تاریخ ایران باستان/کتاب اول
کتاب اوّل
دورهٔ مادی، یا اعتلای آریانهای ایرانی
در مشرق قدیم
باب اول - مادیها و دولت ماد
فصل اول - مادیها
مقدّمه مادیها مردمانی بودند آریانینژاد، که در ابتدای قرن هفتم یا آخر قرن هشتم ق. م دولت ماد را تأسیس کردند. گوئیم آریانینژاد، زیرا اپّر خاورشناس فرانسوی[۱] آنها را تورانی آلتائی میدانست، ولی حالا معلوم است، که او اشتباه کرده و اشتباه او از این راه بود، که تصور میکرد زبان نسخه دوّم کتیبه بیستون داریوش اوّل به زبان مادی نوشته شده و، چون از بعض کلمات آن نسخه مشاهده میکرد، که زبان نسخهٔ دوّم ملتصق است، باین نتیجه میرسید، که مادیها تورانی بودهاند، ولی بعد معلوم و محقق شد، که زبان نسخهٔ دوّم کتیبهٔ بیستون، زبان عیلامی است نه مادی و با این اکتشاف مبنای عقیده اپّر از میان رفت. اکنون کسی در آریانی بودن مادیها تردید ندارد و محقق است، که مادیها شعبهای از آریانهای ایرانی بودهاند. هرودوت نیز، نوشته که مادیها در ازمنهٔ قدیم خود را آریان میامیدند (پائینتر بیاید). راجع به مادیها و دولت ماد اطلاعات ما خیلی کم است، حتی میتوان گفت، که از دولتهای بزرگ عهد قدیم دولتی نیست، که اطّلاعات نسبت بآن اینقدر کم باشد. با وجود این سعی خواهیم کرد، که آنچه از آثار، کتیبههای آسوری، بابلی و غیره و نیز از توریة، کتب مورّخین قدیم، تحقیقات و تتبعات بدست آمده ذکر کنیم. باید اعتراف کرد، که با وجود این تاریخ مادیها بقدر کفایت روشن نیست، ولی چون عجالة تاریخ این دوره بهمین اندازه روشن شده، باید باین اطّلاعات اکتفاء کرد، تا شاید در آتیه بواسطهٔ حفریات در امکنهٔ تاریخی اطّلاعاتی بیشتر راجع به ماد حاصل شود.
مفاد کتیبههای آسوری
باین سئوال که کی مادیها به فلات ایران آمدهاند، جواب محققی نمیتوان داد، یعنی تاریخ آمدن آنها هم مانند تاریخ آمدن آریانهای دیگر به فلات ایران محققاً معلوم نشده و، چون راجع باین مسئله بالاتر (صفحهٔ ۱۵۶) آنچه لازم بوده ذکر کردهایم، تکرار را لازم ندانسته به کتیبههای آسوری، که در آن ذکری از مادیها شده میگذریم. تیگلاتپالسر[۲] اوّل، که در حدود ۱۱۰۰ ق. م سلطنت داشت، به صفحاتی، که بعدها جزو ماد محسوب میشد، لشکر کشیده از زاگرس یا کوههای کردستان گذشت، ولی او اسمی از مادیها نبرده و بیانات او فهرست مختصری است از جاهائی، که تصرف کرده بود. پس از او شلم نصر دوّم در ۸۴۴ ق. م به (نمری)، که حالا معروف به کردستان است، داخل شد. این صفحه قبل از آن مدتها در تحت نفوذ بابلیها بود و امیر آن (مردوک مودیک) نام داشت. همینکه آسوریها نزدیک شدند، او فرار کرد و خزانه و اموالش جزو غنائم فاتحین گردید. بعد شلم نصر (یانزو) نامی را از (کاسّیها) به امارت این صفحه معین کرد، ولی، چون (یانزو) یاغی شد، شلم نصر در سال ۸۳۸ ق. م باز باین صفحه لشکر کشیده شورشیها را به جنگل راند، به صفحهٔ همجوار که (پارسوا) یا (پارسواش) نام داشت رفت و ۲۸ امیر یا پادشاه محلّ را اسیر کرد. بعد او به مملکت (آمادای) و خرخار درآمد (تصوّر میکنند که محل آخری کرمانشاهان امروزی بوده) و بالاخره یانزو را دستگیر کرده به آسور برد. این اوّلدفعهایست، که اسم مادیها در کتیبههای آسوری ذکر شده و در اینکه مقصود از (آمادای) همان مادیها بودهاند تردیدی نیست، زیرا بعدها هم سلاطین آسور در کتیبههای خود مادیها را باین اسم نامیدهاند. اما در باب مردم (پارسوا) محقق نیست، که مقصود از این اسم پارسیها بودهاند یا مردمی دیگر. شمسی اداد، جانشین شلم نصر، اسم مادیها را برده و گفته، که مملکت آنها را تسخیر کرد و باج از آنها گرفت. از اینکه لشکرکشی متواتر باین مملکت شده و آسوریها شهرهای زیاد خراب کردهاند، از عدّه زیاد اسراء و نیز از غنائم بیشمار، معلوم میشود، که این مملکت آباد و پرجمعیت بوده.
ادادنیراری سوّم در ۸۱۰ ق. م به ماد لشکر کشیده صفحات غربی فلات ایران را تصرف کرد. زن او (تمورامات) را شاهزاده خانم بابلی گفتهاند و بعضی تصوّر میکنند، که شاید سمیرامیس[۳] ملکهٔ داستانی آسور همین زن بوده. تیگلاتپالسر چهارم در ۷۴۴ ق. م به ماد لشکر کشیده طوائف آن را، بواسطه نفاقشان با یکدیگر، یکی بعد از دیگری شکست داد، از مملکت ماد قسمتهائی را، که به آسور نزدیکتر بود، بممالک خود ضمیمه کرد و بیش از شصت هزار نفر اسیر برگرفته با گلههای زیاد از گاو، گوسفند، قاطر و شتر به کالاه (کالح توریة) پایتخت آسور برد. بعد یکی از سرکردگان آسوری از ماد گذشته تا بیکنی[۴] یا کوه لاجورد، (دماوند کنونی) راند. آسوریها اینجا را آخر دنیا پنداشتند و سردار فاتح مورد احترامات فوقالعاده گردید، چنانکه تمام بزرگان و سرکردگان آسور باستقبال او شتافته تعظیم و تکریمش کردند. در ۷۳۷ ق. م ماد باز معرض تاختوتاز و غارت آسوریها گردید، بهطوریکه مادیها وسائل زندگانی را فاقد شدند. این دفعه صفحات دوردست ماد و کوهها، که معمولاً پناهگاه اهالی و بزرگان ماد بود، از تعدّیات و غارت آسوریها مصون نماند و عدّه زیادی از نفوس اسیر شدند. کلیة باید در نظر داشت، که آسوریها به عدّهٔ اسرا خیلی اهمیت میدادند، چه آنها را در آسور به ساختن قصور، شهرها و بناهای دیگر میگماشتند. اغلب بناهای معظم آسور به دسترنج اسرا ساخته شده بود.
سارگن[۵] دوّم در ۷۲۲ ق. م با فلسطین جنگ کرده سامره را گرفت و عدّهای زیاد از بنی اسرائیل اسیر کرده به آسور برد. چنانکه در توریة ذکر شده، آسوریها اسرا را بشهر کالح و خابور (بر نهر جوزان) و شهرهای ماد برده در آنجاها نشاندند (کتاب دوّم پادشاهان، باب ۱۷-۱۸)[۶]. مقصود از شهرهای ماد شهرهائی است، که در زمان تیگلات پالسر چهارم به آسور الحاق شده بود. سارگن دوّم چند سال بعد با مردم (منّای)[۷] جنگ کرد و پادشاه آنها را، که موسوم به (دیااکّو) بود. گرفته باسارت برد. مردم مزبور در آذربایجان، در طرف جنوبی دریاچهٔ ارومیه میزیستند و با مادیها قرابت داشتند این شخص برخلاف معمول آسوریها، با وجود اینکه اسیر شد، زنده ماند و او را بمحلی در شام موسوم به (حماة)[۸] تبعید کردند. (دیااکّو) را بعض محققین با نخستین شاه ماد، که هرودوت اسمش را (دیوکس) نوشته، تطبیق کردهاند. این ظنّ از شباهت نام و نیز از اینجا حاصل شده، که آسوریها ولایت دیااکّو را در ماد بعد از تبعید او بشام بیت دیااکّو، یعنی خانهٔ دیااکو نامیدهاند. پس از این واقعه ۲۲ نفر از امیران و بزرگان ماد به پای پادشاه آسور افتاده با سوگند به او بیعت کردند. از کتیبههای آسوری دیده میشود که در سلطنت سارگن دوّم (۷۲۲-۷۰۱ ق. م) پسر او (سناخریب)[۹]، والی آسور در یکی از ایالات شمالی، به پدر خود مینویسد، که مردمان زیاد از طرف شمال به مملکت وان فشار میدهند و (ارگیشتی دوّم) پادشاه وان با زحمت مقاومت میکند. ولات دیگر آسور این مردمان را گامّیرا مینامند، توریة این مردم را (جومر) و مورّخین یونانی کیمروی[۱۰] نامیدهاند. پیدایش این مردم قوی و سلحشور، که از سواحل دریای آزوف و از راه قفقاز بحوالی فلات ایران آمده بودند، چنانکه از توریة دیده میشود، وحشت غریبی در آن زمان ایجاد کرده بود. اشعیاء گوید (کتاب اول باب پنجم)[۱۱]: «بنابراین خشم خداوند بر قوم خود مشتعل شده و دست خود را بر ایشان دراز کرده، ایشان را مبتلا ساخته است و کوهها بلرزند و لاشهای ایشان در میان کوچهها مثل فضلات گردیده. با وجود اینهمه، غضب او برنگردید و دست وی تاکنون دراز است و علمی بجهة امتهای بعید برپا خواهد کرد و از اقصای زمین برای ایشان صفیر خواهد زد و ایشان تعجیل کرده بزودی خواهند آمد... تیرهای ایشان تیز و تمامی کمانهای ایشان زده شده است. سمهای اسبان ایشان مانند سنگ خارا و چرخهای ایشان مثل گردباد بشمار خواهد آمد. غرّش ایشان مثل شیر ماده، و مانند شیران ژیان غرّش خواهند کرد..... و اگر کسی به زمین بنگرد، اینک تاریکی و تنگی است و نور در افلاک آن به ظلمت مبدّل شده». چون کیمریها از مردمان آریانی بودهاند، آمدن آنها به آسیای غربی جزو همان سیل آریانی است، که از شمال بطرف آسیای غربی از قرون قبل شروع شده بود و تا این زمان امتداد داشت. از کتیبههای آسوری چنین استنباط میشود، که مادیها خیلی پیش از کیمریها بصفحات مجاور آسور آمده بودند. باری پادشاه وان (ارگیشتی) با زحمات زیاد مملکت خود را از کیمریها دفاع کرد، بعد قسمتی از این مردم به آسیای صغیر رفت و قسمت دیگر بطرف جنوب روانه گردیده در مانّ[۱۲] برقرار شد و در اینجا دولتی تشکیل کرد، که توریة آن را (اشگ ناز) نامیده، زیرا (آشکوز) را پسر جومر میدانستند. در کتیبههای آسوری هم اسم این مردم را اشکوزا نوشتهاند. بعد، چنانکه از کتیبههای دولت وان دیده میشود، (روسای دوّم) پسر (ارگیشتی) برای حفظ مملکت وان از کیمریها، استحکاماتی بنا کرده (این کتیبه از کشفیات هیئت آلمانی است و در محلی موسوم به (تپراققلعه) بدست آمده). مملکت وان با جدّ و جهد پادشاهانش از کیمریها محفوظ ماند، ولی پس از آن نوبت آسور رسید، توضیح آنکه سلطنت آسور حیدّین (در حدود ۶۷۲ ق. م) پر است از جنگهای آسوریها با مردمانی آریانی، که پیوسته فشار به نینوا آورده میخواهند آسور را منهدم کنند.
مورّخین فشار مردمان آریانی را به آسور در این زمان تشبیه کردهاند بفشاری، که مردمان ژرمنی یازده قرن بعد به امپراطوری روم غربی دادند. نتیجه در هر دو جا یکی شد، چه دولت آسور در ۶۰۶ ق. م از پای درآمد، چنانکه امپراطوری مزبور هم در ۴۷۶ م. منقرض شد. آسور حیدّین، که فاتح مصر و در تمام آسیای غربی حکمران مطلق بود (نیمهٔ اوّل قرن هفتم ق. م) از وحشت این مردمان بر خود میلرزید و از خدایان آسور یاری میطلبید. در ابتداء بواسطهٔ جدائی طوائف آریانی از یکدیگر نسبت بآنها بهرهمندی داشت و حتی تا کوه دماوند تاخت، ولی دیری نگذشت، که آریانها متحد شدند و قائدی در میان آنها پیدا شد، توضیح آنکه (کشاتریت) مادی با گروهی از مادیها، کیمریها، مانّیها و سکاها بقلعه (کیشاشو) که در دل صفحهٔ (پارسوا) واقع بود، حمله برد[۱۳] مادیها در تحت اداره امیر خود (مامیتیارش) بودند و سکاها بسرکردگی (سپاکا) نامی. سکاهای دیگر، که از طایفه (ساپاردا) و بسرداری شخصی (دوساننا) نام بودند، با سکاهای مزبور اتحاد داشتند. در توریة طایفهٔ (ساپاردا) را (صنارد) نامیدهاند (کتاب عوبدیا - جملهٔ ۲۰). آسور حیدّین، چون قوّت آنان را دید، در ابتداء از جنگ ترسید و خواست با مذاکرات آنها را ملایم کند، ولی کشاتریت، چون خود را قوی میدانست، پیشنهادات پادشاه آسور را نپذیرفت و پس از جنگی شکست خورد، زیرا هنوز موقع انهدام آسور نرسیده بود. بر اثر این شکست (۶۷۲ ق. م) اتحاد طوایف آریانی بهم خورد. آسور حیدّین از این شکست استفاده کرده سکاهائی را، که در آذربایجان دولتی تشکیل کرده بودند، بطرف خود جلب کرد و دختر خود را به پادشاه آنها (بارتاتوی) نام داد (هرودوت اسم این پادشاه را پروتثییوس نوشته)[۱۴] بر اثر این اتحاد آسور توانست جلو کیمریها را بگیرد و آنها بطرف آسیای صغیر رفتند. از مطالب مذکوره صریحاً استنباط میشود، که در نیمه اوّل قرن هفتم ق. م، در طرف شمال غربی ایران دولتهای سکائی و مادی وجود داشته و اینها گاهی باهم بر ضدّ آسور متحد میشدند، ولی آسور در میان آنها تولید نفاق کرده اضمحلال آسور را به تأخیر میانداخت. راجع به (کشاتریت) چنین بنظر میآید، که این کلمه اسمی نبوده، بلکه پادشاه را مادیها کشاتریت میگفتند، زیرا داریوش اوّل در کتیبهٔ بیستون در باب شورش ماد گوید «فرورتیش نامی یاغی شد و بمردم گفت، من کشاتریتم از دودمان هووخشتر» (ستون دوّم بند ۵ کتیبهٔ بزرگ). از کتیبههای آسوری باز مستفاد میشود، که تقریباً در ۶۷۴ ق. م آسور حیدّین بطرف مشرق رانده و امیر محلی را با اتباع او اسیر کرده. بعد بر اثر این فتح سایر امیران ماد با هدایای زیاد، که عبارت از اسبهای مادی و لاجورد بود[۱۵]، به نینوا رفته حمایت سلطان آسور را درخواست کردهاند. از این ببعد حدود آسور از ماد هم گذشته بصفحات مجاور آن از طرف مشرق امتداد یافت. از قرائن چنین بنظر میآید، که در این زمان حدود دولت آسور از طرف مشرق به کنار کویر بزرگ (لوت) رسیده بود و آسوریها این حدّ را آخر دنیا تصوّر میکردند.
در این عهد، که بیشترش راجع بزمانی است، که دولت بزرگ ماد هنوز تشکیل نشده بود، حدود اراضی مادینشین، موافق آنچه از کتیبههای آسوری بر میآید، چنین بوده: ولایت همدان، آذربایجان، قسمتی از کردستان و کرمانشاه. بنابراین همسایه ماد در این عهد از طرف شمال غربی دولت آرارات بود و پایتخت آن را چنانکه در فوق ذکر شد وان مینامیدند. از طرف جنوب مادیها با کلده و عیلام یا با متصرفات آنها همجوار بودند. بعدها وقتی که دولت ماد قوّت یافت حدود خود را توسعه داد چنانکه در ذیل بیاید. از تاریخ بابل و عیلام روشن است، که صفحاتی از قسمت غربی فلات ایران در تحت سلطه و نفوذ بابل بود و، وقتی که آسور قوّت مییافت، این صفحات و ولایات ماد در تحت تسلط آسور درمیآمد. از اینجا معلوم است، که سکنهٔ این قسمتهای فلات ایران در مدّت قرون عدیده با اخلاق و عادات و تمدّن بابلی و آسوری آشنا شده در تحت تأثیر آن درآمده بودند. این نکته برای فهم بعض تفاوتها، که در قرون بعد بین آریانهای غربی و شرقی مشاهده میشود، اهمیت دارد و نیز باید در نظر داشت، که کوهها و جاهای مستحکم صفحات غربی فلات ایران برای سکنهٔ ماد و غیره پناهگاههائی از ظلم و جور آسوریها بود، هر زمان موقع و فرصتی بدست آنها میافتاد، بر ضدّ آسور قیام میکردند و قشونکشیهای پیدرپی آسوریها باین صفحات، خراب کردن شهرها، نابود ساختن اهالی، بردن اسرای زیاد با این مقصود بعمل میامد، که اهالی را ضعیف و ناتوان کنند. این فشارها و صدمات بالاخره مادیها را به خود آورده متّحد کرد، از این زمان دولتهای کوچک ملوکالطوائفی ماد بهم پیوستند و بنای دولت بزرگ ماد گذارده شد.
روایت هرودوت و بِرُسْ هرودوت گوید (کتاب ۱ بند ۹۶) آسوریها در آسیای علیا پانصد سال حکومت کردند. اوّل مردمی، که سر از اطاعت آنها پیچید، مادیها بودند. اینها برای آزادی جنگیدند و گویا رشادتها نموده از قید بندگی رستند. پس از آن سایر مردمان بآنها تأسّی کرده بزودی تمام مردمان قارّهٔ آسیا آزاد و مستقل گشتند، ولی دیری نگذشت، که دوباره مطیع شدند (مقصود اطاعت از مادیها است). در جای دیگر (کتاب ۱ بند ۱۰۱) مورّخ مذکور گوید، عدّهٔ طوائف مادی شش است: بوسها، پارتاکنها، ستروخاتها، آریسانتها، بودیها، مغها. از فحوای کلام هرودوت در بند ۹۶ کتاب اوّلش چنین بر میآید، که قبل از دیوکس، نخستین شاه ماد، هریک از طوائف مادی زندگانی سیاسی و اجتماعی جداگانه داشته، اما قول مورّخ مذکور، که مادیها پانصد سال تابع آسور بودند (تقریبا ۱۲۷۴-۷۵۴ ق. م)، موافق کتیبههای آسوری نیست، مگر اینکه بگوئیم آسور پیش از ۸۳۸ ق. م هم مادیها را در اطاعت خود داشته، بیاینکه اسمی از آنها برده باشد، ولی این فرض برخلاف عادات پادشاهان آسور است، که مقید بودند فتوحات خود را نسبت بملل و طوائف مغلوبه در کتیبهها بنویسانند. فرض دیگر صحیحتر بنظر میآید، توضیح آنکه هرودوت در کتاب خود دولت بابل و آسور را یکی دانسته، چنانکه در همه جا بجای دولت و مملکت بابل، آسور نوشته، و چون دولت بابل قسمتهائی را از فلات ایران مانند کرمانشاهان کنونی مدّتها در تصرّف خود داشته و این قسمتها در دورهٔ مادیها جزو ماد بوده، هرودوت تسلط بابل را بر این صفحات جزو تسلط آسور قلمداد کرده. برس مورّخ کلدانی باین عقیده بود، که مادیها تقریباً در ۲۵۰۰ سال ق. م بابل را تسخیر و ۲۲۴ سال در آنجا سلطنت کردهاند، ولی محققین تصوّر میکنند، که مردمی از فلات ایران مانند (کاسّیها) بابل را گرفتهاند و، بمناسبت اینکه از طرف غربی فلات ایران ببابل رفته بودند، برس این مردم را مادی دانسته، زیرا در زمان برس این صفحات موسوم به ماد بود، بنابراین ذکری، که مورّخ مذکور از مادیها کرده، ناشی از اشتباه بوده.
فصل دوم - شاهان ماد
در باب شاهان ماد و سنین سلطنت آنها بین هرودوت و کتزیاس اختلافات مهمی دیده میشود، توضیح آنکه هرودوت، چنانکه در ذیل بیاید، عدهٔ شاهان ماد را چهار دانسته، موافق نوشتههای او این دولت در ۷۰۱ یا ۷۰۸ ق. م تأسیس شده و ۱۵۰ سال دوام داشته، ولی کتزیاس جدول مطوّلی از اسامی شاهان ماد داده و بحساب این جدول مدّت دولت ماد دو برابر مدت مذکوره و بل بیشتر است چون نوشتههای هرودوت بیشتر مورد اعتماد محققین است، بدواً تاریخ ماد را موافق کتاب مورّخ مذکور و اسناد بابلی و آسوری ذکر و بعد برای مقایسه به نوشتههای کتزیاس رجوع خواهیم کرد.
تاریخ دولت ماد برحسب نوشتههای هرودوت این است (کتاب اوّل بند ۹۶-۱۳۰).[۱۶]
دیوکس [۱۷](۷۰۸-۶۵۵ ق. م)
دیوکس پسر فرااورتس[۱۸] دهقانی بود، که مانند سائر مادیها در دیه میزیست و هر دیهی زندگانی جداگانه داشت. این شخص بسبب کفایت و عدالت خواهی طرف رجوع عامّه شد و مردم محاکمات خود را نزد او بردند. بعد از چندی او باین بهانه، که رجوعات مردم زیاد است و نمیتواند بامور شخصی برسد، از این کار کنار گرفت. بر اثر این کنارهگیری دزدی و اغتشاش قوّت یافت و مردم جمع شده گفتند، چون با این حال زندگانی سخت است، بهتر آنست، که شخصی را بر خود پادشاه کنیم، تا امنیت را حفظ کند و ما با راحتی به کارهای خود بپردازیم. پس از آن مردم درصدد انتخاب شخصی برآمدند و، بواسطهٔ زمینههائی، که دیوکس قبلاً تهیه کرده بود، او انتخاب شد. راجع باین قسمت نوشتههای هرودوت باید گفت: بعض محققین تصوّر کردهاند، که دیوکس او همان دیااکّوی کتیبهٔ سارگن دوّم است، ولی برخی در اینکه دیوکس کلّیّة شخص تاریخی باشد تردید دارند. بهرحال، چون این مطلب هم مانند بسیاری از مسائل دیگر، که مربوط بتاریخ ماد است، محقق نمیباشد، ما اسمی را که هرودوت ذکر کرده، نوشتهایم. بعد مورّخ مزبور گوید (همانجا) یکی از نخستین کارهای دیوکس پس از انتخاب او به شاهی این بود، که قراولان و مستحفظینی برای خود ترتیب داد و بعد مردم را بر آن داشت، که شهری تأسیس کنند (هرودوت گوید «ترکیب دهند») و با این مقصود محل همدان را انتخاب کرد. در اینجا بامر شاه قصری ساختند، که هفت قلعه داشت، دیوار هریک از قلاع درونی بر دیوار قلعهٔ بیرونی مشرف و آخرین دیوار بر تمام دیوارها مسلط بود. این ساختمانها بوسیلهٔ تپهها یا صنعت انجام یافته بود. قصر سلطنتی و خزانه را در آخرین قلعهٔ درونی جا دادند. از هفت دیوار همدان هرکدام رنگی معین داشت. کنگرههای دیوار اوّل (بیرونی) سفید بود، دوّمی سیاه، سوّمی سرخ تند، چهارمی آبی، پنجمین سرخ باز، ششمین سیمین رنگ، هفتمین زرّینگون. این نوع رنگآمیزی را در بابل علامات سیّارات سبعة میدانستند و برج معبد معروف (بیرس نمرود) در بابل باین رنگها ملوّن بود، ولی در همدان رنگآمیزیهای مزبور را برحسب تقلید کرده بودند. در باب اندازهٔ دیوارها هرودوت گوید، که بزرگترین دیوار قلعهٔ همدان بحجم دیوار آتن میرسید. (سکنهٔ آتن تقریباً سی هزار نفر بود. م.) یکی از کارهای دیوکس این بود، که بتقلید دربار آسور مراسمی برای پذیرائی مقرر داشت، مثلاً روبرو شدن با شاه، خنده کردن، آب دهن افکندن در حضور او ممنوع شد و عرائض را میبایست بشخصی، که معین شده بود، بدهند، تا او بشاه برساند. دیوکس خود بشخصه به عرائض رسیدگی میکرد، بدین ترتیب، که مردم عرائض خود را نوشته بشخصی، که معین شده بود، میدادند. شاه این عرایض را خوانده، بعد رسیدگی کرده حکم خود را مینوشت و عرایض را پس میفرستاد. در موقع وقوع جنایات، مقصر را بحضور خود میطلبید و پس از رسیدگی مجازات مقصر را برحسب تقصیرش معین میکرد. این ترتیبات را مقرر داشته بود، تا اشخاصی، که با او مساوی بودند، یا با او تربیت یافته بودند و دیوکس از حیث نژاد بر آنها برتری نداشت، او را نبینند و بر آنها برتریش گران نیاید، زیرا تصوّر میکرد که اگر او را نبینند، گمان خواهند کرد، دیوکس موجودی است غیر از آنها. از گفتههای هرودوت و اطلاعات دیگر استنباط میشود، که سلطنت طولانی این شاه صرف جمعآوری و متحد کردن طوائف پراکندهٔ ماد شده. در این راه دیوکس بواسطهٔ حزم و احتیاط بهرهمند بود، و چون سنّا خریب پادشاه آسور به جنگهای متمادی با بابل و عیلام اشتغال داشت، فرصت نمییافت بفکر کوهستانهای دور و سخت ماد بیفتد، بخصوص که دولت ماد باج خود را میپرداخت و بهانهای برای لشکرکشی آسوریها باین مملکت نبود. فقط یکدفعه آسوریها به اللّیپی[۱۹]، که با ناحیهای از کرمانشاه امروزی تطبیق شده، آمدند و، چون ماد آرام بود، از آنجا تجاوز نکردند. مدت سلطنت این شاه از ۷۰۸ یا بقولی از ۷۰۱ تا ۶۵۵ ق. م بود.
همدان
راجع بهمدان لازم است گفته شود: اوّل دفعهای، که اسم این محل برده شده، در کتیبهٔ تیگلاتپالسر اوّل است (در حدود ۱۱۰۰ ق. م). این پادشاه آسور اسم آن را امدانه ذکر کرده. در کتیبههای هخامنشی اسم این شهر را هگمتان نوشتهاند، ولی بعضی تصور میکنند، که هنگمتان تلفظ میشده. هرودوت اسم آن را آگباتان ضبط کرده. بنابراین، تاریخ شهر مزبور تا قرن یازدهم ق. م صعود میکند و در میان شهرهای قدیم، که اکنون هم ایستادهاند، نظایر همدان نادر است و تاریخ بنای روم هم، چنانکه معلوم است، از اواسط قرن هشتم ق. م بالاتر نمیرود. همدان در پای کوه الوند واقع است و کوه مزبور از سنگ خارا است. ارتفاع آن را از سطح دریای اقیانوسی ۱۲ هزار و از سطح شهر همدان شش هزار پا معین کردهاند. الوند را در آوستا ائورونت[۲۰] نامیدهاند و این اسم شاید اسم مادی کوه مزبور بوده. یونانیها اسم کوه مزبور را ارنتس[۲۱] ضبط کردهاند و باید مصحف ائورونت باشد. راجع بهمدان باید گفت، که مورّخین ارمنی، و اخیراً راولینسن عقیده داشتند، که آگباتان هرودوت همدان کنونی نیست و محل پایتخت قدیم ماد را باید در تخت سلیمان امروزی، در ۲۵ فرسخی دریاچهٔ اورمیه بطرف جنوب شرقی، جستجو کرد، ولی دمرگان، که حفریات شوش را اداره میکرد، شخصاً در این باب تحقیقاتی بعمل آورده ثابت کرد، که آگباتان هرودوت همان محل همدان امروزی است و از برآمدگیهای زمین و تپهها، جاهای هفت قلعه قصر همدان را تشخیص داد. دمرگان راجع بهمدان چنین نوشته[۲۲]: «همدان در پای کوه الوند و در ابتدای جلگهٔ پهناور حاصلخیز واقع است. آبهائی، که از کوه بلند سرازیر میشود، از این جلگه بطرف قرهچای روان است. جلگه حاصلخیز است و استعداد طبیعی آن زیاد... الوند از سنگ خارا ترکیب یافته و تقریباً از سائر کوهها جدا است، ولی از طرف شمال و غرب بواسطه بلندی اسدآباد به کوههای زاگرس (کردستان) اتصال مییابد.... از طرف شمال و شرق این جلگه، وادی همدان واقع و در سمت جنوب و جنوب و غرب آن، رود گاماساب جاری است. این دو وادی، که بسیار حاصلخیز میباشد، پرجمعیت است و آثار زیاد از ایام قدیم دارد. انسان حسّ میکند، که اینجا وقتی مرکز تمدّنی بزرگ بوده و اهمیت امروزی همدان انعکاس ضعیفی است از موقعی، که همدان قدیم داشته. چون این شهر در انتهای کوههای کردستان واقع است، بر تمام جلگهٔ وسیع ایران مشرف میباشد و این محل ابتدای راهی است، که از بین النهرین به ایران میآید. کوهها از طرف جنوب و شرق همدان را از حملهٔ دشمنان حفظ میکند، آبوهوای آن خنک و حومههای آن حاصلخیز است.
این صفات مزایائی است، که قابل مقایسه با جاهای دیگر نیست و همدان را پایتخت کرده».
فرورتیش (۶۵۵-۶۳۳ ق. م)
بقول هرودوت (کتاب ۱ بند ۱۰۲) بعد از دیوکس فرااُرتس پسر او بتخت نشست، ولی چون داریوش این اسم را در کتیبهٔ بیستون فرَوَرتیش نویسانده و اسمی، که هرودوت ذکر کرده مصحّف آن است، از کتیبه متابعت کردهایم.
در ابتداء فرورتیش سیاست پدر خود را تعقیب کرد، چه میدانست، که ماد هنوز چندان قوّت نیافته، که خود را از قید آسور خلاص کند. بنابراین مرتباً باج به آسور میپرداخت و ضمناً محلهائی را، که در زمان پدر او به ماد ملحق نشده بود به مملکت خود ضمیمه میکرد. پس از آن شاه ماد پارس را به اطاعت درآورد. چون دو مردم جنگی را مانند مادیها و پارسیها در اطاعت خود داشت قوی شد و بمطیع کردن قسمتهای دیگر فلات ایران پرداخت. در ۶۴۵ آسور بانیپال از کار عیلام و بابل فراغت یافته به کارهای داخلی آسور و بتعمیر معبد و قصر باشکوهی، که سناخریب ساخته بود، اشتغال ورزید. بعد در عیش و عشرت فرو رفت چه، عادت پادشاهان آسور بر این بود، که بعد از جنگی تا جنگ دیگر اوقات خود را بعیش و نوش و لهو و لعب میگذرانیدند. بعد از چندی چون شاه ماد مملکت خود را وسیع دید، نخواست دیگر از آسور تمکین کند و خراج گذارد، غافل از اینکه قوای مسلّح ماد هنوز آنقدر ورزیده نبود، که بتواند با آسوریهای جنگی، که تمام ملل آسیای پیشین را عاجز کرده بودند، مصاف دهد. بر اثر این اشتباه مادیها به آسور حمله برده شکست خوردند و شاه هم در حین جنگ کشته شد. مدت سلطنت او ۲۲ سال بود.
هووخشتر (۶۳۳-۵۸۵ ق. م)
جنگ با آسور اسم این شاه را هرودوت کوآکسار نوشته[۲۳]، ولی از کتیبهٔ بیستون داریوش اوّل معلوم است، که هووَخشتر بود. این شاه یکی از شاهانی است، که سائسی خوب بودهاند و نظائرشان در تاریخ کم است. وقتی که هووَخشتر بتخت نشست، اوضاع ماد خطرناک و موقع شاه باریک بود، ولی او به خوبی تشخیص داد، که بیدرنگ باید اصلاحاتی بکند و توجه خود را قبل از هر چیز به قشون معطوف داشت، زیرا از تجربهٔ تلخ جنگ پدرش با آسور آموخته بود، که سپاهیان چریکی ماد هرگز از عهدهٔ سپاهیان ورزیده و جنگ آزموده آسور برنیایند. بنابراین قشونی باسلوب آسوری ترتیب داد و آن را دائمی کرد. پیاده نظام مسلّح به تیر و کمان و شمشیر شد، سواره نظام تیراندازان ماهری بودند، که از کودکی باسب سواری، تیراندازی و قیقاج زدن، مانند سواران پارتی چند قرن بعد، عادت کرده بودند. اسب مادی در عهد قدیم معروف آفاق بود، بخصوص اسبهای نسا (نیسایه) که از حیث قشنگی، تندروی و بردباری مانند نداشتند. بعد از ترتیب چنین سپاهی هووخشتر بقول هرودوت (کتاب ۱ بند ۱۰۳) به آسور حمله کرد. آسوریها سخت پا فشردند، ولی بالاخره سردار آسوری شکست خورد و قشون ماد در دفعهٔ دوّم داخل آسور شده نینوا پایتخت آسور را محاصره کرد. چون معلوم بود، که بواسطه استحکامات نینوا محاصرهٔ آن بطول خواهد انجامید، هووخشتر قسمتی از قشون خود را مأمور کرد جلگههای حاصلخیز آسور را غارت و خراب کنند، زیرا تصمیم کرده بود، که دشمن را منهدم و نام آسور را از صفحهٔ روزگار محو کند. از اینجا به خوبی استنباط میشود، که کینهورزی مادیها از جهت مظالم آسوریها بچه اندازه بوده.
برای نمودن سرور ملل مغلوبه از محاصرهٔ نینوا، یکی دو جای توریة را ذکر میکنیم (کتاب ناحوم باب دوّم): «خداوند عظمت یعقوب را مثل عظمت اسرائیل بازمیآورد و تاراجکنندگان ایشان را تاراج میکند. سر جبّاران او سرخ شده، مردان جنگی به قرمز ملبس، عرّابهها در روز تهیه او از فولاد لامع است و نیزهها متحرّک میباشد... دروازههای شهرها کشاده است، قصر گداخته میگردد... و نینوا از روزی، که بوجود آمده، مانند برگه آب میبود، اما اهلش فرار میکنند و اگرچه صدا میزنند بایستید بایستید، لکن احدی ملتفت نمیشود. نقره را غارت کنید و طلا را به یغما برید، زیرا اندوختههای او و کثرت هرگونه متاعش را انتهائی نیست. او خالی و ویران و خراب است، دلش گداخته، زانوهایش لرزان، در همه کمرها درد شدید میباشد و رنگ روهای، همه پریده است... وای بر شهر خونریز، که تمامش از دروغ و قتل مملو است و غارت از آن دور نمیشود. آواز تازیانهها، صدای غرغر چرخها، جهیدن اسبان و جستن عرّابهها. سواران هجوم میآورند، و شمشیرها برّاق، نیزهها لامع میباشد و کثرت مجروحان، فراوانی مقتولین و لاشها را انتهائی نیست، بر لاشهای یکدیگر میافتند... اینک یَهُوه صبابوت میگوید: من بضدّ تو هستم و دامنهایت را بر روی تو منکشف ساخته عورت تو را بر امّتها و رسوائی تو را بر مملکتها ظاهر خواهم ساخت...»
تاختوتاز سکاها در آسیای غربی
سپاه ماد با بهرهمندی پیش میرفت و نزدیک بود پایتخت دولت بزرگ آسور سقوط یابد، که ناگهان خبر تاختوتاز سکاها در آذربایجان و صفحات مجاور آن بشاه ماد رسید و او دید، که چاره ندارد، جز اینکه محاصرهٔ نینوا را ترک کرده بحفظ مملکت خود بپردازد. این بود، که با سپاه خود قصد دشمن کرد، در نزدیکی دریاچهٔ اورمیه با سکاها مصاف داده شکست خورد و مجبور شد شرائط سنگین آنان را بپذیرد. (هرودوت - کتاب ۱ بند ۱۰۳) سکاها پس از این فتح دانستند، که دیگر کسی قدرت ندارد از آنها جلوگیری کند، چه آسور بواسطه جنگ با ماد ناتوان و خود مادیهای غالب، مغلوب آنها شده بودند. از این جهت و نیز بسبب اینکه در آسور غنائم کافی نیافته بودند، بنای تاختوتاز را در کلیهٔ صفحات شمال غربی ایران، در آسور، مملکت وان، کاپادوکیه گذاشته و مملکتی را بعد از دیگری غارت و خراب کرده پیش رفتند، تا بسواحل دریای مغرب (مدیترانه) رسیدند. در اینجاها هرچه مییافتند غارت، آبادیها را ویران و مردم را نابود میکردند. فقط مردمانی سالم ماندند، که پناه بقلاع بردند. پادشاه مصر پسامتیک (فسمتیخ)، که فاتحانه وارد شامات شده بود، همینکه خبر تاختوتاز سکاها را شنید، به عجله عقب نشست و بعد هدایائی برای سردار سکاها فرستاده او را از دخول بمصر منصرف کرد. حرکت سکاها بطرف فلات ایران معلوم نیست چه جهت داشته. هرودوت گوید، کیمریها را تعقیب کرده به آسیای غربی درآمدند. بعضی تصور میکنند، که آسور، چون دید از طرف کیمریها و مادیها عرصه بر او تنگ شده، سکاها را به کمک طلبید، ولی باید حقیقت امر چنین باشد: آمدن سکاها به آسیای غربی دنبالهٔ همان نهضت آریانی بوده، که از قرون پیش شروع شده بود و آریانها بمعنی اعمّ گروه گروه، دسته دسته، به فلات ایران و آسیای غربی میگذشتند. باری تاختوتاز سکاها در ماد و آسیای صغیر سالها امتداد یافت. از توریة به خوبی دیده میشود، که چه رعبی از سکاها، تاختوتاز و کشتار و غارت آنها در دلهای مردمان آنروز بوده. ارمیا گوید (کتاب ارمیای نبی باب ششم): «ای بنی بن یامین، از اورشلیم فرار کنید، کرنا را در تقوع[۲۴] بنوازید و علامتی بر بیت هکّاریم[۲۵] برافرازید، زیرا بلائی از طرف شمال و شکستی عظیم روی خواهد داد... خداوند چنین میگوید، اینک قومی از زمین شمال میآورم، امّتی عظیم از اقصای زمین خواهند برخاست و کمان و نیزه خواهند گرفت. ایشان مردان ستم کیش میباشند، که ترحّم ندارند. به آواز خود مثل دریا شورش خواهند کرد و بر اسبان سوار شده مثل مردان جنگی بضدّ تو ای دختر صیهون خودآرائی کنند. آوازهٔ این را شنیدیم، دستهای ما سست گردید و درد مثل زنی، که میزاید، بر ما مستولی شده است. بصحرا بیرون مشوید و براه مروید، زیرا شمشیر دشمنان و خوف از هر طرف است. ای دختر قوم من پلاس بپوش و خویشتن را در خاکستر بغلطان، ماتم پسر یگانه و نوحهگری تلخ برای خود بکن، زیرا تاراجکننده ناگهان بر ما میآید... دم پرزور میدمد، سرب در آتش فانی میگردد و قالگر عبث قال میگذارد، زیرا شریران جدا نمیشوند». تاختوتاز سکاها در ایران بقول هرودوت ۲۸ سال طول کشید. در این مدّت سکاها از ملل باج میگرفتند و با وجود این آنها را میچاپیدند. بالاخره هووخشتر پادشاه یا سردار آنها را موسوم به مادی یس[۲۶]، که پسر بارتاتوی مذکور در فوق بود، با تمام سران سپاه سکائی میهمان کرده همه را در حال مستی بکشت. پس از این کار پادشاه ماد با سکاها جنگید و، چون آنها بیسر و سالار مانده بودند، شکست خورده از ماد خارج شدند.
سکاها از کجا به ایران حمله کردند. مدّت بودن آنها در ماد
راجع باین تاختوتاز سکاها در ماد و آسیای صغیر باید عقیده داشت، که آنها از طرف قفقازیه آمده بودند، یعنی از پشت کوههای قفقاز بطرف جنوب متوجه شده و از دربند گذشته به قفقازیه و آذربایجان کنونی حمله کردهاند. زیرا هرودوت در این باب چنین گوید (کتاب ۱ بند ۱۰۴): «مسافت بین دریاچه ماتید[۲۷]، رود فازیس و کلخید برای پیادهرو سالم سی روز راه است، فاصلهٔ بین کلخید و ماد زیاد نیست و بین این دو مملکت فقط مردم ساسپیر سکنی دارند، ولی سکاها این راه کوتاه را گذاشته از راه بالاتر و دورتری آمدند، چنانکه کوههای قفقاز را از طرف راست خود داشتند».
دریاچهٔ ماتید دریای آزوو[۲۸] امروزی، رود فازیس (ریون) کنونی و کل خید لازستان قرون بعد یا گرجستان غربی است. بنابراین هرودوت میخواهد بگوید، که راه کوتاه سکاها از کنار دریای آزوو بولایت باطوم کنونی و از آنجا بآذربایجان بود، ولی آنها راه خودشان را دور کرده از کنار دریای خزر گذشتند. چنانکه در ذیل بیاید تجاوز مردمان شمالی به ایران در قرون بعد هم از تنگهای قفقاز، مانند دربند واقع در کنار دریای خزر و تنگ داریال واقع در گرجستان، بود. از این بیان هرودوت معلوم میشود، که در آن زمان هم مردمان شمالی از همین تنگها میگذشتهاند و راه دیگر، و لو اینکه نزدیکتر بود، اختیار نمیشد، شاید از این جهت، که بموانع طبیعی برمیخوردهاند. در اینجا بیمناسبت نیست گفته شود، که بعض محققین احتمال دادهاند، که سکاها از دهستان، گرگان، طبرستان و گیلان بطرف آذربایجان گذشتهاند و چنانکه در ذیل بیاید کتزیاس همچنین گوید. اگر این روایت صحیح باشد، باید گفت، که سکاها از دو طرف به ایران حمله کردهاند. نیز باید در نظر داشت، که اکثر مورّخین مدّت توقف سکاها را در ایران ۲۸ سال نوشتهاند و، اگر دقیق شویم، این مدّت مطابقت با سنین وقایع دیگر ندارد، زیرا هووخشتر در ۶۳۳ بتخت ماد نشست و، چنانکه هرودوت گوید، قشون مرتبی بیاراست، بعد مدّتی با آسور جنگیده نینوا را محاصره کرد و نزدیک بود این شهر را تسخیر کند، که سکاها در شمال غربی ایران پیدا شدند. این هم معلوم است که شاه ماد در ۶۰۶ نینوا را تسخیر کرد و، اگر از پشت سر خود یعنی از تخلیهٔ ایران از سکاها مطمئن نمیشد، به جنگ ثانوی با آسور نمیپرداخت. بنابراین اگر مدّت توقف آنها را در ایران ۲۸ سال بدانیم تاریخ وقایع مذکور بهم میخورد، زیرا باید عقیده داشت، که از زمانی که هووخشتر بتخت نشست، تا ۶۰۵ بکار سکاها اشتغال داشت، در این صورت فرصتی برای اصلاح قشون ماد، جنگ اوّل و تهیهٔ جنگ دوّم با آسور نمیماند. این هم مسلم است، که بعد از شکست فرورتیش از آسور، شاه جدید، که در اوّل سلطنتش با مشکلات عدیده مصادف شده بود، نمیتوانست فوراً بیتدارکات با آسور جنگ کند. بنابراین مدّت توقف سکاها در ایران کمتر از ۲۸ سال بوده.
تسخیر نینوا، انقراض آسور
هووخشتر پس از آنکه سکاها را از ایران براند، باز به اجرای خیال دیرین خود، یعنی انقراض آسور پرداخت، لازم است نظری به آسور مقارن این زمان افکنده ببینیم این دولت در چه حال بود و شاه ماد چه دولتی را میخواست از پا در آورد.
آسور در نیمهٔ قرن هفتم ق. م، یعنی تقریباً چهل سال قبل از انقراض، به اوج عظمت خود رسید: مصر مطیع شد، لیدیّه پست گردید، دولت عیلام دشمن موروثی آسور ویران گشت، مملکت وان دیگر جرئت تخطی را بحدود آسور نداشت و داخلهٔ آسور درخشندگی یک تمدّن مادی عالی را مینمود، امّا برای مردم کوچکی مانند آسوریها نگاهداشتن این همه ممالک دشوار و بلکه محال بود. راست است که آسوریها، برای اینکه ملل مغلوبه را مرعوب و حکمرانی خود را در تمام آسیای غربی تا کویر لوت تأمین کنند، به سختیهای دهشتناک و بوحشیگریهای بینظیر متوسّل میشدند، ولی با وجود این تمام علائم و آثار نشان میداد، که نخواهند توانست تسلّط خود را در آسیای غربی محفوظ دارند. از وقتی، که مردمان آریانی آسور را در فشار گذاردند، آسور مجبور شد بوسائل دیگر، غیر از قشونکشی و قتل و غارت، متوسّل شده با برانگیختن بعض مردمان آریانی بر بعضی دیگر و تولید نفاق در میان آنها و دیگران به حیات سیاسی خود ادامه دهد، چنانکه آسور حیدّین دختر خود را به سردار سکائی داد و آسور بانیپال دسایس گوناگون در مصر و لیدیّه بکار برد. این وسائل موقتاً نتایجی بخشید، ولی معلوم بود، که آسور پس از جنگهای متمادی با عیلام نیروی خود را از دست داده، زیرا میبینیم، که دولت لیدیّه به مصریها در راندن ساخلو آسوری از مصر کمک میکند و آسور بانیپال با خونسردی باین اوضاع مینگرد. حملهٔ مادیها اگرچه بواسطهٔ ریختن سکاها به آسیای غربی بینتیجه ماند، ولی نهب و غارت قطعات جنوبی آسور و سوختن قلعهٔ محکم و پایتخت قدیم آن، یعنی کالاه (کالح)، ضربتهائی بود، که بدل آسور وارد آمد. تاختوتاز سکاها در آسیای غربی به خوبی نشان داد، که نینوا دیگر آن دولت سامی نیست، که عالم متمدّن آن زمان را از دست برد مردمان شمالی حفظ کند و آسور عمر خود را کرده. معلوم است، که ملل مغلوبه این نکته را بخوبی حسّ کردند. آسور بانیپال در ۶۲۵ ق. م درگذشت و پس از آن (نبوپالاس سار) حاکم آسور در بابل یاغی شده سلسلهٔ (بابل و کلدانی) را تأسیس کرد. بعد از آسور بانیپال، پسر او (آسور اتیل ایلانی اوکینی)[۲۹] بتخت نشست و به تعمیر کالاه پرداخت. برادر او، که موسوم به (سین شاروکین) بود و یونانیها اسم او را (ساراکس) نوشتهاند، از ۶۲۰ تا ۶۰۷ ق. م سلطنت کرد و در زمان او آسور منقرض شد. باوجوداینکه این انقراض یکی از وقایع مهم تاریخ مشرق قدیم است، اطّلاعات ما راجع باین حادثه بزرگ تا چندی قبل منحصر بود بنوشتههای هرودوت، کتزیاس و برس، ولی اخیراً در ۱۹۰۱ میلادی یک هیئت آلمانی در حفریّات بابل دو سند مهم راجع بانهدام آسور بدست آورد، یکی منسوب به نبونید پادشاه بابل و معاصر کوروش بزرگ است و دیگری استوانه ایست، که از خود نبوپالاس سار پادشاه بابل و متحد هووخشتر بدست آمده. مضامین هریک از این منابع را در اینجا ذکر میکنیم و مضمون نوشتههای کتزیاس در جای خود بیاید. بدواً باید در نظر داشت، که در باب سقوط نینوا منابع کلدانی با یونانی مخالفت دارد: برس از قول آبیدن[۳۰] نوشته، که چون به پادشاه آسور خبر رسید، لشکری از دریا مانند مور و ملخ بیرون آمده به نینوا حمله میکند، سرداری را (بوسالسسر)[۳۱] نام ببابل فرستاد و او در بابل یاغی شده آموخه،[۳۲] دختر (آستیاگ) پادشاه ماد را برای پسر خود، بختالنصر، گرفت، بعد بقصد نینوا بیرون رفت و چون پادشاه آسور از این قضیه مطلع شد قصر خود را آتش زد. این گفته برس بنظر غریب میآید، زیرا اولاً اسم پادشاه ماد در این زمان (آستیاگ) نبود، ثانیاً از حکایت مورّخ مذکور چنین استنباط میشود، که سقوط نینوا فقط بواسطه ضدیت سرداری، که در بابل یاغی شده بود، روی داده، و حال آنکه دشمن موروثی آسور مادیها بودند و پادشاه ماد قشون محاصر را اداره میکرد. مورّخین تصوّر میکنند که برس در اشتباه افتاده و یکی از پادشاهان سابق ماد را، که (آستی براس) نام داشته، با (هووخشتر) مخلوط کرده. از این اشتباه هم که بگذریم باز عبارت «قشونی از دریا بیرون آمده» غیر مفهوم است. هرودوت، بعکس، میگوید، که سقوط نینوا از جهت لشکرکشی پادشاه ماد بود. محققین برای رفع اختلاف منبع کلدانی با روایت هرودوت بسیار کوشیدند، تا بالاخره لوحههائی از نبونید، آخرین پادشاه بابل، بدست آمد، که اختلاف را رفع میکند. پادشاه مزبور گوید: «سینا خریب با بابل بدیها نمود، معابد آنرا خراب، هیکلها را معدوم و امکنهٔ مقدّسه را ملوّث کرد، بدست مردوک (رب النوع بزرگ بابلیها) دست زد و او را به آسور برد. مردوک غضب خود را نسبت به بابل فرو ننشاند و ۲۱ سال در آسور بماند، تا اینکه خشم او نسبت به بابل تسکین یافت و پادشاه آسور را، که مخرّب مملکت مردوک بود، شمشیر پسر او، که از خون او بود... (این قسمت گمشده). مردوک پادشاه اوممان ماندها (یعنی مادیها) را معاون (نبوپالاسسار) قرار داد و او، که بینظیر است، بامر مردوک به کمک نبوپالاس سار شتافت. از بالا و پائین، از راست و چپ مانند سیل روآور شد و انتقام بابل را کشید. پادشاه اوممان ماندها دلیر است، او معابد تمام خدایان آسور را خراب و نیز ولایات اکد را، که بر ضد پادشاه اکد بودند، ویران کرد. پادشاه بابل از رفتاری، که با مردوک شده بود سخت مکدّر بود... او دست بامکنه مقدّسه خدایان نزد... بنابراین خرابی معابد آسور بدست مردم خارج مذهب، بربرها انجام پذیرفت.....»
از این استوانه چنین استنباط میشود: بابلیها بواسطه رفتار خشن آسوریها منتظر فرصت بودهاند تا تلافی کنند، حاکم آسور در بابل، که خودش میگوید بابلی بود[۳۳]، یاغی شده و خواسته است شهرهای بین النهرین را تسخیر کند (شاید مصر هم باین خیال بوده و بابل خواسته پیش دستی کرده باشد) بعد جنگ شروع شده و آسوریها پا فشردهاند. در نتیجه نبوپالاسسار بهرهمندی نیافته و از مادیها دشمنان دیرین آسور کمک طلبیده. پس از آن هووخشتر، که خود در خیال حمله به آسور بوده، موقع را مغتنم شمرده و اتحادی با پادشاه یاغی بابل کرده کار آسور را ساخته است. از اینکه در استوانه گفته شده به کمک مادیها ولایات اکدی هم ویران شده، معلوم است، که شهرهای قدیم اکد، چون طرفدار آسوریها بودهاند، نمیخواستهاند ببابل کمک کنند، شاید از این جهت، که آسوریها باین شهرها قدیم امتیازاتی داده بودند. بهرحال معلوم میشود، که پادشاه بابل از عهده آنان برنیامده و باز بکمک مادیها بر آنها غلبه کرده. از اینجا روشن است، که طرف قوی در این اتحاد مادیها بودهاند. موافق نوشته دیگر نبونید حرّان، که از نظر آسوریها مقدّس بود، نیز در این زمان خراب گردیده. راجع به بتها پادشاه مزبور گفته، که مادیها آن را ببابلیها دادند و ببابل حمل شد. نبوپالاس سار در یکی از نوشتهها، که از او بدست آمده، بخود بالید میگوید آسور را تسخیر و مملکت دشمنان خود را مبدّل به تلی از خاکروبه و خرابه کرد. از زبان پادشاه بابل چنین بیانی طبیعی است، زیرا نمیخواسته خود را مرهون مادیها نشان بدهد، ولی استوانهای هم از او بدست آمده که مضمونش این است:
«نبوپالاسسار، پادشاه حقیقت، شبانی، که مردوک او را طلبیده. چون منِ حقیر و پسر ناچیزی، همیشه معابد مقدّسه (نبو)[۳۴] و (مردوک) را محترم میداشتم و همّ من مصروف بود بر اینکه قوانین و احکام آنها اجرا شود، خدائی که از بطون مردم آگاه، از قلوب خدایان آسمان و زمین مطّلع و مراقب راهی است، که مردمان میپیمایند، بقلب من نفوذ یافته منِ حقیر را رئیس مملکتی کرد، که در آن متولد شدهام و حکمرانی مملکت و مردم را بمن بخشید. او روحی نازل کرد، که مرا حفظ و در کارها بمن کمک کند، نرگال[۳۵] را، که قویشوکتترین خدایان است، هادی من قرار داد، دشمنانم را مطیع و رقبای مرا مخذول کرد. آسوریها، که از دیرگاهی بر تمام ملل حکومت میکردند و بقید سنگین خود مردم مملکت مرا مطیع کرده بودند، من ضعیف و ناچیز بواسطهٔ پرستش خدای خدایان و بکمک و یاری قوای مدهش (نبو) و (مردوک)، دو صاحب اختیار من، دست آسوریها را از مملکت اکد کوتاه و آن را از قید آسوریها خلاص کردم...» این نوشته با نوشتهٔ دیگر نبوپالاس سار تفاوت دارد از این حیث، که پادشاه بابل در این یکی فروتنی خود را نشان داده، شاید این کتیبه بیانیهای بوده، که پس از فتح منتشر شده و پادشاه بابل خواسته اظهار تقدّس کند، تا حسیات مردم را با خود موافق سازد. این نکته اهمیت ندارد، ولی جالب توجه است، که پادشاه بابل در این کتیبه از اکد سخن میراند و از جنگ تعرّضی با آسور و محاصرهٔ نینوا چیزی نمیگوید. از ذکر اسم نرگال چنین مستفاد میشود، که در قشون آسور طاعون افتاده و کار دشمنان را آسانتر کرده. از اینجا باید استنباط کرد، که آسور سخت پا فشرده و متحدین بواسطهٔ اوضاع و احوال مساعد موفق گشتهاند، که این مالک - الرّقاب ملل آسیای غربی را از پای در آورند. از کتیبه مزبور نیز دیده میشود، که آسور حکمرانی بر ملل آسیای غربی داشته. این جای کتیبه با نوشتههای هرودوت و با توریة کاملاً موافقت دارد. هرودوت تسخیر نینوا را به هووخشتر، یا چنانکه او نوشته، به کیاکسار نسبت داده و وعده کرده کیفیات تسخیر پایتخت آسور را بعد شرح دهد (کتاب ۱ بند ۱۰۶) ولی وعدهاش را فراموش کرده و این قسمت ناگفته مانده. برس، چنانکه گذشت، نوشته، که پادشاه آسور قصر خود را آتش زد و باید از اینجا استنباط کرد، که خود و خانوادهاش در آن آتش سوختهاند. کتزیاس نوشته، که دجله قسمتی، از دیوار شهر را خراب کرد. ناحوم گوید: «دروازههای رودها باز خواهد شد و قصر منهدم خواهد گردید». راجع بتاریخ انهدام نینوا باید در نظر داشت: اوسویوس تاریخ آنرا سال اوّل چهل و سوّمین المپیاد معین کرده، یرونیم یک سال پیشتر رفته، توریة این سال را سال کشته شدن یوشیّا در جنگی با مصریها دانسته (چنانکه پائینتر بیاید) نبونید پادشاه بابل گوید، که معبد، حرّان، را پنجاه و چهار سال بعد از انهدام آن از نو بساخت.
بنابراین اطلاعات تاریخ انهدام نینوا را در سال ۶۰۷ ق. م میدانند، بعضی ۶۰۵ و ۶۰۶ هم مینویسند. نینوا پایتخت دولت قدیم قویم آسور، که چندی قبل از انهدامش، پایتخت تمام آسیای غربی و یکی از بزرگترین شهرهای عالم آن زمان بشمار میرفت، چنان زیر و زبر شد، که جز خرابههائی از آن چیزی باقی نماند. دو قرن بعد، وقتی که لشکر یونانی به سرداری کزنفون از (کالاه) و نینوا میگذشت، رهنمایان یونانیها محلهای این دو پایتخت نامی را لاریسا و میسپیلا نامیدند، زیرا کزنفون در کتاب خود موسوم به عقبنشینی ده هزار نفر[۳۶] گوید: «آنجا خرابههای شهر بزرگی بود، که آن را، لاریسا، مینامیدند و در زمان قدیم مساکن مادیها بود» در همان فصل مورّخ مذکور بهمین مضمون از (میسپیلا) ذکری کرده. بخاطر کزنفون و همراهانش خطور نمیکرده، که در اینجاها وقتی سرنوشت دول و ملل حلّ و عقد میشد. آسور پس از این ضربت دیگر کمر راست نکرد و، چنانکه بیاید، در تقسیم سهم دولت ماد گردیده، پس از انقراض دولت ماد باسم اثورا جزو شاهنشاهی هخامنشی شد و بعد بدست اسکندر و سلوکیها افتاد. انقراض آسور باین زودی پس از آن درخشندگی و قدرتی، که نشان داده بود، باعث حیرت است. درست چهل سال، بعد از اینکه دولت عیلام را منقرض کرد، خود نیز منقرض شد. چون جهات این واقعهٔ مهم بالاتر نوشته شده از این موضوع میگذریم.
نینوای خراب در زمان امپراطوران روم مستعمرهٔ نظامی گردید[۳۷] و مورّخین یونانی و رومی تمام بین النهرین را آسور مینامیدند، چنانکه هرودوت مملکت بابل را هم آسور مینامد، و حالا هم رشته زبان و آثارشناسی بابل و آسور را «آسورشناسی » مینامند[۳۸]، ولی باید گفت، که از آسور همین باقی ماند، زیرا زندگانی سیاسی و علوم و ادبیات آن از میان رفت. بعض محققین باین عقیدهاند، که زبان آسوری و خط میخی در زمان قدرت آسور هم بطور مصنوعی در دربار حفظ میشده و در میان مردم زبان و خط آرامی معمول بوده.
آسیای غربی پس از سقوط نینوا
پس از سقوط نینوا، در نقشهٔ آسیای غربی تغییر کلی روی داد: توضیح آنکه در موقع تقسیم ترکهٔ آسور، ولایات واقعه در کنار دجلهٔ علیا و کاپادوکیّه نصیب دولت ماد گردید، سائر مستملکات آن، یعنی بین النهرین سفلی، سوریّه، فلسطین، ببابل رسید و در اینجا دولت کلدانی و بابلی تشکیل شد. این دولت پس از سقوط آسور یگانه حافظ تمدن قدیم بابل بود. پس از این دو دولت درجهٔ اوّل دولتهای دیگری نیز در مشرق قدیم وجود داشتند، مانند مصر، که تازه زندگانی سیاسی خود را از سر گرفته بود، لیدیّه و مملکت کیلیکیّه در آسیای صغیر. غیر از این دولتها در فلسطین امارتهای کوچکی بودند، مانند امارتهای یهود، ادومیان و غیره، که سابقاً در تحت حکومت آسور میزیستند و حالا هم بهمان حال، منتها در تحت سلطهٔ دولت بابل، میبایست بحیات خود ادامه دهند. در فینیقیه شهر صور از حیث ثروت و ترقی درجهٔ اوّل را حائز بود، چه این شهر عجالة رقیبی نداشت و کسی هم درصدد تسخیر آن برنیامده بود. درجهٔ آبادی، ثروت و درخشندگی آن از بیاناتی، که حزقیال تقریباً مقارن این زمان کرده، به خوبی مشاهده میشود (کتاب حزقیال باب ۲۷ و ۲۸). دولت ماد پس از سقوط نینوا بتسخیر ممالکی، که سهم او شده بود پرداخته ولایاتی را، که در کنار دجلهٔ علیا واقع بود، تسخیر و با مملکت وان ستیزه کرد. سپس در کاپادوکیّه و آسیای صغیر چندان پیشرفت تا برود هالیس (قزلایرماق) حالیه رسید و، چنانکه بیاید، با دولت قوی لیدی درافتاد. برای فهم این وقایع و وقایع بعد باید کلمهای چند از بابل و لیدیّه بگوئیم.
بابل بعد از سقوط نینوا نبوپولاسسار بین النهرین سفلی را تصرف کرد. بعد میخواست بطرف سوریّه حرکت کند، که ناخوش شد و بختالنصر پسر خود را، که معروف به بختالنصر دوّم است، با قشونی به جنگ مصریها فرستاد[۳۹]. چه پادشاه مصر نخائو[۴۰] از ناتوانی آسور و اشتغال بابل به محاصرهٔ نینوا استفاده کرده داخل شامات شده بود. پادشاه مزبور باین بهرهمندی اکتفا نکرده بطرف مشرق راند و فاتحانه تا کارکمیش واقع در ساحل فرات پیش رفت و؛ چنانکه در توریة نوشتهاند، با پادشاه یهود، یوشیّا، که طرفدار آسور بود، جنگید و یوشیّا کشته شد (کتاب دوّم، تواریخ ایام، باب ۳۵). بعد با قشون کلده مصاف داده شکست خورد (۶۰۵ ق. م). از بیانات ارمیا معلوم است، که مصریها در نتیجهٔ این جنگ شکست فاحشی خورده در کمال بینظمی فرار کردهاند (کتاب ارمیا، باب ۴۶). بختالنصر میخواست مصریها را تعقیب کند، ولی در این حین خبر رسید، که پدرش درگذشته و او با عجله بطرف بابل شتافت، تا خطری در غیاب او برای سلسلهٔ جدید روی ندهد. پس از آن سوریه در تحت سلطهٔ بابل درآمد، ولی مصر بزودی از این مملکت صرفنظر نکرد و فلسطین هم، چون دید بین دو دولت نزاع است، راحت ننشست. چنانکه از توریة دیده میشود، ارمیا مردم را نصیحت میکرد، که بر ضدّ بابل اقدامی نکنند و عواقب وخیم آن را مینمود، ولی اشخاصی هم بودند، که مردم را بر علیه بابل برمیانگیختند. خصومت بین بابل و فلسطین بطول انجامید. در ابتداء بختالنصر تصوّر میکرد، که اگر مردمانی را بر ضد یهودیها برانگیزد، کافی خواهد بود و با این مقصود آرامیها را با کلدانیهای خویش به جنگ آنها فرستاد، ولی بعد، چون دید، که این اقدامات کافی نیست، خود به فلسطین رفته و یهویا قیم پادشاه یهود را گرفته در زنجیر کرد، تا به بابل بفرستد، ولی او بلافاصله مرد و پسرش (یهویاکین) بعد از سه ماه در ۵۹۷ ق. م تسلیم شد. پس از آن بختالنصر او را با ده هزار نفر از یهودیهای متنفّذ به بابل فرستاد و از ظروف معابد بزرگ بعضی را شکسته، برخی را بشهر مزبور حمل کرد. در ابتداء بختالنصر میخواست دولت یهود را، و لو اسم باشد، حفظ کند و با این مقصود پسر سوّم یوشیّا را، که صدقیا نام داشت، پادشاه آن مملکت کرد، ولی او هم بر ضدّ بابل برخاست. بعد همسایگان یهود و صور با او همدست شدند و مصر هم، که چشم خود را به سوریه دوخته بود، باز بنای تعرّض را گذاشت. کلدانیها بیت المقدس را محاصره کردند و آپریس، فرعون مصر، به کمک یهودیها آمد. کلدانیها در ابتداء عقب نشستند. سرور و وجد یهودیها را حدّی نبود، ولی بعد فرعون در ۵۸۶ ق. م شکست خورد و بیت المقدس پس از مقاومت و مدافعه سخت بدست کلدانیها افتاد. این دفعه بختالنصر با یهود کاری کرد، که انعکاسش تا زمان ما ممتدّ است. توریة گوید (کتاب دوّم، تواریخ ایام، باب ۳۶): «پس پادشاه کلدانیان جوانان ایشان را در خانهٔ مقدّس ایشان به شمشیر کشت و بر جوانان، دوشیزگان، پسران و ریشسفیدان ترحم نکرد، او سایر ظروف خانه خدا را از بزرگ و کوچک، خزانههای خانه خداوند، گنجهای پادشاه و سرورانش تماماً ببابل برد و خانه خدا را سوزانید، حصار اورشلیم را منهدم ساخت، همه قصرهایش را به آتش سوزانیدند، جمیع آلات نفیسه آنها را ضایع کردند و بقیة السیف را ببابل به اسیری برد، که ایشان تا زمان سلطنت پادشاهان پارس او و پسرانش را بنده بودند...» از کارهای معروف بخت النصر، که در تاریخ ضبط شده، اینهاست: اولاً باغهای معلّقی در بابل برای زنش آمیتیس، دختر هووخشتر، ساخت و بعدها، برخلاف واقع، نسبت بنای آن را به سمیرامیس ملکه داستانی آسور دادند. این باغها بر صفحه بلندی ساخته شده بود و چنین بنظر میآمد، که اشجار آن معلّق است. باغهای مزبور را یونانیهای قدیم یکی از عجائب هفتگانه عالم قدیم دانستهاند.[۴۱]بعد برای (ایستار)، که به عقیده بابلیها ربة النوع جنگ و عشق بود، دروازه باشکوهی ساخت. یکی از کارهای مهم او سدّی است، که از طرف شمال و جنوب بابل برای حفاظت این شهر از لشکر مهاجم خارجی ساخته شد. سدّ شمالی، که موسوم بسدّ مادی بود، از دجله تا فرات امتداد داشت. بواسطه این سدّ ممکن بود در موقع خطر تمام جلگهٔ مجاور بابل را از طرف شمال مبدّل به دریاچه کنند. چنین سدّی هم بحکم این شاه از طرف جنوب ساخته بودند. از اینجا معلوم میشود، که با وجود اینکه دولت ماد دوست بابل بشمار میرفت و بین دو خانواده سلطنت وصلتی شده بود، باز شاه ماد نظری به ثروت بابل، عروس شهرهای آسیا، داشته و بابلیها هم از دولت قوی ماد نگران بودهاند. علاوه بر این کارها بختالنصر خرابیهای بابل را مرمت کرد و قصور و معابد زیاد بساخت. بنابراین، او را یکی از پادشاهان بزرگ بابل میدانند.
لیدیّه
مملکتی بود در طرف غربی آسیای صغیر، که حدود آن را در این زمان چنین معین کردهاند: حدّ شمالی و شمال غربی، دریای سیاه و دریای مرمره، حدّ جنوبی، دریای مغرب، از سمت مغرب محدود بحر الجزائر و از طرف مشرق برود هالیس. راجع بلیدیها باید در نظر داشت، که معلوم نیست از کدام نژاد بودهاند و، چون توریة آنها را از بنی سام محسوب داشته، (سفر پیدایش، باب دهم) سابقاً اینها را سامینژاد میدانستند، ولی اکنون عقیده دارند، که گفتههای توریة راجع به نژاد ملل از نظر سیاسی بوده نه نژادی. آریانی بودن آنها هم معلوم نیست و چنین بنظر میآید، که مردم لیدی از بومیهای اصلی آسیای صغیر بودهاند. آنچه محقق میباشد این است، که در اینجا مردمانی از عهدی قدیم میزیستند و بعد در قرن دهم و نهم ق. م مردمی دیگر موسوم به بریگها یا فریکیها، که از ملل هند و اروپائی بوده قرابت نژادی با یونانیهای قدیم داشتند، باین سرزمین آمده غلبه یافتند و در قرون بعد متدرجا با بومیها مخلوط و در میان آنها حلّ شدند. در قرن هشتم ق. م میداس نامی در اینجا سلطنت کرد، او را در تاریخ (میتای موشکی) نیز نامیدهاند. در حوالی ۷۷۰ ق. م این پادشاه با (روسا) پادشاه مملکت آرارات متّحد شده معا با سارگن دوّم سلطان آسور جنگ کردند. پس از آمدن فریگیها به مملکت لیدیها و تأسیس دولتی در اینجا طوائف لیدیّه قوّتی یافتند، سپس دولتی در اینجا تشکیل شد و یک سلسله پادشاهانی در اینجا سلطنت کردند، که معروف به (هراکلیدها) یا هرقلیها بودند. (آگرون) نامی این سلسله را تأسیس کرد و در دورهٔ این سلسله فریگیها بکلی با بومیها مخلوط شدند. بعدها در اینجا سلسلهٔ دیگری برقرار شد، که در تاریخ معروف به سلسلهٔ مرمناد است، توضیح آنکه ژیگ[۴۲] نامی، که نیزهدار سادیارتس، آخرین پادشاه لیدی از سلسله هرقلیها بود، عاشق زن او گردید و بعد پادشاه را کشته بتخت نشست[۴۳]. این شخص دولت لیدی را قوی و مخصوصا سواره نظامی تشکیل کرد، که در تمام مشرق زمین معروف بود. پس از آن، چون دید که قوی است، بعض مستعمرات یونانی را در آسیای صغیر تابع کرد و با برخی قراردادهائی بست. این کار اهمیت داشت، زیرا یونانیهای آسیای صغیر مانع از تجارت لیدیها با ممالک غربی بودند، ولی زحمت بزرگ این دولت از طرف شمال بود. توضیح آنکه کیمریها مانند سکاها از طرف شمال همواره به خاک این دولت تجاوز کرده ولایات لیدی را دست خوش غارت و چپاول میداشتند.
در حدود ۶۶۷ لیدیّه از نو دچار تاختوتاز کیمریها گردید و این دفعه نهب و غارت و خرابی بقدری شدید بود، که تاختوتاز آنها را به طوفانی شبیه کردهاند. ژیگ، چون دید نمیتواند از عهده آنان برآید، به کمک آسور متوسّل شده با این مقصود سفیری به دربار آن دولت فرستاد. آسور بانیپال، که از بودن دولت لیدی در عالم بیزار و از شنیدن اسم آن متنفر بود، نظر بسیاست و احتراز از تولید مشکلات مؤدّبانه جوابی داد، ولی بموقع کمکی به پادشاه لیدی نرساند. بالاخره او مجبور شد فقط بقوای خود تکیه کند. بعد در جنگی، که روی داد لیدیها شکست خوردند و پادشاه آنها کشته شد، آردیس پسر پادشاه مقتول فراریهای جنگ را جمع کرده از یونانیهای سواحل مجاور کمک طلبید و اینها با سگهای جنگی، که تربیت کرده بودند، در قشون او داخل شده بواسطهٔ سگهای مزبور، که به اسبهای کیمریها حمله میبردند، آنها را شکست دادند. در این حال کیمریها بطرف مشرق عقب نشسته در گردنههای کیلیکیه به سپاه آسور برخوردند و جنگ بنفع آسوریها خاتمه یافت، توضیح آنکه کیمریهای شکست خورده با تلفات زیاد به خانههای خود برگشتند. این واقعه برای دولت لیدی بسیار مهمّ بود، چه بواسطه فراغت از دشمن قوی میتوانست از این ببعد بامور دیگر بپردازد. از این جهت دولت لیدی زود رو به ترقّی نهاد و مخصوصا در زمان سلطنت آلیات[۴۴] به اوج عظمت خود رسید. این پادشاه حدود شرقی لیدیّه را به رود هالیس (قزلایرماق حالیه) رسانید و به آبادی و ثروت مملکت افزود. پسر او کرزوس[۴۵]، که معاصر کوروش بزرگ بود، بقدری به آرایش (سارد) پایتخت خود پرداخت، که یونانیها آن را سارد زرّین نامیدند. اشیاء نفیسه، ثروت و تجملات این پادشاه چشم مشاهیر یونانی را، که به دربار لیدی دعوت میشدند، خیره میکرد. از حیث تمدّن لیدیها به درجه عالی رسیده بودند، زیرا اوّلا زمینهای حاصلخیز زیاد داشتند و دیگر به دریاها نزدیک بودند، نیز موقع جغرافیائی این مملکت بین بابل و آسور از یک طرف و عالم یونانی از طرف دیگر فواید زیاد برای رونق تجارت و ترقّی ثروت مملکت بخشید. بالاخره باید در نظر داشت، که دولت لیدی در زمان جنگ و صلح از هنرمندی یونانیها استفاده میکرد، مثلاً اوّلین سکه در لیدی زده شده و این اختراع مهمّ بدست استادان قوم ینیان، که مستعمراتی در آسیای صغیر داشتند، انجام یافت (نیمه قرن هفتم ق. م) وزن سکه لیدی بابلی بود. لیدیها از حیث تجارت هم خیلی پیش بودند و به عقیده بعضی، قبل از اینکه یونانیها در دریانوردی و تجارت گوی سبقت بربایند، لیدیها در این قسمت آسیای صغیر و صفحات مجاور برتری داشتند. یونانیهای قدیم لیدیها را مردمی دانستهاند، که به تنآسانی و عیش و عشرت میل مفرطی داشته[۴۶]، اما بعض نویسندگان عقیده دارند، که در موقع جنگ جنگیهای خوبی بودهاند. از اینکه در مواقع سخت، یعنی در موقع طرف شدن با مردمان تازهنفس، مانند سکاها، کیمریها و آریانهای ایرانی، به مردمان تازهنفس دیگر متوسّل شده و از آنها کمک خواسته یا سپاهیان اجیر در قشون خود داخل کردهاند، باید گفت، که عقیدهٔ یونانیهای قدیم صحیحتر است و زندگانی بسیار ملایم آنها را سست کرده بود.
چنین بود اوضاع لیدی و چنان - اوضاع بابل، که در فوق ذکر شد. اکنون مقتضی است، که بذکر وقایع ایران برگردیم
جنگ هووخشتر با لیدیّه
مادیها و بابلیها، چنانکه بالاتر گفته شد، پس از سقوط آسور ممالک آن را بین خود تقسیم کردند و سهم ماد، آسور بالاخص و ولایات شرقی آسیای صغیر گردید. در اینجا بدواً سؤالی پیش میاید، که چرا شاه ماد ولایات حاصلخیز و پرجمعیت و ثروت آسیای غربی را مانند شامات و فلسطین ببابل داد. اگرچه صراحتی در این باب در تاریخ نیست، و لیکن جهت آن روشن است: نگاهداشتن ممالک مجاور ماد برای مادیها آسانتر از حفظ ممالکی بود، که بابل میبایست بین ماد و آنها حائل باشد و دیگر اینکه مادیها مردمان کوهستانی بودند و ممالک کوهستانی آسور و آسیای صغیر بیش از ممالک گرمی، مانند شامات و فلسطین، با مزاج و احوال روحی آنها مناسبت داشت.
به هرحال مادیها پس از فراغت از کار آسور در منطقه خود یک بیک ولایات را گرفته پیش رفتند. این جهانگیری برای آنها اشکالی نداشت، چه از تاختوتاز سکاها اهالی این ولایات ناتوان و فقیر گشته، در مقابل مادیهای قوی نمیتوانستند پا فشارند.
این بود، که مادیها همواره بیمانع پیش رفتند تا برود هالیس رسیده به دولت قوی و معظمی برخوردند. معلوم است، که صلح بین این دو دولت با میلی، که هر دو بتوسعه داشتند، ممکن نبود ممتد باشد، بخصوص، که دولت ماد میخواست خود را
به بحر الجزائر برساند، چنانکه بابل پیوسته درصدد بود به دریای مغرب برسد.
در این احوال چنانکه هرودوت گوید: (کتاب اوّل بند ۷۳-۷۴) حادثهای روی داد، که بهانه جنگ برای مادیها گردید، توضیح آنکه هووخشتر یک عدّه شکارچی از سکاها در دربار خود داشت و عدّهای از جوانان نجیب مادی را زیردست آنها داده بود، تا فنّ شکار کردن بیاموزند. روزی سکاها از شکار با دست خالی برگشتند و شاه نسبت بانها تندی کرد. سکاها از تندی شاه سخت خشمگین شده از راه کینهورزی یکی از جوانان نجیب مادی را کشتند، از گوشت او غذائی ترتیب داده در میهمانی بشاه خوراندند و بعد فرار کرده نزد آلیات رفتند. شاه ماد ردّ کردن آنها را از پادشاه لیدی خواست، او نپذیرفت و بر اثر آن جنگ شروع شد. در این جنگ مزایا با لیدیها بود، چه مادیها اوّلا از تکیهگاه خود، یعنی ماد، دور بودند، و حال آنکه لیدیها در خانه خود میجنگیدند. ثانیاً دولت لیدی از سپاهیان سنگین اسلحه یونانی عدّهای را اجیر کرده بود و اینها در فنون جنگی خیلی ماهر بودند. ثالثاً سواره نظام لیدی بر سواره نظام مادی از حیث اسلحه و نظم برتری داشت. با وجود این جنگ ۵ سال طول کشید، بیاینکه طرفین نتیجه قطعی بگیرند، بالاخره کسوفی روی داد، که گویند طالس، حکیم یونانی، از اهل میلت (ملطیه)، آن را پیشبینی کرده بود. سپاهیان طرفین این کسوف را علامت غضب خدا دانسته دیگر حاضر نشدند جنگ کنند. بعد، (سونسیوس) پادشاه کیلیکیّه و بختالنصر پادشاه بابل بین طرفین حکم گردیدند و قرار شد، که رود هالیس سرحدّ دولتین گردد. (هرودوت گوید لابینت، یعنی نبونید، حکم شد، ولی اشتباه کرده، زیرا در این زمان نبونید پادشاه بابل نبود). شاه لیدی بر اثر صلح دختر خود (آرییهنیس) را بولیعهد ماد داد (۵۸۵ ق. م). بعضی عقیده دارند، که مملکت (اوراترو) یاوان در موقع قشونکشی پادشاه ماد بقصد لیدیّه جزو ماد گردید. برخی الحاق آن را بر این زمان مقدّم میدارند، به هرحال تاریخ التحاق محققاً معلوم نیست. پس از آن، واقعه مهمی روی نداد و یک سال بعد از انعقاد صلح هووخشتر درگذشت (۵۸۴ ق. م). راجع بتاریخ ۵۸۵ ق. م باید گفت، که این یکی از صحیحترین تواریخ وقایع عهد قدیم است. سابقاً تاریخ صلح ماد را با لیدیّه در ۶۱۰ ق. م میدانستند، زیرا یونانیها تصوّر میکردند، کسوفی که طالس حکیم پیشبینی کرده بود، در این سنه روی داده، ولی حالا از موازین علمی و حسابهای اری[۴۷] هیئتدان معروف محقق است، که کسوف سیام سپتامبر ۶۱۰ ق. م برای شمال دریای اسود کلی و برای آسیای صغیر جزئی بوده، کسوف کلی برای آسیای صغیر در این زمان همان کسوف ۲۸ مه ۵۸۵ ق. م است. اما از حکم شدن دو پادشاه برای انعقاد صلح روشن است، که هر دو از قوی شدن ماد میترسیدند و برای حفظ موازنه خواستهاند جنگ خاتمه یابد، تا احتمال غلبهٔ ماد مرتفع گردد، زیرا، اگر جنگ امتداد مییافت، غلبه با ماد میشد.
خصال هووخْشَتَرَ
این پادشاه در موقعی بتخت نشست، که قشون ماد شکستی فاحش از آسور خورده و امید مادیها به خلاصی از قید آسور بیأس مبدل شده بود. با وجود این مشکلات، هووخشتر از پای ننشست و با بهرهمندی با آسور جنگیده پایتخت آن را محاصره کرد و، اگر در ابتداء از سکاها شکست خورد، ولی باز مأیوس نشد، تا این مردم تازهنفس و سلحشور را از ایران براند. پس از آن نقشه خود را در منقرض کردن آسور با عزمی متین دنبال کرد، تا با بهرهمندی از جنگ دوّم بیرون آمده حدود ماد را به رود هالیس رسانید و آن را بزرگترین دولت آسیای غربی ساخت. بنابراین و خصوصاً از این نظر، که در بدو سلطنت او ماد در قید آسور بود و در اواخر سلطنتش برتری مادیهای آریانی در آسیای غربی منازعی نداشت، باین نتیجه میرسیم، که هووخشتر یکی از شاهان نامی ایران و یکی از قائدین مواقع مهم تاریخ بوده.
حدود ماد
چون در زمان هووخشتر دولت ماد به اعلی درجه وسعت خود رسید، لازم است حدود آن را در این زمان معین کنیم. از طرف مغرب حدود آن معین است: رود هالیس یا قزلآیرماق کنونی آن را از لیدیه جدا میکرد. از طرف جنوب غربی با بابل هم حدّ بود و از طرف شمال نیز معلوم است، که مملکت وان یا ارمنستان زمان بعد جزو این دولت گردید. سایر حدود محققاً معلوم نیست، اما از قرائن میتوان بطور تقریبی آن را معین کرد. اوّلاً شکی نیست، که حدود ماد قبل از سقوط نینوا از طرف جنوب بحدود عیلام میرسیده. پس از سقوط نینوا، چون دیده نمیشود، که بابل عیلام را جزو مملکت خود کرده باشد و عیلام هم جزو آسور بود، پس باید عقیده داشت که عیلام این زمان هم، از ترکه آسور، جزو یا دستنشانده دولت ماد گردیده بود. در باب پارس هم از روایت هرودوت و وقایع بعد میدانیم، که تا قیام کوروش دستنشاندهٔ دولت ماد بشمار میرفت. راجع بممالک مشرق ایران، ظنّ قوی این است، که این صفحات هم جزو ماد بودند، زیرا هرودوت گوید، که فرورتیش این ممالک را تسخیر کرد. اگر تمام این ممالک هم در آن زمان جزو ماد نگردیده باشند، شکی نیست، که پس از سقوط آسور، به ماد ضمیمه شدهاند، زیرا در قرون بعد هم میبینیم، که چون نقطهای از ایران مرکز قدرت گردید، سایر ممالک بمرور تابع میشوند. بنابراین میتوان ظنّ قوی داشت، که حدود ماد از طرف مشرق تا باختر و جیحون ممتدّ بوده (بعضی عقیده دارند، که بسیحون میرسیده). راجع به گیلان و مازندران اختلافنظر حاصل است، زیرا بعضی گویند که کادوسیان گیلان و ماردها یا مردهای مازندران مانع از رسیدن دولت ماد به دریای خزر بودهاند، ولی موافق نوشتههای کتزیاس، که پائینتر ذکر شده کادوسیها تقریباً در اواخر دورهٔ مادی از ماد جدا شدهاند.
آستیاگس - اژدهاک
نام و نَسَب
اسم این شاه را هرودوت (آستیاگسْ) نوشته و کتزیاس (آستیگاس). راجع باسامی پادشاهان ماد هشت جدول بدست آمده، پنج از هرودوت و سه از کتزیاس. در سه جدول از هشت جدول مذکور اسم این شاه (اژدهاک) نوشته شده، نبونید پادشاه بابل اسم او را (ایخ - توویکو) نویسانده و محققاً معلوم نیست که آستیاگس، آستیگاس و نیز ایختوویگو مصحف چه اسمی است، ظنّ قوی این است، که مصحف اژدهاک میباشد، زیرا (ماراپاس)[۴۸] مورّخ ارمنستان هم اسم او را، چنانکه بیاید (آشداهاک) نوشته، که همان اژدهاک است، به هرحال او پسر هووخشتر بود و مدت سلطنتش موافق روایات هرودوت از ۵۸۴ تا ۵۵۰ ق. م. در زمان او دولت ماد منقرض شد و وقایع چنین بود:
اوضاع آسیای غربی
وقتی که این شاه بتخت نشست، دولت ماد بزرگترین دولت آسیای غربی بشمار میرفت و ابهتی، که هووخشتر به ماد داده بود، دلالت میکرد بر اینکه این دولت آتیهٔ درخشانتری خواهد داشت، ولی برخلاف انتظار، چنانکه در جای خود بیاید، دیری نگذشت، که دولت مزبوره بدست کوروش بزرگ منقرض شد (۵۵۰ ق. م).
اژدهاک در بدو سلطنت خود خواست به جهانگیریهای هووخشتر ادامه دهد، ولی بزودی دریافت، که اوضاع آسیای غربی و موقع دول همجوار مانع از این کار است، زیرا اگر ماد میخواست از طرف مغرب توسعه یابد، میبایست با دولت لیدی و بابل بجنگد. دولت اوّلی بواسطه زحمات آلیات و کرزوس قوی بود، با یونانیها و مصر روابط دوستانهٔ محکمی داشت و بعلاوه دختر آلیات ملکهٔ ماد بود. بابل هم پادشاهی داشت، مانند بختالنصر فعال و بااراده و درافتادن با چنین سلطانی صلاح ماد نبود، بخصوص که خواهر اژدهاک ملکه بابل بشمار میرفت. از طرف دیگر لیدیّه و بابل هم، چون قوّت ماد را میدیدند، نمیخواستند بهانهای برای جنگ ایجاد کنند. این بود که تقریباً در مدت سی سال صلح و آرامش مختل نشد و در این مدت بختالنصر استحکامات بابل را قوی کرد و این شهر را به اندازهای آراست، که بابل مجدداً مقام سابق خود را بازیافت و آن را عروس شهرها و پایتخت آسیا گفتند.
بعد از بختالنصر دوّم، در میان جانشینانش کسی پیدا نشد، که کارهای او را دنبال کند. نفاق داخلی، که بواسطه وجود بختالنصر قوی و بااراده، موقتاً فرونشسته بود، مجدداً شروع شد، چند نفر بتخت نشسته بزودی کشته شدند یا درگذشتند و بالاخره کاهنان بابل شخصی را نبونید (به بابلی نبونهخید) نام، که از خانواده سلطنت نبود، بتخت نشاندند. از لوحههائی، که در بابل یافتهاند، معلوم میشود، که پدر این شخص کاهن معبد (سین) یعنی رب النوع ماه در حرّان بوده و شاید قرابتی با خانواده سلطنت آسور داشته. به هرحال او شخصی نبود، که بتواند در چنین موقع باریک دولت بابل را اداره کند و فقط ازاینجهت او را بتخت نشاندند، که در کنکاش کاهنان بر ضدّ پادشاه قبل شرکت داشت.
با وجود این سستی داخلی آرامش بابل بواسطه ابهتی، که دولت مزبور در زمان بختالنصر یافته بود، دوام داشت: سوریّه حرکتی نمیکرد، حتی صور از بابل میخواست کسی را برای پادشاهی بدانجا بفرستد و مصر هم به مستملکات بابل طمع نمیورزید، ولی دولت ماد، که به خوبی از اوضاع داخلی بابل آگاه بود، موقع را مناسب دید، که خیال دیرین خود را راجع به توسعهٔ مملکت از طرف مغرب بموقع عمل بگذارد و پادشاه ماد با قشونی داخل بین النهرین گردید. کیفیات این جنگ معلوم نیست و حتی نمیدانیم مصادمهای بین فریقین رویداده یا نه، ولی از لوحههای نبونید پیداست، که او از این پیشامد خیلی مکدّر بوده، ولی نه از جهت سیاسی، بلکه از این جهت، که نیت او در تعمیر معبد (سین) در حرّان به تأخیر افتاده بود. لوحههای او غالباً پر است از اطلاعات راجعه به آثار عتیقه بابل، به معابد و استوانههائی، که در پیهای معابد قدیم مییافت و نیز راجع بسلاطین بسیار قدیم بابل، اکد و غیره. از قشونکشی پادشاه ماد هم، اگر اطلاعی میدهد، بطور اجمال و بمناسبت معبد حران است. از یک لوحه او چنین مستفاد میشود که اگر کوروش بر پادشاه ماد خروج نکرده بود، جنگ ماد و بابل امتداد مییافت.
قیام کوروش بر پادشاه ماد
راجع باین واقعه اسنادی، که وجود دارد عبارت است از: نوشتههای مورّخین قدیم مانند هرودوت، کتزیاس و غیره، که، چون بیشتر راجع به صباوت و جوانی کوروش و کارهای او است، جایش در تاریخ دوره پارسی است و بیاید. تفاوتهائی هم در نوشتههای مورّخین دیده میشود، که در جایش ذکر خواهد شد. خلاصه تمام این نوشتهها این است، که کوروش بر پادشاه ماد یاغی شد و در نتیجهٔ جنگ یا جنگهائی همدان را گرفته دولت ماد را منقرض کرد، فقط کزنفون، چنانکه در موقع خود ذکر خواهد شد، تسلط کوروش را بر ماد بطور دیگر شرح داده. بالاتر گفته شد، که در حفریات بابل لوحهای از نبونید بدست آمده. پادشاه بابل در این لوحه مفاد خوابی را، که دیده، بیان و در آخر آن اشاره به بهرهمندی کوروش و انقراض ماد میکند. این است مفاد لوحه: «مردوک، آقای بزرگ و (سین)، یعنی نور آسمان و زمین، از دو طرف من ایستاده بودند. مردوک بمن گفت: نبونید پادشاه بابل، آجر تهیه کن و معبد (اخول خول) را بساز، تا (سین) آقای بزرگ، در آنجا سکنی گزیند. من با کمال فروتنی به مردوک، آقای خدایان، گفتم، معبدی را، که تو نشان میدهی، مادیها و قشون زیاد آنها محاصره کردهاند. مردوک بمن جواب داد: مادیهائی، که تو از آنها سخن میرانی، دیگر وجود ندارند، چنانکه مملکت، پادشاه و اعوان و انصار او دیگر وجود ندارند. در سال سوّم، آنها (یعنی پارسیها) به جنگ او (یعنی پادشاه ماد) رفتند و کوروش پادشاه (انشان)، خادم جوان او، (یعنی مردوک) با قوای خود افواج مادی را متفرّق کرد و ایختوویکو، پادشاه ماد را، اسیر کرده به مملکت خود فرستاد» نبونید از این پیشامد غیر مترقّب مشعوف بود، چه میپنداشت، که این واقعه او را به اجرای خیال خود، یعنی تصرّف حرّان و ساختن معبدی برای (سین) در آنجا، نزدیک کرده و نمیدانست، که چند سال بعد خود بابل هم بدست کوروش خواهد افتاد. از مضمون لوحه چنین استنباط میشود، که مادیها در این جنگ نسبت به بابلیها بهرهمند بودهاند و قیام کوروش بر ماد موقتاً بابل را از دست رقیب قوی خلاصی بخشیده.
درباره اژدهاک (ایختوویکو بابلیها یا آستیاگس یونانیها) نمیتوان قضاوت کرد، زیرا نوشتههای مورّخین قدیم نسبت به او متضادّ است: هرودوت او را جبار و شدید العمل دانسته، کتزیاس بعکس او را پادشاهی رئوف معرّفی کرده و نیکلائوس دمشقی او را ستوده. بعضی مانند نلدکه عقیده دارند، که نوشتههای هرودوت راجع به آخرین پادشاه ماد از گفتههای خانواده (هارپاگ) وزیر ایختوویکو است و چون این خانواده، چنانکه بیاید، دشمن شاه ماد بود، او را بد توصیف کرده. امّا گفتههای نیکلائوس دمشقی را هم اغراقآمیز میدانند. نتیجه این میشود، که راجع به شخص آستیاگ یا اژدهاک از جهت فقدان مدارک صحیحه نمیتوان چیزی گفت. در پایان این مبحث لازم است علاوه کنیم: ماراپاس - کاتینا مورّخ ارمنستان عقیده داشت، که اژدهاک در جنگی با تیگران پادشاه ارمنستان و دوست کوروش بقتل رسید. مورّخ مذکور گوید (کتاب ۱۸-۲۲ مستخرج از کتاب موسیخورن): از جهت دوستی تیگران با کوروش، اژدهاک پادشاه ماد، از پادشاه ارمنستان ظنین شد. شبی خوابی دید بس هولناک، که بر وحشت او افزود و در نتیجهٔ شوری با نزدیکان خود مصمم گشت، که تیگران را خائنانه تلف کند. بنابراین خواهر او (دیگر انوهی)[۴۹] را ازدواج کرد، تا به دستیاری وی قصد خود را انجام دهد. زن راضی نشد به برادرش خیانت کند و سرا او را از نقشهٔ شوم اژدهاک آگاه ساخت. بعد، که پادشاه ماد میخواست در سرحد ماد و ارمنستان تیگران را ملاقات و او را بکشد، تیگران دعوت او را نپذیرفت و دشمنی خود را با او آشکار کرد. پس از آن بزودی جنگ درگرفت و پنج ماه دوام یافت. بالاخره در جدالی که تیگران با اژدهاک کرد، او را کشت و خانوادهاش را به ارمنستان برده در مشرق آرارات جا داد. عدهٔ زنان، دختران، پسران و سایر اسرا بده هزار میرسید و ملکه آنوایش[۵۰]نام داشت. راجع به روایت مورّخ مذکور، باید گفت، که برخلاف نوشتههای مورّخین یونانی و رومی است. راست است، که کزنفون، چنانکه بیاید، تیگران نامی را اسم برده و او را پسر پادشاه ارمنستان دانسته، ولی چنین روایتی را او هم ذکر نکرده. بعکس کزنفون گوید (در تربیت کوروش)، که پادشاه ارمنستان خواست از موقع استفاده کرده باج به پادشاه ماد ندهد، ولی کوروش از طرف او قشون به ارمنستان کشیده پادشاه آن را مطیع کرد، چنانکه او باج خود را داد، سپاهی هم به کمک مادیها، که جنگی در پیش داشتند فرستاد و تیگران هم در ملازمت کوروش به ماد رفت. بنا بر آنچه گفته شد روایت ماراپاس کاتینا را باید یکی از گفتههای داستانی پنداشت.
انقراض دولت ماد را چگونه باید تلقی کرد
جهات انقراض دولت ماد کوتاهی عمر این دولت و سرعت انقراض آن باعث حیرت مورّخین گردیده. بین ۶۰۶ و ۵۵۰ ق. م، یعنی بین اوج و حضیض، فقط ۵۶ سال فاصله است و این مدّت برای سلطنتی دراز ولی برای عمر دولتی خیلی کوتاه است. هرچند سرچشمههای قدیم و جدید صراحتی در این باب ندارند، با وجود این از اخبار مختصر و مجملی، که در باب دربار ماد بما رسیده و نیز از نظائر این نوع انقراضها میتوان جهات آن را حدس زد: چنانکه از نوشتههای هرودوت، کزنفون و بعض مورّخین دیگر عهد قدیم دیده میشود، دربار ماد در زمان اژدهاک نسخهٔ ثانوی دربار آسور بود: قصور عالیه، باغها و شکارگاههای عریض و طویل، که مخصوصا برای شکار مهیا شده بود، هزاران درباری، پیشخدمت و خادم با لباسهای فاخر سرخ و ارغوانی، طوقها و یارههای زرّین و نیز انواع بازیها، تفریحات، همه قسم اسباب عیش و عشرت و لهو و لعب کاملاً ترتیبات دربار آسور را مینمود. بنابراین باید گفت، که بعد از فتوحات درخشان هووخشتر درباریان و بخبای ماد به تموّل رسیده و در زندگانی با تجمل و عیش و عشرت غوطهور گشته سست شدند. قشون هم در مدّت سلطنت طولانی آخرین پادشاه ماد بیکار ماند و صفات جنگی خود را فاقد شد. این بود، که در مقابل رقیب تازهنفس خود، یعنی پارسیها، که مردم کوهستانی و معتاد به زندگانی ساده و پرزحمت بودند، نتوانستند مقاومت کنند. این احوال از اینجا تأیید میشود، که پارسیها پس از استیلاء بر ماد لباس و تزیینات و تجملات مادی را اقتباس میکنند و دیری نمیگذرد، که خود پارسیها هم از اقتباس زندگانی تجملی مادیها و سایر مردمان آسیای غربی، مانند بابلیها و لیدیها، و فرورفتن در عشرتهای گوناگون سست شده صفات مردانگی و دلاوری ازمنه قبل را از دست میدهند، چنانکه اسکندر، قبل از جنگ ایسسوس، یکی از دستههای قشون خود را، که فوقالعاده به چپاول و بردن غنائم حریص بودند، مخاطب قرار داده گوید: «بروید و زینتهای این زنان را (مقصود سرداران ایران است) بربائید» ولی پس از جنک گوگامل، قشون خود گوینده این جمله بواسطه اقامت چهل روزه در بابل چنان با سرعت رو به سستی میرود، که اسکندر سخت نگران شده بزودی از آنجا حرکت میکند. سست شدن یونانیها و سلوکیها در ازمنه بعد نیز تکرار همان احوالی است، که برای مادیها، پارسیها و مردمان دیگر در ازمنه پیش حاصل شد. کلیة این قاعده مسلم است، که چون مردمی در تجملات زندگانی و عیش و نوش فرورفتند، سست گردیده بواسطهٔ تنآسانی صفات مردانگی را جسماً و اخلاقاً از دست میدهند. این احوال اختصاص بعهد یا دوره و یا ملتی ندارد، بیاستثناء نتیجه این احوال در هر زمان و هرجا یکی است.
معنی و نتیجهٔ این انقراض
این نکته از تاریخ ایران قدیم کاملاً روشن است، که مرکز قدرت و حکومت مکرّر از یک نقطهٔ ایران به نقطه دیگر منتقل شده و یک سلسله ایرانی جای سلسله دیگر را گرفته، ولی تمامی این حکومتها و سلسلهها حکومتها و سلسلههای ایرانی است. در این مورد هم غیر از آن نبود، این نظر را یک چیز هم تأیید میکند. مورّخین یونانی تا صدسال بعد از انقراض دولت ماد مکرّر بجای کلمه (پارسی) (مادی) استعمال کرده و جنگهای پارسیها را با یونانیها جنگهای مادی نامیدهاند. اطلاق اسم مادی بپارسی از اشتباه یا خلط مبحث نیست، زیرا همان هرودوت، که تاریخ ماد و پارس را نوشته، مکرّر در کتاب خود بجای «پارسی» «مادی» استعمال کرده و جهت هم معلوم است. یونانیها میدیدند، که قوم پارسی و مادی از هر حیث از یک ملتاند و، چون مادیها زودتر از پارسیها قدم به عرصه تاریخ گذاشته بودند، گاهی پارسیها را هم مادی میگفتند. این نکته پائینتر روشنتر خواهد بود: بنا بر آنچه گفته شد، باید معتقد باشیم، که در سلطنت اژدهاک سلطنت ایران از سلسله مادی ایرانی به سلسله پارسی ایرانی انتقال یافت، چنانکه در قرون بعد از سلسله هخامنشی با فاصله کمی به سلسله اشکانی و بعد به سلسله ساسانی رسید، یعنی از پارسیها به پارتیها منتقل شد و بعد باز به اعقاب پارسیها و مادیها برگشت.
محققین نیز همین نظر را دارند، از جمله نلدکه گوید: «امپراطوری ماد بدست کوروش منهدم نشد و فقط تغییر شکل یافت. یک قسمت دیگر مردمان ایران و یک سلسله دیگر در رأس امپراطوری ایران واقع شده با تسخیر آسیا و ممالک همجوار آن، نقشهٔ (هووخشتر) را، بقدری که در حیز امکان، بود، بموقع عمل گذاشتند. امپراطوری پارس، چه به عقیده یونانیها، نظر به اصطلاحاتی که ذکر کردیم، و چه به عقیده عبریها (کتاب حزقیال باب ۱۳ و ۱۵، کتاب عزرا باب ۱ و ۳) دنباله امپراطوری ماد بود (تتبعات تاریخی راجع به ایران قدیم، ترجمه فرانسوی، ص ۲۳)[۵۱]». این نکته را نیز باید در نظر داشت، که پس از انقراض دولت ماد اسم آن مدّتها باقی بود و جغرافیون عهد قدیم بدو ماد قائل شدهاند: ماد بزرگ، که با عراق عجم قرون بعد تطبیق میشود و ماد کوچک، که همان آذربایجان بود با قسمتی از کردستان. بعضی بسه ماد قائل شده، ماد رازی یا (ری) را هم علاوه کردهاند، ولی صحیحتر باید همان دو ماد باشد، زیرا (ری) جزو ماد بزرگ بود، چنانکه در قرون بعد هم ری را جزو عراق عجم میدانستند. ماد بزرگ در مشرق تا در بند دریای خزر (دروازهٔ بحر خزر) امتداد مییافت و این دربند آن را از پارت جدا میکرد. دربند بحر خزر را اکنون با سردرهخوار تطبیق میکنند. این دربند دروازه آهنین داشت و ساخلوی آن را حفظ میکرد. ماد در زمان ساسانیان مبدل به (مای) شد و در قرون اسلامی آن را (ماه) گفتند، چنانکه میگفتند ماه نهاوند، ماه بصره و غیره و در جمع ماهات. در ایران غربی جاهائی هست، که اسمشان با (مار) ترکیب شده، مانند مارآباد و بعضی عقیده دارند، که مار هم از ماد است. ممکن است چنین باشد، ولی برای این عقیده مدرکی نداریم، جز اینکه (ویکتور لانگلوا)، که نوشتههای مورّخین ارمنستان را جمع کرده، گوید: مادی را بارمنی (مار) گویند و اعقاب اژدهاک، آخرین پادشاه ماد را، بزبان ارمنی (ویشتابازونک) یعنی اژدهازادهها میگفتند[۵۲]راجع بمبدّل شدن ماد به (مای) و (ماه) مدارکی در دست است، مانند نوشتههای موسیخورن، جغرافیادان ارمنی، و کتب نویسندگان قرون اسلامی، چنانکه بیاید.
فصل سوم - روایات کتزیاس راجع به ماد
چنان بود مفاد نوشتههای هرودوت، کتیبههای آسوری، لوحههای بابلی و غیره درباره مادیها و دولت ماد، که ذکر شد. چون کتزیاس هم چیزهائی راجع به ماد نوشته، لازم است مضامین آن را نیز ذکر کنیم، زیرا، اگر هم در بعض موارد موافق حقیقت نباشد، از کلیات آن میتوان راجع به مادیها، دولت ماد و مناسبات آن با آسور و سائر ملل استنباطهائی کرد: چنانکه در مدخل گفته شد، نوشتههای کتزیاس گم شده و فقط قسمتهای کمی از آن بما رسیده، زیرا بعض مورخین قرون بعد جاهائی را از نوشتههای او در کتب خود ذکر کردهاند. از جمله دیودور - سیسیلی است، که راجع به ماد از قول کتزیاس چنین گوید (کتاب ۲ - بند ۲۳).
اوضاع آسور
سارداناپال، آخرین پادشاه آسور، از حیث تنآسانی و تنبلی و غوطهور شدن در عیش و عشرت از تمام پادشاهان آسور گذشت. او خود را از نظر مردم پنهان میداشت و همواره در قصر خود در میان زنان غیر عقدی اوقات خود را به لهو و لعب میگذرانید. او مانند زنان بساختن رنگ ارغوانی، بعمل آوردن پشم، پوشیدن جامه زنان، آراستن صورت[۵۳] و استعمال عطریات مشغول بود و در این کارها بقدری افراط کرد، که از حیث تنپروری از زنان بدعمل هم گوی سبقت را ربود. شب و روز مسکرات زیاد استعمال میکرد، به همه نوع عیش و عشرت میپرداخت و بدرجهای بیپروا و بیشرم بود، که آشکارا اعمال زشت و قبیح را مرتکب میشد. بالاخره بیحیائی را به جائی رسانید، که در حیات خود سنگ قبری برای خود ساخت و کتیبهای بر آن به زبان بربرها (غیر یونانیها) نویساند، که یکی از یونانیها آن را چنین ترجمه کرد: «ای رهگذر، یقین بدار، که تو فانی هستی و روحت را برای لذایذ دنیا باز کن، زیرا برای کسی، که مرده دیگر لذتی نیست. من که وقتی پادشاه نینوای بزرگ بودم، فقط مشتی خاکم، ولی آنچه را، که خوردهام و آنچه را، که باعث عیش و عشرت من بود، با خود دارم. تنها چیزی را، که از دست دادهام، قدرت و ثروت من است». چنین بود سارداناپال و او نه فقط زندگانی خود را بطور شرمآور بآخر رسانید، بلکه دولت آسور را، که دوامش بیش از تمام دول دیگر بود، از دست بداد.
آرباکس رئیس مستحفظینی، که ماد همهساله به نینوا برای قراولی میفرستاد، شخصی بود ممتاز. این شخص در اردو با رئیس سپاهیان بابلی دوست شد و نقشهٔ برانداختن آسور را در میان گذاشت. رئیس بابلیها، که بهلهزیس[۵۴] نام داشت و طرف توجّه کاهنان بابلی، موسوم به کلدانیان، بود، چون از نجوم و غیبگوئی اطّلاعات مبسوطی داشت، روزی به دوست خود گفت، تو سلطان تمام ممالکی خواهی بود، که سارداناپال در تحت تسلط خود دارد. آرباکس از این پیشگوئی غرق شعف گردید و به بهلهزیس گفت، اگر چنین شود، تو را به حکومت بابل منصوب خواهم کرد. بعد او با سائر سرداران طرح دوستی ریخت و حسّ کنجکاوی او را بر آن داشت، که زندگانی پادشاه را در اندرون مشاهده کند. خواجهای در ازای یک جام طلا او را به اندرون پادشاه برد و، چون آرباکس در عیش و عشرت شاه نگریست، بیش از سابق مصمم شد، که نقشه خود را اجرا کند. با این مقصود دو دوست مزبور کنکاشی ترتیب دادند، توضیح آنکه آرباکس متعهد شد مادیها و پارسیها را بر آسور بشوراند و بهلهزیس بابلیها و نیز اعراب، یعنی متحدین آنان را، به قیام وادارد. چون مدت قراولی مادیها بسرآمد، آرباکس به ماد برگشت و مادیها و پارسیها را بر آسور شوراند، بهلهزیس هم با بابلیها چنین کرد و شخصی را نزد اعراب فرستاده کمک آنها را طلبید. خلاصه آنکه پس از یک سال متّحدین باین بهانه، که نوبت قراولی آنها در اردوی نینوا رسیده است، با سپاهیان خود بطرف شهر مزبور حرکت کردند.
قیام آرباکس بر آسور ملل چهارگانه مذکور، که عدّهشان به ۴۰۰ هزار نفر میرسید، در جائی جمع شدند، تا در باب نقشهٔ جنگ شور کنند. سارداناپال، همینکه از این خیانت آگاه شد، با قشونی، که برای او باقی مانده بود، بعزم جنگ بیرون آمده بر دشمنان خود غلبه کرد، ولی کنکاشیان به کوهی، که در هفتاد استادی (تقریبا دو فرسخ و نیمی) نینوا بود، پناه بردند و بعد برای جدال دوّم حاضر شدند. سارداناپال جارچیهائی بطرف دشمن فرستاد، تا جار زنند، که هرکس آرباکس را بکشد، مستحق گرفتن دویست تالان طلا[۵۵] خواهد بود و، اگر زنده او را بیاورد، حکومت مملکت ماد از آن او خواهد شد. نظیر این پاداشها را هم برای کشتن (بهلهزیس) وعده داد، ولی کسی اغوا نشد. سارداناپال باز جنگ کرد، عدّهٔ زیادی از دشمن بکشت و باقیماندهٔ سپاهیان کنکاشیان باز به کوه پناه بردند. آرباکس داشت مأیوس میشد، ولی بهلهزیس به او گفت، بهوسیله آیاتی خدایان به او ظاهر ساختهاند، که پس از مجاهدات زیاد او موفّق خواهد شد.
جنگ سوّم روی داد، باز پادشاه آسور غالب آمد، حمله باردوی دشمن برده آن را تسخیر کرد و سپاه شورشیان را تا سرحدّ بابل براند. آرباکس رشادتهای حیرتانگیز کرد و از آسوریها عدّهای زیاد بکشت، ولی خودش هم زخم برداشت.
در این احوال سرداران ملل مذکوره بواسطه یأس از بهرهمندی میخواستند بولایات خود برگردند، ولی بهلهزیس تمام شب را به نظارهٔ کواکب بسربرده روز دیگر گفت، که اگر پنج روز دیگر مقاومت کنید، کمک غیر مترقّبی بما خواهد رسید و اقبال با ما خواهد بود. سپاهیان پذیرفتند، که پنج روز دیگر بمانند و، وقتی که جمع شدند اسلحه برگیرند، خبر آمد، که از باختر سپاهی نیرومند به کمک پادشاه آسور میآید. آرباکس و هم قسمهای دیگر باستقبال این قشون رفته افراد را به کمک خود طلبیدند و باختریها، همینکه وعدهٔ آزادی را شنیدند، با شادی به قشون هم قسمها ملحق شدند. از طرف دیگر سارداناپال، که از رفتن باختریها بطرف دشمن خبر نداشت و مست فتوحات خود گشته بود، باز در عیش و عشرت فرورفت و آذوقه و شراب وافر به سپاه خود داد. آرباکس، چون بتوسّط فراریها شنید، که اردوی آسوری مشغول عیش و طرب است، بآن شبیخون زده و کشتار زیاد کرده بقیة السیف آسوریها را بطرف شهر براند. پادشاه آسور در این احوال سرداری سپاه را به برادرزن خود (ساله من)[۵۶] سپرد و خود در شهر برای دفاع آن بماند. در جنگی، که بعد روی داد، شورشیان فاتح شدند، سردار مزبور کشته شد، عدّهٔ زیادی از فراریها از دم شمشیر گذشتند و بعضی مجبور شدند، که خود را در فرات اندازند. عدّهٔ کشتهها بقدری بود، که آب فرات سرخفام گردید. بر اثر این واقعه تقریباً تمام ایالات آسور سر از اطاعت آن پیچیدند، زیرا همه تشنهٔ آزادی بودند. در این احوال پادشاه سه پسر و دو دختر خود را با گنجهای متعدّد به پافلاگونیه نزد دوست باوفای خود (کتتا)[۵۷] فرستاد و پس از آن فرامینی با چاپارها بتمام ایالات فرستاده قشون طلبید. غیبگوئی گفته بود، که نینوا را کسی نخواهد گرفت، مگر وقتی که خود رود دشمن شهر گردد و، چون پادشاه باور نمیکرد، که چنین حادثهای روی دهد، با کمال امیدواری بتدارک وسائل دفاعی مشغول بود. قشون محاصر حملات سخت کرد، ولی بواسطهٔ برجها و باروی محکم شهر نتوانست کاری از پیش ببرد، زیرا در این زمان آلات و ادوات محاصره و قلعه خراب کن هنوز اختراع نشده بود و پادشاه آسور آذوقهٔ وافر به اهالی میرسانید. محاصره بطول انجامید، تا آنکه بارانهای شدید باریدن گرفت و رود فرات طغیان کرده بقدر بیست استاد (تقریبا دو ثلث فرسخ) دیوار شهر را خراب کرد. بر اثر این واقعه پادشاه آسور، نظر بگفته غیبگوی مذکور، از نجات خود مأیوس گردید و، چون نمیخواست بدست دشمنان افتد، هیزم زیاد در قصر خود خرمن کرد و طلا و نقره و البسهٔ فاخر خود را در میان هیزم گذارد. بعد پادشاه با زنانش به اطاقی، که در درون هیزمها ساخته بودند، درآمده امر کرد آن را آتش زدند و همگی خاکستر شدند. همینکه این خبر به شورشیان رسید، در حال وارد شهر شده آن را تسخیر و آرباکس را شاه کردند. بعد پادشاه جدید حکمرانانی برای ایالات معین کرد و بهلهزیس حکمران بابل گردید. چون او از خواجهای شنیده بود، که سارداناپال طلا و نقرهٔ خود را در آتش انداخته، نزد آرباکس رفته چنین گفت: «من زمانی، که بهرهمندی ما هنوز مشکوک بود، نذر کردم، که اگر موفّق شدیم، در نزدیکی معبد بلوس،[۵۸] در کنار فرات از خاکسترهای قصر پادشاه آسور بنائی برپاکنم، تا در انظار مردمی، که از فرات عبور میکنند، یادگاری از خراب شدن دولت آسور باشد. آرباکس امر کرد خاکسترها را به بهلهزیس بدهند و بحکم او این خاکسترها به بابل حمل شد. بعد بزودی حیلهٔ حکمران بابل کشف گردید، آرباکس از سردارانی، که به او کمک کرده بودند، چند نفر را برای محاکمه بهلهزیس معین کرد و او محکوم به قتل شد، ولی، چون آرباکس خواست در ابتدای سلطنت خود جوانمردی نشان دهد، از تقصیر حاکم بابل درگذشت و طلا و نقرهای، که در خاکستر بود به او بخشید. بعد نیکیهای زیاد دربارهٔ اهالی نینوا کرده آنچه از آنها غارت شده بود پس داد و، پس از اینکه اهالی شهر را به دهات اطراف کوچانید، امر کرد دیوارهای شهر را خراب کردند و مقداری طلا و نقره، که باقی مانده و به چند تالان بالغ بود، بامر شاه بهمدان حمل شد. دولت آسور، که بدست مادیها منهدم گردید در مدّت ۱۳۰۰ سال، که شامل سی نسل بود، دوام داشت.
دولت ماد پس از آرباکس
بعد دیودور سیسیلی حکایت خود را دنبال کرده گوید (کتاب دوّم - بند ۳۲-۳۳): کتزیاس، چنانکه خود او گوید، با دقت در دفاتر شاهی پارسیان، که موافق قانونی ضبط و حفظ میشد، غور کرده کتابی نوشت، که بعد با خود بیونان برد و این است آنچه کتزیاس گوید: «پس از انحلال دولت آسور، مادیها در تحت سلطنت آرباکس آقای آسیا گشتند. این پادشاه ۲۸ سال سلطنت کرد و پس از او مانداکس[۵۹] بتخت نشست و پنجاه سال آسیا را اداره کرد. بعد از او این اشخاص یکی پس از دیگری سلطنت کردند: سوسارمس [۶۰]- سی سال، آرتیکاس [۶۱]- پنجاه سال، آربیان [۶۲]- ۲۲ سال، آرتهیس [۶۳]- چهل سال. در سلطنت این شاه جنگی بزرگ برای مادیها با کادوسیها پیش آمد و منشأ این واقعه چنین است: پارسد[۶۴] نام پارسی، که از حیث دلاوری، شجاعت و عزم و جزم معروف بود، نفوذی در دربار ماد یافت. بعد، چون از حکم شاه دربارهٔ خود رنجید، با سه هزار پیاده و هزار سوار نزد کادوسیها رفته خواهرش را به یکی از متنفذین این مردم داد و مورد توجه گردید. پس از آن او مردم کادوسی را تحریک کرد، که بر ماد شوریده مستقل شوند و، چون شنید، شاه قشونی بقصد او فرستاده، با دویست هزار نفر تنگی را اشغال کرد. خود شاه بقصد او با قشونی مرکب از ۸۰۰ هزار نفر بیرون رفت و در جنگ شکست خورد. توضیح آنکه پنجاه هزار نفر کشته شد و ما بقی را پارسی مزبور از ولایت کادوسیها براند. پس از آن کادوسیها او را شاه کردند و او همواره به ممالک ماد تجاوز کرده به تاختوتاز و غارت میپرداخت. از این راه او یک شخص نامی گردید و در آخر عمر جانشین خود را مجبور کرد سوگند یاد کند، که همواره آتش کینهٔ کادوسیها را نسبت به مادیها مشتعل خواهد داشت و لعنت کرد به همنژادان خود و کادوسیهائی، که از در صلح با مادیها درآیند. بدین سبب کادوسیها هیچگاه مطیع اوامر شاهان ماد نگشته در این حال تا زمان کوروش، که دولت ماد را منقرض کرد، باقی ماندند.
بعد دیودور از قول کتزیاس گوید (کتاب سوّم بند ۳۶) پس از مرگ آرنهیس، جانشین او آرتینس، ۲۲ سال سلطنت کرد و پس از او آستی بارس[۶۵]، چهل سال. در زمان این پادشاه پارتیها بر ماد یاغی شده سکاها را به مملکت خود راه دادند. بر اثر این واقعه جنگ ممتدّی، که چند سال بطول انجامید، بین مادیها و سکاها شروع گردید و عدّهای زیاد از طرفین کشته شدند، بالاخره باین شرائط صلح کردند، که پارتیها مطیع مادیها باشند، هریک از طرفین حدود مستملکات سابق خود را حفظ کند و اتحاد دائمی بین آنها برقرار گردد.
در اینجا دیودور از قول کتزیاس تمجید زیاد از ملکهٔ سکاها زارین[۶۶] نام کرده گوید: «زنهای سکائی کلیة بسیار شجاعند و با مردانشان به جنگ میروند، ولی این ملکه از تمام زنان سکائی شجاعتر بود. او این ملت را از قید رقیت مردمان مجاور خلاصی داد، شهرهای زیاد بساخت و اخلاق مردم خود را ملایم کرد.
به شکرانهٔ این کارها سکاها پس از مرگ ملکه مقبرهای برای او ساختند بشکل هرم، که هر طرف آن دارای سه استاد طول و یک استاد ارتفاع بود (استاد تقریباً معادل ۱۸۵ مطر است) این هرم به نقطهای منتهی میگشت، روی آن مجسمه بزرگی از طلا نصب کرده بودند و آن را تعظیم و تکریم میکردند، چنانکه پهلوانی را کنند، ولی طنطنه تعظیم و تکریمات بیش از آن بود، که دربارهٔ سلف این ملکه مرعی میداشتند. پس از مرگ آستیبارس شخصی بتخت نشست که آسپاداس[۶۷]نام داشت و یونانیها او را آستیاگس نامند. در زمان او کوروش حکومت و اقتدار را به پارس منتقل کرد. در جای خود ما بتفصیل از این واقعه صحبت خواهیم کرد.»
کیفیت نوشتههای کتزیاس
این است آنچه دیودور سیسیلی موافق کتاب کتزیاس نوشته و با یک نظر سطحی غلطهای فاحش در آن دیده میشود: ۱ - اسم آخرین پادشاه آسور، موافق مدارک صحیح، که در فوق ذکر شد، سارداناپال نبود، او را به آسوری سینشرّوکین مینامیدند، این اسم در زبان یونانی ساراکس شده و حالا هم اکثر مورّخین چنین مینویسند. ۲ - اسم حاکم بابل متحد شاه ماد، چنانکه گذشت، نبوپولاسسار[۶۸] بود و اکنون همچنین مینویسند. ۳ - نینوا در کنار دجله واقع بود، نه در کنار فرات، و حال آنکه دیودور مکرّر اسم این رود را ذکر کرده. ۴ - تسخیر نینوا از روی مدارک صحیح در ۶۰۶ یا ۶۰۷ ق. م رویداد، اگر آرباکس را فاتح نینوا بدانیم، باید قبول کنیم، که بین تسخیر نینوا و انقراض دولت ماد سیصد سال فاصله بوده و این غلط بیّنی است، زیرا مسلم است، که سقوط دولت ماد در ۵۵۰ ق. م یعنی ۶۵ سال بعد از تسخیر نینوا وقوع یافت. بنابراین، آن پادشاه ماد، که نینوا را تسخیر کرد، اوّلین شاه ماد نبود یا فاتح نینوا را آرباکس نمینامیدند. ۵ - اگر گفتههای کتزیاس را صحیح بدانیم، باختر تابع آسور بوده، پذیرفتن این روایت خیلی مشکل است، زیرا موافق مدارک آسوری، آسوریها در ایران تا کویر لوت رانده اینجا را آخر دنیا تصوّر کردند. این است چیزهائی، که به کتزیاس میتوان ایراد کرد و از مقایسه نوشتههای او با نوشتههای هرودوت تردیدی باقی نمیماند، که نوشتههای هرودوت به حقیقت نزدیکتر است.
شاهان ماد موافق فهرست کتزیاس
عدّه شاهان ماد و مدّت سلطنت آنها در نوشتههای کتزیاس با نوشتههای هرودوت مباینت کلی دارد. هرودوت، چنانکه گذشت، عدّه شاهان ماد را چهار دانسته و اسامی آنها را با سنین سلطنتشان چنین ذکر کرده: دیوکس - ۵۳ سال، فراارتس - ۲۲، کیاکسار ۴۰، آستیاگس - ۳۵. بنابراین مدّت دوام دولت ماد ۱۵۰ سال بوده، امّا کتزیاس اسامی شاهان و سنین سلطنت آنها را چنین بیان میکند: آرباکس - ۲۸ سال، مانداکس - ۵۰، سوسارمس - ۲۸، آرتیکاس - ۵۰، آربیان - ۲۲، آرتهیس - ۴۰، آرتینس - ۲۲، آستیباراس - ۴۰، آسپاداس یا آستیگاس[۶۹] ۳۵، جمعاً ۳۱۵ سال. این اختلاف کلی در اسامی و سنین سلطنت شاهان ماد از دیرگاهی جلب توجّه محققین را کرده و بعض آنها بسیار کوشیدهاند، که رفع اختلاف را بکنند، ولی موفّق نشدهاند. مثلاً اپپر عالم فرانسوی، حدس زده، که هرودوت اسامی شاهان ماد را بزبان مادی نوشته و فهرست کتزیاس ترجمهٔ این اسامی بپارسی است. برای اثبات این نظر عالم مزبور تأویلاتی کرده، که خیلی مصنوعی است و دارمستتر، عالم دیگر فرانسوی، با دلائلی آن را در کتاب خود موسوم به تتبعات ایرانی ردّ کرده[۷۰]. نولدکه گوید، که کتزیاس فهرست خود را موافق گفتههای مادیها نوشته و آنها خواستهاند بسبب حسیات قومی مدّت دوام دولت خود را دو برابر وبل بیشتر بکنند[۷۱].
این است عقیدهٔ علمای فنّ راجع به فهرستهای دو مورّخ یونانی، ولی باید گفت، که نمیتوان فهرست کتزیاس را بالتمام غیر صحیح دانست، زیرا سه اسم فهرست کتزیاس در کتیبههای آسوری نیز ذکر شده. توضیح آنکه سارگن دوّم در فهرست باجگزاران خود اسم آرباک و آرتیک و مانداک را ذکر میکند. اینها امیران طوائف بودهاند و شکی نیست، که آرباکس و آرتیکاس و مانداکس یونانیشدهٔ سه اسم مذکور است. بنابراین باید عقیده داشت، که هرودوت فقط اسامی شاهان ماد را ذکر کرده، ولی کتزیاس اسامی امرای مادی را هم قبل از تاسیس دولت بزرگ ماد در فهرست خود گنجانیده، زیرا موافق روایت هرودوت هم مادیها، قبل از تأسیس دولت ماد، امراء محلی داشتهاند، چنانکه مورّخ مذکور گوید، قبل از انتخاب دیوکس به سلطنت «هر شهر زندگانی جداگانه و حکومت ملی داشت».
امّا عیب این نظر در اینجاست، که اسامی سه نفر از چهار نفر آخری فهرست کتزیاس باز موافق فهرست هرودوت نیست، فقط اسم آخرین شاه ماد در هر دو فهرست تقریباً یکی است (آستیاگس هرودوت - آستیگاس کتزیاس) و شکی نیست، که فهرست هرودوت صحیح است، زیرا سند رسمی ما دو اسم آن را تأیید میکند، توضیح آنکه داریوش اوّل در کتیبه بیستون اسم فراارتس را فرورتیش و کیاکسار را هووخشتر نویسانده (ستون [۷۲]، بند ۵) و معلوم است، که دو اسم مذکور در نوشتههای هرودوت تصحیف شده[۷۳]. امّا در باب آستیاگس یعنی آخرین شاه ماد باید در نظر داشت، که کتزیاس دو اسم برای او ذکر میکند: آسپاداس و آستیگاس. بنابراین شاید بتوان حدس زد، که یکی از این دو اسم لقب او بوده، مثلاً اسپاد اسم و اژدهاک لقبش، یا بعکس.
در خاتمه مقتضی است علاوه کنیم، که ماراپاس کاتینا مورّخ ارمنستان، بقول موسیخورن، اسامی شاهان ماد را چنین نوشته بود: وارباس، مائودااکس،[۷۴] آرتیسس، دیوکس، فراارتس، کیاکسار، آشتاهاک. از مقایسه معلوم است، که سه اسم اوّل با فهرست کتزیاس و چهار اسم دیگر با فهرست هرودوت کاملاً مطابقت دارد.[۷۵] چون سه اسمی، که با فهرست کتزیاس مطابق است همان اسامی است، که در کتیبههای آسوری دیده میشود، باید باین عقیده بود، که فهرست ماراپاس صحیح است. او در فهرست خود اسامی سه امیر و چهار شاه ماد را ذکر کرده.
بنا بر آنچه گفته شد، فهرست کتزیاس و ماراپاس کاتینا صریحاً و اشاره هرودوت تلویحا، میرساند، که قبل از تاسیس دولت بزرگ ماد امارتهای مادی در شمال و غرب ایران وجود داشته و تاریخ این امارتها تا قرن دهم ق. م بالا میرود.
چیزهائی، که جالب توجّه است
ایراداتی، که به نوشتههای کتزیاس وارد میآید، چنان بود، که ذکر شد، ولی لازم است گفته شود، که کتاب او بعض اطلاعات ذی قیمت هم میدهد، مثلاً ذکر دفاتر شاهی پارس و اینکه دفاتر موافق قانونی حفظ میشد و او دسترسی باین مدارک داشته. مقصود از دفاتر باید سالنامههای وقایع باشد، که در آن زمان (دفتر) میگفتند. این خبر صحیح است، زیرا از منابع دیگر هم تأیید شده، توضیح آنکه در چند جای توریة ذکری از دفاتر شاهی پارس کردهاند، منتها آن را کتاب یا مجله نامیدهاند (کتاب عزرا باب ۶، کتاب استر باب ۲ و ۶). مضامین این گفتههای توریة در جای خود بیاید. نوشتههای کتزیاس راجع به کادوسیها نیز جالب توجّه است و معلوم میشود که مادیها در ابتداء گیلان یا حوالی آن را داشتهاند و در اواخر آن دوره این ولایت از دولت ماد جدا شده، چنانکه در اواخر دوره هخامنشی هم کادوسیها نیم استقلالی یافتند.
آمدن سکاها به ایران از طرف مشرق نیز مورد توجّه است، زیرا در کلیات با نوشتههای هرودوت راجع به تاختوتاز سکاها در ماد موافقت دارد. تفاوت این است، که مورّخ مذکور نوشته، سکاها از دربند قفقازیّه گذشته به ماد آمدند، ولی از نوشتههای کتزیاس صریحاً استنباط میشود، که از طرف گرگان و خراسان آمدهاند. گفتههای هر دو مورّخ رویهمرفته میرساند، که سکاها از دو طرف به ایران حمله کردهاند و حتی میتوان گفت، که نوشتههای کتزیاس داستانهای ما را راجع به جنگ ایرانیان با تورانیان در زمان منوچهر، نوذر و غیره بخاطر میآورد، بخصوص، که در داستانهای ما وقایع را در موارد زیاد پیش یا پس بردهاند.
باب دوم - تمدن مادیها
راجع به تمدن مادیها چیز زیادی نمیتوان گفت، چه راجع به مذهب، تشکیلات سیاسی، اجتماعی و خانوادگی آنها و نیز در باب زبان، خطّ، صنایع، سایر چیزها، که درجه تمدن قومی را نشان میدهد، اطّلاعات وافیه بما نرسیده و، اگر ذکری راجع به بعض مطالب مذکوره در نوشتههای مورّخین قدیم شده، مجمل و ناقص است. از شاهان ماد تا حال کتیبههائی هم بدست نیامده، که بتوان راجع بزبان و خطّ انها استنباطهائی کرد، چنانکه از کتیبههای شاهان هخامنشی میکنیم، بنابراین ، اگر بخواهیم حدسهائی راجع باین مطالب بزنیم، باید تشکیلات و چیزهای دیگر آریانی را در قرون تاریخی و قبل از آن مبنا قرار داده اطّلاعات ناقصی را هم، که بما رسیده بر آن بیفزائیم. بنابراین آنچه ممکن است به حقیقت نزدیک باشد این است:
تشکیلات سیاسی مادیها قبل از تأسیس دولت بزرگ ماد ملوکالطوائفی بود و هرکدام از طوائف مادی زندگانی سیاسی و معیشتی مستقلی داشت. بعد از تأسیس دولت، اقتدار در شخص شاه ماد، که باصطلاح دوره هخامنشی شاه بزرگ بود، جمع شد و از قدرت امراء محلی کاست، ولی تصور نمیرود، که امراء محلی بکلی از میان رفته باشند، چه بعد از انقراض دولت ماد هم میبینیم، بعض ایالات و ولایات ایران امراء خود را حفظ کردهاند و حکومت در خانوادهٔ آنها موروثی است. این مطلب پائینتر روشنتر خواهد بود.
عدّهٔ طبقات در عهود خیلی قدیم دو بوده: طبقهٔ جنگیها، طبقه برزگران و شبانان، در قرون بعد طبقهٔ روحانیین و کسبه بر آن افزوده. در دورهٔ مادی هم یقیناً این چهار طبقه وجود داشته، زیرا در اینکه مغها، یکی از طوایف ماد، طبقهٔ روحانیون را تشکیل کرده بودند، تردیدی نیست. از قرائن چنین استنباط میشود، که دولت ماد مقام اینها را محکم کرده بود، زیرا میبینیم، که در دوره پارسیها، با وجود قضیه بردیای دروغی، آنها مقام خود را حفظ کردهاند. بنابراین باید گفت، که مذهب مغها مذهب رسمی مادیها بوده.
امّا از مذهب مغها اطلاعی در دست نیست و محققاً نمیتوان گفت، که مذهب زرتشت در این زمان در ماد منتشر بوده یا نه. چون آریانها در عهود قدیم عناصر و مخصوصا روشنائی را میپرستیدند، باید حدس زد، که پرستش مهر هم در مذهب مادیها داخل بوده. محققینی، که عقیده دارند، زرتشت از ماد به باختر رفته، تصوّر میکنند، که مغها مذهب را با سحر و جادوئی آلوده بودند، زرتشت خواسته اصلاحاتی کند و چون مغها بر او شدهاند، به باختر رفته در آنجا بهرهمندی یافته است.
راجع بزبان مادیها سندی در دست نیست. چنانکه بالاتر گفته شد، سابقاً تصوّر میکردند، که نسخهٔ دوّم کتیبه بیستون داریوش اوّل بزبان مادی نوشته شده، ولی اکنون معلوم است، که بزبان عیلامی است. کتیبههای دیگری هم از دوره مادی بدست نیامده. با وجود این دارمستتر، ایرانشناس معروف، حدس زده، که آوستا در زمان مادیها نوشته شده و، اگر کتیبههائی بدست آید، این حدس محقق خواهد شد. از زمانی، که نوشتههائی بسه زبان در آسیای وسطی پیدا شد، این عقیده قدری قوّت یافت، زیرا معلوم است، که زبان آوستائی باین زبانها، که معروف بزبان اوّل و دوّم و سوم بودند، نزدیک نیست و بنابراین زبان آوستا از زبانهای مشرق ایران نمیباشد. اسامی خاصه مادی، که بما رسیده است، کم نیست، ولی اسامی عام نادر است.
یکی از این نوع اسامی از هرودوت بما رسیده، که گوید مادیها سگ ماده را (سپاکو) میگفتند. عجالة مسئله زبان مادی موقوف بکشف کتیبههائی است، که شاید از حفریات علمی در همدان وقتی بدست آید. اگرچه آثاری از این زبان بدست نیامده، ولی نلدکه گوید: «اگر کتیبههائی از شاهان ماد بدست آید، گمان میکنم از حیث خطّ و زبان مانند کتیبههای شاهان پارس باشد[۷۶]». محققین تردید ندارند، که زبان مادی بزبان پارسی قدیم خیلی نزدیک بوده، چنانکه پارسی و مادی زبان یکدیگر را به خوبی میفهمیدند. کلیة در همه چیز مادیها و پارسیها به یکدیگر شبیه بودند و تفاوتهای اساسی بین آنها نبود. دارمستتر زبان کردی کنونی را مشتقّ، از زبان مادی میداند. بعضی زبان پشتو یا پختوی افغانی را هم مشتقّ از این زبان میدانند. راجع به صنایع مادی نیز نمیتوان چیز زیادی گفت، چه ابنیه و عماراتی از آن دوره نمانده، با وجود این از آثار کمی، که بدست آمده و در ذیل بیاید، محققین باین عقیدهاند، که معماری مادی از معماری هخامنشی خشنتر و از معماری بومی، یعنی زمان قبل از آمدن آریانها به ایران، ظریفتر بوده. بعضی تصوّر میکنند، که مادیها معماری را از معماری وان، پایتخت دولت آرارات، اقتباس کردهاند. به هرحال آثاری، که در ایران پیدا شده و به مادیها نسبت میدهند، از این قرار است: ۱- شیری که از سنگ ساختهاند و در نزدیکی همدان است. این شیر، که تا ۹۳۰ میلادی ایستاده بود و حالا ناقص شده و افتاده است، محققاً معلوم نیست از دورهٔ مادی باشد، زیرا بعضی ساختن آن را بدوره هخامنشی نسبت میدهند[۷۷]، ولی نلدکه آن را از زمان مادیها میداند (تتبعات تاریخی راجع به ایران). ۲- نزدیک سرپلزهاب دخمهایست، که در سنگ منقور و موسوم بدکان داود است. در اینجا صورت مردی برجسته در سنگ کنده شده، این مرد لباس مادی بر تن، بر سومی[۷۸] بدست دارد و در حال عبادت ایستاده. ۳- دخمهای است در صحنه نزدیکی کرمانشاه مانند دخمه مذکور و فروهر بالای آن حجاری شده. ۴ - در دیران لرستان دخمهایست نزدیک سرپل، موسوم به اطاق فرهاد، که ناتمام مانده. ۵ - در دهنو اسحاقوند نزدیک کرمانشاه، در دخمه کوچکی حجاری برجستهایست، که صورت شخصی را در حال پرستش نشان میدهد. راجع باین آثار هم باید گفت، که همه در انتساب آن به ماد موافق نیستند، مثلاً پرّووشیپیه[۷۹] گویند، که این آثار از حیث حجاری به مقبرههای هخامنشی در تختجمشید بیشباهت نیست (جلد ۵ صفحهٔ ۶۳۷). قصری در همدان بوده، که (پولیبیوس) آن را بطور کلی توصیف کرده و ما حصل آن چنین است: ستونهای این قصر از چوب سدر و سرو ساخته شده، روی این ستونها را با لوحههای
(۴) سرپل زهاب، دکّانداود، حجّاری در تخته سنگی (فلاندن، کُست، ایران قدیم گراور ۲۱۱)
سیمین و زرّین پوشانیدهاند و تختههای پوشش عمارت هم از نقرهٔ خالص است.
دمرگان تصور میکرد، که این قصر از آثار مادی بوده، که بعدها از میان رفته، یعنی فلزّات کریمهٔ آن را دزدیده و چوبها را سوزانیدهاند، ولی این عقیده کمتر طرفدار دارد، زیرا آن را از قرون بعد میدانند.
در همدان بعضی آثار بدست آمده، که حائز اهمیت نیست و راجع بعهود و دورههای دیگر است، مانند استوانههای بابلی و اشیائی از مفرغ (ساخت شرقی، یونانی و غیره). از چیزهائی، که دارای اهمیت است و راجع به دورهٔ هخامنشی، در جای خود ذکری خواهد شد. این نتیجه که، از دورهٔ مادی آثاری، بجز چند فقره، باقی نمانده و در باب انتساب آنها هم باین دوره اختلافنظر بین علماء فنّ حاصل است، باید از اینجا باشد، که، چون مادیها بناهای خود را از خشت خام میکردند، در قرون بعد خراب و نابود شده و اگر هم موادّی از سنگ، آجر و چوب داشته، بعد ها بر اثر انهدام، این نوع موادّ را کشیده، در جاهای دیگر بکار بردهاند. بهر حال نتیجهٔ آنچه در این باب گفته شد چنین است، که عجالة ما نه از مذهب، زبان، خطّ و تشکیلات مادیها اطّلاع صحیحی داریم، نه آثار مهمی از این دوره دیده میشود. این مطلب هم ناگفته نماند، که شاهان هخامنشی چیزهای زیاد از ماد اقتباس کردند و، همین نکته، که بسیاری از ترتیبات دورهٔ هخامنشی شبیه دوره مادی بود، یکی از جهاتی است، که نمیتوان محققاً معلوم کرد، از چیزهائی، که در دورهٔ هخامنشی میبینم، کدام یک مادی و کدام هخامنشی است. فقط در موارد کمی میدانیم، که اقتباس پارسیها از مادیها چه بوده، مثلاً هرودوت و سترابون نوشتهاند، که پارسیها شکل لباس را از مادیها اقتباس کردند و بنابراین تصوّر میرود، که کلاه نمدین، قبای آستیندار و کفشهای پارسیها از چیزهائی است، که از مادیها اقتباس شده. در خاتمه باید تذکر دهیم، که علماء اروپائی برای روشن کردن مجهولات تاریخ ماد بسیار کوشیدهاند و در این راه مخصوصا زحمات پراشک[۸۰]، اپّر[۸۱] و وینکلر[۸۲] معروف است. اینها خواستهاند از مقایسهٔ مدارک کمی، که موجود است، به کمک تتبعات، تاریخ ماد را از نو بسازند و زحمات زیاد هم به خود داده گاهی حدسهائی صائب زدهاند و گاهی هم تأویلات دور و دراز مصنوعی کرده متهورانه نتائجی گرفتهاند. با وجود این بالاخره راجع بتاریخ ماد، آنچه موافق اسناد و مدارک میتوان گفت، همین چیزها است، که ذکر شد.
لازم است نیز گفته شود، که چون، از نظر تاریخ، دورهٔ اوّل پارسی متمم دوره مادی است و بعلاوه چیزهائی هم در ضمن وقایع دولت هخامنشی در باب ماد گفته خواهد شد، شکی نیست، که کتاب دوّم این تألیف بر اطّلاعات خواننده راجع به ماد افزوده منظرهٔ آن را روشنتر خواهد ساخت.
نتیجه بزرگ شدن ماد در تاریخ مشرق قدیم دارای اهمیت است، چه تا آن زمان برتری در آسیای غربی با مللی بود، که هرچند نژادشان محققاً معلوم نگشته، ولی زبانشان از زبانهای ملتصق است، مانند سومریها، عیلامیها، و شاید هیتها و غیرها، یا با ملل سامینژاد. مادیها، برای بار نخستین، تسلط مردمان سامینژاد را در آسیای غربی متزلزل کرده شالوده برتری آریانهای ایرانی را در مشرق قدیم ریختند و دولت هخامنشی کاری را، که ماد شروع کرده بود، ادامه داد. این نکته یکی از جهاتی است، که محققین دوره هخامنشی را متمم دوره مادی میدانند. کلیة، چنانکه بالاتر گفته شد، با انقراض دولت ماد هیچگونه تغییر اساسی در سیاست داخله یا خارجه ایران روی نداد، فقط یک سلسله ایرانی جای سلسله ایرانی دیگر را گرفت و پارسیها همان نقشه دولت ماد را، که میخواست خود را به دریاها برساند، تعقیب و اجرا کردند. اما اینکه مادیها میخواستند به دریاها برسند، گذشته از وقایعی، که ذکر شد، از اینجا نیز معلوم است، که لوحههای نبونید پادشاه بابل، با اینکه متأسفانه آسیب یافته، باز میرساند، که اژدهاک قبل از جنگ با کوروش، در سیاست تعرّضی خود نسبت به بابل تا شهر حماة در سوریه رانده بود. از اینجا منطقی است استنباط کنیم، که دولت ماد، قبل از انقراضش، قدرت حیرتانگیزی از خود بروز داده، در مرحله اولی بابل را تهدید میکرده و قیام کوروش موقتاً آسیای غربی را از حملات آریانهای ایرانی خلاصی بخشیده. خلاصه آنکه مادیها عهد جدیدی در تاریخ مشرق قدیم افتتاح کردند، که تا آمدن اسکندر به ایران امتداد یافت.
- ↑ Oppert.
- ↑ به آسوری توکول تیهپلشر.
- ↑ Semiramis.
- ↑ Bikni.
- ↑ به آسوری شرّوکین.
- ↑ توریة این واقعه را به شلم نصر نسبت داده. راجع به خابور باید گفت، که به این اسم دو رود است: یکی در دیار بکر شروع شده از سمت چپ به فرات میریزد و دیگری، که از سه رود ترکیب یافته، در ولایت موصل به دجله منتهی میشود. در اینجا مراد خابور دوّم است.
- ↑ Mannai.
- ↑ یکی از قدیمترین شهرهای سوریه.
- ↑ سخاریب توریة.
- ↑ Kimmeroi (حالا اروپائیها Cimmeriens گویند).
- ↑ در اینجا و جاهای دیگر این تألیف، مؤلّف نوشتههای توریة را، چنانکه مترجمین آن بفارسی ترجمه کردهاند، درج کرده، بنابراین اسلوب انشاء از مترجمین است و ربطی بمؤلّف ندارد.
- ↑ مان همان منّا است، که بالاتر ذکر شد.
- ↑ این صفحه گویا در نزدیکی دریاچهٔ اورمیه بوده، اگرچه بعضی آن را در حدود کرمانشاه نشان میدهند. محققاً معلوم نیست در کجا بود.
- ↑ Protothius.
- ↑ Lapis-lazuli.
- ↑ از بند ۱۰۸ ببعد راجع به کودکی کوروش است، که در جای خود بیاید.
- ↑ Diokes.
- ↑ Phraortes.
- ↑ Ellipi.
- ↑ Aurvant.
- ↑ Orontes.
- ↑ J-De Morgan,Mission en Perse IV-I,۲۰۷-۹.
- ↑ Kyaxar (یونانیها ایپسلون یا ایگرگ را مانند u فرانسوی تلفّظ میکردند، ولی ممدود بود).
- ↑ یکی از شهرهای یهودا است، که در نزدیکی بیت لحم بجنوب شرقی اورشلیم واقع بود.
- ↑ مکانی است در نزدیکی تقوع
- ↑ Madyes.
- ↑ Meotide.
- ↑ Azow.
- ↑ Assur-Etil-Ylani-Ukini.
- ↑ Abydenns.
- ↑ Busalossor.
- ↑ Amuchee.
- ↑ پائینتر نوشته او ذکر شده.
- ↑ چنانکه در مدخل گفته شد پسر مردوک را نبو یعنی خبردهنده از مغیّبات مینامیدند.
- ↑ نرگال سیّارة مرّیخ و بعقیده بابلیها ربّالنّوع جنگ، طاعون و جهنّم بود.
- ↑ Anabase,III-4.
- ↑ Niniva-claudipolis.
- ↑ Assyrologie.
- ↑ اسم او ببابلی نبوکودّوری نصّر است یعنی (ای نبو، حدود مرا حفظ کن) در توریة نبوکدنصّر نوشتهاند.
- ↑ Nechao.
- ↑ این باغ در زمان اسکندر وجود داشت، توصیف آن در جای خود بیاید.
- ↑ Gyges.
- ↑ هرودوت این قضیّه را چنین حکایت کرده: (کتاب اوّل بند ۸-۱۲) کاندولا، آخرین پادشاه سلسله هرقلیها، زنی داشت، که از حیث جمال بینظیر بود و پادشاه بسیار او را دوست میداشت. کاندولا نیزهداری نیز داشت موسوم به ژیک، که بسیار مورد اعتماد او بود. روزی پادشاه به او گفت: من هرچه از زیبائی زن خود تعریف میکنم میبینم، که تو باور نمیکنی. این است، که میخواهم تو او را در خوابگاه، وقتی که رختهای خود را کنده و میخواهد بخوابد، ببینی. نیزهدار استیحاش و کاندولا چندان اصرار کرد، تا بالاخره قرار شد پادشاه او را در خوابگاه خود مخفی بدارد و او ملکه را برهنه ببیند. بعد چنین کرد و زن دریافت، که این قضیّه بیدخالت شوهرش ممکن نبوده روی دهد و، برای کشیدن انتقام چنین افتضاحی از شوهر خود، روز دیگر نیزهدار را خواسته به او گفت: از دو راه یکی را باید انتخاب کنی، پادشاه را کشته، ملک او و مرا بدست آری یا بامر من کشته شوی. ژیگ، پس از اینکه دید ملکه در عزم خود راسخ است، شق اوّلی را قبول کرده در پشت همان در پنهان شد و شبانه در خواب پادشاه را کشت، بعد ملکه را گرفته بتخت نشست و بانی سلسله مرمنادها گردید. معلوم است که هرودوت قضیّه را بشکل داستان شنیده و ضبط کرده، اصل قضیّه چنین بوده: ژیک زن کاندولا را جلب کرده، بعد پادشاه را کشته و بتخت نشسته. از نوشتههای هرودوت هم، که راجع به کرزوس پائینتر بیاید، این معنی مستفاد میشود.
- ↑ Alyattes.
- ↑ Cresus.
- ↑ Luxurieux.
- ↑ Airy.
- ↑ Mar Apas Catina به صفحهٔ ۹۴ رجوع شود.
- ↑ Digranouhi.
- ↑ Anouiche.
- ↑ Noldeke,Etudes historiques sur la Perse Ancienne.Paris 1896 p.۲۳.
- ↑ Vict.Langlois,collection des hist.anc.et moder.de l'Armenie Paris 1881. t.I p.35.(not.I).
- ↑ مقصود بزک کردن است.
- ↑ Belesis.
- ↑ ۸۸۹۶۰۰۰ گرام یا درم طلا، اگر مقصود تالان آتتیک بوده.
- ↑ Salemene.
- ↑ Cotta.
- ↑ Belus.
- ↑ Mandakes در بعضی از نسخ مائوداکس نوشتهاند.
- ↑ Sosarmes.
- ↑ Articas.
- ↑ Arbianes.
- ↑ Arties(Artee).
- ↑ Parsode.
- ↑ Astibares.
- ↑ Zarine.
- ↑ Aspadas.
- ↑ Nabupolassar.
- ↑ کتزیاس آسپاداس را با (آستیگاس) یا آستیاگس تطبیق میکند.
- ↑ Darinesteter.Et.Iran.1882 II,p.۱۰-۱۳.
- ↑ Noldeke,Et.Hist.S.la Perse Ane.Paris,1896 p.۲۴.
- ↑ در بعض نسخ مانداکس نوشته شده.
- ↑ کیاکسار بتلفّظ یونانی قدیم (کوآکسار) است زیرا (ایگرک) در زبان یونانی مانند ( u ) فرانسوی ولی ممدود تلفّظ میشد، نه مانند (ای) و دیگر اینکه در زبان یونانی قدیم حرف شین وجود نداشت و یونانیها بجای شین غالباً سین استعمال میکردند.
- ↑ در بعض نسخ مانداکس نوشته شده.
- ↑ Vict.Langlois,Coll.des his.anc.et mod.de l'Armenie,Paris 1881. 1.15 chap.۲۲.
- ↑ Noldeke. Etudes historiques sur la Persc Ancienne, Paris 1896 p. 22.
- ↑ تورایف - تاریخ مشرق قدیم - جلد اوّل صفحه ۱۰۸.
- ↑ برسوم یا برسم دستهای از ترکههای درخت بود، که با برگ درخت خرما بهم بسته و هنگام عبادت بدست میگرفتند (دارمستتر، زند آوستا).
- ↑ Perrot et Chipiez.
- ↑ Praschek.
- ↑ Oppert.
- ↑ Winckler.