تاریخ ایران باستان/قسمت چهارم - مقدم تاریخ ایران
قسمت چهارم - مقدمه تاریخ ایران
در قسمتهای سابق مدخل مطالبی ذکر شد، که راجع بمشرق قدیم است و بالطبع شامل ایران قدیم نیز میشود. اگر هم در بعض موارد بتاریخ ایران قدیم مستقیماً مربوط نباشد، باز برای فهم تاریخ مذکور مفید است. در این قسمت مطالبی ذکر میشود، که اختصاص به ایران دارد.
شکل جغرافیائی فلات ایران
اوّل - در اعصار معرفت الارضی
علماء زمینشناسی را عقیده این است، که در اعصار معرفت الارضی کرهٔ ما صورتی داشته غیر از آنچه اکنون دارد، یعنی دریاها و برّها شکلی دیگر داشتهاند و آبوهوا هم طوری دیگر بوده، مثلاً آبوهوای اروپا گرمتر از آن بوده، که اکنون احساس میشود، زیرا حیواناتی در قارّه مزبور میزیستهاند، مانند فیل، کرگدن، اسب آبی و غیره، که حالا در افریقا و منطقهٔ حارّه دیده میشوند. بنابراین لازم است بدانیم، که عقیدهٔ دانشمندان مزبور راجع به فلات ایران چیست. اگرچه اطلاعاتی، که راجع باین مسئله بدست آوردهاند، بقدری نیست، که جواب تمام سؤالات را بدهد، ولی باز در نتیجهٔ تحقیقات و تتبعات باین نتیجه رسیدهاند: در عصر سوّم معرفت الارضی فلات ایران زیر آب بود، در آخر عصر سوّم فلات ایران منظرهای داشته غیر از منظرهٔ کنونیش، یعنی آبوهوایش منظمتر و رطوبتش بیشتر بوده، بنابراین دارای چمنها و جنگلهای وافر بود. فلات ایران در این عصر به بلندی امروزی آن نمیرسیده، از طرف شمال آن دریای خزر واقع بود، ولی نه بشکل یا اندازهٔ امروزی، زیرا این دریا با دریای سیاه و دریای آرال یک دریا تشکیل میکرد و کوههای قفقاز تقریباً در طرف جنوبی این دریا واقع بود. از طرف جنوب فلات ایران تا خلیجپارس امتداد مییافت. خلیج مزبور هم شکلی دیگر داشت، چه تمام کلدهٔ قدیم زیر آب بود و نیز معتقدند، که این خلیج بهوسیله دریاچهٔ بزرگی تا جبل لبنان امتداد مییافته و بنابراین بادیههای بین بینالنهرین و شام زیر آب بوده. معلوم است، که در این ازمنه کرخه، دجله و فرات بلاواسطه بخلیج میریختهاند. در آخر عصر سوّم آبوهوا در کرهٔ زمین عوض شد و سرما حکمفرما گردید. جهت آن را درست نمیدانند. بعضی این تغییر را بمتمایل شدن محور زمین بمدار آن، بیش از آنچه متمایل بوده، مربوط میدارند و برخی بجهاتی دیگر. به هرحال در نتیجهٔ تغییر آبوهوا برف، یخ و توچالهائی، بزرگتر از آنچه اکنون در کوههای بلند دیده میشود، صفحهٔ ایران، ارمنستان و قفقازیه را فروگرفت و سلسلهٔ این توچالها تا آسیای وسطی امتداد یافت. بعد در عصر چهارم برفها و یخها آب شد، بر اثر آن دریاچههای زیاد در جاهای پست فلات ایران پدید آمد و، چون آب دریاچهها شور بود، از حاصلخیزی فلات ایران خیلی کاست. نیز در عصر چهارم دورهٔ آمدن بارانهای شدید شروع شد. آب بارانها قشر زمین را خراشیده با خاک رسوبی روی آن را پوشید و پس از آن بمرور فلات ایران دارای منظرهای شد، که اکنون مشاهده میشود. زیر خاک رسوبی غالباً شن و ماسه دیده میشود و در نزدیکی کوهها (مثلاً در زهاب، شوشتر و لرستان) قطر زمین شنزار بچندین صد ذرع بالغ است. در اینجاها هر قدر کاوش کردهاند، نه استخوانهائی از حیوانات بدست آمده و نه آلات یا اسبابی، که دلالت بر صنعت کند، ولی در کلده در این نوع جاها آلات و ادواتی از عهد سنگ تراشیده پیدا شده.
با وجود این دمرگان نوشته (تمدنهای اولیه صفحهٔ ۵۹): در لار در کنار دریای خزر آلات و ادواتی یافته، که از حیث ساخت خیلی خشن است و در آمل در خاک رسوبی شندار دندان کرسی (آسیابی) یک نوع فیلی را دیده، که دهها هزار سال است نژاد آن منقرض شده[۱]. اگرچه خود او گوید که این جاها جزو فلات ایران بمعنی اخصّ نیست. این است تغییراتی، که در فلات ایران در عصر سوّم معرفت - الارضی روی داده و بیش از تغییراتی است، که در همان عصر در اروپا حاصل شده.
دوّم - در عهود تاریخی و اکنون
فلات ایران شامل جلگهٔ وسیع و بلندی است، که از هر طرف کوههای بلند آن را احاطه دارد. در مشرق سه رشته کوه متوازی، که معروف به کوههای سلیمان است، در شمال کوههای البرز که مانند زنجیری از شرق بغرب امتداد یافته. این کوهها در غرب از کوههای ارمنستان جدا شده و از جنوب دریای خزر گذشته بواسطهٔ (کوهبابا) به (هندوکه) پیوسته و این هم به هیمالایا بلندترین کوههای عالم متصل است. در مغرب فلات کوههای کردستان یا زاگرس[۲] واقع است، که از شمال بجنوب رفته و بعد بطرف جنوب و شرق برگشته به دریای عمان میرسد. کوههای جنوب و مشرق از مواد آهکی است.[۳]
در کوههای غربی نزدیک دریاچه اورمیه[۴] سنگ خارا نیز دیده میشود. بعض کوههای شمال از مواد آتشفشانی ترکیب یافته، یعنی مواد آنها از قعر زمین بیرون آمده، مانند دماوند در نزدیکی طهران و سبلان در آذربایجان. این آتش فشانها اکنون خاموش است. اعلا درجهٔ بلندی فلات ایران در جنوب آن است و سراشیبی فلات از جنوب به شمال، زیرا در کرمان ارتفاع آن تقریبا ۱۶۰۰ متر است، و حال آنکه در مشهد از ۱۰۵۰ و در تبریز از ۱۲۰۰ تجاوز نمیکند.[۵] مساحت فلات ایران دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع یا تقریبا پنجاه و پنجهزار فرسخ مربع میباشد.[۶]
ایران امروزی از این مساحت دارای شصت و سه درصد یا تقریبا دو ثلث از کلّ است و آنچه باقی میماند متعلق بممالکی است مانند افغانستان، بلوچستان و غیره، که بر اثر حوادثی از اوائل قرن سیزدهم هجری متدرّجا از ایران جدا شدهاند. آبوهوای فلات ایران خشک است، بخصوص در قسمت مرکزی آن، که موسوم به کویر لوت و یکی از گرمترین جاهای دنیا است. به استثنای گیلان، مازندران و سواحل خلیجپارس، که بارندگی در آنجاها زیاد است، در سائر نقاط ایران مجموع مقدار باران در عرض سال تقریبا از سه گره و نیم تا چهار گره و نیم تجاوز نمیکند.[۷]
از نوشتههای مورّخین اسکندر و بعض قرائن دیگر چنین استنباط میشود، که فلات ایران در عهد قدیم رطوبتی بیش از آنچه اکنون احساس میشود داشته، مثلا، چنانکه آرّیان گفته و در جای خود بیاید، قشون اسکندر از بمپور تا کرمان از جاهائی گذشته، که آباد بوده و لشکر مقدونی در بمپور آذوقهٔ دو ماه را برگرفته، و حال آنکه امروز از محل مزبور تا رودبار، که در کرمان است، دهی دیده نمیشود.
نیز جکسن گوید: (کتاب زرتشت صفحهٔ ۲۱۵) که در آوستا جنگل بزرگی را جنگل سفید نامیدهاند و آن در ولایات مرکزی خراسان بوده. از این جنگل هم اکنون اثری نیست، جهت کم شدن رطوبت فلات ایران باید از اینجا باشد، که در عهد قدیم این فلات جنگلهای زیاد داشته و در ازمنهٔ بعد، بخصوص در دورهٔ اغتشاشات داخلی و تسلط اجانب، جنگلها را برانداختهاند. بنابراین، اگر بخواهیم از خشکی فوقالعاده، که ایران را در آتیه تهدید میکند، جلوگیری کنیم باید باقیمانده جنگلها را محفوظ داریم، یعنی باید از جنگل چنان استفاده کنیم، که اصل آن از میان نرود. در شمال ایران بادهای بارانآور زیاد میوزد، ولی وقتی که بکوههای بلند البرز برمیخورد، غالباً بطرف جنوب آن تجاوز نمیکند. از این جهت در گیلان و مازندران بارندگی زیاد میشود، و حال آنکه صفحات جنوبی این کوه خشک است. بادهائیکه در ایران میوزد از دو سمت است: شمال غربی و جنوب شرقی. اوّلی از اثر بادهای تند شمال امریکا است، که از اقیانوس اطلس عبور کرده از راه دریای مغرب[۸] بشامات و آسیای صغیر میرسد و از آنجا به ایران و هند میگذرد. دوّمی از اقیانوس هند تولید شده بطرف ایران میوزد. علت اینکه جهت این بادها تغییر نمیکند از اینجاست، که بادهای مذکور باید از دالان تنگ سلسلههای جبال بگذرد و بدیهی است، که کوهها جا و جهت عوض نمیکند. در بعض قسمتهای ایران بادها، مانند باد ۱۲۰ روز سیستان، وزش منظم و تند دارد.
در وسط فلات ایران کویری است، که اهالی جنوب آن را لوت مینامند و، با وجود اینکه پستترین قسمت فلات ایران است، باز بلندیش به ۶۰۹ متر میرسد.
عبور از کویر برای کاروانها از جهت باتلاقها و ریگ روان خطرناک میباشد.
در فلات ایران رودی، که قابل کشتیرانی باشد، منحصر بکارون است. رود مزبور، که از کوههای بختیاری شروع میشود، در خوزستان جاری است و قبل از رسیدن بخلیج پارس بدو شعبه تقسیم شده جزیرهٔ آبادان را تشکیل میکند، یکی از دو شعبهٔ مذکوره را بمشیر (بهمن اردشیر) نامند، این رود تا نزدیکی اهواز قابل کشتیرانی است. در نزدیکی رود کارون رود دیگری است موسوم به کرخه، که در عهد قدیم از حیث سبکی آبش معروف بود. رود مزبور از قرهسو و گاماساب ترکیب یافته پس از عبور از نزدیکی شوش قدیم دو شعبه میشود: شعبهای به بساتین رفته پس از آن باتلاقهائی تشکیل میکند و شعبهٔ دیگر در هور الحویز گم شده فاضل آبش بدجله میرسد. رودهای دیگر از این قرار است: در شمال، ارس، سرخرود یا قزلاوزن، اترک، گرگان. این رودها به دریای خزر میریزند (قزلاوزن را پس از اینکه به شاهرود پیوست سفیدرود نامند). در ولایت اصفهان، زایندهرود (در باتلاقی گم میشود). در پارس، رود کور، که به دریاچهٔ نیریز میریزد و رود قرهآغاج، که گم میشود. در حدود شرقی ایران مرغاب و هریرود یا تجن در صحرای ترکمن فرو میروند. در سیستان هیلمند (یا هیرمند). در حدّ شمال شرقی فلات ایران رود بزرگ آمویه، که از پامیر شروع شده به دریای آرال میریزد. این رود در زمان اسکندر به دریای خزر میریخته و سفائن تجارتی از آمویه به دریای مزبور و از این راه به رود (کوروش) یا کورای کنونی (در قفقازیه) میرفته. بعد این رود مجرای خود را تغییر داد و آب خود را به دریای آرال ریخت. در ۱۲۲۰ میلادی مغولها برای خراب کردن ارگنج، پایتخت خوارزم، آب رود را بطرف شهر مزبور بردند، در نتیجه آمویه به مجرای سابق افتاد و تقریباً سه قرن این مجری را میپیمود، ولی بعد باز تغییر مجری داده بطرف دریای آرال رفت، چنانکه حالا هم بهمین حال باقی است. این رود در ازمنهٔ تاریخی غالباً در حدود ایران واقع یا سرحد آن بود و با تاریخ این سرزمین ارتباطی بسیار نزدیک دارد. اسم کنونی آن، یعنی آمودریا، از قرون متوسطهٔ تاریخ ایران است. در عهد قدیم، ایرانیها این رود را وخش مینامیدند، چنانکه مورّخین یونانی آن را اکسوس[۹] نامیدهاند و این اسم یونانی شده وخش است[۱۰]. دلیل دیگر این معنی آنکه یکی از شعب این رود را اکنون هم وخش آب نامند. وخش باختر را از سغد جدا میکرد، چنانکه سیحون (یا یاکسارت یونانیها) بین سغد و سکائیه فاصله بود (جغرافیای سترابون کتاب ۱۱ فصل ۸ بند ۸).
فلات ایران دارای چند دریاچه است و علماء معرفت الارض آنها را باقیماندهٔ دریائی میدانند، که وقتی قسمت اعظم فلات ایران را در زیر خود داشته. دریاچههای مزبور از این قرار است: دریاچهٔ اورمیه در شمال و غرب فلات، در قسمت غربی آذربایجان، دریاچهٔ وان در ترکیه در ۱۵ فرسخی حدود ایران و دریاچهٔ (گیچای) در قفقازیه. مهمترین اینها دریاچهٔ اورمیه است که عمق آن پانزده ذرع، آب آن خیلی شور و تقریباً در ارتفاع هزار متر از سطح دریای اقیانوسی است[۱۱]. در پارس دو دریاچهٔ مهارلو[۱۲] و نیریز (دریاچهٔ نیریز به بختگان هم معروف است). در سیستان دریاچهٔ هامون، که فاضلاب آن در سالهائیکه بارندگی میشود به گودزرّه میریزد. در کرمان هامون دیگری موسوم به نمکزار (بعضی اسم این دریاچه را جزمریان نوشتهاند). آب دو رود کوچک بمپور و هلیل باین هامون میریزد. بین طهران و قم دریاچهٔ قم یا حوض سلطان. از طرف شمال چنانکه گفته شد فلات ایران به دریای خزر محدود است. این اسم بمناسبت مردمانی است، که موسوم به خزر بوده، در کنار شمال غربی این دریا قرونی بسربردهاند. در عهد قدیم آن را کاسپین[۱۳] یا دریای گرگان مینامیدند. اسم اوّلی بمناسبت مردمی بود، که در کنار این دریا سکنی داشت و سترابون آنها را کاسپیای[۱۴] نامیده (کتاب ۱۱ فصل ۸ بند ۸). جغرافیون عرب کاسپین را قزبین کردهاند. این دریا از حیث عمق بسه قسمت تقسیم شده و گودترین جاهای آن در قسمت جنوبی است، زیرا شمال دریا از جهت لای رود بزرگ ادیل (ولگا) که بدریا میریزد کمعمق میباشد. سطح دریا ۲۶ متر از سطح دریای اقیانوسی پائینتر است و، چنانکه به تجربه رسیده، همواره فرو میرود. سبب آن را از تابستانهای بسیار گرم و تبخیر زیاد آب دریا میدانند. هونتینگتون[۱۵] عقیده دارد، که سطح دریای خزر در زمان اسکندر ۱۵۰ پا بالاتر از سطح کنونی آن بوده. فلات ایران از طرف جنوب بخلیج پارس و دریای عمان محدود است. خلیج مزبور که از گرمترین جاهای دنیا است و شبه جزیرهٔ عربستان را از ایران جدا میکند، بواسطهٔ بوغاز هرمز با بحر عمان اتصال مییابد و با تمام دنیا از این راه مربوط است. فرات و دجله (بهوسیله شط العرب)، کارون، جرّاحی، و رود تب یا هندیان باین خلیج میریزند و ملل قدیمهٔ عالم مانند سومریها، اکدیها، عیلامیها، کلدانیها، پارسیها و نیز اعراب ارتباط تاریخی نزدیک با این خلیج داشتهاند. این خلیج را آسوریها نرمرتوم، یعنی رود تلخ مینامیدند. هرودوت و بعض یونانیهای دیگر آن را دریای سرخ نامیدهاند. سواحل آن مهد تمدّنهای خاموش عهود قدیمه است. جزایر بسیاری در این خلیج است، که بزرگترین آنها قشم و بحرین میباشند. فلات ایران دارای معادن زیادی است از قبیل: آهن، سرب، زغالسنگ، مرمر، گل سرخ، فیروزه، طلا، نقره، جیوه و غیره. چنانکه علمای فنّ گویند قسمت بزرگ فلات ایران روی نفط قرار گرفته و کلیة مملکت از حیث معادن غنی است. و لیکن، چون باستخراج این ثروت هنوز کاملاً نپرداختهاند، محصولات ایران بیشتر زراعتی است. از جهت آبوهوای بری و کمی بارندگی در بعض قسمتهای ایران زراعت فقط آبی است، ولی کلیة زراعت دیمی در ایران غلبه دارد. شمال و مغرب فلات ایران از حیث نباتات از قسمت مرکزی و شرقی غنیتر است. جهت آن در شمال تا سلسله کوه البرز دریای خزر و در غرب اثر دریای مغرب است، که هرچند در فلات ایران ضعیف میباشد، ولی باز در قسمتی از مغرب آن نافذ است. جاهائیکه آب باشد، خاک درّهها حاصلخیز است و نباتات قوّت زیاد دارد. خاک درّهها و دامنهها رسوبی است، یعنی لائی است که از سیلابها و رودهای روی زمین مانده، ولی، وقتی که از سطح زمین قدری پائین رویم، غالباً به سنگ و ریگ و ماسه میرسیم[۱۶]اگرچه عرض جغرافیائی فلات ایران تقریباً از بیست و چهار الی چهل و دو شمالی است و نمیبایست در این عرض اختلاف زیاد بین آبوهوای نقاط مختلفهٔ فلات باشد، و لیکن اختلاف ارتفاع، یا موقع خاصّی در کنار دریاها و دریاچهها، یا در پناه کوهها و نیز همجواری کویر اختلاف زیاد در آبوهوای قسمتهای مختلف فلات ایران پدید آورده. از این جهت است، که همه قسم درخت و گل و ریحان در ایران میروید یا قابل رستن است: درختان گوناگون از قبیل شمشاد، گردو، چنار، نارون، زبان گنجشگ، تبریزی، کاج، سرو، صنوبر، توت، درخت صمغ، بوتهٔ چائی، و انواع و اقسام میوهها و مرکبات در شمال - خرما، موز، (بانان) نیل، نیشکر، زعفران، حنا و زیره در جنوب خوب بعمل میآیند. درخت کائوچو و گنگنه در گیلان و در سواحل خلیج فارس مستعد نموّ است. محصولات زراعتی نیز متنوّع است مانند گندم، جو، ارزن، اقسام حبوبات، یونجه، کرچک، برنج، کنف، روناس، پنبه و غیره. پلین یونجه را علف مادی[۱۷] نامیده گوید که آن را ایرانیها در موقع لشکرکشی داریوش به اروپا بدان قارّه بردهاند (کتاب ۱۸ بند ۱۴۴). سربیروود[۱۸] عقیده دارد، که موطن اصلی مو مازندران است. در باب درخت هلو، زردآلو، مورت، ازگل، گل سرخ، یاس، یاسمن نیز همین عقیده را دارند. راجع به هلو بیتردید میتوان گفت، که چنین است، زیرا اسم آن در ممالک مختلفهٔ اروپا با جزئی تصحیفی اسم ایران است (اسم ایران در اروپا با جزئی تصحیفی همان کلمهٔ پارس است). در باب گل سرخ هم نمیتوان تردید داشت زیرا اسم آن در اروپا (رز)[۱۹] یا چیزی نزدیک بآن است و چنانکه معلوم کردهاند این اسم از اسم گل سرخ در زبان آوستائی است[۲۰]. راجع بحیوانات ایران این نکات قابل توجه است: شیر و ببر، که در ازمنهٔ تاریخی در ایران زیاد بودهاند، حالا تقریباً نابود شدهاند. باز ببر اکنون هم در جنگلهای مازندران دیده میشود، ولی شیر کمیاب است. خرس هم مانند شیر است، ولی عدهٔ حیواناتی مانند پلنگ، گرگ، وشق، کفتار، گربه وحشی، شغال، روباه خیلی زیاد است. علاوه بر اینها جنگلهای کنار دریای خزر گوزن و آهو زیاد دارد و نیز عدّهٔ گوزن کوهی در کوههای کردستان، قوچ کوهی در تپهها، گراز در همه جا، غزال در جلگهها، گورخر در نزدیکی باتلاقها زیاد است. اسبهای ایران از سه جنسند: ایرانی، عربی، ترکمانی. اسبهای ماد چنانکه بیاید از حیث قشنگی، بردباری و تندروی معروف آفاق بودند. ایلخیهای نیسایه واقع در ماد در زمان قبل از اسکندر دارای سیصد هزار اسب بود. حیوانات اهلی دیگر بیشتر عبارتاند از: گاو، شتر، گاومیش، گوسفند و بز. گاوهای ایران بیشتر از جنس متعارفاند[۲۱]، ولی گاوهای هندی[۲۲] در شمال و سیستان زیادند. شتر بیشتر یککوهانه است[۲۳] ولی شترهای دوکوهانه، یا شتر باختری[۲۴]، نیز گاهی دیده میشوند. شتر بلوچ از حیث تندروی معروف است. راههای تجارت و روابط امروزی سکنهٔ فلات ایران تقریباً همان است، که در ازمنهٔ تاریخی بوده و در جای خود ذکر خواهد شد. از این راهها مخصوصاً چند راه در تاریخ ایران اهمیت داشت: اولاً راهی که از بینالنهرین به فلات ایران میآمد، از جائی که بعدها موسوم به سلوکیه[۲۵] گردید و در نزدیکی بغداد کنونی بود، از دجله گذشته و متابعت وادی دیاله را کرده به آرتیمیتا در نزدیکی قزلرباط امروزی میرسید و بعد به شالاکهکرسی حلوان[۲۶] بود، منتهی میگشت. از اینجا صعود بفلات ایران شروع میشد. راه مزبور بعد از گذشتن از کوههای زاگرس و کامبادن[۲۷]، یا تقریباً کرمانشاه کنونی، وارد وادی بلند کرخه میشد و پس از عبور از کنگاور، یا کنکبار[۲۸] قدیم، بهمدان منتهی میگشت و همدان بواسطهٔ راههای مختلف با شوش و شهرهای دیگر ارتباط مییافت. از راههای دیگر راههائی، که از فلات ایران بهند میرود شایان توجه است. یکی از آنها راهی است، که از وادی کابل شروع شده و از کوههای سلیمان گذشته به پیشاور، که در وادی سند است میرسد، دیگری که کوتاهتر است از تنگهٔ خیبر میگذرد. فاتحین هند و نادر شاه از این راه گذشتهاند. بالاخره راهی، که افغانستان کنونی را بوادی آمویه ارتباط میداد و اکنون نیز همان اهمیت را دارد، راهی است، که از بامیان و بلخ شروع شده، کوههای هندو که را بریده بوادی مزبور میرسد. سائر راههای ایران، یعنی از ری بآذربایجان، گیلان، طبرستان، خراسان و از خراسان به آسیای وسطی و از بنادر خلیجپارس[۲۹] بشیراز، کرمان و غیره همان بود که حالا هم هست و در جای خود ذکر خواهد شد. عدّهٔ نفوس فلات ایران معلوم نیست چه بوده و اکنون هم، چون سرشماری نشده، محققاً معلوم نیست. حدس میزنند، که باید جمعیت ایران، افغانستان و بلوچستان شانزده میلیون باشد. از سائر مطالب جغرافیائی میگذریم، زیرا، اگر ارتباط مستقیمی با تاریخ ندارد، خارج از موضوع است و هرگاه دارد، یعنی از جغرافیای تاریخی است، باید بمناسبت وقایع در جای خود ذکر شود تا بهتر مورد استفاده باشد و زحمت خواننده را هم کمتر کند.
تأثیر شرایط جغرافیائی
فلات ایران پلی است، که قسمتهای شرقی و غربی آسیا را با یکدیگر اتصال داده و این موقع فلات ایران در تاریخ اهمیت مخصوصی داشته، چه در ازمنهای، که دریانوردی اشکالات عدیده داشت، فلات ایران یگانه راهی بود، که قسمتهای آسیا را با یکدیگر و با ممالک دریای مغرب و اروپا مربوط میداشت و، چون فلات مزبور در چهار راه عالم قدیم واقع و وسیلهٔ ارتباط مردمان بسیار از نژادها و ملل مختلفه بود، از این موقع جغرافیائی نتائجی حاصل شد، که از تاریخ ایران معلوم است و در جایش بیاید. نیز باید در نظر داشت، که شرائط جغرافیائی فلات ایران و آبوهوای آن اثرات مبرهنی در مذهب و احوال روحی آریانهای ایرانی گذاشت. توضیح آنکه، چون فلات ایران مانند بینالنهرین، مصر و هند دارای رودهای عظیم نیست و رودهای بزرگ در حدود فلات یا در نزدیکی آن است، کمآبی و خشکی هوا در غالب جاهای ایران زمین باعث شد، که آویانهای ایرانی با زحمات زیاد وسائل آبیاری مصنوعی را فراهم و اراضی را آباد کنند، بنابراین سعی و عمل و مجاهدت در زندگانی از لوازم معیشتی آریانهای ایرانی گردید و رعایت این اصل بدرجهای از اهمیت رسید، که در تعالیم مذهبی ایرانیهای قدیم داخل شد. از مقایسهٔ مذهب ایرانیهای قدیم با مذاهب هندی این نکته روشن است و ظنّ قوی میرود، که جدائی مذهبی بین آریانهای ایرانی و هندی از اختلاف حوائج آنها، از تأثیر شرایط جغرافیائی و آبوهوای فلات ایران و هند روی داده. چون از مذهب آریانهای ایرانی در جای خود صحبت خواهد بود، عجالةً در اینجا بهمین تذکر اکتفا میشود. بالاخره در اینجا باید یک نکته را تذکر دهیم: فلات ایران، از نظر تاریخ ایران، تنها یک اصطلاح جغرافیائی است و بس، چه حدودی را، که فلات نشان میدهد نه با مفهوم قومی آریانهای ایرانی مطابقت میکند، نه با منطقهٔ زبانهای ایرانی. با اوّلی مطابقت نمیکند، زیرا، چنانکه بیاید، مردمانی بودند، که شعبههائی از آریانهای ایرانی محسوب شدهاند، و حال آنکه در آسیای وسطی و قفقازیه یا ماوراء کوههای قفقاز و جاهای دیگر میزیستند و اکنون هم میزیند. با دائرهٔ وسعت زبانهای ایرانی موافقت ندارد، زیرا موافق تحقیقات علماء فن مسلم است، که از اقصی بلاد پامیر تا آخرین نقاط کردنشین به زبانهائی تکلم میشود، که از گروه زبانهای ایرانی است. در جای خود این نکته روشنتر خواهد بود.
آریانها - شعبهٔ ایرانی آنها
چنانکه گفته شد، آریانها یکی از شعب مردمان هند و اروپائیاند. از حیث تحقیقاتی، که راجع به مردمان هند و اروپائی میشود، شعبهٔ آریانی شعبهٔ اولی است، زیرا آثار تاریخی و ادبی آنها از قرن چهاردهم ق. م[۳۰] شروع شده، و حال آنکه آثار ادبی یونانی و ایطالیائی بالنسبه جوانتر و آثار ادبی پنج شعبهٔ دیگر نسبت به آثار یونانی و ایطالیائی هم خیلی تازهتر است. آریانها بعد از جدائی از مردمان هند و اروپائی بطرف جنوب رفته بعدها بشعبههائی تقسیم شدهاند: شعبهٔ هندی، شعبهٔ ایرانی، شعبهٔ سکائی[۳۱]. راجع باحوال مردمان آریانی در اعصار قبل از تاریخ آنها اطلاعات محققی در دست نیست. با وجود این آنچه از تحقیقات علماء حاصل شده این است: اولاً این سؤالها پیش میآید، که کی آریانها از سائر مردمان هند و اروپائی جدا شدهاند، بعد از جدا شدن کجا بودهاند و آیا باهم میزیستند یا جدا از هم؟ راجع بسؤال اوّلی عقیدهٔ محققین این است، که نمیتوان تاریخ محققی معین کرد، ولی موافق موازین علمی زمان جدا شدن آریانها از مردمان هند و اروپائی باید لااقل در حدود سه هزار سال ق. م باشد. دلیل این نظر از جمله اینکه زمان انشاء کتاب مقدّس هندیها تا ۱۴۰۰ ق. م بالا میرود و تردیدی نیست، که در این زمان زبان آریانها یکی نبوده، چه، اگر میبود، این کتاب بزبان مشترک نوشته میشد. برای یافتن زمانی، که زبان آریانها یکی بوده موافق موازین زبانشناسی باید هزار سال عقب رفت. پس آریانها در حدود ۲۴۰۰ سال ق. م زبان مشترکی داشتهاند . از طرف دیگر زمانی، که آریانها بیک زبان تکلم میکردهاند، خیلی طولانی بوده، زیرا قرنها لازم است تا یکی از لهجههای زبان اصلی مبدّل بزبان فرعی گردد. راجع به سؤال دوّم و سوّم ظنّ قوی این است، که آریانهای هندی و ایرانی اکثراً بطرف آسیای وسطی و غربی رفته، مدّتها در آنجا زندگانی کردهاند. در باب مساکن آنها بین علماء اختلاف نظر بود، ولی حالا بیشتر باین عقیدهاند، که بین رود آمویه و سیحون میزیستهاند. راجع به شعبهٔ سکائی اطّلاعات خیلی کم است، زیرا آثار ادبی از آنها بدست نیامده. اطّلاعات ما راجع باحوال آنها همان چیزهائی است، که از کتیبههای قدیم ما، نوشتههای مورّخین یونانی و از حفریّات در قبرهای آنها استنباط شده و، چون مربوط به ازمنهٔ تاریخی است، در ضمن مطالب راجعه باین زمانها گفته خواهد شد، عجالةً همینقدر راجع به آنها باید دانست، که اینها مردمانی بودند قوی، سلحشور و غالباً صحراگرد. در ازمنهٔ تاریخی مردمان سکائی از درون آسیای وسطی تا رود عظیم دانوب منتشر بودند و در ضمن تاریخ قدیم ایران مکرّر باین مردمان برخواهیم خورد. آریانهای هند و ایرانی، پس از آنکه مدتها باهم زندگانی کردند، از آسیای وسطی مهاجرت کرده به باختر آمدند، از آنجا شعبهٔ هندی بطرف هندوکش رفته به درّهٔ پنجاب هند سرازیر شد و شعبهٔ ایرانی بطرف جنوب و غرب متمایل شده در فلات ایران منتشر گردید. بعض محققین باین عقیدهاند، که آریانهای هندی از طرف پامیر به هند سرازیر شدهاند و اخیراً این عقیده نیز اظهار شده، که جدائی آریانهای هندی از ایرانی در اروپا روی داده، بعد هندیها در ۱۷۰۰ ق. م از قفقازیّه به ایران آمدهاند و آریانهای ایرانی در دنبال آنان به ایران وارد شده آنها را بطرف مشرق راندهاند. از آنچه گفته شد معلوم است، که نام (ایران) از اسم این مردمان است، یعنی آیریا در مضافالیه صیغهٔ جمع (آیریانام) میشد، بعد این کلمه بمرور دهور مبدّل به آیریان، آیران، ایران، ایران شده. در زمان ساسانیان ایران میگفتند. امّا اینکه از کی این سرزمین را چنین نامیدهاند، باین سؤال جواب محققی نمیتوان داد، همینقدر معلوم است، که اراتستن[۳۲] یونانی نخستین نویسندهٔ خارجی است، که این اسم را استعمال کرده و قسمتی از ایران را آریانا[۳۳] نامیده. حدود آریانا را، چنانکه سترابون گوید (کتاب ۱۵ فصل ۲ بند ۸)، اراتستن چنین معین کرده بود: از طرف مشرق رود سند، از سمت شمال کوههای پاراپامیز[۳۴] و کوههای دیگر تا دربند بحر خزر (دروازهٔ کاسپین) که با سردره خوار تطبیق میکنند، از طرف جنوب دریای بزرگ عمان و از سمت مغرب حدّی که پارت را از ماد و کرمان را از پاریتاکن (یعنی ولایت اصفهان کنونی)[۳۵] و فارس جدا میکرد. این حدّ را خود سترابون خطی میداند، که از دربند بحر خزر (سردره خوار) تا کرمان کشیده شده باشد. این است آریانای اراتستن، ولی سترابون چند سطر پائینتر گوید: «قسمتی از ماد، پارس، شمال باختر و سغد را نیز آریانا گویند، زیرا این مردمان نیز تقریباً به همان زبان حرف میزنند». در زمان ساسانیان چنانکه از آثار دیده میشود حدود ایران یا ایران شهر وسیعتر بود، زیرا کلدهٔ قدیم یا سواد را، بمناسبت اینکه پایتخت در تیسفون بود، شاهان ساسانی (دل ایران شهر) مینامیدند (معجم البلدان یاقوت، ج ۱ ص ۴۱۷ - مسعودی، مروّجالذهب ج ۱ ص ۵).
آمدن آریانها به فلات ایران
جهت آمدن آریانها به فلات ایران محققاً معلوم نیست چه بوده. آوستا مملکت اصلی آریانها را اَیرانَوَاِجَ، یعنی مملکت آریانها مینامد و گوید مملکتی بود خوش آبوهوا هوادارای، زمینهای حاصلخیز، ولی ارواح بد دفعة زمین را سرد کردند و، چون زمین قوت سکنه را نمیداد، مهاجرت شروع شد. محققاً معلوم نیست، که مقصود از ایرانوَاِجَ چیست: مسکن اصلی آریانها قبل از جدا شدن از مردمان هند و اروپائی، یا مسکن آنها زمانی که با هندیها بودهاند؟ بهر حال میتوان حدس زد، که در این مورد هم مهاجرت از جهت زیاد شدن سکنه و تنگی جاها بوده. در باب تاریخ آمدن آنها به ایران، چنانکه در فوق گفته شد، بعض علماء عقیده دارند، که در حدود دو هزار سال ق. م بوده، ولی اخیراً این عقیده قوّت یافته، که از قرن چهاردهم ق. م. این مهاجرت شروع شده و تا قرن ششم امتداد یافته.
راجع باینکه آریانها بعد از ورود به فلات ایران چگونه منتشر شدهاند، باید گفت، که در آوستا اسامی شانزده مملکت ذکر شده. یکی از آنها معلوم نیست کجا بوده و از پانزده مملکت دیگر اوّلی (آیرانوَاِجَ) و دو مملکت آخری صفحهٔ البرز و پنجاب هند است[۳۶]. از اینجا بعض محققین استنباط میکنند، که این ولایات خط سیر و انتشار آریانها را نشان میدهد. بنابراین عقیده، خط انتشار آنها از اینقرار بوده: آریانهای ایرانی از سغد بطرف مرو آمده بعد هرات، نیسایه و کابل را اشغال کردهاند، پس از آن بطرف رُخَّج و هیلمند رفته، چون بدریاچهٔ زَرَنگ (دریاچهٔ سیستان) رسیدهاند و دریاچهٔ مزبور در آن زمان بزرگتر از دریاچهٔ کنونی بوده، بآنطرف نگذشتهاند، بخصوص، که در طرف جنوبی آن اراضی بلوچستان و مکران حالیه شروع میشود و این اراضی، بواسطهٔ بیآبی و آبوهوای بسیار گرم، آریانها را جلب نمیکرده. از این جهت بعد از اشغال سیستان بطرف مغرب رفته ولایت جنوبی خراسان، صفحهٔ دماوند و ری را اشغال کردهاند.
در باب اینکه چه مردمانی در ایران میزیستهاند عقیدهای، که از تحقیقات حاصل شده، این است: در مغرب ایران مردمانی بودهاند موسوم به کاسسو، که نژاد آنها محققاً معلوم نیست، اینها همان مردماند، که در تاریخ بابل و عیلام ذکرشان گذشت و مورّخین یونانی، چنانکه بیاید، آنها را کوّسیان[۳۷] یا کیسّی[۳۸] نامیدهاند. در گیلان کادوسیان. در مازندران تپوریها[۳۹]. در میان کادوسیان و تپوریها ماردها یا آماردها (سفیدرود را در عهد قدیم آمارد مینامیدند). در جنوب غربی عیلامیها. راجع به باقی قسمتهای ایران عقاید مختلف است، بعضی باین عقیدهاند، که سواحل خلیجپارس و عمان از حبشیها یا کلیة از مردمان سیاهپوست مسکون بوده[۴۰]، برخی عقیده دارند، که سکنهٔ تمام فلات ایران، قفقازیّه و اروپای جنوبی در زمان بسیار قدیم از سیاهپوستها یا از نژادی، که شکیل نبوده، ترکیب مییافته. بهرحال، وقتیکه آریانها به فلات ایران آمدهاند، در اینجا مردمانی یافتهاند، که زشت و از حیث نژاد، عادات، اخلاق و مذهب از آنها پستتر بودهاند، زیرا آریانها مردمان بومی را (دیو) یا (تور) نامیدهاند. علاوه بر این در مازندران آثاری بدست آمده، که خیلی قدیم است و دلالت بر صحت این استنباط میکند. رفتار آریانها با این مردمان بومی مانند رفتار غالب با مغلوب بود، بخصوص، که آریانها آنها را از خود پستتر میدانستهاند.
بنابراین در ابتداء هیچ نوع حقی برای آنها قائل نبودند، بلکه با اینها دائماً جنگ میکردند و هرجا آنها را مییافتند میکشتند، ولی بعدها، که خطر بومیها برای آریانها رفع شد و آریانها کارهای پرزحمت را از قبیل زراعت، تربیت حشم، خدمت در خانوادهها از دوش خود برداشته بانها محوّل کردند، بومیها طرف احتیاج شدید واقع شده دارای حقی گردیدند، مانند حق غلام و کنیز سابقا، که در تحت حمایت اربابها میزیستند. از این زمان اختلاط آریانها با بومیها شروع شد. ترتیب برقرار شدن آریانها در ایران بعضاً از داستانهای قدیم ما و تا اندازهای نیز از مقایسهٔ طرز مهاجرت و برقرار شدن سایر مردمان هند و اروپائی در ممالک مفتوحه استنباط شده. آریانها به ایران برای تاختوتاز نیامده بودند، بلکه میخواستند در این مملکت برقرار شوند و با این مقصود میبایست اراضی را از بومیها انتزاع کنند. برای رسیدن بمقصود بهرجا که وارد میشدند، پس از جنگ با بومیها، قلعهای بنا میکردند. درون قلعه را بدو قسمت تقسیم کرده قسمتی را بمساکن خانوادهها تخصیص میدادند و قسمت دیگر را به حشم. در این محوّطه شبها آتشی با دو مقصود روشن میکردند: اولاً برای اینکه خانوادهها از آن سهمی برند و دیگر از این جهت، که اگر بومیها شبیخون زدند، پاسبانان آتش را تیزتر کنند، تا مردان قلعه برای جنگ بیرون آمده دشمن را از اطراف قلعه برانند[۴۱]. بعدها این قلعهها مبدل به دهات و شهرها شد[۴۲].
مذهب آریانها و اخلاق آنها
راجع بمذهب آریانهای ایرانی باید در نظر داشت، که مدتها مذهب آنها با مذهب هندیها یکی بود، چنانکه بزبان واحدی هم تکلم میکردند، ولی در قرون بعد جدائی مذهبی بین آنها روی داد. کی این جدائی روی داده، محققاً معلوم نیست، ولی از کتیبهای، که در بوغاز (گیی) در آسیای صغیر بدست آمده و تاریخ آن تقریباً از ۱۳۵۰ ق. م است، استنباط میشود، که در این زمان جدائی هنوز روی نداده بود، چه نجبای میتانی، که آریانی بودهاند، بخداهای هندی قسم یاد کردهاند[۴۳]. چون تاریخ نوشته شدن (ودا) کتاب مقدّس هندیها از قرن چهاردهم بالا نمیرود و از قرن هشتم پائینتر نمیاید، پس تاریخ جدائی آنها بین این دو قرن، یعنی قرن هشتم و چهاردهم باید باشد. اما اینکه مذهب آریانهای ایرانی چه بوده، از مطالعات محققین در مذهب هندیها و مقایسهٔ نتیجهٔ آن با نتیجهٔ مطالعات در آوستا (کتاب مقدس زرتشتیها) این عقیده حاصل میشود:
آنها معتقد بودند بیک عده از وجودهای خیّر و خوب، که گنجها و ذخائر طبیعت را بانسان میرسانیدند. در میان این ذخائر مهمتر از هر چیز روشنائی و باران بود و نیز اعتقاد داشتند به وجودهای بد و تیره، که با موجودات خوب در جنگ بوده نمیخواستند انسان سعادتمند باشد. شب، زمستان، خشکسالی، قحطی، امراض، مرگ و سائر بلیّات را از وجودهای بد میدانستند. معلوم است، که وجودهای اوّلی را میپرستیدند، حمد و ثنای انها را میگفتند یا میخواندند و برای آنها نیاز میدادند، و حال آنکه ارواح بد را دشمن میداشتند و برای محفوظ ماندن از شرّ آنها به اورادی متوسّل میشدند، که بعدها باعث ترقی سحر و جادوگری شد و زرتشت بر ضدّ این خرافات قیام کرد. بعض محققین به این عقیدهاند، که پرستش و رثرغنا (ربّ النوع رعد) و میثر (ربّ النوع آفتاب) در این زمان در مذهب آریانهای ایرانی داخل بود[۴۴]. آفتاب را چشم آسمان میدانستند و رعد را پسر آن. بعبارت دیگر باید گفت، که آریانهای ایرانی، مانند آریانهای هندی، عناصر را میپرستیدند، ولی بعد بتدریج ترقی کرده به درجهٔ پرستش خدای یگانه رسیدند. کی نتیجهٔ این ترقّی و تکامل حاصل شد؟ معلوم نیست ولی، چنانکه در جای خود بیاید، آریانهای ایرانی زودتر از آریانهای هندی ترقّی کرده بتوحید رسیدهاند. آریانهای ایرانی، وقتی که به ایران آمدند، از حیث تمدّن پستتر از همسایههای خود، یعنی بابل و آسور بودند و چیزهای زیاد از آنها اقتباس کردند، ولی در اخلاق بر آنها برتری داشتند، چه معتقدات مذهبی آنها سعی و عمل، یعنی کوشش و کار کردن را با راستی و درستی تشویق میکرد و ایرانیهای قدیم دروغ را یکی از بزرگترین ارواح بد میدانستند.
خانواده - طبقات شکل حکومت
خانواده بر اقتدار پدر یا بزرگتر خانواده تشکیل شده بود. زن، اگرچه اختیاراتی نسبت به شوهر نداشت، با وجود این بانوی خانه محسوب میشد و کلیة چنین بنظر میآید، که مقام زنها نزد آریانهای ایرانی بهتر از مقام آنها در نزد مردمان دیگر بوده، اولاد تابع محض پدر بودند، رئیس خانواده در عهود بسیار قدیم در آن واحد قاضی و مجری آداب مذهبی بود زیرا در این ادوار از جهت سادگی آداب مذهبی طبقهٔ روحانیین وجود نداشت. یکی از تکالیف حتمی رئیس خانواده این بود، که مراقب اجاق خانواده بوده نگذارد آتش آن خاموش شود. اجاق خانواده در جای معین واقع و مورد احترام بود.
عدّهٔ طبقات چنانکه از آوستا دیده میشود سه است: روحانیون، مردان جنگی و برزگران، ولی در عهود بسیار قدیم طبقهٔ روحانیون وجود نداشت: اجراء آداب مذهبی و قربان کردن را رؤساء خانوادهها بر عهده داشتند. شکل حکومت در این ازمنه ملوکالطوایفی است: از چند خانواده تیرهای تشکیل میشد و مسکن آن ده بود که (ویس) میگفتند، از چند تیره عشیره یا قبیله ترکیب مییافت و محل سکنای آن بلوک بود، که در آن زمان (گئو) مینامیدند، چند عشیره قوم یا مردمی را تشکیل میکرد و محل سکنای آن را، که ولایت بود دهیو میگفتند. رؤسای خانوادهها رئیس تیره و رؤسای تیرهها رئیس قبیله را انتخاب میکردند. رئیس قوم یا ولایت نیز در اوائل انتخابی بود، ولی، چون فرماندهی لشکر را در موقع جنگ بعهده داشت، بعدها بر اختیارات خود افزود، ولی نه به اندازهای، که اختیارات رؤسای خانوادهها و تیرهها بکلی ملغی گردد. رئیس تیره را ویسپت و رئیس قوم یا مردم را دَهیوپت مینامیدند. وقتی که چند مردم یا چند ولایت در تحت حکومت یک نفر واقع میشدند او را شاه بزرگ میخواندند. دهیوپتها فیالواقع امراء یا پادشاهان کوچکی بودند، که نسبت بشاه بزرگ حال دستنشاندگی داشتند. اینها میبایست باجی بدهند یا هدایائی بدربار بفرستند و در موقع جنگ سپاهی برای شاه تهیه کنند.
اکثر پهلوانان داستانهای قدیم ما دهیوپتهائی بودند، که هر کدام حکومت ولایت یا ایالتی را بطور موروثی در خانوادهٔ خود داشتند. از دولتهائی، که آریانهای ایرانی در ازمنهٔ تاریخی تشکیل کردهاند و ذکر آنها پائینتر خواهد آمد، دولت اشکانی از حیث شکل حکومت بدولتهای آریانی در زمانهای قبل از تاریخ بیشتر شباهت دارد و بنابراین اگر بخواهیم اطلاعاتی بیشتر راجع باین شکل حکومت تحصیل کنیم، باید در طرز حکومت اشکانیان بیشتر دقیق شویم.
تاریخ آریانهای ایرانی از قرن هفتم یا اواخر قرن هشتم ق. م شروع میشود و هرچه قبل از آن بوده در پس پردهٔ ظلمت مستور است، بنابراین لااقل در مدّت بیست و سه قرن، یعنی در زمانی، که از جدا شدن آریانها از مردمان دیگر هند و اروپائی تا قرن هفتم ق. م گذشته، محققاً معلوم نیست، که آریانها چه میکردهاند. همینقدر از داستانهای قدیم ما برمیآید، که آریانهای شهری و دهنشین شده دولتهائی تشکیل کرده بودند. در اینجا ذکر داستانها خارج از موضوع است، ولی کلیاتی که از آنها بدست میآید، دلالت میکند بر اینکه آریانها لااقل چهار دولت تشکیل کردهاند: دو دولت را باید موافق داستانها دولت جمشیدیها و فریدونیها بنامیم، دو دولت دیگر را دولت منوچهریها و زابیها. زمان جمشید خیلی قدیم است. بعضی عقیده دارند، که جمشید داستانی مربوط بزمانی است، که هنوز جدائی بین مردمان هند و اروپائی روی نداده بود، ولی به هرحال چنین بنظر میآید، که زمان او جزو عهدی است، که آریانهای هندی و ایرانی باهم بودهاند[۴۵]. دولت فریدونیها نیز باید مربوط باین زمان باشد، اما دولت منوچهریها و زابیها منسوب به دورههائی است، که آریانهای ایرانی در شمال شرقی فلات ایران برقرار شده و در فشار مردمانی بودند، که از طرف شمال همواره باینها حمله میکردند. ظنّ قوی میرود، که این مردمان همان سکاهائی بودهاند، که در ادوار تاریخی مکرّر به آنها بر خواهیم خورد. در اینجا مسئلهای مطرح میشود: آیا زمان دول چهارگانهٔ مذکور را میتوان ازمنهٔ قبل از تاریخ ایران دانسته از داستانهای ما راجع به جمشید، فریدون و غیره استنباطهائی در باب ازمنهٔ قبل از تاریخ آریانهای ایرانی کرد؟ جواب معلوم است: اگر داستانهای ما، بصورت گفتههای اوّلی، بما رسیده بود، میتوانستیم بگوئیم بلی، ولی متأسفانه این داستانها در مدّت ادوار مختلف و قرون زیاد، بجهاتی، که یکی یا دو تا نیست، تحریف و تصحیف شده و بقدری مشوّش گشته، که نمیتوان محققاً گفت فلان شاه یا فلان پهلوانی را، که مثلاً در دورهٔ منوچهریها اسم میبرند، حتماً از همان دوره بوده، یا فلان واقعه در همان زمان روی داده، زیرا میبینیم اشخاصی زیاد از دورهٔ اشکانی به دورهٔ کیانی (هخامنشی) نقل شدهاند و وقایعی را از دورهٔ ساسانی به دورهٔ کیانی منتسب داشتهاند. بنابراین از کجا که وقایع دورهٔ مادی یا هخامنشی به دورهٔ منوچهریها منسوب نشده باشد؟ برگردانیدن داستانها بصورت اوّلی کاری است محال، زیرا تمام مدارکی، که در دست است، از قرون اسلامی است و اصل خداینامه در دست نیست. اگرچه خود خداینامه هم اگر بدست میآمد، باز برای این مقصود کاملاً کافی نبود، چه ظنّ قوی این است، که در دورهٔ ساسانی هم به داستانها دست بردی شده، ولی باز کمکی میبود بزرگ. بنابراین امروز کاری، که میتوان کرد این است، که معین شود با این صورتی، که داستانها دارد (صرفنظر از اینکه در ابتداء چه صورتی داشته)، چه وقایع تاریخی را پیش یا پس برده و چه اشخاصی را از یک دورهٔ تاریخی به دورهٔ دیگر نقل کردهاند. این کار فرع دو چیز است: ۱- دانستن تاریخ واقعی ایران قدیم با تمامی جزئیاتی، که ضبط کردهاند. ۲- دانستن داستانهای ایران قدیم با روایات مختلفه، که در کتب عدیده ذکر شده. این کار آخری هم مطالعات طولانی لازم دارد، زیرا به شاهنامهٔ تنها یا یکی دو کتاب نمیتوان اکتفاء کرد: روایات در باب اشخاص و وقایع داستانی متعدّد است و بسا در کتابی در دو کلمه حقیقتی گفته میشود، که در شاهنامه یا کتب دیگر نیست. بنابراین، اگر کسی بخواهد تتبعات کامل کند، باید کلیهٔ کتابهائی را، که راجع به داستانها نوشته شده، بخواند و عدّهٔ این نوع کتب خیلی زیاد است. برای مثل یک مورد را ذکر میکنیم: عموماً در داستانهای ما داراب یا دارای اکبر را پسر همای میدانند، ولی مسعودی پس از ذکر مختصری از احوال همای گوید: «ثم ملک بعدها اخ لها یقال له دارا بن بهمن...» (مروج الذّهب صفحهٔ ۱۰۰). بس موافق روایت مزبوره داراب برادر همای بوده. همین دو کلمه (یعنی «اخ لها») کلیدی بدست میدهد، که بواسطهٔ آن ممکن است معلوم داشت این داستان بکدام دوره مربوط است و مقصود از همای و داراب کیها بوده. چون مرام ما در این تألیف ذکر تاریخ ایران قدیم است نه داستانها، اطناب را خارج از موضوع دانسته میگذریم، بخصوص که در نظر است پس از اتمام این تألیف به داستانها بپردازیم. عجالةً بطور کلی میتوان گفت، که ازمنهٔ تاریخی ایران از اواخر قرن هشتم ق. م شروع میشود و در حوالی این قرن (مثلاً در قرن نهم) سه قوم آریانی در ایران جاهائی را اشغال و دولتهای ملوک ملوکالطوایفی تشکیل کرده بودند: در مغرب مادیها، در مشرق باختریها و در جنوب پارسیها.
تقسیم تاریخ ایران - مستندات تاریخ قدیم
تاریخ آریانهای ایرانی بچهار قسمت تقسیم میشود: اوّل - عهد قدیم، که از آخر قرن هشتم ق. م شروع شده در نیمهٔ قرن هفتم میلادی خاتمه مییابد. دوّم - عهد متوسط، که از نیمهٔ قرن اوّل هجری تا بدو سلطنت صفویّه امتداد یافته. این عهد را میتوان بدو قسمت بزرگ تقسیم کرد: قسمت اولی تا ظهور فتنهٔ مغول و قسمت دوّم از آمدن مغولها به ایران تا تأسیس دولت صفویّه. عهد سوّم، که میتوان تا اندازهای جدیدش نامید، از دورهٔ صفویّه تا آغاز مشروطیّت ایران امتداد مییابد و عهد چهارم یا معاصر از ابتدای مشروطیّت تاکنون. تاریخ قدیم ایران نیز به دورههائی تقسیم شده: ۱ - دورهٔ مادی، یا اعتلای آریانهای ایرانی در مشرق قدیم. - دورهٔ هخامنشی یا استیلای آریانهای ایرانی بر مشرق مزبور، این دو دوره متمم یکدیگرند. ۳ - دورهٔ مقدونی و سلوکی، یعنی دورهٔ برتری عنصر یونانی و مقدونی در ایران و مشرق قدیم. ۴ - دولت یارت یا عکس العمل سیاسی، یعنی تلافی عدم بهرهمندیهای ایرانیها در سالامین، ایسّوس و گوگامل. ۵ - دولت ساسانی یا عکسالعمل سیاسی و تمدّنی، دورهٔ مبارزه عالم ایرانی زرتشتی با عالم مسیحی روم و بیزانس. تاریخ این عهد طویل را، که تقریباً شامل چهارده قرن است به دو طرز میتوان بیان کرد: ۱ - موافق کتیبههائی، که از شاهان ایران قدیم باقی مانده، نتیجهٔ حفرّیاتی، که در جاهای تاریخی ایران، سایر امکنه قارّههای قدیم بعمل آمده و مستقیماً یا بطور غیر مستقیم مسائلی را از تاریخ ایران قدیم روشن کرده، کتب مذهبی آریانهای ایرانی، مسکوکات، ابنیه و آثار قدیمه، نوشتههای مورّخین خارجه، که ذکرشان گذشت و کتب بعض نویسندگان قرون اسلامی.
۲ - موافق داستانهائی که از عهد قدیم از نسل به نسل رسیده تا در زمان ساسانیان جمعآوری شده و در قرون اوّلیهٔ اسلامی موضوع مصنفاتی گردیده، که معروفترین آنها شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی است. معلوم است، که مدارک نوع اوّل از حیث صحت و تحقق بمراتب برتری دارد و، حال آنکه داستانهای مذکور، چون در مدت قرنها شفاها از نسل بنسل گذشته، بتدریج تحریف و تصحیف شده، شاخ و برگهائی بر آن افزودهاند و فاقد صحت و تحقق گشته: زیرا بسا وقایع زمانی را بزمان دیگر نسبت داده، اسامی اشخاصی را از یک دوره به دورهٔ دیگر بردهاند و، از همه اینها گذشته، بسیاری از وقایع مهم و شاهان بزرگ چنان نسیا منسیا شدهاند، که اثری از آنها در داستانها باقی نمانده. بنابراین روشن است، که باید اساس تاریخ عهد قدیم ایران را، برای رعایت صحت، بر مدارک نوع اوّل قرار داد و پس از آن داستانها را هم بخاطر آورد تا شاید بتوان از مقایسهٔ آنها با تاریخ یک نوع کلیاتی استنباط کرد. راجع بمدارک نوع اوّل باید گفت، که، تا زمانی که خاورشناسان بخواندن کتیبههای ایرانی، آسوری و بابلی، مصری و غیره موفّق نشده بودند و حفریاتی در جاهای تاریخی بعمل نیامده بود، یگانه منابع اطلاعات ما راجع بعهد قدیم نوشتههای مورّخین یونانی، رومی، مصری، یهودی، ارمنی و بعض نویسندگان قرون اسلامی و غیره بود، ولی از وقتیکه پیشرفتهای مذکور حاصل شده، مطالبی روشنتر گردیده یا تصحیح شده و از جمله اسامی شاهان و رجال ایران را، که یونانیهای قدیم برای مجانست با زبان خود تصحیف کردهاند، حالا بطور صحیح میدانیم. بهمین جهت است، که راجع به اسامی شاهان و رجال ایران قدیم، مؤلف این ترتیب را اتخاذ کرده: اگر در کتیبهها و الواحی، که بدست آمده، اسامی شاهان و مردمان و محلها ذکر شده، عین آن را نوشته و الا چنانکه مورّخین عهد قدیم نوشتهاند. باید اذعان کرد، که ما تاریخ ایران قدیم را کاملاً نمیدانیم، زیرا یونانیها، رومیها و غیره غالباً وقایعی را ضبط کردهاند، که بممالک آنها مربوط بوده، یا در حدود غربی ایران روی داده، و حال آنکه چه بسیار بوده حوادث و وقایعی، که در داخلهٔ ایران یا در حدود شمالی یا شرقی آن اتفاق افتاده و از خاطرها زدوده. با وجود این چون کاوشها و تحقیقات تاریخی دنبال میشود، میتوان امید داشت، که بعدها تاریخ ایران از اینکه هست روشنتر گردد، بخصوص اگر حفریات علمی در جاهای تاریخی ایران بعمل آید. از شرحی که در مدخل راجع بمشرق قدیم گفته شد، معلوم است، که بیشتر اکتشافاتی که باعث انقلاب علمی گشته، در مصر و محلهای آسور و بابل حاصل شده، بنابراین انقلاب مزبور شامل تاریخ ایران قدیم نیست یا، اگر هم باشد، فقط میتوان گفت، قسمتی را از آن شامل است، زیرا در ایران کاوشها و تحقیقات در امکنهٔ تاریخی، به استثنای یکی دو محل، هنوز صورت وقوع نیافته و در این محلها هم بیشتر اسناد راجع به تاریخ عیلام یا بابل و آسور است. بنابراین نوشتههای مورّخین قدیم را امروز هم باید منابع مهمّ اطلاعات ما راجع به ایران قدیم دانست. اخیراً به اجازهٔ دولت مأمورینی از طرف مؤسسات خارجه (امریکائی و فرانسوی) در جاهای تاریخی ایران از قبیل تخت جمشید، نهاوند، حوالی دامغان، نزدیکی استراباد، مشغول تحقیقات و حفریات شدهاند. باید امیدوار بود، که آثار مهمی در اینجاها کشف و بروشن کردن تاریخ قدیم ایران کمکهای معنوی خواهد شد.
بعض مقادیر عهد قدیم
چون در نوشتههای مورخین یونانی و غیره غالباً مقادیری ذکر شده، که اکنون فهمیده نمیشود، مقادیر مزبوره در اینجا با مقادیر جدید ایران و سلسله مطری مقایسه شده. علاوه بر این، در هر جای این تألیف، که مقتضی بوده، مقادیر عهد قدیم را با مقادیر سابق ایران، که هنوز معمول است، سنجیدهایم، ولی تنزل اخیر قران را، که از تنزل نقره حاصل شده، بواسطه عدم ثبات این فلز در نظر نگرفته، تومان را معادل پنج فرنگ طلا حساب کردهایم. راجع بمقادیر ایران اختلافاتی بین محققین موجود است که در جای خود گفته خواهد شد.
مقادیر عهد قدیم | مقادیر جدید ایران | مقادیر سلسلهٔ مطری | |
مقیاس طول مقیاس حجم اوزان نقود نقره نقود طلا |
واژه ناخوانا (هرودوت)[۴۶] = فرسنگ ایرانی ستاد یونانی = ستاد یونانی = پلطر یونانی[۴۷] = ارش بابلی = ارش مصری = ارتبه مادی[۴۸] = مِدیْمنْ یونانی[۴۹] = شنیس یونانی[۵۰] = کوتیل[۵۱] = تالان بابلی = تالان اوبیائی[۵۲] = تالان آتیک[۵۳] = مین اوبیائی = مین آتیک = دَرَخَم آتیک = مین (صد درخم) = تالان آتیک = تالان اوبیائی = تالان بابلی = تالان آتیک طلا = سْتاتِر[۵۴] یا دَریک طلا = |
۵۹۵۸ گز ۴۴۳۳٬۳۲ » ۱۸۴٬۷۲ » ۱۴۷٬۷۸ » ۳۰٬۷۸ » ۰٬۵۱» ۰٬۴۶» ۵۵ پیمانه ۵۱ » ۱٬۰۷ » ۰٬۲۷ » ۳۱۴۱۱٬۲۰ درم ۲۶۹۱۲٬۸۰ » ۲۶۱۷۸٬۰۰ » ۴۴۸٬۷۱ » ۴۳۶٬۳۰ » ۰٬۸۰ ریال ۸۰ » ۴۴۴۸ » ۴۵۲۵ » ۵۲۸۰ » ۴۴۴۸۰ » ۱۴٬۸۳۲ » |
۵۹۵۸ مطر ۴۴۳۳٬۳۲ » ۱۸۴٬۷۲ » ۱۴۷٬۷۸ » ۳۰٬۷۸ » ۰٬۵۱» ۰٬۴۶» ۵۵ لیطر ۵۱ » ۱٬۰۷ » ۰٬۰۷ » ۳۱۴۱۱٬۲۰ گرام ۲۶۹۲۲٬۸۰ » ۲۶۱۷۸٬۰۰ » ۴۴۸٬۷۱ » ۴۳۶٬۳۰ » ۰٬۹۳ فرنگ طلا ۹۷٬۶۸ » ۵۵۶۰٬۰۰ » ۵۶۵۷٬۰۰ » ۶۶۰۰٬۰۰ » ۵۶۰۰ » ۱۸٬۵۴ » |
- ↑ Elephas primigenius.
- ↑ اروپائیها چنین نامند.
- ↑ یعنی از عصر سوّم معرفة الارضی.
- ↑ اسم این دریاچه را جغرافیّون عرب و غیره اورمیه ضبط کرده و در روایات قدیمهٔ ما آن را چیچست یا چیکست نامیدهاند.
- ↑ مطر معادل یک گز از مقادیر جدید یا پانزده گره و شش عشر است.
- ↑ کیلومتر معادل یک میل از مقادیر جدید یا ۹۷۵ ذرع است.
- ↑ از ۲۲ الی ۲۸ سانتیمتر.
- ↑ مدیترانه را در ایران بعضی دریای سفید یا بحر ابیض مینامند، ولیکن این اسم در جغرافیا به دریای سفید، که با اقیانوس منجمد شمالی مربوط است، اطلاق شده. دریای مدیترانه را اکثر ملل از جهت موقع آن در میان سه قارّه دریای (میان زمین) نامیدهاند، ولی چون این اسم مأنوس نیست، لابد باید آن را مانند قدماء دریای مغرب یا روم نامید، در این تألیف اسم اوّلی اختیار شده.
- ↑ Oxus.
- ↑ یونانیها غالباً در تصحیف اسامی ایرانی و او مفتوح را مبدّل به O و بجای (خ) و (ش)، (ک) و (س) میگذاشتند، نظایر این نوع تصحیفات زیاد است.
- ↑ دریای اقیانوسی، یعنی دریائی، که با اقیانوس مرتبط است، مانند خلیج پارس و غیره.
- ↑ بعضی محلو نوشتهاند.
- ↑ Caspienne.
- ↑ Caspii.
- ↑ Huntington (جغرافیادان امریکائی).
- ↑ از این نوع علائم گویند که در عصر چهارم معرفت الارضی قسمت اعظم فلات در زیر آب بوده.
- ↑ Herba Medica.
- ↑ Sir G.Birwood.
- ↑ Rose.
- ↑ Varedha (ورذ).
- ↑ Bos-taurus.
- ↑ Bos-indicus.
- ↑ Cameius-dromedariuss.
- ↑ Camelus Bactrianus.
- ↑ Seleucie.
- ↑ حلوان قلعهای بود در کوههای کردستان در نزدیکی کرکوک.
- ↑ Kambaden.
- ↑ Konkobar.
- ↑ گمرون عهد قدیم.
- ↑ مثلا (ریگودا) و (ودا) که کتب مذهبی هندیها است.
- ↑ راجع به سکاهای آسیای وسطی نظر به اسنادی، که در سنوات اخیر بدست آمده بعض محقّقین به این عقیدهاند، که اینها از ایرانیهای شمالی بودهاند، چه زبان آنها از زبانهای ایران شمالی است.
- ↑ Eratosthene (در قرن سوّم ق. م میزیست).
- ↑ Ariana.
- ↑ Parapamise (سلسله کوههای افغانستان شمالی و هندوکش).
- ↑ Paritacene.
- ↑ شانزده مملکت آوستائی از اینقرار است: ۱ - اَیرانَوَاِجَ - مملکت آریانها. ۲ - سوغده - سُغد. ۳ - مورو - مرو. ۴ - باخذی - باختر. ۵ - نیسایه - بعضی با محلّی در دو فرسخی سرخس و برخی با نیشابور تطبیق میکنند. ۶ - هَرَایوَ - هرات. ۷ - وَای کرت - کابل. ۸ - اورو - طوس یا غزنه. ۹ - وَهرگان - گرگان. ۱۰ - هَرَهُوواتی - رُخَّج در جنوب افغانستان. ۱۱ - ایتومنت - وادی هیلمند. ۱۲ - رَگَ - ری. ۱۳ - شخر یا چخر - شاهرود. ۱۴ - وَرِنَ - صفحهٔ البرز یا خوار. ۱۵ - هَپتَهیندو - پنجاب هند. ۱۶ - ولایاتی که در کنار رودخانهٔ رنگا است وسر، یعنی مدیر ندارد - معلوم نیست کجا بوده.
- ↑ Cosseens.
- ↑ Kissi.
- ↑ طبرستان از تپورستان آمده.
- ↑ این عقیده مبتنی بر مدارکی است، که از تحقیقات بدست آمده.
- ↑ (ور) که در داستان جمشید ذکر شده نمونهای از این قلعهها است.
- ↑ محقّقین تصوّر میکنند که بنای شخره و ری و غیره هم بدین منوال بوده.
- ↑ ایندرَ، وارونَ، ناساتییا، میثرا.
- ↑ وَرَثرَغنا بعدها (ورهران) و بعد بهرام شد، میثرَ هم (میترَ) و بعد مهر گردید.
- ↑ شید صفت و بمعنی درخشنده است، اصل اسم جم است، که در حماسه ملّی هندیها یمه و در آوستا ییمه گفتهاند.
- ↑ Schoene.
- ↑ Plèthre.
- ↑ Artala.
- ↑ Médimne.
- ↑ Chénice.
- ↑ Cotyle.
- ↑ Talent eulaïque
- ↑ Taleut attique.
- ↑ Statére.