تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی/فصل ۱۸
فصل هجدهم
سیاست انگلیس در ایران در اوایل سلطنت محمدشاه
در اوایل سلطنت محمدشاه، سیاست روس و انگلیس هر دو بخوبی در ایران معین شده بود، یعنی بقول انگلیسها حرکت دائمی روسها بطرف هندوستان و جلوگیری انگلیسها از نزدیک شدن روسها بسرحدات هندوستان. این دو سیاست در این هنگام در ایران داشت بیکدیگر نزدیک شده با هم تصادف مینمود.
قبلا اشاره شد که در سال ۱۸۳۳ یک قرارداد سری بین دولتین روس و عثمانی منعقد گردید که دولت عثمانی تنگهٔ داردانل را بروی تمام کشتیهای سایر دول بجز کشتیهای دولت روس مسدود نماید و انگلیسها از این معاهده سری مطلع شده در صدد جلوگیری بودند. از طرفی دیگر در مدت جنگهای ایران با روس، انگلیسها امتحانات خوبی نسبت بایران ندادند و ایرانیهای حساس، دیگر اعتمادی بقول و قرار انگلیسها نداشتند، از طرف دیگر هم چشمشان از روسها ترسیده و حاضر نبودند بار دیگر با روسها در جنگ و ستیز باشند، بنابراین رفتارشان با روسها بطوریکه تاریخ نشان میدهد خیلی ملایم و با مدارا بوده و خود این مناسبات با روسها سبب شده بود که انگلیسها اظهار سوءظن کنند و شاید هم سیاست دولت انگلیس یک چنین سوءظنی را در این موقع لازم داشت.
با مقدمه فوق میتوان چنین نتیجه گرفت که در این تاریخ روسها هم با دولت عثمانی و هم با دولت ایران نزدیک بودند و بین ایران و انگلیس هم بالطبع اگر کدورتهائی موجود نبود سوانح گذشته خود بهترین سبب و عاملی بود که از نزدیک شدن زیاد بیکدیگر خودداری نمایند. [۱]
میرزا ابوالقاسم قائم مقام در این هنگام یگانه مرد توانای ایران است که بواسطه اطلاعات و تجارب خود باوضاع و احوال سیاست همسایگان ایران آشنا بوده و بطوری بر آن احاطه داشته است که ممکن نبود بتوان از او امتیازاتی که متضمن ضرر در دولت ایران باشد بدست آورد۔
قائممقام همچنین از امور داخلی ایران نیز کاملا آگاهی داشت، این است که انگلیسها یقین کرده بودند تا او مصدر امور دولتی است ممکن نیست بتوان در امور داخلی ایران نفوذ پیدا کرد و یگانه راهی که باز بود همانا جلب موافقت دولت روس بود که بآن وسیله بتوانند در مسائل سیاسی ایران دخالت نمایند.
فتحعلیشاه همیشه شیفته و مفتون هدایا و پیشکشیهای گرانبهای انگلیسها بوده و متجاوز از ۲۵ سال میرزا ابوالحسنخان شیرازی که وزیر امور خارجه ایران بود سالی یکهزار و پانصد تومان ار انگلیسها مقرری داشت. سایر وزراء و درباریان هم شاید مقرری و یا پیشکشی داشتهاند ولی چیزی در این خصوص جائی ضبط نشده است. اما فتحعلیشاه و وزیر امور خارجه او همیشه مرهون احسانهای دربار لندن بودند. معروف است که هر وقت بنا بود نمایندهٔ مخصوص یا وزیر مختار تازهای از انگلستان یا هندوستان برسد همیشه در پنهانی تحقیقات مینمود که قبلا مطلع شود این شخص چه هدیه گرانبهائی برای او آورده است.
پس از رفع خطر ناپلئون ایران دیگر برای انگلیسها دارای وزن سیاسی نبود، حتی امور سیاسی آنرا هم در سال ۱۸۲۳ بحکومت هندوستان محول نمودند و در جنگ ایران و روس، در سالهای ۱۸۲۶، ۱۸۲۷ و ۱۸۲۸ کاملا ایرانرا ترک گفتند.
معاهدهٔ سری بین سه دولت معظم اروپائی یعنی دول انگلیس، روس و فرانسه که در سال ۱۸۲۷ منعقد گردید هیجان زیادی در اروپا تولید نمود.[۲]
در مقابل تعویضات سیاسی ایران کاملا باختیار روسها واگذار شده بود و مادامیکه، روسها در سیاست با دولتین عثمانی و ایران نزدیک نمیشدند هرگز دیده نشد انگیسها بفکر دوستی با ایران بیفتند.
در همان سال ۱۸۳۳ که معاهدهٔ سری مابین دولتین روس و عثمانی، منعقد شده بود، سواد آن بدست انگلیسها افتاد[۳] و در همین هنگام بخیال افتادند با دولت ایران نزدیک شوند و مأمورین سیاسی آنها خیلی سعی نمودند مجدداً، در سال ۱۸۳۳ قرارداد نوامبر ۱۸۱۴ را که بواسطه دادن دویست هزار تومان مواد اساسی آنرا لغو نموده بودند باز روی مواد و شرایط تازهای تجدید کنند، ولی این تقاضای آنها در دربار دولت ایران مورد قبول نیافت.[۴]
پس از جلوس محمدشاه باز هم انگلیسها در تجدید مواد و شرایط معاهدهٔ نوامبر ۱۸۱۴ خیلی اصرار داشتند، اما دولت ایران حاضر نمیشد و این مذاکره تا سال ۱۸۳۷ ادامه داشت، بعلاوه خیلی مایل بودند یک عهدنامهٔ تجارتی هم تقریباً روی زمینهٔ معاهدهٔ تجارتی ترکمانچای با دولت ایران داشته باشند، ولی دولت ایران برای انجام این تقاضا هم حاضر نمیشد و همیشه جواب رد میداد.
یکی از فصول دستور سیاست جهانگیری این است که برای تصرف و تملک یک مملکت تعیین منطقه نفوذ نمایند؛ پس از آن آنجا را تحتالحمایه قرار دهند و در مرحلهٔ سوم آنرا ضمیمه مملکت خویش سازند که بطور دائم جزء ممالک متصرفی محسوب شود.
انگلیسها نیز در این تاریخ نفوذی در دربار ایران نداشتند و ایران هم بدست کسانی مانند محمدشاه و قائممقام افتاده بود و میرزا ابوالحسنخان شیرازی و و امثال او تحتالشعاع واقع شده بودند، روسها نیز سیاست مسالمت را با ایران و عثمانی تعقیب مینمودند، انگلیسها چون موقع را مناسب دیدند حاضر شدند استقلال و تمامیت ایران را در این تاریخ با روسها ضمانت نمایند. این اولین قدم عملی بود که برای از بین بردن استقلال و تمامیت ایران در آن تاریخ برداشته شد، در قاموس سیاست اروپائی جملهٔ «ضمانت استقلال و تمامیت مملکت یک دولت از طرف یک یا چند دولت خارجی» این است که آن مملکت ضمانت شده بالمآل باید ضمیمه مملکت دولت ضامن گردد، یا اینکه اگر در این ضمانت یک یا چند دولت دیگر هم شریک باشند بین آنها تقسیم شود. قدم دوم این ضمانت، تعیین منطقه نفوذ است، بعد از الحاق آن.
انگلیسها در این تاریخ روسها را یگانه رقیب پر زور خود در آسیا تصور مینمودند و خودشانرا قادر نمیدیدند که میدانهای آسیا با روس روبرو شوند و ناچار بودند بیک وسائل سیاسی از روسها ولو موقتاً هم شده جلوگیری نمایند، این بود که در سال ۱۸۳۴ بروسها پیشنهاد نمودند استقلال و تمامیت ایرانرا دو دولت اروپائی انگلیس و روس ضمانت نمایند و اینکه در ذیل نوشته میشود ترجمهٔ اولین سند سیاسی است که بین دولتین در این موضوع رد و بدل شده.[۵]
در سال ۱۸۳۴ در موقع تعیین محمد میرزا بسمت ولیعهدی ایران که از طرف شاهنشاه ایران بعمل آمد بین دولتین روس وانگلیس موافقت حاصل شد که هر دو دولت استقلال و تمامیت ایرانرا محترم شمارند ولی در این باب معاهدهٔ مخصوصی بین دولتین بر قرار نگردید، فقط موافقت نظری بود که بعدها در چندین موقع تکرار و تصدیق شده و آخرین بار آن در تاریخ مارس ۱۸۸۸ میباشد.[۶]
اولین دفعه که این موضوع در نوشتجات رسمی ذکر شده در زمان ویسکونت پالمراستون صدراعظم و وزیر امور خارجه دولت انگلیس میباشد که در یک مراسله رسمی خطاب بسفیر مقیم سن پطرزبورغ در تاریخ ۵ سپتامبر ۱۸۲۴ این ضمانت پیشنهاد شده است که رونوشت آن ذیلا ملاحظه میشود:
وزارت خارجه، پنجم سپتامبر ۱۸۳۴
«با اعتراف بوصول مراسله مورخه ششم اوت شما راجع بامور ایران و افغانستان لازم میباشد بشما دستور بدهم که یک موقع مناسب بدست آورده بدولت امپراطوری روسیه رضایت دولت اعلیحضرت پادشاهی انگلستان را به تصمیمی که شاهنشاه ایران برای تعیین محمد میرزا بمقام ولیعهدی مملکت ایران گرفته است خاطر نشان کنید. در واقع این پیشآمد امیدواری میدهد که در موقع وفات پادشاه ایران جنگ داخلی در آنمملکت رخ ندهد و لازم است این مطلب را نیز علاوه کنید که دولت پادشاهی انگلستان نهایت خرسندی را دارد از اینکه بداند دولتین روس و انگلیس در اموریکه مربوط بایران میباشد موافقت نظر دارند و با یک روح صمیمیت و یگانگی مایل میباشند نه تنها در مسائل امنیت داخلی بلکه در حفظ استقلال و تمامیت ارضی آن مملکت نیز موافق باشند.
دولت اعلیحضرت پادشاهی انگلستان در تمام اوقات یک خوشحالی واقعی در این همکاری با دولت امپراتوری روسیه مشاهده مینماید و تعلیمات لازمه نیز در این باب به نمایندهٔ مختار دولت انگلیس مقیم دربار تهران فرستاده شده است که بطور خصوصی با نماینده مختار دولت امپراطوری روسیه برای اجرای نظریات مشترک دولتین و دادن عقبه بیشتری باین مقصود داخل مذاکره شود.
با این مراسلهٔ سیاسی انگلیسها تا حدی از طرف روسها ایمن شدند. از آنجهت که هر گاه روسها بخواهند در ایران داخل عملیات سیاسی و نظامی گردند با مشارکت انگلیسها باشد ولی روسها در این تاریخ پیداست که نظریات خصمانه با دولت ایران نداشتند و توجه عمدهٔ آنها بنقاط دیگر بود.
در این هنگام است که در سه نقطهٔ مهم دسایس سیاسی علیه ایران شروع میگردد. یکی در خود ایران، دیگر در افغانستان و هندوستان که بهر یک از آنها در موقع خود اشاره خواهد شد.
در بدو جلوس محمدشاه غازی دو مدعی عمده برای او پیدا شد، یکی در تهران، دیگری در فارس. در طهران شاهزادهٔ علیخان باسم عادلشاه جلوس نمود و در فارس حسینعلی میرزای فرمانفرما ادعای سلطنت کرد. ولی هر دوی آنها یکی متعاقب دیگری مغلوب شدند. شاهزاده علیخان زود تسلیم محمدشاه شد ولی حسینعلی میرزا مقاومت نمود تا اینکه از ایران یکعده قشون اعزام گردید و در محل موسوم به ایزدخواست با قشونهای شاهزاده حسنعلی میرزای شجاعالسلطنه مختصر جنگی در گرفت. در نتیجه قشون فارس فرار نموده بشیراز رفت و قشون اعزامی محمد شاه آنها را دنبال نمودند تا در شیراز حسینعلی میرزای فرمانفرما و برادرش حسنعلی میرزای شجاعالسلطنه هر دو گرفتار و بطهران فرستاده شدند. در این بین سه نفر از پسران شاهزاده حسینعلی میرزای فرمانفرما موسوم به رضاقلی میرزا، نجفقلی میرزا و تیمور میرزا از شهر شیراز فرار نموده از راه شامات گذشته از لندن سر در آوردند[۸].
در سال ۱۲۵۱ هجری (۱۸۳۵ میلادی) که سال دوم سلطنت محمد شاه بود یک بدبختی بزرگی برای ایران روی داد که مقدرات ایران و محمد شاه هر دو را در این موقع بخطر انداخت و آن عبارت از این بود که میرزا ابوالقاسم قائممقام که مرد قادر و توانائی در ایران بشمار میرفت در این هنگام بدسایس معلوم و معین اجنبی بدست جلادان محمد شاه بقتل رسید و همین یک قتل سبب شد که همهً مطلعین فال بد زدند و سلطنت محمد شاه را برای ایران یک نوع بدبختی تصور نمودند. عیب بزرگ سلاطین قاجاریه این بود که هر یک بنوبهٔ خود دشمن مردان توانای ایران بودند، هر گاه قائممقام در این موقع بقتل نمیرسید و در رأس امور مملکت ایران باقی میماند هرگز این افتضاح برای سلطنت محمدشاه و ایران فراهم نمیآمد.[۹]
این یک قاعدهٔ کلی است، همینکه محیط و زمان برای مردان لایق و کاری مساعد شد این اشخاص بدون اغراق مانند مور و ملخ به عدهٔ زیادی بعرصهٔ وجود میآیند و همینکه دوره و زمان و محیط را موافق نیافتند، این مردان نامی، یکی دنبال
دیگری. در اثر مخالفت محیط فاسد، محو و نابود میشوند که آثاری از آنها دیگر در آن دوره باقی نماند، مثلا برای نمونه وقتیکه وجود مردی مانند قائممقام را مضر بدانند و بقتلش قیام کنند دیگر این نوع اشخاص خودنمائی نخواهند نمود، بلکه در گوشه و کناری بدون سر و صدا امرار حیات مینمایند و در یک بستر ابدی خواهند خوابید که کسی نام و نشانی هم از آنها ندهد.
واتسون نویسندهٔ انگلیسی که مکرر نام او برده شده و در آینده نیز بکتاب تاریخ او اشاره خواهد شد در این موضوع مینویسد:
«محمد شاه دراین هنگام کاملا در تحت نظر قائممقام وزیر خود میباشد. این وزیر فوقالعاده، مدام مواظب شاه است و راضی نیست کسی بدون اطلاع او بنزد شاه برود بجز کسانیکه که خودش معین نموده است.»[۱۰]
در جای دیگر گوید:
«قائممقام کاملا با نظر نمایندهٔ مختار انگلیس مخالفت میکرد.»
همچنین مینویسد:
«قائم مقام مهام امور دولت ایران را سفت و سخت در دست خود گرفته است و بر آقای جوان خود همان قدر نفوذ و اقتدار دارد که کاردینال مازارن بر لوئی چهارده پادشاه فرانسه داشت، شاه ایران در اینوقت حتی این جرأت را هم ندارد که که بنوکران مخصوص خود بدون مشورت قبلی با قائممقام امری صادر کند.»[۱۱]
و نیز مینویسد:
«قائم مقام بهیچکس اعتماد ندارد و تمام رشتههای امور دولتی ایرانرا خود بدست گرفته است، البته این برای مدت خیلی کمی بود.[۱۲]
طولی نکشید که صدای شکایت مردم بلند شد و کم کم موضوع بگوش شاه رسید و شاه نیز مصمم شد اقدام مؤثری بکند که نتیجه آن حفظ تاج و تخت خود و آسایش ملت ایران باشد. در ایران از جلال و عظمت تا به بدبختی و ذلت یک قدم فاصله است، یک وزیری که خدمات او دیگر مورد احتیاج نیست هرگز آزاد نمیشود که رفته برای خود زندگانی کند، او باید بهر قیمتی که شده یا خود را در رأس امور حفظ کند و یا اینکه بفنای خود راضی شود.
شاه ایران همینکه مصمم شد خیال خود را بموقع اجرا گذارد حکم کرد قائممقام را توقیف بکنند، متعاقب آن پسران او نیز توقیف گردیدند، بر خلاف انتظار هیچ حادثهٔ شومی هم رخ نداد، بلکه رضایت عمومی نیز حاصل گردید.
پس از آن شاه شخصاً بعرض و داد مردم رسیدگی نمود و تمام امور دولتی را بدست خود گرفت و در عرض چند روزی اتهامات زیادی بر قائممقام وارد آوردند و بر شاه مسلم شد که صدراعظم او شخص فاسدی بوده و در کارهای صدارت او نواقص زیادی وجود داشته، نتیجه این شد که شاه حکم کرد او را در حبس خفه نمودند و این حکم در شب سلخ صفر ۱۲۵۱ هجری قمری (مطابق ۲۶ جون ۱۸۳۵ میلادی) بموقع اجرا گذاشته شد[۱۳].»
بعد از قتل قائممقام صدارت ایران بدست کسی افتاد که در انظار خودی و بیگانه مایه رسوائی گردید.
یکی از آمال ایران آن بود که هرات همیشه برای مملکت ایران باقی باشد، اگر چه در این سی سالهٔ اخیر والی هرات گاهگاهی علم طغیان را بتحریک بیگانگان بلند مینمود ولی فوراً در مقابل اقدامات دولت دوران سر تسلیم پیش میآورد؛ خراج عقب افتاده را میپرداخت، خطبه بنام پادشاه ایران خوانده میشد و سکه بنام شاهنشاه زده میشد و بهمین اندازه هم دولت ایران قناعت میکرد، ولی در این هنگام دسایسی در کار بود که دولت ایران ناچار بود حق حاکمیت خود را بهرات عملا مسلم کند و از خود والی صدیقی در آنجا تعیین نماید. بنابراین محمد شاه مصمم شد برای انجام این مقصود بهرات برود. جان ویلیام کی، مؤلف کتاب تاریخ جنگهای افغانستان مینویسد:
«خیال بر هم زدن سلطنت افغانستان همیشه در فکر محمد شاه بوده و در محافل و مجالس علناً از آن صحبت مینمود، فقط یک محرک جزئی لازم داشت که او را باین اقدام وادار کند. روسها برای تحریک او حاضر بودند و مدام گوش شاهرا در سهولت انجام این امر پر میکردند.
روسها خیلی میل داشتند بجای اراضی ایران که بتصرف خود در آورده بودند در قسمتهای دیگر آسیا جبران کنند، بنابراین دولت ایران را تشویق مینمودند که قسمتهای ممالک شرقی را برای خود متصرف شود.[۱۴]
محمدشاه بازدیاد نفوذ روسها در ایران بیشتر کمک مینمود و بقدرت و عظمت انگلیسها اعتنائی نداشت و اهمیتی بآن دولت نمیداد، چنانکه در پذیرائی از وزیر مختار روس نهایت درجه احترام را درباره او رعایت مینمود، موقعیکه کنت سیمونیچ[۱۵] وزیر مختار روس وارد طهران میشد محمدشاه میرزا مسعود وزیر امور خارجه خود را باستقبال او فرستاد و پذیرائی شایانی از او نمود. از آنطرف هنگامیکه وزیر مختار انگلیس میآمد حاضر نشدند احترامات درباره او بعمل بیاورند.
از آنجائیکه میرزا مسعود مدتها در پطرزبورغ اقامت داشته اینک در دست روسها آلتی بیش نمیباشد. در این موقع پیداست که بالهای عریض و طویل عقاب دولت امپراطوری روس بتمام خاک ایران سایه گسترده است و شاهنشاه ایران آرزومند است که آن بالها همیشه در بالای سر او سایه بگستراند و او را حفظ کنند و این ترتیب را بیشتر ترجیح میدهد تا اینکه از روی غیظ و غضب بر او حملهور شوند.[۱۶]
فعلا از جانب دولت انگلیس جز چند نفر صاحبمنصب که قشون دولت ایرانرا تعلیم نظامی میدهند کسی دیگر از انگلیسها در ایران متوقف نیست.
در سال ۱۸۳۵ (مطابق ۱۲۵۱ هجری) لرد پالمراستون وزیر امور خارجه انگلستان بمستر الیس که مأمور دربار دولت ایران بود مخصوصاً دستور داد که پادشاه ایرانرا متذکر شود که شاه راضی نشود اقدامات او منجر بجنگ افغانستان گردد. وزیر مختار در جواب نوشت شاهنشاه ایران یک نقشهٔ عریض و طویلی برای جنگ افغانستان و تصرف آن مملکت حاضر دارد و تمام اطرافیان شاه با این نیت او همراه میباشند و تمام ایرانیها افغانستان را جزء مملکت خود میدانند و اسباب تشویق و جرأت یافتن آنها فتوحات اخیر عباسمیرزا نایبالسلطنه در خراسان میباشد.
جنرال بروسکی[۱۷] در اینجا ایرانیها را در این خیال ترغیب و تحریک میکند وزراء ایران عقیده دارند که تا غزنه جزء خاک ایران میباشد. این قشونکشی برای افغانستان در بهار سال آینده شروع خواهد گردید و در نظر است قندهار و بلوچستان و ممالک ترکماننشین را نیز متصرف شوند.[۱۸]
در مقابل تحریکات روسها، انگلیسها اقدامات مینمودند که شاه بطرف افغانستان حرکت ننماید و با نهایت جدیت مواظب اعمال دولت ایران بودند و مایل نبودند شاه باین مسافرت اقدام نماید.
در این هنگام روسها مایل بودند بآسیای وسطی و حدود هندوستان نزدیک شوند. چون انگلیسها باین نیت روسها پی برده بودند بهر قیمتی بود میخواستند از آن جلوگیری نمایند و هر اندازه که بتوانند در مقابل انجام این مقصود موانع ایجاد کنند.
حکومت هندوستان بالاخره چنین صلاح دید نمایندهٔ مخصوصی با چند نفر صاحبمنصب نظامی بکابل نزد دوست محمدخان روانه نماید که قشون امیر کابل را تعلیم دهد و لیوتنان تود[۱۹] که در قشون ایران صاحبمنصب توپخانه بوده و درجه یاوری داشت بافغانستان فرستاده شد.[۲۰]
در سال ۱۸۳۶ قشون ایران بجنبش در آمد. سال مزبور با جنگ ترکمانان بآخر رسید و در همین سال باب مذاکرات دولت ایران با افغانها مفتوح شد ولی جواب دوست محمدخان بایران خیلی خشن و تند بود و حاضر نشد مثل همیشه گروی داده خراج را بعهده خود قبول نماید. بهمین جهت شاه ایران مصمم شده سال دیگر در بهار بافغانستان حمله کند.
تمام این تحریکات از جانب روسها اعمال میشد، در صورتیکه کنت نسلرود[۲۱] وزیر امور خارجه دولت روس تمام اینها را تکذیب مینمود و وزیر مختار روس مقیم دربار طهران هم تکذیب میکرد ولی با تمام این تکذیبها معلوم بود که جز روسها دولت ایران در این هنگام محرک دیگر نداشت.[۲۲]
دولت ایران در اقدام خود مصر بود و دلیلی که برای این اقدام اقامه مینمود این بود که افغانها ایرانیها را اسیر نموده در بازارهای ترکستان بفروش میرسانند، دلیل دیگر اینکه هلاکو پسر حاکم کرمان بعد از فتح کرمان و کور شدن پدرش فرار نموده بهرات رفته بود و از آنجا مشغول بود در قائنات و خواف و قسمتهای دیگر برای شورش و اغتشاش خراسان تحریکات مینمود، اما از آنطرف سردارهای براکزائی قندهار حرکت پادشاه ایرانرا بخوبی استقبال مینمودند و او را بافغانستان دعوت میکردند.
در سال ۱۸۳۵ بود که لرد اوکلند[۲۳] فرمانفرمای هندوستان شد و بعقیدهٔ این شخص عزیمت پادشاه ایران بافغانستان غیرعادلانه و بتحریک روسها میباشد.»[۲۴]
«کاغذهائی که از وزیر مختار دولت انگلیس مقیم دربار ایران میرسید همهٔ آنها حاکی بودند و معلوم میداشتند که چه وقایع مهمی در ایران در حال وقوع میباشد و این وقایع در موقع خود برای هندوستان و سرحدات آن خطرناک خواهد بود و علاوه مینمود که دولت انگلیس در این مورد نباید بیطرف بماند و همین کاغذها سبب شد که حکومت هندوستان شروع بمطالعهٔ اوضاع و احوال و وقایع این ممالک نمود که در اطراف و جوانب هندوستان جریان داشت.
در این هنگام است که کتب نویسندههای مطلع انگلسی از قبیل الفین استون، کونولی[۲۵]، بورنس[۲۶]، ملکم، پالنجر[۲۷] و فریزر مورد استفاده واقع شدند، تمام آن کتابها در این موقع در دست سیاسیون هندوستان بود که شب و روز در روی میزهای غذای آنها چیده و هر یک بدقت آنها را مطالعه مینمود.
بالاتر از همه اینها، کتاب مهیج سر جان مکنایل[۲۸] موسوم به پیشرفت و مقام فعلی روسیه در شرق[۲۹] بود. بعلاوه یک عدهٔ دیگر نیز در خود انگلستان مشغول نوشتن دستور حل مسائل مهم شرقی بودند. رسالهها و کتب بسیار در این اوقات دایر بمسائل شرق از طبع خارج شد که حاوی تمام مطالب و قضایای ممالک شرق بود و مقصود عمدهٔ تمام نویسندگان این کتب این بود که مدلل کنند روسیه نسبت بهندوستان نظر سوء دارد و اگر فعلا خود عازم آندیار نیست دولت ایرانرا وادار نموده که بطرف هندوستان لشکرکشی کند و اگر این مسائل اسباب وحشت زیاد نباشد اقلا این اندازهها مفید خواهد بود که طرف توجه قرار گرفته در آنها دقت بیشتری نمایند.
برای سیاسیون هندوستان در این موقع لازم بود که اوضاع و احوال ممالک آسیای وسطی را بدقت مطالعه کنند و راههائی که احتمال خطر حمله داشت بشناسند، مخصوصاً راههائیکه ممکن بود قشون روس بوسیله آنها از سن پطرزبورغ تا هند بیاید و اگر آمدن قشون روس در این موقع عملی نشود اقلا مطالعه کنند که اگر یک روزی روسها باین نیت افتادند آن راهها که بهندوستان میرسد کدامها هستند.»
در سال ۱۸۳۶ روابط سیاسی دولت انگلیس با دوست محمدخان کاملا برقرار گردید مخصوصاً در موقع ورود لرد اوکلند بهندوستان دوست محمدخان باو تبریک و در آن کاغذ که برای تبریک نوشته بود این عبارت را درج نموده بود.
«بوستان و مزرع امیدهای من که قبلا بواسطهٔ بادهای سرد زمستان پژمرده و خزان شده بود اینک بواسطه رسیدن مژده ورود حضرت لرد دوباره رشک ارم گردید.»
جواب لرد اوکلند نیز بهین اندازه دوستانه و صمیمی بود و چنین نوشته بود:
«امیدوار است ملت افغانستان را یک ملت متحد مشاهده نماید و در سایه اتحاد روزبروز بترقیات عالیه نایل گردد.» – لرد اوکلند در این مراسله جوابیه علاوه نموده گوید:
«مایل است امیر دوست محمدخان کشتیرانی در رود سند را ترقی بدهد و عنقریب یک عده را معین خواهد نمود که با امیر داخل مذاکره بشود تا اینکه یک معاهدهٔ تجارتی بین هندوستان و کابل برقرار گردد.»
در همین کاغذ بروابط حسنه بین هند و مملکت سیخها اشاره نموده گوید:
«دوست من؛ شما اطلاع دارید که دولت انگلیس هرگز مایل نیست در امور ممالک مستقل دیگران دخالت نماید.»[۳۰]
اینکه در این مکتوب جوابیه لرد اوکلند بفرستادن هیئتی برای ایجاد روابط تجارتی اشاره مینماید و غرض عمده از فرستادن این هیئت آن بوده که یک اطلاعات دقیق کسب و یک نفوذ سیاسی کامل در آسیای مرکزی برقرار نمایند و از اوضاع سیاسی آنها کاملا مطلع گردند تا اینکه بتوانند خودشان را برای مبارزهٔ آتیه آماده کنند و عقیده داشتند این اطلاعات را بهر راهی که ممکن است باید بدست آورد و در ضمن مساعت اشخاص صلاحیتدار را هم جلب نمود که در مواقع لزوم خدمات آنها مورد استفاده واقع شده و هم بتوان از آنها تقویت نمود.»[۳۱]
الکساندر بورنس که بواسطه اطلاعات و مسافرتهای خود در ممالک آسیای
مرکزی معروف بوده برای انجام این مأموریت انتخاب گردید که عهدنامهٔ تجارتی
را بین دولت انگلیس و امیر افغانستان منعقد نماید، بنابراین در بیستم سپتامبر ۱۸۳۷
وارد کابل گردید و در هنگام ورود بکابل پذیرائی شایانی از او و همراهان او
بعمل آمد.
این شخص در هندوستان، افغانستان و ترکستان مسافرتهای زیاد نموده و کتب چندی راجع باین ممالک تألیف نموده بود. هنگامیکه حکومت هندوستان میخواست اطلاعات جامعی در باب رود سند داشته باشد بیک وسیلهٔ ماهرانه این اطلاعات را توسط همین الکساندار بورنس بدست آوردند. در آن موقع یعنی سال ۱۸۳۰ وقتی که سر جان ملکم حاکم بمبئی بود قرار شد چند رأس اسب ممتاز برای امیر سند پیشکش فرستاده شود. البته این اسبها را میبایستی منزل بمنزل برد و کسی باید ببرد که بتواند مقصود اصلی را که عبارت از نقشهبرداری رود سند میباشد انجام دهد و الکساندر بورنس برای این کار معین گردید این شخص جزء مطالب خود مینویسد:
«همینکه برود سند رسیدم سیدی دیدم که در آنجا نماز میگذارد، تا چشم او بمن افتاد نالهٔ از ته قلب بر آورد و فریاد زد خدایا چشم انگلیسها برود سند افتاد و حال این قسمت مملکت هند هم از دست ما رفت.»[۳۲]
مأموریت محرمانهای که باید الکساندر بورنس در این مسافرت خود بکابل بعنوان نمایندهٔ تجارتی دولت انگلیس انجام دهد از این قرار بوده که یک نقشهٔ کامل از اوضاع افغانستان تهیه نموده وظیفه یک دیپلومات سیاسی را نیز انجام دهد. این شخص بااستعداد در مدت ده روز نتیجه تحقیقات خود را راجع بنفوذ سیاسی ایرانیها در کابل اطلاع میدهد و بدقت استعداد و قوای قزلباشها را که باقیماندهٔ ایرانیهای مقیم افغانستان میباشند معین نموده و میزان نفوذ آنهارا در سیاست و امور آن مملکت معلوم نموده است.
الکساندر بورنس مینویسد:
«در ۲۴ سپتامبر ۱۸۳۷ (مطابق ۱۲۵۲ هجری) بمجلس محرمانه امیر دوست محمدخان دعوت شدم. این مجلس در اطاق خلوت حرمخانه امیر واقع در قلعهٔ بالاحصار بود . در این محل فقط اکبرخان پسر امیر دوست محمدخان، خود امیر و من بودیم. این جلسه تا نصف شب طول کشید. امیر و پسرش بادقت تمام بگفتههای من گوش میدادند. بالاخره نظریات سیاسی دولت انگلیس و حکومت هندوستان را قبول نمودند.»[۳۳]
بورنس گوید:
«یکی از پیشنهادهای من که مورد قبول واقع شد اتحاد امیر کابل با امیر سند میباشد که هر دو قبول کردند.»
در چهارم اکتبر همانسال باز یک جلسه محرمانه دیگر تشکیل گردید. در این جلسه نواب جبارخان هم حضور داشت و در این موقع دوست محمدخان کاملا تسلیم سیاست دولت انگلیس شده بود. موافقت دوست محمدخان در این جلسه بحدی بود که اسباب سوءظن من گردید که مبادا خدعهای در کار باشد.»
بورنس گوید:
«امیر قندهار کهندلخان کاملا متمایل بدولت ایران است و چندی است میخواهد پسر خود را با تحف و هدایا بدربار پادشاه ایران بفرستد و حتی برادر وزیر مختار روس هم میخواهد هدیه بفرستد ولی امیر دوست محمدخان مانع این اقدامات است و از این عملیات امیر دوست محمدخان معلوم است که کاملا در دست ما میباشد و به پیشرفت سیاست ما علاقمند است۔»[۳۴]
در ۳۰ اکتبر ۱۸۳۷ الکساندر بورنس به فرمانفرمای هندوستان چنین مینویسد:
«امیر دوست محمدخان با نظریات ما کاملا موافق است، این موافقت یا برای حفظ خود میباشد و یا اینکه صلاحاندیشیهای ما را قبول نموده است، در هر حال برای این موافقت او من همه نوع اعتبار مالی باو میدهم. دوست محمد خان تمام روابط خود را با روسها و ایران قطع نموده است و فرستادهٔ پادشاه ایران را که فعلا در کابل میباشد بحضور نپذیرفت. امیر دوست محمد خان را طوری حاضر و موافق نمودهام که یقین میدانم و عقیده دارم این موافقت او با سیاست ما اسباب رضایت دولت انگلستان را فراهم خواهد آورد. موقعیت فعلی دولت انگلستان در این دربار بنظر من خیلی رضایتبخش میباشد و این از احتراماتی که ملت افغان در این موقع بما نشان میدهد بخوبی پیداست.
دولت روس پیشنهادهای مفید نموده است که حقیقتاً برای افغانها خیلی مهم میباشد. همچنین دولت ایران در پیشنهادهای خود از هیچ بخششی مضایقه نکرده است. مملکت بخارا و سایر ممالک نیز از این حیث عقب نمیمانند. اما با تمام این احوال آنچه که تا حال اتفاق افتاده و هر روزه دارد اتفاق میافتد این است که امیر کابل اظهار میدارد او دوستی و موافقت اولیای انگلستان را بر تمام اینها ترجیح میدهد.
امیر کابل تعهد مینماید برادرهای خود را در قندهار برای مساعت ما حاضر کند و آنها را وا دارد از دوستی دولت ایران دست بردارند هر گاه نصایح او را قبول نکنند او حاضر است علیه آنها اقدامات خصمانه بکند.»
راجع به موضوع قندهار، بورنس بوزیر مختار انگلیس مقیم دربار طهران چنین مینویسد:
«هر گاه اتفاقات و پیشآمدهای موافق دلخواه ما باشد بدون تردید ما قادر خواهیم بود که اقدامات امراء قندهار را که بر له دولت ایران میباشد خنثی کنیم و آنها را تماماً در تحت اوامر و نفوذ امیر کابل قرار بدهیم.»
«در اکتبر ۱۸۳۷ بورنس کاغذی به کهندلخان در قندهار نوشته او را تهدید میکند و اشاره مینماید که هر گاه با دولت ایران و دولت روسیه قطع روابط نکند این رفتار او اسباب عدم رضایت دولت انگلیس را فراهم خواهد آورد.»[۳۵]
تهدید بورنس باعث شد که امراء قندهار روی موافقت نشان دادند و باتحاد با انگلیسها راضی شدند و در ۲۲ دسامبر ۱۸۳۷ بورنس ضمن گزارشی که میدهد از رفتار کهندلخان اظهار رضایت مینماید و علاوه میکند که کهندلخان ایلچی دولت ایران را از قندهار بیرون نمود و بمساعدت دولت انگلیس و برادر خود دوست محمدخان کاملا امیدوار شد.
در این موقع الکساندر بورنس بکهندلخان مینویسد: «هرگاه پادشاه ایران امارت قندهار را تهدید نماید بورنس خود حاضر است فوری با امیر دوستمحمدخان به قندهار برود و با تمام وسائلی که در اختیار دارد با او مساعدت خواهد نمود و حتی حاضر است تمام مخارج قشون قندهار را کارسازی کند.»[۳۶]
در این موقع الکساندر بورنس لیوتنان لیچ[۳۷] را با دستور کتبی جامع بقندهار روانه کرد و او را نمایندهٔ سیاسی دولت انگلیس مقیم قندهار تعیین نمود و از این اقدام خود اطمینان حاصل کرد که باین وسیله از نفوذ سیاسی ایران جلوگیری شده است و در راپرت خود بفرمانروای کل هندوستان، لرد اوکلند چنین مینویسد:
«امراء قندهار را از ایران جدا کردم و آنها را بحمایت دولت انگلیس مطمئن نمودم و برای آنها مساعدت مالی وعده کردم و هر گاه مورد تهاجم دولت ایران واقع شوند مساعدت لازمه را خواهم نمود.»
«الکساندر بورنس عقیده داشت که افغانستان را در تحت امارت دوست محمدخان متحد نموده علیه دولت ایران وادارند و هم چنین مستر مکنایل وزیر مختارانگلیس مقیم دربار تهران هم این عقیده را دارا بود که ملت افغانستان را تحت امارت امیر دوست محمدخان که یک مرد با عزم و با نفوذ میباشد در بیاورند. ولی حکومت هندوستان باین امر رضا نمیداد و نسبت بدوست محمدخان سوء نظر داشت. دلیل آن هم حضور نماینده دولت روس ویکوویچ[۳۸] در کابل بود که با امیر دوست محمدخان داخل مذاکرات شده بود. مأموریت او نیز مثل مأموریت الکساندر بورنس بوده که قبلا در کابل اقامت داشت.»
پروفسور وامبری در کتاب خود موسوم به مبارزه آینده برای تصرف هندوستان[۳۹] راجع باین شخص چنین مینویسد:
«هنگامیکه ویکوویچ یکی از صاحب منصبان جوان دولت امپراطوری روس را که اصلا اهل لهستان است بواسطه احساسات وطنپرستی بمحبس سیبری فرستاده بودند، از آنجائیکه این شخص یکی از جوانان لایق و قابل و تحصیلکرده بود الکساندر فون همبولت[۴۰] فیلسوف معروف آلمان از او پیش امپراطور روس وساطت نمود، در نتیجه آزاد شد مشروط بر اینکه داخل خدمت دولت روس گشته استعداد خود را در راه ترقی دولت امپراطوری روس بکار برد. این همان شخص باهوش و با معلوماتی است که روسها او را مأمور کابل نمودند و این آدم استعداد فوقالعاده در فرا گرفتن زبانهای خارجی داشت و یکی از جاسوسان درجه اول دولت روس بشمار میرفت
در وقت مسافرت به کابل، از امپراطور حامل مکتوب خصوصی بود که بامیر دوست محمدخان بدهد. هنگامیکه بکابل وارد شدالکساندر بورنس در همان شهر مشغول انجام مأموریت بود. اما از آنجائیکه بورنس قبلا دوست محمدخانرا جلب نموده بود امیر دوست محمدخان نوشتجات ویکوویچ را تماماً بالکساندر بورنس ارائه میداد، او نیز تمام آنها را برای فرمانفرمای هندوستان روانه مینمود.»[۴۱]
«حضور نمایندهٔ روس در کابل سوءظن فرمانفرمای هندوستان را زیادتر نمود و خود الکساندر بورنس نیز تغییر عقیده داد و بحکومت هندوستان پیش نهاد نمود فوری مأمورین مخصوصی از جانب حکومت هندوستان پیش امراء سند، قندهار، هرات، و بخارا فرستاده و با آنها داخل اتحاد گردند، زیرا که روسها نسبت باین ممالک نظرهای سوء دارند. در ضمن کاغذ امپراطور روس را هم که برای امیر دوستمحمدخان نوشته بود و تاریخ آن ۲۷ اپریل ۱۸۳۷ یعنی سال دوازدهم سلطنت نیکلای اول بود برای فرمانفرمای کل هندوستان فرستاد.
در این بین رفتار انگلیسها با امیر دوست محمدخان تغییر نمود و روابطشان تیره گشت، چونکه تصور مینمودند امیردوست محمدخان متمایل بروسها و دولت ایران میباشد. اولین عملیات خصمانه انگلیسها نسبت بامیر کابل این بود که ایالت پیشاور را که بحق مال افغانها بود بامیر سند واگذار نمودند و باو هم رسماً اخطار کردند که هر گاه روابط خود را کاملا با ایران قطع نکند، انگلیسها روابط خودشانرا با امیر قطع خواهند نمود.»
معلوم بود که پیشنهاد الکساندر بورنس وزیر مختار دولت انگلیس مقیم دربار ایران در حکومت هندوستان مورد قبول نیافته و نظر مخصوص اولیای حکومت هندوستان صائب میباشد و آن سیاست را تعقیب میکنند که نقطه اتکائی در افغانستان وجود نداشته باشد، بعلاوه بشاه شجاع که فعلا در لودیانا مقیم بود و از حکومت هندوستان مقرری داشت بیشتر اعتماد داشتند و حاضر بودند او را برای بار دوم بلکه سوم بافغانستان بفرستند چنانکه بعدها ملاحظه خواهد شد همین سیاست را هم تعقیب نمودند و شاه شجاع را مسلح کرده با عساکر دولت انگلیس و حکومت هندوستان باتفاق امیر سند بافغانستان فرستادند که شرح آن عنقریب بیاید.
نتیجه این میاست این شد که الکساندر بورنس را از کابل احضار نمودند، ویکوویچ در کابل متوقف شد و امیر سند را علیه دوست محمد خان مسلح نمودند در صورتیکه خود دوست محمدخان حاضر بود با انگلیسها متحد شود و این سوء ظن حکومت هند هم موضوع نداشت و حاضر بود تمام تقاضاهای انگلیسها را قبول نماید مشروط بر اینکه انگلیسها هم حفظ افغانستان را در مقابل حمله ایران تعهد نمایند و ایالت پیشاور را بخود افغانها واگذار کنند و مأمورین افغانستان را در پیشاور در مقابل دسایس سیخها حفظ نمایند. ولی سیاست حکومت هندوستان غیر از اینها بوده. بنابراین الکساندر بورنس که بسمت نماینده تجارتی وارد کابل شده بود و رول نماینده مختار سیاسی را بازی مینمود از هندوستان احضار گردید.[۴۲]
انگلیسها امیر سند را بر علیه افغانستان برانگیختند. ویکوویچ در کابل تنها ماند و سیاست روسها پیش افتاد، دوست محمدخان اضطراراً بدولت ایران متوسل شد.
در این موقع آمدن محمد شاه بهرات مسلم شده حرکت نموده بود و تمام اقدامات وزیر مختار انگلیسی در طهران نیز بینتیجه ماند، بنابراین لازم بود که در خود هرات اقدامات جدی شود. یک صاحبمنصب توپخانه موسوم به الدرد پاتنجر[۴۳] مخصوصاً برای هرات معین گردید که هرات را قلعهبندی نموده از آن دفاع نماید، این شخص را بعنوان خرید اسب بلباس مبدل روانه هرات نمودند. این شخص در این لباس تا کابل آمد و از آنجا خود را بلباس سید هندی ملبس نموده خود را باین عنوان بهرات رسانید، چندی در لباس سید هندی در هرات متوقف بود، بعدها خود را به یار محمد خان وزیر کامران معرفی نمود، او پاتنجر را پیش کامران برد و مطلب را باو حالی کرد.
هنگامیکه ایرانیان هرات را محاصره نمودند پاتنجر بانجام مأموریت خود اقدام نمود و مسئولیت حفظ قلاع هرات را بعهده گرفت. نه برای خاطر سکنه هرات بلکه برای حفظ منافع وطن خود و حفظ سلطهٔ دولت انگلستان.
الدرد پاتنجر با این عقیده در دفاع از هرات اقدام کرد که آنرا یک وظیفه مقدس وطنی خود میدانست، مخصوصاً در چنین موقعی که نه تنها هرات، یعنی دروازهٔ هند در خطر بود بلکه امنیت و آسایش امپراطوری شرقی انگلستان در معرض خطر این تهاجم واقع شده بود، پس آنچه که در قوه داشت برای دفاع شهر هرات کوشش مینمود.
بمحض اینکه قشون ایران بهرات نزدیک میشد این صاحبمنصب جوان حکم کرد تمام محصول آن نواحی را آتش زدند و تمام درختها را از بیخ قطع و کلیهٔ علف چراها را آتش زده خراب کنند و هیچ آذوقه در خارج شهر باقی نگذارند که بدست قشون ایران بیفتد و افغانها را طوری تشویق کرده بآنها امیدواری داده بود که آنها تصور مینودند عنقریب با کمک توپخانه و پیاده نظام انگلیسی شهر تهران را غارت خواهد نمود.[۴۴]
- ↑ لرد کرزن در جلد دوم کتاب خود، راجع بروابط سیاسی دولت انگلیس با ایران در این تاریخ، در صفحه ۶۰۶ مینویسد: «در سال ۱۸۳۳ ما فوقالعاده در اضطراب بودیم که مبادا از حرکت قشون ایران بطرف هرات خطری متوجه ما شود.»
- ↑ کتاب قراردادهای انگلیس با دول مجاور هندوستان (جلد دهم صفحه ۱۲)
- ↑ Recollection of the old Foreign office by Hertslet, P. 42-40.
- ↑ کتاب قراردادها (صفحه ۱۲)
- ↑ The Middle Eastern Question or Some Political Problems of Indian Defence, by Valentine Chirol. P. 437.
- ↑ کتاب چیرول که در تاریخ ۱۹۰۲ در لندن بطبع رسیده.
- ↑ Bligh
- ↑ این سه نفر براهنمایی و مساعدت قونسولهای انگلیس خودشانرا بلندن رسانیدند نجفقلی میرزا سفرنامهای دارد که شرح وفات فتحعلیشاه و جنگ با قشون محمد شاه و شکست قشون فارس و رفتن به بینالنهرین و از آنجا بشامات و لندن را شرح میدهد. مدتی این شاهزادگان در لندن مهمان دولت انگلیس بودند. فریزر معروف که قبلا شرح او گذشت در لندن مترجم آنها بود. پس از اینکه اختلافات دولت انگلیس با محمد شاه خاتمه پیدا کرد و اصلاح شد این سه نفر را فریزر از راه آلمان، اطریش و بالکان باستانبول آورد و از آنجا روانه نجف و کربلا نمود. تا این جا دیگر از حال آنها اطلاعی در دست نویسنده نیست که چه بر سر آنها آمد. محمد شاه که بعداً در قضیهٔ هرات حسین خان آجودانباشی را برسالت بلندن فرستاد در ضمن شکایاتی که از دولت انگلیس داشت یکی هم موضوع سه نفر شاهزاده بود که شرح آن بیاید. فریه نیز که در سال ۱۸۳۵ در بغداد بوده از تیمور میرزا اسم میبرد که او را در بغداد دیده است.
- ↑ یکی از نویسندگان موظف اروپائی که در مسائل شرقی بصیرت داشته و کتابهایی در این موضوعات نوشته است، راجع بمسافرت و قشونکشی محمدشاه بهرات چنین مینویسد:
«محمد شاه عوض تاج افتخار، در این قشونکشی اسهال گرفت و بدون نیل بقصود مراجعت نمود» – کتاب مبارزه آینده برای تصرف هندوستان تألیف وامبری (صفحه ۱۰)
- ↑ واتسون (صفحه ۲۸۰)
- ↑ واتسون (صفحه ۲۸۲)
- ↑ واتسون (صفحه ۲۸۷)
- ↑ تاریخ قاجاریه تألیف واتسون (صفحه ۲۸۸)
آقای وحید دستگردی در این باب مینویسد:
«قائممقام اوراق پراکندهٔ دفتر سلطنت قاجار را در عصر محمد شاه با رشته سیاست و سوزن تدبیر شیرازه بست و بهمین سبب دست جنایت خویش با مقراض سیاست بیگانه رشتهٔ عمرش را بزودی از هم در گسست.» – نقل از مقدمه دیوان شعر قائممقام که ضمیمه سال دهم مجله ارمغان است.
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۵۹)
- ↑ Count Simonich.
- ↑ The enormous wings of the Russian Eagle seemed to overshadow the whole land of Iran; and the Shah was eagerthat they should be stretched over him protection, andnot descend upon him in wrath.(P. 159)
- ↑ Gneral Berowski
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۶۰) – مکتوب مستر الیس بلرد پالمراستون وزیر خارجه انگلیس در طهران، (۱۵ نوامبر ۱۸۳۵)
- ↑ Lieutenant Todd
- ↑ این شخص همان صاحبمنصبی است که در زمان عباس میرزا یک عده از محصلین ایرانی را همراه خود بلندن برد و آنها را گرفتار صدمات روحی نمود. اول اسم او دارسی بود. بعد دارسی تود شد.
- ↑ Count Nasselrode
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۶۲)
- ↑ Lord Auckland.
- ↑ جان ویلیام کی (صفحات ۱۶۰ – ۱۶۸)
- ↑ Conolly.
- ↑ Burnes.
- ↑ Pottinger.
- ↑ Sir John Mac Neil.
- ↑ Progress and Present Position of Russia in the East.
- ↑ امیر دوست محمدخان بایالت پیشاور ادعا داشت و در این موقع برای استرداد آن به لرد اوکلند متوسل شده بود و او جواب فوق را میدهد.
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۷۲) – عین عبارت انگلیسی آن نیز نقل میشود:
Obtaining a clear insight into the Politics of Central Asia to Prepare for the possible contests. by obtaining all the knowledge that could be acquired, and securing the services of men competent to aid him in such a conjuncture P.172.
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۷۷)
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۸۴)
- ↑ جان ویلیام کی (صفحهٔ ۱۸۵)
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۸۹)
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۹۰)
- ↑ Leach.
- ↑ Vickovitch
- ↑ The Coming Struggle For India. By Armenus Vambery. P 10.
- ↑ Alexander Von Hombolt
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۱۹۶)
- ↑ جان ویلیام کی (صفحه ۲۰۸)
- ↑ Aldred Pattinger
- ↑ The Afghans were talking of Plundering Teheran with the aid of our Artillery and infantry. P 243.