عدهٔ سپاهیان ایران را می‌بایست بیگانگان معلوم کنند و دولت حق نداشت از آن عده تجاوز کند. تازه همان عده هم روی کاغذ بود و هرگز حاضر خدمت نبودند و اگر حقوقی بنامشان پرداخته می‌شد افسران بافراد نمی‌دادند و بارها سربازان در میدان سپه تهران که آن روز میدان توپخانه می‌گفتند برای مطالبه حقوق خود ازدحام می‌کردند و باصطلاح «یاعلی می‌کشیدند». بهمین جهت بود که بسیاری از سربازان با همان لباس نظامی گذران خود را از راه دیگر بدست می‌آوردند، مثلاً هیزم‌شکن یا تخم‌مرغ‌فروش بودند یا بدرخانهٔ این و آن نوکر می‌شدند. مناصب مهم نظام حتی سرهنگی و سرتیپی ارثی بود که گاهی ببچهٔ نوزاد نیز می‌دادند و چنان‌که پس ازین دربارهٔ اصلاحات نظامی بحث خواهم کرد درین دوره سرهنگان و سرتیپان نابالغ بسیار دیده شده‌است و این مناصب را بکسانی هم می‌دادند سر که هرگز در نظام خدمت نکرده بودند و نمی‌کردند.

یکی از مهم‌ترین کارهایی که در راه استقلال امنیت ایران شد قانون خدمت نظام بود که در آبانماه ۱۳۰۵ باجرای آن آغاز کردند و کسانی که از جامعه‌شناسی آگاهند می‌دانند که چنین کاری چه اهمیتی در روحیات ملتی دارد. خدمت نظام برای جوانان سودهای فراوان دارد نه تنها در تقویت روح ملی و حس میهن‌پرستی و نیروی مردی و مردانگی و جان‌فشانی در راه کشور بسیار مؤثرست بلکه در پرورش جسم و جان جوانان نیز آثار بسیار دارد و در تن‌درستی و کارکشتگی ایشان نیز اثر می‌گذارد.

بهترین وسیلهٔ استقرار اینست که در ضمن اوضاع ایران را پس از استقرار آن نشان می‌دهد سفرهاییست که هر چند یک بار و گاهی چند بار در سال شاهنشاه ایران بنواحی مختلف کشور می‌کرد و درین سفرها شخصاً بجزئیات کارها می‌رسید و از نزدیک در پیشرفت کار مراقبت می‌کرد و فهرست آن سفرها بدین گونه است:

در خرداد ماه ۱۳۰۵ سفر ملایر در امرداد ماه آن سال سفر گرگان و خراسان تا قوچان و بجنورد. در مهرماه همان سال سفر مازندران و کرانهای دریای خزر.

در شهریور ماه ۱۳۰۶ سفر آذربایجان. در مهرماه آن سال سفر مازندران و گرگان.

در فروردین ماه ۱۳۰۷ سفر قزوین و سفر بروجرد و لرستان. در امرداد ماه همان سال سفر گیلان. در مهرماه آن سال سفر مازندران و گرگان. در آبانماه آن سال سفر خرم‌آباد و دزفول و خرمشهر و از آنجا ببوشهر و شیراز و اصفهان.

در مهر ماه ۱۳۰۸ سفر آذربایجان و گیلان و مازندرن و گرگان. در دیماه آن سال سفر خوزستان.

در آبانماه ۱۳۰۹ سفر مازندران و گرگان و خراسان و سیستان و بلوچستان و کرمان و یزد و نایین و نطنز و کاشان و قم.

در اردی‌بهشت ماه ۱۳۱۰ سفر گیلان. در شهریور ماه آن سال سفر گیلان و آذربایجان و کردستان و کرمانشاهان. در آبانماه آن سال سفر مازندران و گرگان. در بهمن ماه آن سال سفر دیگر بمازندران برای افتتاح کارخانه نخ‌ریسی شاهی.

در اردی‌بهشت ماه ۱۳۱۱ سفر مازندران. در شهریور همان سال سفر مازندران و گیلان. در مهرماه همان سال سفر بجنوب ایران و خوزستان و لرستان برای حضور در موقع ورود کشتیهای ناوگان ایران. در آذر ماه آن سال سفر مازندران و گرگان. در فروردین ماه ۱۳۱۲ سفر مازندران. در امرداد ماه همان سال سفر دیگر بمازندران برای افتتاح راه چالوس. در مهرماه همان سال سفر آذربایجان و کردستان و کرمانشاهان. در آبانماه آن سال سفر مازندران و گرگان.

در اردی‌بهشت ماه ۱۳۱۳ سفر مازندران. در خرداد ماه آن سال سفر آذربایجان و از آنجا بترکیه. در مهرماه آن سال سفر مازندران و گرگان.

در آبانماه ۱۳۱۹ سفر مازندران و گرگان و گیلان.

در اردی‌بهشت ماه ۱۳۱۵ سفر مازندران و گیلان. در مهرماه همان سال سفر دیگر بمازندران و گرگان.

در فروردین ماه ۱۳۱۶ سفر بمغرب و جنوب ایران. در مهرماه آن سال سفر مازندران و گرگان و گیلان.

در اردی‌بهشت ماه ۱۳۱۷ سفر مازندران و گیلان.

در شهریور ماه ۱۳۱۸ سفر بخوزستان و جنوب ایران برای افتتاح راه‌آهن سرتاسری. در مهرماه آن سال سفر مازندران.
شاهنشاه ایران در یکی از سفرها