پرش به محتوا

تاریخ ایران باستان/قسمت دوم - مشرق قدیم

از ویکی‌نبشته

قسمت دوم - مشرق قدیم

حدود مشرق قدیم در مکان و زمان

تاریخ ایران قدیم قسمتی از تاریخ مشرق قدیم است و این تاریخ، چنانکه گفته‌اند، فصل اول گذشته‌های بشر یا توصیف تمدّنهائی است که به تمدن یونانی پیوسته، این تمدن هم به تمدنهای دیگر اتصال یافته و بدین نحو مانند سلسله دودمان یا خانواده‌ای عهدا بعد عهد تا زمان ما ممتد است. تاریخ مشرق قدیم از حیث زمان اگر بیش از نصف تاریخ بشر نباشد کمتر نیست، با وجود این در زمانی که بما نزدیک است منابع این قسمت مهم تاریخ به مندرجات توریة و چند کتابی، که از مورخین و نویسندگان عهد قدیم باقی مانده، محدود می‌شد. بنابراین موادّی که برای تاریخ لازم است بسیار کم و اطلاعات خیلی محدود بود، خود علم تاریخ هم برای تحقیقات اسلوب علمی نداشت. پس جای تعجب نیست که علماء این علم راجع بتاریخ مشرق قدیم، بجای آنکه از جزئیات پی بکلیات برند، کلیاتی در نظر گرفته با قیاس جزئیات را از آن استنتاج می‌کردند. بقدری که این اسلوب[۱] بتاریخ مزبور ضرر زد، به هیچ‌یک از قسمت‌های دیگر به آن اندازه زیان نرسانید. حال بدین منوال بود تا در عصر ما اوضاع تغییر کرد و قرن سیزدهم هجری، یا نوزدهم میلادی، گوشه‌هائی از پردهٔ ضخیم قرون عدیده، که گذشته‌های مشرق قدیم را در پس خود پنهان می‌داشت و هنوز هم دارد، بلند کرد: سنگهائی که سطح آن از خطوط قدیمه پوشیده، دفترخانه‌ها دولتی از دول بزرگ عهد عتیق، کتابخانه و آثار پادشاهان با عظمت، هزاران لوحه، عده‌ای بیشمار از حجاریها، آثار و اشیاء از زیر زمین بیرون آمده و خاموشی را به یک‌سو نهاده بذکر حوادث و وقایع قرنها پرداختند.

معلوم است که با این حال منابعی جدید برای دانستن تاریخ مشرق قدیم بدست آمد و اطلاعات حاصله مبنای تاریخ مشرق قدیم, ا، که از نظر فلسفی با قیاس ساخته شده بود، از بیخ و بن برافکنده بنورهٔ کاخ متینی ریخت، که در آتیهٔ نزدیک آن را از روی استحقاق تاریخ مشرق قدیم خواهند خواند. این کاخ با سرعتی حیرت‌آور بالا می‌رود و بقدری مواد بدست آمده که بفکر هیچیک از علماء خطور نمی‌کرد. تقریباً هر سال کشفیاتی جدید در یکی از امکنهٔ مهمّ تاریخی روی داده، روشنائی به یکی از گوشه‌های تاریک این قسمت از تاریخ بشر می‌اندازد. راست است که هنوز این قسمت بدرجه‌ای نرسیده که بتوان آن را در ردیف بعض قسمتهای روشن تاریخ گذارد، با وجود این بنا بر اسناد و مدارکی که کشف شده، الآن هم تاریخ ادواری زیاد، که تا سه هزار سال قبل از میلاد و بلکه بیشتر بالا می‌رود، روشن شده، درجهٔ تمدّن بشر در این ادوار و عهود معلوم گشته و، چون این نکته مسلم است که هریک از درجات تمدّن نتیجه کارهای قرون عدیده است، اطلاعات مزبوره روشنائیهائی هم به ادوار فاصله افکنده بسیاری از چیزهای مجهول را معلوم می‌کند.

تحقیقات در آثار عتیقه صفحاتی که تمدّن یونانی داشته، بخصوص در جزیرهٔ کرت،[۲] از چندی به این طرف ترقّی شایانی کرده و معلوم داشته که چندین قرن قبل از جنگ (ترووا)[۳] این جزیره، که یک نوع تمدّن عالی پرورده، با تمدن مشرق قدیم ارتباطی بسیار نزدیک داشته و ارتباط مزبور مدّتهای مدید برقرار بوده. نیز به ثبوت رسیده که قدیم‌ترین مردم ایطالیائی، یعنی (اتروسک) ها، که در قرون بعد آن‌قدر تمدنشان در تمدن رومی دخالت داشت، اصلاً مشرق زمینی بوده‌اند. ازاینجهت و جهات دیگر تاریخ مشرق قدیم می‌رود که مبدّل شود به تاریخ «عهد قدیم ممالک متمدنه دریای مغرب».[۴] در اینجا مسئله‌ای طرح می‌شود: آیا باید این قسمت از تاریخ را باسمی نامید که ذکر شد، یا افق نظر را وسیع‌تر کرده این قسمت را بسائر ممالک مشرق هم مانند چین و غیره شامل کرد، چه بین این تمدن و تمدن چینی و امریکای قدیم، چنانکه گویند، شباهتهای حیرت‌آور وجود دارد. عجالة علم تاریخ نتوانسته این مسئله را حل کند و بنابراین علماء و محققین دائره را تنگ‌تر گرفته تاریخ «مشرق قدیم» یا «عهد قدیم ممالک متمدنهٔ دریای مغرب» را شامل مصریها، سومریها، اکدیها، سامیهای کلده و آسور می‌کنند و پس از آن از گذشته‌های مللی حرف می‌زنند، که هرچند تمدن عالی پرورده‌اند، ولی تمدن آنها کم یا بیش در تحت نفوذ مصریها یا بابلیها و یا هردو پرورش یافته. این ملل به ترتیب تاریخی عبارتند از: ۱ - سامیهای سوریه و عربستان و نیز فینیقیها که تمدن شرقی را بمغرب بردند. ۲ - ملل و مردمانی که در آسیای صغیر می‌زیستند و نژاد آنها هنوز محققاً معلوم نیست، مانند هیت‌ها و غیره.[۵] ۳ - اهالی سیاه‌پوست (نوبی) در جنوب مصر که دولت (مروایت) را تشکیل کردند. ۴ - عیلامیها که نه سامی بودند و نه آریانی. ۵ - قدیم‌ترین نمایندگان نژاد آریانی بخصوص مادیها و پارسیها که از مشرق قدیم دولت واحد و مشکّلی ساختند.[۶]

تمدّن بحر الجزائر[۷] یا یونانی و تمدن (اتروسکی) یا رومی در این قسمت از تاریخ داخل نیست، چه تمدن یونانی و رومی، هرچند پایه‌اش بر تمدن مشرق قدیم است، ولی بعدها خصائصی دیگر یافت و در تاریخ تمدّن‌ها معروف به «تمدّن یونانی و رومی» گردید. بنا بر آنچه گفته شد حدود جغرافیائی مشرق قدیم عجالة چنین است: ۱ - از آسیای وسطی، دریای کسپین یا خزر، کوههای قفقاز و دریای سیاه تا خلیج‌پارس، عربستان جنوبی و دریاچه‌های افریقائی. ۲ - از سند تا جبل طارق. این است حدود مشرق قدیم. اما راجع به حدّ نهائی آن در زمان بین علماء مباحثات زیاد شده و باین مسئله، که در چه زمان این تاریخ خاتمه یافته، جوابهای مختلف داده‌اند. بعض علماء باین عقیده‌اند که حدّ نهائی این تاریخ زمانی است که برتری تمدن یونانی مسلم گشت و یونانیها پیش آهنگ تمدّن شدند، یعنی پس از اینکه پارسی‌ها ملل مشرق قدیم را در تحت دولت مشکّل واحدی در آورده بیونان برخوردند، جنگهای ایران و یونان وقوع یافت و یونانی‌ها در مشرق منتشر شده زمینهٔ استیلای قوم خود را آماده کردند، ولی برخی با این عقیده همراه نیستند، چه ثابت شده، که بعد از جهان‌گیریهای پارسی‌ها اوضاع و احوال مشرق قدیم تغییر نکرد، ملل سیر تکاملی خود را می‌پیمودند و زندگانی سیاسی بعض ملل از نو تجدید می‌شد. به‌عبارت‌دیگر در تحت لوای شاهنشاهی ایران نه ملتی مرد و نه تمدنی از تمدنهای قدیم از میان رفت. بعضی پیدایش اسکندر و فتوحات او را حدّ نهائی تاریخ مشرق قدیم تصوّر می‌کنند، چه می‌گویند که، با غلبهٔ اسکندر بر دولت هخامنشی، عنصر یونانی در مشرق برتری یافت و تمدّن مشرق از شرقی به یونانی تبدیل شد، ولی مطالعات دقیق ثابت میکند که تمدّن یونانی، به استثنای بعض سواحل دریای اژه (بحر الجزائر) و دریای مغرب، در جاهای دیگر مشرق قدیم بعمق نرفت، تمدّنهای قدیم باقی ماند و خود اسکندر و بعد از او سلوکی‌ها و غیره، تا درجه‌ای، در تحت اثر این تمدّنها درآمدند. مذهب مسیحی هم، برخلاف آنچه بعضی تصوّر کرده‌اند، کاملاً خاتمه باین عهد ممتد مشرق نداد، زیرا مردمان زیاد مذهب مسیحی را پذیرفتند، بی‌اینکه از گذشته‌ها و عادات خود صرف‌نظر کرده، یا بطور کلّی، احوال روحی خود را تغییر داده باشند. از الهیات و ادبیات آنها هم این نکته روشن است. پس از آنچه گفته شد بالطبع این سؤال پیش می‌آید، که بالاخره تاریخ مشرق قدیم کی خاتمه یافته؟ با فتوحات مسلمین، زیرا مسلمین ملل زیادی را، که تمدّن قدیم شرقی داشتند، بدین جدید درآوردند و با دین اسلام عادات و اخلاق و تمدّنهای قدیم بمرور از میان رفت، اکثر ملل زبان خود را فراموش کردند، اینکه سهل است تاریخ خود را هم از خاطرها زدودند و زبان و تمدّن عرب جایگیر تمدنهای قدیم شرقی گردید. بنابراین میتوان گفت، که زوال تمدنهای قدیم با ظهور مذهب مسیح شروع گردید و با انتشار اسلام خاتمه یافت.

از این جهت است که محققین تاریخ مشرق کهن را بسه قسمت تقسیم میکنند:

۱ - مشرق قدیم. ۲ - مشرق مسیحی. ۳ - مشرق اسلامی. برای روشن بودن این معنی کافی است نظری به ممالکی، که دو تمدّن بزرگ مصری و بابلی را پرورده‌اند، بیفکنیم. در مصر زبان قبطی، که یک زبان طبقهٔ سوم بود، یعنی از زبانی آمده بود، که زادهٔ زبان قدیم مصر است، در قرن هفدهم میلادی بکلی مرد.

در بین النهرین (کلدهٔ قدیم) از تمدن سومریها، اکدیها و کلدانیها اثری باقی نمانده.

چنین است نیز حال سوریه نسبت به فینیقی‌ها. امّا در آسیای صغیر، ایران و آسیای وسطی تأثیر عربیّت کمتر بود، زیرا زبانهای مردمان این ممالک محفوظ ماند و سکنهٔ این ممالک چیزهای زیاد از عادات و اخلاق سابق خودشان حفظ کردند. جهات این تفاوتها زیاد است و سبب اصلی را باید از اینجا دانست، که این مردمان نه سامی‌نژاد بودند و نه عناصر سامی در اینجاها مانند مصر و کلده زیاد بود. راجع به ایران بی‌تردید میتوان گفت، که، علاوه بر محفوظ ماندن زبان، بسیاری از عادات و آداب ایران قدیم در میان سواد مردم و خصوصاً در ایلات و عشایر ایرانی هنوز زنده است.[۸]

محو تمدّنهای مصری و بابلی در میان مللی که گذشته‌های مفصل و تمدّنهای عالی داشته‌اند تقریباً بی‌نظیر است، چه مردمان یونان و ایطالیا، که نیز از ملل قدیمه عالم‌اند، گذشته‌های خود را فراموش نکرده‌اند، تمدّن کنونی‌شان دنبالهٔ تمدّنهای گذشته آنها است و به زبانی حرف می‌زنند که از زبان قدیمشان آمده.

یک عهد خاتمه یافته برای مورّخ و محقق گران‌بها است، چه از آن میتواند به خوبی معلوم کند که جریان تاریخ به کجا منتهی شد، اثرات عوامل تاریخی چه بود و بچه نتیجه رسید، ولی متأسفانه راجع بتاریخ مشرق قدیم هنوز انجام این کار مقدور نیست، چه این رشته هنوز خیلی جوان و موادی که در اختیار آن می‌باشد، اگرچه بسیار زیاد است و حتی کثرت آن گاهی فشار باحوال روحی محقق وارد می‌کند، ولی این اندازه مواد برای فهم ادواری که طول آن بچندین هزار سال می‌رسد کافی نیست، بخصوص که این مدارک و منابع غالباً راجع به زندگانی رسمی ملل قدیمه میباشد و در باب زندگانی درونی، یعنی زندگانی غیر مصنوعی یا زندگانی بی‌نمایش ، اطلاعات خیلی کم یا ناقص است: چه بسا به دوره‌هائی می‌رسند که طول آن چندین ده یا صدسال است و راجع باین زمانها جز چند کلمه‌ای مبهم که آنهم از زمانهای اخیر است و صحتش مورد تردید، چیزی نمی‌یابند، ولی خوش وقتی او اینجا است که کاوش‌ها و کشفیات همواره پیش می‌رود و اکتشافی سهل و ساده بغتة روشنائی بهت‌آوری بمسائل مجهول افکنده، نتائجی بدست می‌دهد که هیچ‌یک از علماء انتظار آن را نداشت. هر قدر که کاوشها و تحقیقات پیش می‌رود یک نکته روشن‌تر می‌گردد و آن اثراتی است که تمدنهای قدیم مشرق در تمدنهای یونانی و رومی و بعد بواسطه این مردمان در تمدن کنونی گذارده، مثلاً مبادی علم طب و ریاضیات از مشرق به فلاسفهٔ یونانی و اسکندرائی و باعراب رسید و در قرون وسطی به اروپا رفت. سلسله مقادیر بابلی تا ادخال سلسله مطری کم یا بیش در تمام اروپا پذیرفته بود. الف باء از مشرق بتوسط فینیقیها در مغرب منتشر شد. تشکیلات دولتی مشرق، بخصوص مصر، بود که در ابتداء بیونان سرایت کرد و از آنجا بروم و بیزانس درآمده اثراتی انکارنکردنی در اینجاها از خود گذاشت. مذهب مصریها نفوذی در مذهب یونانیها داشت، چنانکه مذاهب قدیم مشرق، مذهب موسوی و مذاهب ایرانی بروم رخنه کرد. بالاخره مذهب مسیحی مذهب شرقی بود که مغرب را مسخر داشت، یعنی بعد از غلبه مغرب بر مشرق، در زمان اسکندر، از نو مشرق بر مغرب استیلا یافت. از این جهت است که از چندی باین طرف تاریخ مشرق قدیم و آثار آن مورد توجهی مخصوص شده، در تمام دارالعلوم‌های اروپائی مجالس درس برای این شعبه تاسیس کرده‌اند و، چون این شعبه خیلی بسط یافته و یک نفر نمی‌تواند بتمام رشته‌های مختلف شعبهٔ مذکور بپردازد، مسئلهٔ تخصص در اینجا هم نفوذ یافته، تاریخ و علم آثار عتیقه مشرق قدیم را برشته‌هائی تقسیم کرده‌اند. رشته‌ها زیاد است. معروف‌ترین آنها مصرشناسی[۹] و آسورشناسی است،[۱۰] اخیراً ایران قدیم هم موضوع رشته‌ای گردیده که باید آن را ایران‌شناسی نامید.[۱۱]

این رشته‌ها غالباً دست بهم می‌دهد، چه نظری که در یک قرن پیش راجع بملل مشرق قدیم حکمفرما بود و تصور می‌کردند که ملل مزبوره از هم جدا زیسته با یکدیگر ارتباطی نداشته‌اند، اساس حکومتها بر استبداد صرف بود، حرکتی در تمدنها وجود نداشت و غیره و غیره، تماماً امروز از میان رفته یا دارد می‌رود. گذشته از این نکته، کشفیاتی که در یک مملکت بعمل می‌آید، بسا که به روشن کردن زمانی از مملکت دیگر کمک می‌کند، چنانکه راجع به ایران هریک از این موارد در جای خود گفته خواهد شد.

اثرات
وضع جغرافیائی
مشرق قدیم
مشرق قدیم، یا مهد تمدنهای کنونی، شامل ممالکی بود، که بی‌یا با فاصله به سواحل شرقی دریای مغرب اتصال می‌یابد. حدود آن را بالاتر نموده‌ایم. این صفحات پهناور شامل وادیهای حاصلخیز، رودهای معظم، کویرها، کوهستانها، سواحل دریا و جزایر بسیار است. اگر بعض قسمتهای این صفحات ممتد، مانند عربستان، از جهت داشتن مراتع خوب و زیاد، زندگانی شبانی و تربیت احشام و اغنام را تشویق می‌کرد، بعکس نشو و نمای تمدن فقط در جاهائی ممکن بود که، مانند وادیهای رودهای عظیم، هدایای وافر بانسان داده در ازای آن تحمل زحمات را از او می‌خواهد و او را برای مدتیت و تشکیل دولتها مهیا می‌کند. چنین جاها عبارت بود: در آسیا از اودیهٔ فرات، دجله و رودهای کوچکی مانند کارون و کرخه، در افریقا از رود نیل. در کنار فرات تمدن بابلی بوجود آمد و بعد به آسور، مملکت وان (ارمنستان کنونی) و عیلام سرایت کرد، در سواحل نیل تمدن مصری پرورش یافت. خود مصریها مملکت خود را (کی‌مست) می‌نامیدند که بمعنی سیاه است، زیرا زمینهای مصر را زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می‌دانستند. اسم مصر، که در اغلب‌السنهٔ اروپائی (اگیپت) یا (اژیپت) است و فقط در تلفظ آن جزئی اختلافی بین زبانهای مختلف اروپائی هست، از لفظ (خی‌کپتا) است: فینیقیها منفیس را چنین می‌نامیدند و از فینیقی‌ها این لفظ به اروپا سرایت کرد. (خی‌کپتا) هم از لغت مصری محات‌کاپ‌تا) آمده که به معنی «معبد روح‌پتا»[۱۲] است. برای محققین حالا تردیدی باقی نمانده که مصر هدیهٔ نیل است، یعنی نه فقط مصر سفلی بلکه قسمت بزرگ مصر علیا هم از لای‌هائی بوجود آمده که رود نیل از کوههای حبشه و جنگلهای سودان آورده. چنین است نیز اراضی بابل که از لای‌های فرات ترکیب یافته.

(در ازمنهٔ قدیم فرات، دجله و کرخه هریک جداگانه بخلیج (نرمرتوم)[۱۳] می‌ریختند).

در مصر اگر سطح نیل فرومی‌رفت، خشکسالی و قحطی پدید می‌آمد و اگر بی‌اندازه بالا می‌آمد باعث خرابیها می‌گردید، ولی در بابل علاوه بر آن خطر دیگری هم اهالی را تهدید می‌کرد، توضیح آنکه اراضی واقعه بین فرات و دجله خیلی پست بود و به آسانی مبدل به باتلاقها می‌گردید. در این صورت نه می‌توانستند در این اراضی زراعت کنند و نه در هوای بد این باتلاقها بزیند. بنابراین سکنهٔ این صفحه مجبور بودند آب دو رود مزبور را تقسیم کرده به دورترین جاهای مرتفع برند، باتلاقها را با کندن جویها و نهرها خشک کرده و حوضهائی ساخته آب را در آن برای سنوات خشکسالی ذخیره کنند. این کارها وقتی ممکن بود صورت خارجی یابد که تمام سکنه متحدا کار کنند و این شرط در صورتی حاصل می‌شد که یک دولت قوی ایجاد شده باشد. چنین هم شد، زیرا می‌بینیم که از دیر زمانی در اینجاها حکومتهای مطلق بوجود آمد و تاریخ سیاسی این مملکت در تحت عوامل اقتصادی واقع شد. باز می‌بینیم که هر دولت قوی که در اینجا تشکیل می‌شود، توجه خود را بیشتر به کارهای آبی معطوف می‌دارد. بواسطهٔ این کارها مملکت بابل از حیث آبادی، زیادی سکنه و حاصلخیزی زمین چشم سیاحان خارجی را مانند یونانیها و رومیها خیره می‌کرد و آن را بهشت عدن می‌خواندند. از آنچه گفته شد معلوم است که تمدّنهای قدیم در وادیهای دو رود معظم نیل و فرات بوجود آمد. بین دو صفحهٔ مزبور یعنی بابل و مصر کویر بزرگ عربستان و صحراهای جنوب سوریه و دریای مغرب حائل است. دو تمدن مزبور، که شاید از یک سرچشمه جاری شده بود، مدتهای مدید روابطی باهم نداشت و هریک از آنها مستقلاً نشو و نما کرده ممالکی را در تحت نفوذ خود درمی‌آورد. مصریها نیل را گرفته و بالا رفته تمدن خود را در میان نوبیها، حبشیها و اهالی سودان منتشر کردند، زیرا حتی در قرون اوّل میلادی آثار زیاد از تمدن مصری در اینجاها مشاهده می‌شود. جهة پیدا شدن مصریها در این صفحات باز حوائج اقتصادی مصر و ثروت طبیعی صفحات مزبوره بود، چه معادن نوبی، جنگلهای آن با حیوانات و طیور گوناگون و مراتع وادی نیل علیا قویّا مصریها را بدینجا جلب می‌کرد. در بابل نیز احتیاجات زندگانی بابلیها را بصفحات دور دست کشانید، ولی اگر مصریها بطرف جنوب حرکت کردند، اینها بطرف غرب رفتند، زیرا بابلیها نه جنگل داشتند، نه سنگ و بنابراین نهضت آنها بطرف عربستان، شبه جزیرهٔ سینا، جبل لبنان و صفحاتی بود، که بعدها فینیقیه نام داشت. در این صفحات نه تمدن خاصی ممکن بود ایجاد شود و نه دولتهای بزرگی، زیرا سوریه بواسطهٔ کوهها به قسمتهای عدید تقسیم شده و در اینجا نه رود بزرگی است که این قسمتها را بهم اتصال دهد، نه راههائی که ارتباطی در میان آنها پدید آورد، به اینجاها اشخاص یا مردمی می‌آمدند که از مشرق یا مغرب رانده شده بودند. بنابراین در اینجاها مردمان گوناگون توطن یافتند و بعد از برقرار شدن در مساکن خود، چون الفت نژادی نداشتند و دریا هم رقابت تجارتی بین آنها ایجاد می‌کرد، نمی‌توانستند دولت واحدی تشکیل کنند، چنانکه در ازمنهٔ تاریخی هم می‌بینیم، که شهرهای فینیقی همواره بین خود نزاع دارند و، چون نمی‌توانند در سائر قسمتهای سوریه منتشر شوند، بطرف مغرب رفته در جزائر دریای مغرب مانند قبرس، سیسیل، مالت، ساردین و غیره و در سواحل دریای مزبور مانند قرطاجنه و اسپانیا سکنی اختیار می‌کنند. از این جهت بود، که مردمان کم جمعیت سوریه جدا از یکدیگر زندگانی می‌کردند و خیلی دیرتر از بابلیها و مصریها بعرصهٔ تاریخ قدم گذاشتند، بعد هم از خود نه تمدنی ایجاد و نه دولت بزرگی تشکیل کردند. در ابتداء اینها در تحت نفوذ بابل درآمدند و بعد از آن، همین‌که مصر متوجه این صفحات شد، جزو دولت مصر گردیده تا اندازه‌ای رنگ تمدن آن را پذیرفتند. کلیّة باید در نظر داشت، که، چون سوریه بین ملل قوی واقع بود، این موقع آن را مجبور می‌کرد تمدنهای همسایه‌ها را گرفته در خود جمع کند و نیز، چون سواحل شرقی دریای مغرب را داشت، تمدنهای مأخوذه را باهم تلفیق و ترکیب کرده بمغرب می‌برد. از این راه تمدن مشرق قدیم (نه تمدن بابلی یا مصری فقط) از مشرق بمغرب رفت. این تمدن، چنانکه از تاریخ معلوم است، تا سواحل اقیانوس اطلس سرایت کرد و بواسطهٔ قرطاجنه، که از مستعمرات فینیقی‌ها بود، به نومه‌دی[۱۴] یا الجزائر[۱۵] امروز و موری‌تانی[۱۶] یا مراکش کنونی رسید و، پس از آن در ازمنهٔ بعد، به جاهائی از افریقا منتشر شد، که حالا موسوم به گی‌نه[۱۷] است.

آسیای صغیر همچنین موقعی در جای دیگر آسیا داشت، زیرا مانند سوریه این شبه جزیره هم از مردمان گوناگون مسکون بود و اینها، پس از اینکه تابع تمدّن بابلی شدند، تمدن مشرق را در بحر الجزائر و صفحات مجاور آن ساری و جاری کردند و به‌وسیله اتروسک‌ها، یعنی مهاجرینی که از اینجا بطرف مغرب رفتند، عنصر شرقی در ایطالیا و روم منتشر گردید. بالاخره عیلام، که در همسایگی بابل می‌زیست، پل دیگری بود، که تمدّن بابل را در صفحات شرقی انتشار می‌داد، زیرا موافق تحقیقات محققین اثراتی از تمدن بابل، مانند داستانهائی راجع بطوفان، بعض اطلاعات نجومی و هیئتی و الفبای هندی در چین و هند نیز دیده میشود و این سرایت‌ها در ازمنهٔ قدیم روی داده. کویرهای عربستان و جنوب سوریه، اگرچه دو تمدن بابلی و مصری را از هم جدا می‌کرد و متناوباً مردمانی از خود بیرون می‌داد، که دشمنان بابل یا مصر بودند، ولی خدمتی هم بمصر می‌کرد. توضیح آنکه هوای گرم عربستان، بواسطهٔ فشاری که دارد، مولّد بادهای دائم از طرف دریای مغرب به مصر است (فقط در ماه اوّل و دوّم بهار بادهای جنوب شرقی در مصر می‌وزد). بر اثر بادهای مذکور ریگ روان و ماسه‌های کویر از وادی نیل زائل میشود و نمک بقدر کافی به نباتات مصر می‌رسد، رطوبت محفوظ و آب‌وهوا معتدل می‌ماند. می‌گوئیم معتدل می‌ماند، زیرا نسبت به بابل آب‌وهوای مصر معتدل‌تر است: در مصر حرارت تابستان به ۳۵-۴۰ درجه در سایه می‌رسد و بعد بمرور پائین می‌آید، تا اینکه از دی تا فروردین میزان الحراره تقریباً صفر نشان می‌دهد.

اما در بابل، چون بادهای مذکور نمی‌وزد، تفاوت گرمای تابستان حارّ و سائر فصول خیلی زیادتر است، باین معنی، که حرارت تابستان طاقت‌فرسا است، در زمستان بارانهای زیاد می‌بارد و بر اثر آن دشتها پر از سبزه و ریاحین است، ولی، همین‌که بادهای کویر شروع به وزیدن کرد، چمنهای سبز و خرّم به دشتهای بی‌آب و علف و بیابانهای ریگ روان مبدّل می‌شود.

موقع بابل و مصر از این جهت، که هردو مملکت در کنار رودهای عظیم بودند، شباهتهای زیاد بهم داشت، ولی تفاوتهائی هم بین این دو موقع بود. توضیح آنکه وادی نیل را از دو طرف زنجیره‌های کوههای عربستان و لیبیا احاطه دارد، مصر قدیم هم از طرف جنوب به سلسلهٔ جبال منتهی می‌شد و بنابراین راه مصر فقط از طرف شمال و شرق باز بود، اما طرق بابل از هردو طرف باز بود: این موقع مصر و بابل اثراتی در تاریخ تمدّن آنها گذاشته، چه می‌بینیم که تمدّن مصری تا اندازه‌ای محدود به خود مصر است، و حال آنکه تمدّن بابلی باطراف و اکناف مشرق قدیم و سایر جاها سرایت کرده. اما باز بودن راههای بابل از هر طرف خطراتی هم برای آن ایجاد می‌کرد، چه بابل از طرف شمال و شرق با صفحات کوهستانی مجاور بود و از طرف جنوب و مغرب با کویرهای عربستان. از کوهستانهای مجاور متناوباً مردمانی به جلگهٔ بابل سرازیر شده آن را معرض تاخت‌وتاز قرار می‌دادند و گاهی هم در اینجاها مانده دولتهائی تشکیل می‌کردند. شاید از همین راههای کوهستانی در ازمنهٔ بسیار قدیم سومریها ببابل آمده تمدن عالی در آنجا بوجود آوردند و مردمانی که آسور را درهم شکستند نیز از کوهستانهای طرف شمال بودند. هیچ‌گونه وسائل دفاعی ممکن نبود جلو این مردمان را بگیرد، چه، در پشت کوهها، دشتهای پهناور اروپای شرقی و آسیای وسطی واقع بود و این دشت‌ها متناوباً مردمانی از نژادهای گوناگون به آسیای غربی می‌فرستاد. بعض این مردمان برای تاخت‌وتاز ببابل و آسور حمله می‌کردند (مانند کیمریها و سکاها) برخی برای جهانگیری (مانند مادیها و پارسی‌ها). از طرف جنوب غربی بابل با کویرهای عربستان مجاور بود.

در عربستان وسیع، که دریاها آن را احاطه داشت، مردمانی مسکن داشتند که تماماً از نژاد سامی بودند. این شبه جزیره فقط در دو نقطه تمدّنی پرورده بود: نجد در مرکز، یمن در طرف جنوب غربی آن. باقی عربستان بواسطه دشت‌های بی‌آب و علف و کویرها مساکن مردمان صحراگرد بود و اینها متناوباً بطرف بابل و سوریه رفته در آن صفحات استیلا می‌یافتند. جلوگیری از اینها در صورتی ممکن بود که دولتی تمام عربستان را در حیطهٔ اقتدار خود درآورده مهاجرین زیاد در آن بنشاند. این کار را نه پادشاهان قدیم می‌توانستند بکنند و نه هیچ‌یک از ملل عهد قدیم. پس از آنکه راجع به تمدّن مردمان مختلف و ببابل گفته شد روشن است که چرا در عهد قدیم بابل را محل تلاقی مردمان و نژادهای گوناگون و اختلاط زبانهای مختلف می‌دانستند. تمام تاریخ تمدّن بابل عبارت است از آمدن مردمان مختلف باین مملکت، استحالهٔ آنان و اختلاط زبانها و ملل گوناگون در اینجا.

نژاد ملل مشرق قدیم

بنی سام و بنی حام راجع باین مسئله بدواً باید گفت که توریة یگانه سند تاریخی است که همسایگان ملت یهود را از نظر نژادشناسی تقسیم کرده. اگرچه معلوم نیست که مبنای تقسیم چه بوده، به هرحال در توریة تمام مللی که معروف بنی اسرائیل بودند چنین تقسیم شده‌اند.[۱۸] نوح ع سه پسر داشت: سام، حام و یافث. بابلی‌ها را توریة از اعقاب حام دانسته، کنعانیان را، که از حیث زبان به یهود خیلی نزدیک بوده‌اند، فینیقیها و آسوریها را نیز از این نژاد محسوب داشته، ولی عیلامیها را، که زبانشان ابداً شباهتی بزبان یهود نداشته، جزو فهرست پسران سام قلمداد کرده. از اینجا معلوم است که در تشخیص نژادها نظر توریة به قرابت زبانها نسبت به یکدیگر نبوده، بل نظر سیاسی را در این امر دخالت داده، ولی اکنون علم نژادشناسی از مسئلهٔ سیاست و غیره صرف‌نظر کرده به مبنائی دیگر برای تفکیک نژادها از یکدیگر و تقسیم آنها قائل شده.

باید دید که این مبنا چیست، در این مسئله شکی نیست که زبان اهمیت زیاد دارد ولی، چنانکه تجربه و تحقیق نشان می‌دهد، این مبنا را هم در این مورد نمی‌توان کاملاً صحیح و بی‌عیب دانست، مثلاً قبطی‌ها بزبان عربی تکلم می‌کنند، و حال آنکه بنی سام نیستند، و نیز در ممالک مختلفه مردمانی هستند که بزبان بومی حرف می‌زنند، ولی اصلاً از نژادهای دیگراند. اندازه‌هائی که از جمجمه‌ها می‌گیرند و زاویه‌هائی که خطوط آن تشکیل می‌دهد نیز برای کلیه موارد مناط نیست. عادات و اخلاق مردمی را هم نمی‌توان مبنای بی‌غلط قرار داد، چه بسا دیده میشود که طوائف و قبائل یک ملت اخلاق و عادات گوناگون دارند. این مطلب هم مسلم است که وضع جغرافیائی و نیز گذشته‌ها، یعنی وحدت تاریخ، مردمانی را که از نژادهای مختلف‌اند، دارای یک نوع عادات و اخلاق می‌سازد. بنا بر آنچه گفته شد پایهٔ محکم و مقیاس صحیحی، که برای هر مورد معتبر باشد، عجالةً در نژادشناسی وجود ندارد ولی، اگر تمام مبانی فرضی را در نظر گیریم، می‌بینیم باز مبنائی که بر زبان باشد نسبتاً صحیح‌تر و مخصوصا برای عهد قدیم این پایه بی‌عیب‌ترین پایه‌ها است. بنا بر کشفیات جدید علماء زبان‌شناسی تأویل و تفسیرهائی در گفته‌های توریة راجع به نژادها کرده و پس از اصلاحاتی این عقیده را پذیرفته‌اند:

تمام مللی، که ریشهٔ لغات زبانشان ریشهٔ لغات عبری است، از شاخهٔ بنی سام سفیدپوستها می‌باشند، اینها عبارت‌اند از بابلی‌ها، آسوریها، فینیقی‌ها، کنعانیان، آرامی‌ها، کلدانیان، یهود بمعنی اعم (یعنی با بنی اسرائیل و غیره) و اعراب با آن قسمتی که بحبشه رفته. راجع به بنی حام هنوز موافقت کامل بین علماء زبان‌شناسی نیست ولی عجالةً این مردمان را اکثراً از بنی حام میدانند: مصریهای قدیم و مردمانی که در افریقا سکنی دارند و به سفیدپوستها نزدیک‌تراند، مانند بربرها، قبیل‌ها، اهالی لیبیا و غیره. قرابت زبانهای این مردمان به یکدیگر در اینجا هم محسوس است ولی نه به آن اندازه که در زبانهای ملل سامی‌نژاد مشاهده می‌شود. شاید جهت از اینجا باشد که ملل بنی حام، به استثنای قبطی‌ها، زبان ادبی نداشته‌اند و باید قرابت زبانهای این شعبه را از روی لغاتی که اکنون استعمال می‌کنند معین کرد. این مردمان، که قسمت بزرگ قارّهٔ افریقا را اشغال کرده‌اند، در درجهٔ پست تمدن‌اند. زبان‌های حامی، از حیث نحو و صرف و قاموس، در چند نقطه پیوستگی به زبانهای سامی دارد و از اینجا حدس می‌زنند که بنی سام و بنی حام دارای یک وطن اصلی بوده‌اند.

چنین عقیده‌ای هم بعض علماء نسبت بتمام زبانها دارند و تصوّر می‌کنند که تمام زبانها از یک زبان اصلی آمده، ولی عجالةً این عقیده در باب زبان‌های سامی و حامی بیشتر قوّت دارد. اما اینکه وطن اصلی دو گروه مزبور کجا بوده، محققاً معلوم نیست، ولی، از آنجا که تاریخ یاد ندارد، جز بنی سام، در عربستان ملت دیگری هم سکنی داشته و در جائی غیر از عربستان (سامیت)[۱۹] باین اندازه پاک مانده باشد، تصوّر می‌کنند که مسقط الرأس بنی سام و بنی سام و بنی حام عربستان است.

از تاریخ معلوم است که، سکنهٔ عربستان وقتی که زیاد می‌شدند، اهالی این شبه جزیره به ممالک حاصلخیز توجّه می‌کردند و از این راه عنصر سامی در ممالک هم جوار عربستان از طرف شمال و مغرب داخل می‌گشت. (وین‌کلر)[۲۰] عقیده دارد که مهاجرت مردم عربستان باطراف چهار دفعه در تاریخ وقوع یافته:

اوّل - نهضت بابل و آسوری که در ابتدای عهود تاریخی، یعنی تقریباً در سه هزار و پانصد سال قبل از میلاد، روی داد. دوّم - نهضت کنعانیان به سوریّه و سائر ممالک که تقریباً در دو هزار و پانصد سال قبل از میلاد حادث شد، فینیقیها از این مردم بودند. سوّم - مهاجرت آرامیها و کلدانیان که هزار سال بعد اتفاق افتاد. چهارم - نهضت بزرگ عرب بطرف کلده، سوریّه و غیره که در تحت لوای اسلام خاتمه یافته قیافهٔ مشرق قدیم را بکلی تغییر داد. بنابراین مهاجرت‌ها، عالم سامی بدو قسمت تقسیم شد: ۱ - شمالی که عبارت است از بابلیها، آسوریها، کنعانیان یا فینیقیها، یهودیها بمعنی اعم، یعنی با بنی اسرائیل و غیره، آرامی‌ها و کلدانیها. ۲ - جنوبی که شامل اعراب است با اقوام جنوب عربستان مانند اهالی سبأ و مینا و حبشه.

در اینجا مسئله‌ای طرح می‌شود: آیا بنی سام اوّل مردمی بودند که بابل و سوریه را گرفتند یا اوّل مردمی بودند که در آسیای غربی تمدّنی ایجاد کردند؟ این مسئله یکی از مسائلی است که علماء را به خود مشغول و آنها را بدو دسته تقسیم کرده. (هینکس)، (اپّر) و (راولین‌سن) باین عقیده بودند که خطوط میخی از خطوط مصری اقتباس شده و این خط را در ابتداء برای زبانهای سامی ترتیب نداده بودند، زیرا صداها و نحو و صرفی که باعث ایجاد این خط شده با قواعد زبانهای سامی به هیچ‌وجه ارتباطی ندارد. در این باب بین علماء مباحثه بود تا اینکه سندی بدست آمد که در آن در مقابل ایدئوگرام (مفهوم‌نویسی) میخی قرائت‌های هجائی غیر سامی و سامی در دو ستون متوازی نوشته شده، نیز کتیبه‌ها و الواح زیادی یافتند که به متن غیر سامی ترجمهٔ سامی را افزوده‌اند و چیزی که مخصوصا جالب توجه میباشد این است:

تا روزهای آخر تمدّن بابلی زبان غیر سامی بطور مصنوعی حفظ شده بود و آن را برای اظهار مطالب مذهبی بکار می‌بردند (چنانکه در قرون وسطی زبان لاتین را که بکلی مرده بود برای نوشتن کتیبه‌ها، کتب مذهبی و علمی استعمال می‌کردند) بنابراین عقیده دارند که خطوط میخی و بعض عناصر دیگر تمدّن بابلی از منشأ سامی نبوده. اما اینکه از چه منشأ بوده، هنوز نمی‌توان در این باب از روی یقین چیزی گفت، ولی باید این نکته را در نظر داشت که پادشاهان بابل و آسور خود را پادشاه سومر و اکد می‌خواندند، نیز معلوم گشته که این لقب را پادشاهان (اور)، یعنی سومر، استعمال می‌کردند و بعد از آنها حمورابی، که تمام قسمتهای مملکت را در تحت سلطنت خود جمع کرد، در دفعهٔ اولی این لقب را ذکر کرده. اکد قسمت شمالی مملکت بابل و سومر قسمت جنوبی آن بوده. از آثار بابلی دیده میشود که خود سامیها زبان سومری را زبانی دیگر، زبان قدیم مذهبی، می‌دانستند و نیز در فرمانی، که یکی از پادشاهان سلسلهٔ اوّل سامی صادر کرده، دیده میشود که زبان اکّدی را ترجمهٔ سامی متن سومری دانسته‌اند. اما این را هم از روی یقین نمی‌توان گفت که خط میخی را سومریها اختراع کرده‌اند و نیز محققاً معلوم نیست که سومریها از چه نژاد بوده‌اند. از تحقیق در زبان سومری چنین بنظر میاید که این یک زبان ملتصق است و بنابراین بعض علماء زبان‌شناس می‌خواستند این زبان را از زبانهای اورال و آلتائی بدانند، ولی این عقیده پذیرفته نشد. در حفریاتی، که در نزدیکی عشق‌آباد بتوسط (پوم‌پلی) امریکائی بعمل آمد، در گورکان‌آنو، بعضی اشیاء یافتند که شباهت به اشیاء سومری و عیلامی داشت، بنابراین حدس می‌زنند که شاید سومریها و عیلامیها در کوهستانهای شمال ایران بوده‌اند و بعد بواسطهٔ مهاجرت مردمانی به ایران یا از جهت دیگر، از اینجاها بطرف مغرب و کنار فرات مهاجرت کرده‌اند. یکی از علل حدس مزبور این است که مرکز سومریها شهر نیپ‌پور بود و این شهر در جائی واقع شده، که از فلات ایران داخل جلگه‌های حاصلخیز مملکت بابل می‌شوند، ولی مرکز سامیها را شهر سیپ‌پار و اگده می‌دانند. کدام‌یک از دو مردم سومری و سامی زودتر به اینجاها آمده‌اند، محققاً معلوم نیست، ولی بیشتر این عقیده قوّت دارد که، قبل از آمدن سامیها بدینجا، سومریها گذشته‌های مفصلی داشته‌اند. از آثاری که بدست آمده معلوم است که سکنهٔ این صفحات دو نوع قیافه داشته‌اند، از یکی هویدا است که سامی است، دیگری کم‌مو است، دماغ نازک کشیده دارد و از این علائم و علائم دیگر دیده میشود که سامی نیست. راجع باین مسئله باید در نظر داشت که مباحثات زیاد در اروپا بعمل آمد و پس از تحقیقات (ادوارمی‌یر)[۲۱] عالم معروف تاریخ مشرق قدیم و امثال او عقیده‌ای که ذکر شد قوّت یافت، اگرچه (هاله‌وی)[۲۲] آسورشناس معروف سخت بر ضد عقیدهٔ مزبور قیام کرد و اصرار داشت ثابت کند که دوتیرگی در میان سکنهٔ بابل نبوده، یعنی همه سامی بوده‌اند و خطوط میخی اختراع سامی‌ها است. از این عقیده حالا هم مدافعه می‌شود، ولی طرفداران آن در اقلیت‌اند، و اکثریت با (ادوارمی‌یر) و علماء دسته‌ایست که معتقدند در بابل دو نوع سکنهٔ سومری و سامی بوده. در خاتمه زائد نیست علاوه کنیم که بعضی عقیده دارند سومر همان صفحه‌ایست که توریة آن را شنعار نامیده.

مهاجرت بنی سام به مصر

چنانکه از تحقیقات محققین معلوم گشته، در اعصار قبل از تاریخ، قبل از مهاجرت بنی سام به بابل، شاخه‌ای از این اقوام از عربستان از راه دریا بمصر رفته. قرابت زبانهای سامی با زبان مصری نه فقط از ریشه‌های لغات هویدا است، بل از حیث صور نحوی و صرفی، سه حرفی بودن ریشه‌ها و برتری اهمیت حروف ساکن بر اهمیت حرکات این مطلب روشن است. محققین از دیرگاه باین نکته برخورده بودند که بین مصریها و بنی سام یک ارتباط نژادی موجود است. اخیراً این نظر از تحقیقات در تمدن مصری نیز تأیید شده، زیرا شباهت‌هائی در صنایع، طرز زندگانی و مذهب مصر قدیم و بابل یافته‌اند. این مسئله که بنی سام از آسیا بمصر رفته‌اند از اینجا نیز تأیید میشود که بین حیوانات و نباتات مصر و آسیا ارتباطهائی هست، مثلاً (سی‌ک‌مر)[۲۳] که درخت مقدس مصریهای قدیم است، از عربستان بدانجا رفته و نیز انگور، گندم، جو، ذرّت، گاو نر، میش و بز، که در مصر از عهود خیلی قدیم بود، از آسیا است.

شکی نیست که سکنهٔ قدیم مصر از اختلاط نژادها بعمل آمده بود، زیرا اندازه‌هائی، که از جمجمه‌های مصریهای قدیم گرفته‌اند، و نیز نقاشیهای مصر قدیم نشان داده که در مصر شش نوع مردم بوده‌اند، در ازمنهٔ بعد تمام این مردمان مخلوط شده ملت واحدی بوجود آورده‌اند و در این ملت عنصر حامی و سامی غلبه داشته.

این اختلاط و بوجود آمدن ملت واحدی در اعصار قبل از تاریخ وقوع یافته و بقدری قدیم است که نمی‌توان گفت چند هزار سال قبل از میلاد این امتزاج روی داده.

بنابراین دو حدس راجع به سکنهٔ اصلی مصر زده می‌شود: یکی اینکه مصریها از حامیهای لیبیا بوده‌اند و از مغرب بمصر رفته در آنجا با سامی‌ها مخلوط شده‌اند.

حدس دیگر این است که مصریها از حامیهای آسیائی بوده‌اند، از آسیا بمصر رفته‌اند و بنابراین حامیها و سامیها از یک نژاد می‌باشند. این نظر را شباهت زبانهای حامی و سامی به یکدیگر تأیید می‌کند. مهاجرت سامیها بمصر از چه راهی بوده محققاً معلوم نیست، ولی معلوم است که از طرف شمال نبوده، زیرا علم معرفت الارض معلوم کرده که مصب نیل بالنسبه بسائر جاهای مصر مستحدث است. بنابراین حدس می‌زنند که مهاجرت از طرف دریای احمر، (سومالی‌لند) یا (پونت) قدیم، صورت گرفته. آثاری هم این حدس را تأیید می‌کند. مهاجرت مردمان آسیائی بمصر یک‌دفعه با ازدحام مردم زیاد، که طوفانی ایجاد می‌کند، نبوده، بلکه مهاجرین خردخرد از آسیا بمصر گذشته‌اند، زیرا راه دریائی اجازه نمی‌داده انبوهی از مردم حرکت کنند، یا می‌بایست از معبر تنگی بگذرند و جمعیت زیاد برای چنین مهاجرتی مناسبت نداشته. به‌عبارت‌دیگر این مهاجرت، که در اعصار قبل از تاریخ وقوع یافته، مانند مهاجرتی بوده که تقریباً در پانصد سال قبل از میلاد وقوع یافت و مردمی زیاد از عربستان به حبشه رفتند.

مهاجرت بنی سام به عیلام

حفریات در شوش نشان داد که عنصر سامی در عیلام زیاد بوده، خود اسم عیلام هم سامی است، زیرا بومیهای عیلام مملکت خود را در کتیبه‌ها (خاتام‌تی) یا (خاپیرتی) می‌نامند.

شاهزادگان قدیم عیلام کتیبه‌هائی نویسانده‌اند که بخطّ بابلی (یعنی میخی) و بزبان سامی است، ولی اسنادی هم بدست آمده که بزبان بومی نوشته شده و دارای نقوشی است. این خطّ را مترادفا با خطّ میخی کنده‌اند. بعد از کتیبه‌های پادشاه عیلام، که موسوم به (باش این شوش ناک) بود، (تقریبا از ۲۴۰۰ سال قبل از میلاد) به کتیبه‌های خطّ میخی خطّ مذکور را علاوه کرده‌اند و این خطّ را هجائی میدانند. تقریباً از پانصد سال قبل از میلاد زبان کتیبه‌ها فقط زبان عیلامی است.

در زبان عیلامی علمائی مانند شیل، ویسباخ، هوزنیگ و برگ کار می‌کردند.

علماء مذکور عقیده‌شان این بود که زبان عیلامی چند لهجه داشته و این زبان نزدیک به گروه زبانهای قفقازی است. (مارّ) زبان عیلامی را از خانوادهٔ زبانهای گرجی و بومیهای سابق ارمنستان می‌دانست.[۲۴] این زبانها اصلاً به زبانهای سامی تا اندازه‌ای نزدیک می‌شود، تمدّن عیلامی تمدّن بابلی و سامی است و تصوّر می‌رود که نسبت سامیهای عیلام به بومیهای اوّلی آن مانند نسبت سامیهای بابل به سومریها است.[۲۵]

مردمان شمالی مشرق قدیم

مقصود از مردمان شمالی مشرق قدیم در درجهٔ اوّل مللی هستند که در آسیای صغیر سکنی داشتند. موافق توریة و آثار مصری نمایندهٔ این مردمان را باید مردم هیت دانست. بعضی تمام این مردمان را نژاد (آلارد)[۲۶] می‌نامند، زیرا هرودوت اینها را چنین نامیده و (آرارات) را (آلارد) نوشته، ولی باید در نظر داشت که هیت‌ها یگانه نمایندهٔ این نژاد نبودند، چه نوشته‌های میخی می‌رساند که مردمانی دیگر نیز از این نژاد بوده‌اند، مانند مردم (ارثاو) در آسیای صغیر، (میتانی) در بین النهرین و (خالدها) در مملکت وان (صفحه‌ای که بعدها ارمنستان نامیده شد). بعض علماء اهالی کیلیکیه، سکنهٔ دریائی لیکیه، لیدیها، اتروسک‌ها[۲۷] و طوائف دیگر را مانند (توبال)، (موسکو) و (کوّموخ)، که، در هفتصد و هشتصد سال قبل از میلاد، در تاریخ مشرق قدیم اسمی از آنها در اینجاها ذکر می‌شود، نیز از این نژاد میدانند. بعضی دورتر رفته بومیهای یونان، یعنی سکنهٔ یونان را قبل از رفتن یونانیها بدانجا، مردم جزائر آن و کلیهٔ مردمانی را که تمدّن بحر الجزائر و ترووا[۲۸] داشتند، نیز از این نژاد محسوب می‌دارند. قدمت اینها چنانکه حفریات نشان می‌دهد با زمان سلسله‌های اوّل فراعنهٔ مصر مطابقت میکند (تقریبا سه هزار سال ق. م).

از هیت‌ها، مردم (ارثاو)، میتانی و مملکت وان آثاری بخطوط میخی بدست آمده، در میان این آثار کتیبه‌های (خالد) های وان بخط آسوری نوشته شده. از هیت‌ها باز آثاری در (تل العامرنه) مصر و بوغاز (گ‌یی) پایتخت قدیم هیت‌ها، که در کاپادوکیه (در مشرق آسیای صغیر) واقع بود، کشف شده. آثار آخری از دفاتر راکد هیت‌ها است. از کلیهٔ آثار میخی علماء سعی کرده‌اند عقیده‌ای راجع بزبان هیت‌ها حاصل کنند، ولی عجالة چیزی که قبول اکثریت را دارا باشد نگفته‌اند.

بعضی مانند (هم‌مل) تصوّر میکند که آثاری از زبان هیت‌ها در زبان گرجی مانده.

(مارّ) عقیده دارد که اثراتی از این زبان در زبان ارمنی هم مشاهده می‌شود. آثاری هم از هیت‌ها در سوریه و جاهای دیگر آسیای صغیر بدست آمده. این نوشته‌ها نقوشی است و تصوّر می‌کنند که هیت‌ها قبل از اقتباس خط میخی باین خط می‌نوشته‌اند.

علمائی بسیار مانند (کندر) و (پای‌زو) موطن اصلی هیت‌ها را آسیای صغیر و مخصوصا کاپادوکیه میدانند، در (ایوک) و بوغاز (گ‌یی) معابد و آثار بزرگی از آنها یافته‌اند و در همین‌جا هم دفتر راکدهیت‌ها بدست آمده. این دفتر حاوی هزاران سند است و مانند قسمتی از اسناد (تل العامرنه) مصری می‌باشد. از تحقیقات چنین بنظر می‌آید که موطن هیت‌ها همان آسیای صغیر بوده، بعد اقوامی از اینها بطرف جنوب و مشرق منتشر شده‌اند و میتانی‌ها قبل از دیگران شروع به مهاجرت کرده در بین النهرین و صفحات دیگر جنوبی برقرار شده‌اند. پس از آنها هیت‌ها (بمعنی اخصّ) حرکت کرده‌اند (قرن ۱۵ ق. م)، بعد در قرن یازدهم میلادی نهضت مردمان دیگر آسیای صغیر شروع گردیده و در میان آنها بعض طوائف آریانی بمعنی اعم یا هند و اروپائی بوده‌اند. این مهاجرت‌ها طوفانی پدید آورد که دامنهٔ آن تا مصر کشید، مملکت بزرگ هیت‌ها را جاروب و بجای مملکت مذکور دولتهای کوچکی تشکیل کرد. احوال چنین بود تا اینکه دولت کیلیکیه و بعد لیدیه در قرن نهم قبل از میلاد تاسیس شدند. در خاتمه باید گفت که، تقریباً هزار سال قبل از میلاد، در حدود جنوبی آسیای صغیر دولتهای هیتی و آرامی بودند، در مشرق، دولت وان وجود داشت و، وقتی که دولت مذکوره در سر جهانداری با آسور در منازعه بود، این دولت و دول هیتی و آرامی را نهضت مردمان هند و اروپائی (آریانی بمعنی اعمّ) منقرض کرد.

مردمان آریانی آریانها شعبهٔ اوّل از شاخهٔ بزرگ مردمان هند و اروپائی‌اند و، چون جداگانه ذکری از اینها و مردمان هند و اروپائی خواهد شد، در اینجا به چند کلمه اکتفا می‌کنیم. موطن اصلی آریانها محققاً معلوم نیست کجا بوده و نیز صحیحا نمی‌دانیم از چه راههائی مهاجرت کرده به هند و آسیای غربی وارد شده‌اند. این ملل در تاریخ مشرق قدیم دارای اهمیت‌اند، زیرا، چنانکه در جای خود بیاید، اینها اثراتی بزرگ از خود در تاریخ مشرق قدیم گذاردند و دولت هخامنشی تمام مشرق قدیم را جمع کرده دولت واحد مشکّلی از آن تأسیس کرد. راجع به تمدّن آریانهائی که به آسیای غربی آمده‌اند از جهت فقدان آثار و اسناد نمی‌توان اطلاعات زیاد داد، ولی این مطلب مسلم است که مادیها و پارسیها در تحت نفوذ تمدّن بابل و آسوری و عیلامی درآمده چیزهای زیاد از آنها اقتباس کردند. اما اینکه کی آریانها از تاریکی اعصار قبل از تاریخ بیرون آمده پا به صحنهٔ تاریخ گذاشتند، عقاید مختلف است، چه حل این مسئله ملازم است با تعیین زمانی، که آریانها در آسیای غربی برقرار شدند، و خود این مطلب روشن نیست.

بعضی آمدن آریانها را به آسیای غربی بقرن ۱۴ ق - م، و برخی به دو هزار سال قبل از میلاد مربوط می‌دارند. آثار و قرائن می‌رساند که آریانها یک‌دفعه به آسیای غربی نریخته‌اند، بلکه اقوام آریانی جدا جدا در مدّت قرون عدیده از راههای مختلف بمشرق قدیم گذشته‌اند، زیرا از آثار چنین استنباط میشود که در قرن ۱۷ قبل از میلاد عناصر آریانی در آسیای صغیر و سوریه بوده. (هم‌مل)[۲۹] و (ادوار می‌یر)[۳۰] عقیده دارند که اسامی بعض امراء قسمت جنوبی فلسطین، چنانکه در اسناد (تلّ العامرنه) دیده می‌شود، صورت آریانی دارد، بعضی تصوّر می‌کردند در میان کاسّیها هم، که بابل را تسخیر و تقریباً ششصد سال در آنجا سلطنت کردند (۱۷۶۰-۱۱۸۵ ق. م) عناصر آریانی بوده ولی این نظر حالا تقریباً از بین رفته. وین‌کلر که در سال ۱۹۰۶ م.

حفریّاتی در بوغازگ‌یی پایتخت قدیم هیت‌ها کرد اسنادی در دفتر راکد هیت‌ها یافت که راجع بقوم (میتانی) میباشد (این قوم چنانکه ذکر شد در قسمت شمالی بین النهرین می‌زیست). از این اسناد معلوم شد که رؤساء میتانیها به خدایان آریانهای هندی (ایندر، وارون، ناساتی‌ی، میثر) قسم یاد کرده‌اند، از اینجا (ادوار می‌یر) استنباط کرد که نجباء یا رؤسای میتانی آریانی بوده‌اند و ظهور آریانها در تاریخ از همین زمان است (بین قرن ۱۴ و ۲۰ ق. م). بعدها (در سال ۱۹۱۹ م.) باین عقیده شدند که در کتیبه بوغازگ‌یی جمعاً هشت زبان پیدا شده و نه عشر کتیبه‌ها به زبانی است که هرچند هند و اروپائی می‌باشد، ولی با زبانهای دیگر مخلوط شده.[۳۱] به هرحال امروز در این مسئله که آریانها کی و از چه راه بهند و ایران آمده‌اند عقاید مختلف است. هم‌مل حرکت طوائف سکائی را در شمال دریای خزر و نیز اروپای شرقی از نهضت آریانی بشمار آورده[۳۲] اهمیت بآن می‌دهد، چه به عقیدهٔ عالم مزبور حرکت طوائف سکائی در حرکت کیمریها[۳۳] و طوائف دریائی بطرف آسیای غربی بی‌نفوذ نبوده و، چنانکه معلوم است، این تاخت‌وتازها تغییری در سکنهٔ آسیای صغیر و صفحات مجاور آن داده. شاید همین پدید آمدن عنصر آریانی در میان هیت‌ها باعث شده که یونانیها چیزهائی راجع به سکاها گفته‌اند، مانند جنگ (سزستریس) فرعون مصر با آنها، یعنی طرف مصریها هیت‌ها بوده‌اند، ولی یونانیها بواسطهٔ بودن عناصر سکائی در میان آنها سکاها را طرف دانسته‌اند.

نتیجه از آنچه در باب نژادهای مشرق قدیم گفته شد، این نتیجه حاصل می‌شود: علمائی، که در تاریخ مشرق قدیم تتبّع کرده‌اند، بنا بر آثار و اسنادی که بدست آمده، سکنهٔ مشرق قدیم را از شش نژاد دانسته‌اند: سومریها، سامیها، حامیها، عیلامیها، هیت‌ها، آریانها، سامیها و حامیها از جنوب حرکت کرده سوریه و بین النهرین و افریقای شمالی را اشغال کردند، از طرف مقابل، یعنی از شمال، هیت‌ها به حرکت آمده در سر سوریه با آنها در کشمکش و منازعه شدند. این مردمان در مشرق به سومریها و عیلامیها برخوردند.

عیلامیها، که شاید از مشرق دور آمده بودند، تمدّن بابلی را اخذ کرده در صفحات شرقی مشرق قدیم منتشر کردند. آریانها از طرف شمال جداجدا بمشرق آمده در تحت نفوذ تمدّن بابلی درآمدند و، وقتی که عنصر آریانی در آسیای غربی قوّت گرفت، تمام مشرق قدیم به پیشقدمی مادیها و بوسیلهٔ پارسی‌ها در تحت دولت واحد مشکّلی درآمد. بنابراین دولت هخامنشی آخرین کلمهٔ مشرق قدیم بود. بعض نماینده‌های نژاد سیاه‌پوست نیز جزئی سهمی در این تمدّن داشتند، مانند دولت (ناپاتا) در نوبی[۳۴] و دولت (مرا) در مملکتی که حالا معروف بحبشه است.

منابع تاریخ مشرق قدیم

بطور کلی این منابع را میتوان بدو قسمت بزرگ تقسیم کرد: سرچشمه‌های قدیم یعنی کتابها و نوشته‌هائی که از مورّخین عهد قدیم مانده و اکنون در دست است.

سرچشمه‌هائی که تقریباً از یک قرن و نیم به این طرف کشف شده. منابع نوع دوّم را مقدّم می‌داریم، چه صحت منابع نوع اوّل در موارد زیاد از مقایسهٔ آنها یا سرچشمه‌های نوع دوّم معلوم می‌شود.

سرچشمه‌های نوین[۳۵]

خواندن خطوط قدیمه - کاوش‌ها (حفریات)

۱ - خطوط قدیمه

خطّ مصری قدیم مصر همیشه بیش از ممالک دیگر مشرق قدیم توجه اروپائیان را به خود جلب می‌کرد. خبری هست که رومیهای قدیم هم به مصرشناسی توجه داشتند و اشخاصی بودند مانند آم‌مین مارسلّن[۳۶] و غیره که خطوط مصری را بی‌غلط می‌خواندند. در عهد نوین، بخصوص در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی، در اروپا علمائی اوقات خود را صرف فراگرفتن زبان قبطی کرده جدّ داشتند که بوسیلهٔ این زبان با زبان قدیم مصریها آشنا شوند، ولی موفّق بخواندن خطّ مصری قدیم (هیروگلیف)[۳۷] نمی‌شدند. امر بدین حال بود، تا سفر جنگی ناپلئون بمصر در ۱۷۹۸ پیش آمد و او مصرشناسی را تشویق کرد. نتیجهٔ این سفر جنگی از حیث علم چنین است: اولاً کتابی در ۲۴ جلد و نقشه‌هائی (اطلس) در ۱۲ قسمت راجع بمصر و آثار قدیم آن از بناها و صنایع و غیره بعنوان «توصیف مصر» منتشر شد[۳۸] ثانیاً در موقعی که سربازهای فرانسوی در قلعه (سن‌ژولین)[۳۹] کار می‌کردند، سنگی بیرون آمد که معروف به سنگ (رزت) است[۴۰] (۱۷۹۹ م.) و از این زمان مصرشناسی تولّد یافت. نوشته‌ها بسه زبان و سه خطّ بود: ۱ - به زبان مصری قدیم و بخطّ قدیم (هیروگلیف).

۲ - به زبان محاوره که در زمان بطالسه معمول بود و بخطّ دموتیک (خطّ جدید مصری). ۳ - به زبان و خطّ یونانی. کلمات آخر نسخه یونانی معلوم کرد که دو نسخه اولی اصل است و این نسخه ترجمه دو نسخه مزبور. از نسخهٔ مصری نخستین چیزی که معلوم شد این بود که خطّ مصری قدیم تماماً (ایدئوگرامی) نیست یعنی هر علامت را نمی‌توان نماینده کلمه‌ای دانست و ممکن است که علامتی نماینده حرفی باشد.

(ث‌اگا) عالم دانمارکی قبلاً گفته بود کلماتی که در اشکال بیضی قرار گرفته اسامی پادشاهان مصر است. (فرانسوا شام‌پلیون)[۴۱] این عقیده را هادی خود قرار داده به خواندن خطوط سنگ (رزت) پرداخت و قبلاً زبان قبطی و تاریخ مصر را آموخت، ولی بخواندن خطوط سنگ مزبور موفق نشد، بخصوص که به اشکالات، مرارتها و عدم خیرخواهی از طرف بعض اشخاص برمی‌خورد و به نوبت مأیوس و امیدوار می‌گردید. وضع او چنین بود تا اینکه سنگی از محلّی موسوم به (فیل) بدست آمد و، چون خطوط آن به دو زبان نوشته شده بود، شام پلیون توانست به این وسیله دو اسم را که عبارت از (بطلمیوس)[۴۲] و (کلئوپاتر)[۴۳] است تجزیه کرده حروف را بشناسد. بعد به سنگ (رزت) و سایر نوشته‌هائی که در آن زمان بدست آمده بود پرداخت و توانست حروف خطّ مصری را که متجاوز از صدها علامت داشت از هم تفکیک کند. در سال ۱۸۲۱ موفق گردید که بی‌تردید آنها را بشناسد. سپس چون زبان قبطی را می‌دانست شروع به ترجمهٔ عبارات کرد و پس از آن به ترتیب صرف و نحوی برای زبان نوشته‌ها و فرهنگ آن پرداخت.

بر اثر این زحمات معلوم گردید که بر سنگ (رزت) مقررات کاهنان مصر نوشته شده، این مقررات بافتخار (بطلمیوس پنجم اپی‌فان)[۴۴] صادر گشته و در ازای همراهی بوده که پادشاه مزبور با معابد مصری پس از اطفاء شورشی کرده. شام‌پلیون چهار نقشه بزرگ نیز راجع به آثار مصر تهیه کرد، ولی نقشه‌های مزبور پس از فوت او طبع و منتشر شد.[۴۵] پس از فوت او در ۱۸۳۲ فوراً جانشینی برایش پیدا نشد، ولی بعد (لپ‌سیوس)[۴۶] استاد (پرفسور) دار العلوم برلن، (ماری‌یت)،[۴۷] (روژه)[۴۸] و (شابا)[۴۹] علمای فرانسوی این رشته را تعقیب کردند. در ۱۸۶۷ سند جدیدی در سه زبان که حاکی از مقرّرات کاهنان تانیس بافتخار (بطلمیوس اورگت)[۵۰] بود بدست آمد و مطالعه در این سند معلوم کرد که رشته جوان مصرشناسی بر پایهٔ محکمی قرار گرفته، راه صحیح می‌پیماید. حالا در ممالک اروپا علمائی هستند که اوقات خود را صرف این رشته می‌کنند، موزه‌هائی دائر است، کرسیهائی در دارالعلوم‌ها تأسیس گردیده و مجلاّتی بطبع می‌رسد. در خود مصر هم هیئتهائی مشغول حفاری هستند، از جمله هیئت رسمی فرانسوی[۵۱] و شرکت انگلیسی[۵۲] و آلمانی است.[۵۳] علاوه بر این علمائی در ممالک مجاور مصر مانند (نوبی) و شبه جزیره سینا که تمدّن مصری داشتند به کاوش‌ها و تحقیقات اشتغال دارند.

خطوط میخی خواندن خطوط میخی پارسی مشکل‌تر از خطوط مصری قدیم بود، چه ترجمهٔ یونانی در کتیبه‌های ایرانی وجود نداشت.

با وجود این علمای اروپائی با زحمات طاقت فرسا به خواندن آن نیز موفّق شدند.

شرح پیشرفتهای آنها چنین است: در ۱۶۲۱ سیاح ایطالیائی (پیطرو دلاّوالّه)[۵۴] از کتیبه‌های تخت‌جمشید چند علامت میخی نقاشی کرده با خود به اروپا برد و حدس زد که باید این خط را از چپ به راست بخوانند. در ۱۶۷۴ (شارْدَن) سیاح فرانسوی صورت کتیبه‌ای را در شرح مسافرت خود به ایران گنجانید.

در ۱۷۶۲ (کنت کای‌لوس)[۵۵] صورت گلدانی را که از مرمر بود و کتیبه‌هائی به سه خط میخی و یک خط مصری قدیم داشت منتشر کرد. پس از آن سیاحان مختلف سوادهائی از کتیبه‌های تخت‌جمشید برداشتند و در ۱۷۶۵ (کارس تنس نی‌بور)[۵۶] بهترین سواد را برداشته معلوم کرد که خطوط کتیبه‌ها از سه نوع و ساده‌ترین این خطوط مرکب از چهل و دو علامت است. در ۱۸۰۲ عالم دانمارکی (مونتر).[۵۷]

گفت که خط دوّم سیلابی یا هجائی است، یعنی هر علامت نمایندهٔ یک هجا است، و خط سوّم ایدئوگرامی است، یعنی هر علامت نمایندهٔ مفهوم یا کلمه‌ایست.

بعد عالم مزبور گفت در جاهائی که کتیبه بسه نوع خط نوشته شده، هر سه از حیث مضمون راجع بیک مطلب است و هرکدام از خطها متعلق به زبانی است. خط اوّل باید متعلق به زبانی باشد که متن در ابتداء بآن زبان نوشته شده، بعد آن را به دو زبان دیگر ترجمه کرده‌اند و، چون زبان اهالی پارس که تخت‌جمشید در آن واقع است زبان پارسی بود، پس جای اوّل را باید به زبان پارسی داد. پس از آن عالم مذکور بخواندن خط اول که ساده‌تر است پرداخت و بنابراین فرض که حروف صدادار[۵۸] (مصوّت) بیش از حروف بی‌صدا[۵۹] (مصمّت) تکرار می‌شود، چهل و دو علامت را بحروف صدادار و بی‌صدا تقسیم کرد. بعد چون زبان آوستائی را می‌دانست پرداخت به تعیین اینکه کدام حرف صدادار بیشتر استعمال شده. به این وسیله توانست دو حرف را که عبارت از (آ) و (ب) بود معلوم کند و نیز توجه علماء را باین نکته معطوف داشت که چند علامت همیشه باهم و بیک ترتیب تکرار می‌شود، ولی آخر این چند علامت تغییر می‌کند. سپس حدس زد که باید تغییر از صرف اسماء باشد.[۶۰] زحمات این عالم در اینجا خاتمه یافت. قدم دیگر را (گروت‌فند)[۶۱] برداشت.

این عالم دو کتیبه کوچک را از کتیبه‌هائی، که (نی‌بور) نقاشی کرده به اروپا برده بود و هردو به زبان اوّلی است، مورد مداقه قرار داده دریافت که در هردو کتیبه علاماتی بیک ترتیب و باهم تکرار می‌شود، بعد عقیدهٔ (تیه‌سن) را که کتیبه‌های تخت‌جمشید حاکی از عناوین شاهان هخامنشی است هادی خود قرار داده گفت:

این چند علامت که بیک ترتیب و باهم تکرار میشود کلمهٔ (شاه) است و کلمه‌ای که قبل از آن آمده و در دو کتیبه مختلف است اسم شاه. پس از آن کتیبه‌ها را تجزیه کرده کلمات را بدین ترتیب درآورد. ۱ - در یکی از کتیبه‌ها: فلان + شاه + مجهول اوّل + شاه + شاه (آخر این کلمه بواسطه صرف تغییر کرده) + فلان + مجهول دوّم + مجهول سوّم. ۲ - در کتیبه دیگر: فلان + شاه + مجهول اوّل + شاه + (آخر این کلمه بواسطهٔ صرف تغییر کرده) + فلان + شاه + (آخر کلمه تغییر کرده) + مجهول دوّم + مجهول سوّم. پس از این کار (گروت‌فند) گفت باید عناوین شاهان هخامنشی مانند عناوین شاهان ساسانی باشد و بنابراین حدس زد که مجهول اوّل کلمهٔ (بزرگ) است، شاه به علاوهٔ تغییری که در آخر کلمهٔ شاه حاصل شده کلمهٔ (شاهان)، مجهول دوّم (پسر) و مجهول سوّم (هخامنشی) می‌باشد. پس از آن خواند: فلان شاه بزرگ، شاه شاهان، فلان پسر (یعنی پسر فلان)[۶۲] هخامنشی. و در کتیبهٔ دیگر: فلان شاه بزرگ، شاه شاهان، فلان شاه پسر (یعنی پسر فلان شاه) هخامنشی. بعد پرداخت به اینکه اسامی شاهان را معلوم کند و فکر کرد و یافت که در دودمان هخامنشی موافق منابع یونانی دو شاه بود که پدرانشان شاه نبودند، یکی کوروش بزرگ که پدرش کامبیز بود و دیگری داریوش اول که پدرش هیستاسپ نام داشت. بعد گفت در این کتیبه جدّ شاه را شاه ننوشته‌اند و این اسم باید هیستاسپ باشد، زیرا طول کلمه با طول علامات موافقت میکند و این شاه هم که نوهٔ هیستاسپ بوده باید کزرسس باشد زیرا اسم او با همان حرف شروع میشود که کلمهٔ شاه شروع شده (برای فهم مطلب باید در نظر داشت که گروت‌فند زبان آوستائی را می‌دانست و تصوّر می‌کرد که زبان پارسی قدیم و آوستائی یکی است و در زبان آوستائی حرف اوّل کلمه (شاه) را در آن زمان با (ک) می‌خواندند.

بعدها معلوم شد که عقیدهٔ این عالم اگرچه صحیح نبود ولی حدس او در این مورد اتفاقاً صائب آمده، چه شاه را بزبان پارسی قدیم (خشایه‌ثیه) می‌گفتند و (کزرسس) هم یونانی شده (خشیارشا) است، بنابراین هردو کلمه با یک حرف مصمت یعنی (خ) شروع می‌شود). بالحاصل تا اینجا (گروت‌فند) درست آمد و پس از آن در اشتباه افتاد، زیرا پنداشت که زبان آوستائی و پارسی قدیم یک زبانند. با وجود این موفق شد که نه علامت را از روی اسم شاهان درست معلوم کند. در ۱۸۰۲ این عالم نتیجهٔ زحمات خود را در مجمع علمی (گت‌تن‌گن) در آلمان بیان کرد و بهره‌مندی نیافت، ولی در فرانسه زحمات او را قدر دانستند و بورنف[۶۳] اسلوب او را پیروی کرده تمام علامات خط میخی پارسی را معلوم کرد. پس از این دو عالم (راولین‌سن)[۶۴] زحمات زیاد در این راه کشید. این صاحب‌منصب انگلیسی در خدمت دولت ایران بود و زمانی که در حدود غربی ایران توقّف داشت (۱۸۳۵) نمی‌دانست که اروپا در خواندن خطوط قدیمه تا چه اندازه ترقی کرده. (راولین‌سن) بخواندن خطوط میخی پرداخت و با وجود اینکه از کتیبه‌های دیگر شروع کرد به نتائجی رسید که (گروت‌فند) رسیده بود. بهره‌مندی (راولین‌سن) اهمیت زیاد داشت، چه ثابت کرد که زحمات (گروت‌فند) به نتیجه رسیده و حدس‌های او صحیح است. از کشفیات بزرک (راولین‌سن) کتیبه بیستون داریوش اوّل است که به سه زبان نوشته شده (پارسی قدیم، عیلامی و آسوری). او با مخارج زیاد و مخاطرهٔ جانی موفق شد از این کتیبه، که در بلندی صد پا از زمین است، سوادی بردارد. بعد بواسطه خواندن پنجاه اسم که در کتیبه ذکر شده، توانستند تحقیق در چگونگی کارهای علماء قبل کنند. بر اثر تحقیقات تردیدی نماند در اینکه الفبای زبان پارسی قدیم معلوم گشته و چهارصد کلمه از این زبان بدست آمده.

پس از آن موافق این کتیبه و لغات آن نحو و صرف زبان مزبور را نوشته فرهنگی نیز ترتیب دادند. راولین‌سن پس از آن از راه خط میخی پارسی بخط میخی دوّم پرداخت و معلوم شد که این خط هجائی است، یعنی هر علامت نماینده یک هجا است. علامات اين خط هم با زحمات راولين‌سن و (نرّيس) انگليسى در سال ۱۸۵۵ كاملا معلوم گرديد و محقق شد كه اين زبان عيلامى يا زبان شوشى جديد است. بعد بخط سوّم پرداختند. در اينجا كار كردن اشكالات بيشترى داشت زيرا، چون اين خط كمتر از دو خط ديگر جا گرفته بود، در ابتدا پنداشتند كه ايدئوگرامى است، يعنى هر علامت نماينده كلمه‌ايست، ولى بعد كه دقيق شدند يافتند كه اين نسخه ترجمه نسخهٔ پارسى است و اسامى شاهان بواسطهٔ چند علامت نوشته شده. پس معلوم شد كه اگر اين خط الفبائى نباشد لااقل هجائى است.

مونتر در ۱۸۰۲ گفته بود كه بعض علامات خط سوّم شبيه علاماتى است، كه بر آجرهاى بابلى نوشته شده و از خرابه‌هاى اين شهر قديم بدست آمده. بعد اكتشافات (ليارد)[۶۵] و (بت‌تا)[۶۶] در نينوا ثابت كرد كه خط سوّم كتيبه‌هاى هخامنشى همان خط آسور و بابلى است و ديگر شكى نماند كه شاهان هخامنشى بعد از زبان پارسى قديم و عيلامى زبان و خط آسور و بابلى را، كه زبان و خط نخستين مردم متمدن آسياى پيشين بود، استعمال كرده‌اند. در اين زمان مباحثات راجع به زبان و خط شروع شد و بالاخره محقق گرديد كه اين زبان زبان سامى است و خط از حيث مرحله بين خط مفهوم‌نويسى و هجائى، يعنى بعض علامات نماينده مفهومى و برخى نمايندهٔ هجا يا سيلابى است. پس از آن (اپ‌پر)[۶۷] عالم فرانسوى و هينكس بخواندن خطوط ميخى بابلى شروع كردند. در اين رشته هم (راولين‌سن) مستقلاً بخواندن نسخهٔ آسورى كتيبه بيستون پرداخته به نتائجى رسيد، كه دو عالم مذكور هم رسيده بودند، و در ۱۸۵۱ نتيجهٔ زحمات خود را با فهرست ۲۴۶ علامت خطّ بابلى و قرائت صحيح علامات مزبوره طبع و منتشر كرد. در ۱۸۵۷ آسورشناسى مى‌بايست نخستين امتحان خود را بدهد، زيرا بنا به تقاضاى انجمن آسيائى پادشاهى لندن[۶۸] چهار نفر عالم آسورشناس دعوت شدند كه هريك جداگانه يكى از كتيبه‌هاى آسورى را بخوانند. چهار نفر اينها بودند: راولين‌سن، تال‌بتّ‌، اپ‌پر، هينكس. هركدام مستقلا کار کردند و نتیجهٔ زحمات آنها خیلی شبیه و نزدیک به یکدیگر بود. چند سال قبل کشف جدیدی توجه را علماء را به خود جلب کرد. توضیح آنکه در بابل لوحه‌هائی یافتند از خاک رس که از زمان سلوکیها است و عین کلمات بابلی بخطّ یونانی نیز نوشته شده. این انکشاف کاملاً ثابت کرد که خطّ آسور و بابلی را چنانکه می‌خوانند صحیح است، لوحه‌های مزبور در موزهٔ لندن است. زاید است گفته شود که پس از معلوم کردن الفبای زبان‌های مزبور چقدر کتیبه و لوحه خوانده شده.

آنچه راجع به ایران است در جای خود ذکر خواهد شد، اما راجع به بابل و آسور و مصر عدهٔ این نوع اسناد بقدری زیاد است که فقط فهرست آن در چندین مجلد نگنجد.


خطّ مملکت وان مملکتی که از اوایل قرن ششم قبل از میلاد ببعد موسوم به ارمنستان شد قبل از آن موسوم به دولت وان یا آرارات بود. این مملکت تمدن آسور و بابلی داشت. کنجکاوی راجع به کتیبه‌هائی که در اینجا کشف می‌شد از ۱۸۴۰ میلادی شروع گردید. آثاری که بدست آمده از صدها متجاوز وعدهٔ زیادی از این خطوط در (اوچ‌کلیسای) نخجوان است. خواندن این خط میخی در ابتدا خیلی سخت بود، ولی بعد از آنکه نوشته‌هائی بدو خط وانی و آسوری یافتند کار آسان‌تر شد. (گویّار)[۶۹] در ۱۸۸۰، (سیس)[۷۰] در ۱۸۹۴ بخواندن آن موفق شدند و حالا این خط را تقریباً می‌خوانند. پادشاهان وان در ابتدا بخط میخی آسوری می‌نوشتند، بعد خطی برای وان ترتیب دادند که نیز میخی است. کتیبه‌های وان غالباً راجع به بناهائی است که کرده‌اند، جز سالنامه (آرگیشتی) که راجع به وقایع است.

خطّ هیت‌ها مردم وان از حیث تمدن به آسور و بابل نزدیک بودند، ولی از حیث نژاد با مردم (هیت) قرابت داشتند، از هیت‌ها اطلاعاتی تا ۱۸۴۰ نبود، ولی حالا معلوم شده که اینها در حدود ۱۷۰۰ ق. م دولتی نیرومند در آسیای صغیر تشکیل کرده بودند و هزار سال این دولت دوام داشت، تا بالاخره در قرن هفتم قبل از میلاد بدست آسوری‌ها منقرض شد. علمائی مانند کن‌در، سیس، سن‌ین، برای خواندن این خطّ کار می‌کردند، ولی زحمات آنها نتیجه قطعی نداده بود، زیرا در اینجا کتیبه‌ای که به دو زبان باشد بدست نیامده و تاریخ این ملت را هم نمی‌دانند. مهری از یکی از پادشاهان (هیت) پیدا شده که بخطّ میخی بر آن کنده‌اند، تارکودی‌مو، بخطّ هیتی هم چیزی نوشته شده، ولی معلوم نیست که این نوشته ترجمه خطی باشد.[۷۱] عجالةً موادّ خام زیاد بدست آمده. در ۱۸۹۰ هیئتی از (اگسفورد)[۷۲] به ریاست (رام‌زی)[۷۳] به امکنهٔ قدیم دولت هیت فرستاده شد و این هیئت در کاپادوکیهٔ آسیای صغیر تحقیقاتی کرده آثار زیاد بدست آورد. حجاریهای برجسته هم از دورهٔ هیتها یافته‌اند و معلوم شده که صنایع اینها ترکیبی و خشن بوده. اشیاء و آثار زیاد از هیت‌ها در موزه برلن است و علمای فرانسوی، آلمانی و غیره به نوبت در این جاها کار کرده‌اند.

پایتخت این دولت در ابتداء در (پ‌ت‌ریوم) بود که اکنون موسوم به بوغازگ‌یی است و بعد در (کاراکامش) در ساحل فرات (کارکمیش توریة).

خطّ فینیقی

این خطّ را تا ۱۷۳۵ نتوانستند بخوانند در این سال نوشته‌ای بخطّ فینیقی و یونانی در جزیرهٔ مالت بدست آمد و خواندن این خطّ سهل گردید. بعد علمائی مانند سوین‌تن انگلیسی[۷۴] و بارت لمی فرانسوی[۷۵] الفبای زبان را بدست آورده معلوم کردند که زبان فینیقی کاملاً زبان سامی است.

خطّ عربستان جنوبی

تا ۱۸۱۰ علماء اروپائی اطلاعی از این خطّ نداشتند، در این سال دکتر (زت‌سن) سوادهائی از خطوط سبأ که اهمیتی نداشت به اروپا فرستاد، بعد سیاح فرانسوی (آرن) سوادی از ۵۶ کتیبه و ۲۰ لوحه در محلهای جنوب عربستان برداشت و بدین‌وسیله توانستند با زبان حمیری آشنا شوند. در ۱۸۶۹ عالم سامی‌شناس فرانسوی (گال‌وی) لباس اعراب بدوی پوشیده داخل عربستان شد و هفتاد سند بدست آورد، ولی از همهٔ این کشفیات مهم‌تر نتیجهٔ زحمات گلازر[۷۶] عالم آثار قدیمه است که از ۱۸۸۲ تا ۱۸۹۴ چهار دفعه به عربستان رفت، هر دفعه یک یا دو سال در آنجا بسربرده متن‌های مفصل بدست آورد و کتیبه‌ها و لوحهای زیاد کشف کرد. راجع بعربستان جنوبی موادّ خام زیاد است و امیدوارند که نتائج مهمی از این اسناد بدست آرند. در ۱۸۹۰ (بنت) انگلیسی یک کتیبه بخط سبأ در آن طرف بحر احمر یعنی در حبشه افریقائی پیدا کرد. بیشتر موادّ در موزه‌ها و کتابخانه‌ها جمع شده.

۲ - کاوش‌ها

مصر

در میان اسناد منبع جدید در درجهٔ اوّل اهمیت اسنادی است که فلاّحین مصر در محلی موسوم به (تلّ العامرنه) یافته‌اند.

این نوشته‌ها از دفترخانهٔ دولتی مصر قدیم است، که از (تب)[۷۷] پایتخت مصر به اینجا نقل شده. توضیح آنکه یکی از فراعنه موسوم به (آمن‌خ‌تب) چون پایتخت را موقّتا بدینجا آورد، دفترخانه دولتی را هم به اینجا نقل کرد. این اسناد برای روشن کردن دوره‌ای از ادوار تاریخ مصر بسیار مهمّ است. اسناد دیگری هم بدست آمده که مجموعهٔ آن پیش از ۳۴۸ طغری است، بزبان بابلی و زبانهای دیگر نوشته شده و خطّ آنها میخی است. اسناد مزبوره راجع به روابط مصر با دول خارجه آن زمان است، مثلاً نامه‌های سلاطین بابل، میتانیان، هیتها و قبرس به فراعنه مصر و نیز راپورت‌های شاهزادگان سوریه، فینیقیه، فلسطین که در آن زمان دست‌نشاندهٔ فراعنه بودند. زیادی است گفته شود که این اسناد تا چه اندازه جالب توّجه شده، ولی متأسّفانه زمان این اسناد محدود است و از اوائل قرن چهاردهم قبل از میلاد تجاوز نمی‌کند. درصدد بودند که سایر قسمت‌های دفتر دولتی مصر قدیم را هم بدست آرند. اسنادی دیگر شبیه اسناد مذکور در فلسطین بدست آمده که از امراء محلی است و نیز در کاپادوکیه، یا صحیح‌تر گفته باشیم، در بوغاز (گ‌یی) پایتخت هیت‌ها، وین‌کلر[۷۸] دفتر راکد پادشاهان هیت را کشف کرد. عدهٔ اسناد این دفتر قدیم از شماره اسناد (تلّ العامرنه) خیلی بیشتر است و در اینجا هم اسناد حاکی از مکاتبه‌ای است که با پادشاهان معاصر و امراء دست‌نشانده کرده‌اند. از جمله نسخه‌ای است از عهدی که پادشاه هیت‌ها (خات‌توشی‌لم) با رامزس دوّم فرعون مصر بسته.

نسخهٔ دیگر این عهدنامه را در مصر بخط مصری قدیم قبلاً یافته بودند. این سند حاکی از اتّحادی است که دولتین پس از جنگهای متمادی در سر سوریّه کرده‌اند، یعنی، چون مصر دیده که از عهدهٔ حریف پرزور خود برنمی‌آید، از در دوستی درآمده و عهد اتحادی با او بسته. مقدّمهٔ عهدنامه نشان می‌دهد که زبان دیپلوماسی هزاران سال پیش هم تقریباً مانند زبان دیپلوماسی کنونی بوده: طرفین نهایت حسن نیت را نسبت به یکدیگر دارند و برای ابراز صمیمیت و تشیید مبانی آن این عهد را می‌بندند.

در این معاهده به عهدنامه‌های پیش که دولتین در زمان پادشاهان سابق بسته‌اند اشاره شده. از نسخهٔ مصری این سند معلوم است که چند دفعه متن آن را نوشته، ترجمه و اصلاح کرده‌اند و بهر دو نسخه متن بابلی علاوه شده. این نکته می‌رساند که زبان بابلی در آن زمان یک نوع زبان بین‌المللی بشمار می‌رفته

آسور تپه‌هائی که در صفحات مجاور فرات و دجله واقع است از دیرگاه توجه سیاحان و مسافرین را به خود جلب می‌کرد و حدس می‌زدند که باید زیر این تپه‌ها خرابه‌ها و آثار شهرهای قدیم باشد.

در اواخر قرن هیجدهم، بشام[۷۹] نمایندهٔ پاپ در کلده، توجه اروپائیها را به بعض تپه‌های حله و خرابه‌هائی که در جنوب بغداد واقع است جلب کرده مجموعه‌ای از آثار به فرانسه فرستاد. پس از آن کمپانی هند شرقی درصدد تحقیقات برآمد و مجموعه‌ای ترتیب داده به موزهٔ لندن معروف به خانهٔ هند شرقی تقدیم کرد.

بعد (ریچ) نمایندهٔ کمپانی هند شرقی در بابل مشغول تحقیقات شده کتابی در ۱۸۱۵ در توصیف خرابه‌ها و تپه‌ها نوشت و مجموعه‌ای بلندن فرستاد که داخل موزهٔ بریطانیائی گردیده فوق‌العاده توجه عامه را جلب کرد. حال بدین منوال بود تا اینکه در ۱۸۴۲ پل بت‌تا[۸۰] ویس قونسول فرانسه در موصل بتصوّر اینکه نینوای قدیم در این محل بوده، در تپه (کویونجیک) برای نخستین دفعه به کاوش پرداخت، چون از حفریّات مذکوره نتیجه‌ای که مترقب بودند بدست نیامد، به تپهٔ (خورساباد) متوجه شد و حفریاتی کرد که نتیجه بخشید: باقیمانده قصر سارگن پادشاه آسور را با دیوارهائی که پر از حجاریهای برجستهٔ قشنگ بود یافته، در حال صورت‌هائی از آن نقاشی کرده با مجموعه‌ای از آثار برای موزهٔ (لوور) فرستادند و دولت فرانسه کتاب نفیسی در پنج جلد بعنوان آثار نینوا[۸۱] انتشار داد.

اقدام فرانسویها باعث شد که لیارد انگلیسی به خرج (کن‌نینگ) معارف‌پرور در تپه نمرود، محل کالاه یا کالح توریة پایتخت قدیم آسور، به حفریات پرداخته قصر (آسوربانی‌پال) پادشاه آسور و حجاریهای برجستهٔ زیاد کشف کرد (۱۸۴۵ م.) بعد در محل (کویونجیک) که فرانسویها ترک کرده بودند کاوشهائی بعمل آورده آثار قصر نینوا را یافت. بهره‌مندیهای (لیارد) باعث شد که موزهٔ بریطانیائی مبلغی به او داد و او باز از ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۱ به کاوش پرداخت. در نتیجهٔ آثار قصر (سن‌ناخریب) و (تیگلات پی‌لیستر) پادشاهان آسور پیدا شد و چیزی که خیلی مهم است کتابخانهٔ درباری آسوربانی‌پال از زیر خاک بیرون آمد. این کتابخانه، که منبع تمام نشدنی آگاهی باحوال آسور می‌باشد، حالا در موزهٔ بریطانیائی است. حجاریهای برجسته و کتیبه‌های زیادی هم بدست آمده که متتبع را با زندگانی خصوصی آسوری‌های قدیم آشنا می‌کند. لیارد در کتبی نتیجه تحقیقات و کاوشهای خود را منتشر کرد[۸۲] و بعد از مراجعت او به انگلستان (رسّام) و (لفتوس) کارهای او را دنبال و اکتشافات عمده کردند. پس از آن دیگر چندان توجهی به نینوا نمی‌شد، تا اینکه در ۱۸۷۰ (جرج سمیث) در کتابخانه آسوربانی‌پال حماسه‌ای معروف به (گیل‌گامش) و روایتی راجع بطوفان یافت (هردو از بابل است).

انتشار این آثار بقدری جالب توجه عامه شد که ادارهٔ جریدهٔ (دیلی‌تلگراف)[۸۳] هزار لیره به سمیت داد، تا بقیه این حماسه را بیابد و او به نینوا رفته در کویونجیک بقیهٔ این حماسه را یافت. بعد او را مجدداً به آسور فرستادند و آثاری بسیار راجع به عقاید مذهبی و چیزهای دیگر آسوریها بدست آورد. این اکتشافات توجه خاصی در تمام اروپا و مخصوصا در انگلستان نسبت بمشرق قدیم ایجاد کرد. بعد از سمیث، (رسّام)، بواسطه همراهی لیارد، که سفیر انگلیس در اسلامبول بود، امتیازاتی راجع به حفریات گرفت و در جاهای زیاد کاوش‌هائی بعمل آورد. از آثار منکشفهٔ این زمان دروازهٔ (بلوات) است که از مفرغ ساخته شده و از حیث صنعت خیلی معروف می‌باشد. این دروازه نقاشیهای برجسته دارد و آن را به یادگار فتوحات (شلم‌نصر) دوّم، پادشاه آسور، ساخته‌اند. رسّام در ۱۸۸۲ م. به انگلستان مراجعت کرد و از این تاریخ دیگر کاوشهائی در نینوا نشد، ولی شرکت آلمانی موسوم به «شرکت شرقی» در (کلات‌شرقت)، که محلّ (آسور) یعنی نخستین پایتخت دولت آسور است، مشغول کاوشهائی می‌باشد. مدارک و اسناد زیاد، که از آسور بدست آمده، غالباً عبارت است: ۱ - از راپورتهای حکام و ولات آسوری راجع بامور قلمرو حکمرانی آنها، اهمیت این اسناد از این حیث است که نصّ وقایع را نوشته‌اند، زیرا نفعی در اغراق‌گوئی برای حکام نبوده، عیب مدارک مزبوره این است که تاریخ ندارد و گاهی هم معلوم نیست که مخاطب کیست. ۲ - از مکاتبهٔ پادشاهان آسور با پادشاهان بابل و پادشاه عیلام با پادشاهان آسور. در زمان (ادادنیراری) پادشاه آسور عهدی بین آسور و بابل منعقد شده و وقایع‌نگاران دربار آسور بمناسبت موقع، یا بنا به مأموریتی که داشته‌اند، فهرستی از تمام عهدنامه‌های قبل، که بین دو دولت مذکور منعقد شده بود، ترتیب داده‌اند، با قید اینکه کدام عهدنامه در زمان صلح یا بر اثر جنگی بسته شده و هر دفعه تصریح کرده‌اند که حدود دولتین از چه قرار معین شده. اگرچه در این فهرست آنچه برای آسور موهن یا ناگوار بوده بسکوت گذشته، با وجود این فهرست مزبور دارای اهمیت زیاد است، زیرا جاهای خالی سالنامه‌های بابلی را پر میکند و راجع به دوره‌ایست که اطلاعات دیگر نسبت بآن کم است. مقایسه تاریخ آسور و بابل را بر این سند مبنی می‌دارند و آن مربوط به ازمنه‌ایست که از قرن ۱۵ تا نهم ق. م امتداد می‌یابد.

بابل پس از کارهای ریچ ببابل دیگر توجّهی نشد تا در ۱۸۵۲ دولت فرانسه هیئتی در تحت ریاست (فرنل) و (اپ‌پر) بدانجا فرستاد و آثار زیاد بدست آمد، ولی به اروپا نرسید، چه در موقع حمل بدجله ریخت. در ۱۸۵۴ (تی‌لر) و (لفتوس انگلیسی) در زیر تپه‌های (وارکه) و (مغیر)، محلهای (اور) و (ارخ)، دو شهر قدیم سومر، را کشف کردند و در همان سال (راولین‌سن) محل برج معروف (بیرس نمرود) را یافت. هرودوت در کتاب خود توصیفی از آن کرده و آن را معبد هفت طبقه‌ای خوانده. رسام در اینجا باز کاوشهائی بعمل آورد و معلوم شد که این مکان موسوم به (برسیپ‌پا) و از محله‌های خارج بابل در ماوراء رود فرات بوده. بعد رسام و (راولین‌سن) تپه (ابو حبه) را کندند و معلوم شد که شهر قدیم سیپ‌پار با معبد معروف (شمس) ربّ النوع آفتاب اینجا بوده، این معبد سیصد طالار و اطاق و نیز عمارتهائی برای کهنه و ضبط دفاتر داشته. از دفاتری معلوم است که معاملاتی در این معبد می‌شده و بیشتر اسناد راجع باین نوع کارها است. در ۱۸۷۷ (دسارزک)[۸۴] فرانسوی در تپهٔ (تلّ) کاوش کرد و چیزهائی یافت که تا آن زمان کشف نشده بود. توضیح آنکه:

مجسمه‌های گوناگون، ظروف، اشیاء مفرغی و لوحه‌های زیاد با خطوط میخی، از عهدی که هنوز بابل بنا نشده بود، بدست آمد و به موزه (لوور) پاریس نقل شد.

از ۱۸۸۵ امریکائیها و آلمانی‌ها در بابل مشغول کاوش بودند و آثار زیاد از معابد و غیره کشف کردند از جمله معبد شهر (نیپ‌پور) است، بعد دفتر معاملات و اسنادی زیاد که راجع بقرون ۱۸-۱۳ ق. م میباشد و در بعض موارد تا زمان تسلط پارسیها پائین می‌آید. نتیجهٔ این کاوشها را نوشته در امریکا منتشر کردند:[۸۵] از طرف امریکا کشیشی (پطرس) نام به حفریات نظارت داشت و او کتابهائی در این باب بطبع رساند.

در ۱۹۰۰ کتابخانهٔ معبدی را یافتند و بعد کمپانی شرقی آلمانی تحقیقاتی راجع به قصر بخت‌النصر و معبد بزرگ (مردوک) خدای بزرگ بابلیها بعمل آورده نقشه شهر بابل را ترسیم کرد. در خاتمه مقتضی است علاوه کنیم که مؤسسه کارنه جی امریکائی (پوم‌پلی) نامی را فرستاد تا تحقیقاتی راجع بآثار عتیقه بابل و کلده کند و او کارهای مهمی برای روشن کردن تاریخ این مملکت انجام داد.

در بابل اسناد زیاد، از قبیل سالنامه‌ها، نامه‌ها، کتاب دولت‌ها و غیره، بدست آمده بعض این اسناد و سالنامه‌ها محدود به سلطنت پادشاهی است و برخی محدود به دوره‌ای، ولی بیای کتب تاریخی زمان ما نمی‌رسد.

مبدأ تاریخ را در بابل از واقعهٔ مهمی می‌دانستند، مثلاً سالی که پادشاه دونگی فلان شهر را خراب کرد، یا سالی که این پادشاه دختر خود را بشاهزاده عیلامی داد، ولی فهرست‌ها و سالنامه‌هائی نیز بدست آمده که از حیث روز، ماه و سال تاریخ معینی دارد، مثلاً فهرستی است که در زمان داریوش نوشته شده و سوادی است از یک نسخه اصلی. در این فهرست (یا سالنامه) صریحاً قید شده «سال ۲۲ سلطنت داریوش». در فهرست مزبور وقایع را از ۷۴۵ تا ۶۸۸ ق. م ذکر کرده و سال به سال شرح داده‌اند. باز فهرستی بدست آمده که مربوط است به روزهای آخر دولت بابل تا تسخیر این شهر بدست کوروش بزرگ. کلیة این‌گونه فهرست‌ها و سالنامه‌ها در بابل و آسور زیاد کشف شده و بعضی مربوط بازمنه‌ای است که بسیار قدیم است.

ایران در ۱۸۴۰-۱۸۴۱ (فلاندن)[۸۶] و (کست)[۸۷] بطور کلی نقشهٔ تخت جمشید را ترسیم و ضمناً حجاری‌های جالب توجهی کشف کردند. از آثار معلوم شد که طالار بزرگ (اپه‌دان) کجا و چگونه بوده. در ۱۸۵۰ لفتوس[۸۸] و چرچیل[۸۹] در خرابه‌های شوش تحقیقات و امتحاناتی کردند.

بعد از آنها در ۱۸۸۵ دیولافوا[۹۰] با زوجه‌اش مشغول تحقیقات در شوش گردید و قصر اردشیر دوّم هخامنشی را کشف کرد (در این محل در ابتداء قصر داریوش اوّل بود و بعد از خراب شدن آن بواسطهٔ حریقی در زمان اردشیر اوّل، اردشیر دوّم از نو قصری بر خرابه آن بنا کرده بود) علاوه بر این اکتشاف سر ستون و کاشیهای زیادی در اینجا پیدا شد که حالا در موزهٔ لوور پاریس است. از جمله فریزی است موسوم به جاویدانها که نمونه‌ای از سپاهیان دورهٔ هخامنشی نشان می‌دهد و شرح آن در جای خود بیاید. موزهٔ لوور پاریس از حیث آثار ایران قدیم بر سائر موزه‌ها برتری دارد.

پس از لفتوس و دیولافوا هیئتی در تحت ریاست دمرگان،[۹۱] بر حسب اجازهٔ انحصاری، که دولت ایران به دولت فرانسه داده بود، حفریات را دنبال کرد و (شیل) عالم آسورشناس جزو هیئت مزبور بود. اگر چه حفریات شوش هنوز باتمام نرسیده و، چنانکه گویند، نیم قرن دیگر لازم است تا ابتکار انجام شود، با وجود این از آنچه تا بحال بدست آمده تاریخ عیلام تا اندازه‌ای روشن گشته و یک دولت بر دولتهای بزرگ مشرق قدیم افزوده. در اینجا آثاری راجع ببابل و آسور بدست آمد که کسی انتظار آن را نداشت، از جمله ستل[۹۲] حمّوربی[۹۳] پادشاه بابل است که در قرن بیست و یکم قبل از میلاد سلطنت داشت. چون نتائج حفریات شوش پائین‌تر بمناسبت موقع ذکر خواهد شد عجالةً می‌گذریم.

بعد دو عالم انگلیسی (تمپ‌سن) و (کینگ) به ایران آمده تحقیقات و مقابلهٔ جدید در نسخه‌های سه‌گانه کتیبهٔ بیستون کردند. این کار خیلی مشکل بود زیرا می‌بایست روی طنابهائی در بلندی ۱۰۰ پا از زمین قرار گرفته کار کنند. نتیجهٔ این تحقیقات در ۱۹۰۷ طبع و منتشر شد، سرلوحهٔ کتاب این است: «حجاریها و کتیبه‌های داریوش بزرگ - یک مقابله جدید متن پارسی، شوشی و بابلی با ترجمه‌های انگلیسی».[۹۴] مضامین این کتیبه‌ها در فصلی که راجع بآثار هخامنشی است بیاید. مقارن این زمان در حوالی حدود ایران حفریاتی در مرو و عشق‌آباد بتوسط مؤسسه (کارنه جی) امریکائی به دستیاری (پوم‌پلّی)[۹۵] بعمل آمد و اشیاء زیادی پیدا شد که جلب توجه کرد، از جمله از این حیث که باشیاء منکشفهٔ (سومر) شباهت داشت. بنابراین بعض علماء حدس زدند که بین تمدن سومر و ماوراء بحر خزر ارتباطی بوده و شاید سومری‌ها از طرف شمال بسواحل خلیج‌پارس رفته‌اند. اخیراً امریکائی‌ها در تخت‌جمشید و محل احتمالی شهر صد دروازه، در نزدیکی دامغان، به اجازه دولت به کاوش‌هائی پرداخته‌اند و فرانسویها نیز در نهاوند به همان کار اشتغال دارند.

سوریّه

حفریات سوریّه می‌بایست خیلی طرف توجه باشد، زیرا محلهائی که در توریة ذکر میشود غالباً در فلسطین یا در این صفحه است.

با وجود این حفریّات و کاوشها در اینجا پیشرفتهای سائر جاهای تاریخی را نداشته.

در میان هیئت‌هائی که برای تحقیقات و کاوشها به سوریه فرستاده شده، نامی‌ترین آنها هیئتی است که در ۱۸۶۰ در زمان امپراطور فرانسویها ناپلئون سوّم در تحت ریاست (رنان) به سوریه رفت. اگر چه کشفیات این هیئت مهم است، ولی نسبت به پولی که خرج شده در آسور و مصر به نتائج بیشتری رسیده‌اند. گذشته از این نکته، آثاری که بدست آمده بیشتر مربوط بازمنهٔ بعد است. نتیجهٔ زحمات این هیئت در کتابی موسوم به «هیئت فینیقیه»[۹۶] بطبع رسیده. در قبرس و جزیره (کرت) حفریات نتایج بهتری داد. در قرطاجنه کاردینال فرانسوی (لاوی ژری) به دستیاری راهبین فرانسوی موسوم به پدرهای سفید از ۱۸۷۶ م. به حفریات و تحقیقات شروع کرد و نتائج آن بطبع رسید.[۹۷]

فلسطین در فلسطین حفریات با جد و جهد انگلیسیها و کمپانیها پیش می‌رود، ولی اشکالات کار خیلی زیاد و جهت آن از این حیث است که این صفحه همیشه مسکون بوده، مردمان مختلف از نژادهای گوناگون از کنعانیان گرفته تا اقوام معاصر ما در اینجا به نوبت سکنی گزیده‌اند و بسا که روی تپه‌ای چندین شهر یکی بعد از دیگری بنا شده. بنابراین در یکجا آثار تمدن‌های مختلف از زیر خاک بیرون می‌آید: هر شهر که خراب می‌شده بر ارتفاع تپه می‌افزوده و شهر جدید را بر شهر خراب شده می‌ساختند. گویند که عدّه چنین طبقات گاهی از ده و بیست تجاوز می‌کند. ارتفاع طبقه یا ضخامت آن بسته بطول زمانی است که شهری آباد بوده. گاهی یک طبقه در طبقه دیگر داخل شده، یعنی مواد طبقهٔ پائین‌تر را در طبقهٔ بالاتر بکار برده‌اند. شاید بارانها هم در این کار دخالت داشته. به هرحال عالم آثار عتیقه باید بسیار رنج برد، تا آثار و علائم هر دوره یا عهدی را از دوره و عهد دیگر تمیز داده آن را بجا و طبقهٔ خود نسبت دهد. با وجود این کاوشها از ۱۸۹۲ جدا تعقیب می‌شود.

نوبی از زمانی که قشون انگلیسی و مصری نوبی، یا سودان کنونی را، تسخیر کرد، کاوشها در اینجا بمرور شروع شد (۱۹۰۰ م.).

از چند سال قبل باین طرف (۱۹۰۷) دار العلوم پن سیلوانی امریکائی شروع به حفریّات کرده آثار زیاد از دولت (مرات) از قرن اوّل قبل از میلاد بدست آورد. در خواندن خطوط این مملکت (گریف‌فیز) زحمات بسیار متحمل شده بمقصود نزدیک گردید.

این است نتیجهٔ یک نظر اجمالی بتحقیقات و حفریاتی که در جاهای مختلف مشرق قدیم بعمل آمده. گفته میشود یک نظر اجمالی، زیرا مدخل تاریخ ایران قدیم گنجایش بیش از این را ندارد، ولی معلوم است که از تحقیقات و حفریات آنچه راجع به ایران قدیم باشد در جای خود مشروح‌تر ذکر خواهد شد.

در خاتمه زاید نیست گفته شود که حفریات و تحقیقات را اکنون هم جدّا تعقیب می‌کنند و هیئتهای علمی اروپائی و امریکائی در جاهای مختلف مشرق قدیم مشغول کارند. بنابراین باید امیدوار بود که تاریخ مشرق قدیم در آتیه نزدیک روشن‌تر از آنچه هست خواهد بود.

کارهای علماء بعد از کشف سرچشمه‌های نوین

قبل از کشف منابع جدیده کار علماء منحصر بود به اینکه اطلاعاتی از سرچشمه‌های قدیم و توریة بدست آورده تفسیر کنند، یعنی کار اینها بی‌شباهت نبود بشخصی که در جائی ایستاده قدم برمی‌دارد و می‌گذارد.[۹۸] با وجود این علمائی پیدا شدند و کتابهائی نوشتند که حالا هم اهمیت دارد، زیرا مدوّنی از مواد منابع قدیم است.[۹۹]

پس از آن علم تاریخ مشرق قدیم تغییر کرد، تغییرات دارای چند مرحله است و سه مرحلهٔ آن را که اساسی‌تر است ذکر می‌کنیم:

مرحلهٔ اولی پس از آنکه منابع جدید کشف شد، انقلابی در تاریخ مشرق قدیم پدید آمد و لازم شد که تجدید نظر در تاریخ مزبور کنند.

در ابتداء از جهت زیادی مواد علماء فرصت مداقهٔ کامل نداشتند و نیز فراموش کردند این نکته را در نظر گیرند که تاریخ مشرق قدیم چند هزارساله است، در این مدّت مدید عهود و دوره‌هائی بوده و زبان، مذهب و سائر چیزهای عهدی در عهد دیگر تغییر کرده. در نتیجهٔ این اشتباه چیزهائی را، که از اسناد دوره بطالسه مثلاً بدست آورده بودند شامل سه هزار سال قبل از آن می‌داشتند یا تاریخ بابل را از اسناد آسوری استنباط می‌کردند. این نکته نیز از نظرها محو شد، که در موقع تجدید نظر در علمی یا در موقعی که علم جوانی می‌خواهد جای علم قدیم را بگیرد، باید مواد جدید را به قسمتهائی تقسیم و بعد هریک از قسمتها را بین علماء و کارکنانی توزیع کرد، تا مداقهٔ کامل و مطالعات عمیق در جزئیات بعمل آید و پس از اخذ نتیجه و مقایسهٔ آن با اطلاعات و معلومات قدیم شالودهٔ علم جدید ریخته شود. بر اثر غفلت از نکاتی که ذکر گردید، کتابهای بزرگی نوشتند که بطور کلی و عمومی مطالب را طرح می‌کرد و مقصود عمده این بود که این کتابها را عامه بخوانند. کتب مزبوره در ابتداء مورد توجه گردید، ولی دیری نگذشت که، از جهت عجله و عدم مداقهٔ کامل در مندرجات آنها، یا در موادی که مبنای کتب مزبوره بود، اشخاص فکور جامعه با تردید و عدم اطمینان باین کتابها نگریستند. برای مثل موردی را ذکر می‌کنیم: گوت‌شمید در ۱۸۷۶ مقاله‌ای را، که راجع به آسورشناسی در یکی از مجلات نوشته بودند، سخت انتقاد و استهزاء کرد[۱۰۰] و مباحثهٔ شدید درگرفت، تا آنکه رئیس آسورشناسان آلمانی (شرادر)[۱۰۱] مجبور شد دخالت کرده پایه علمی شعبه جدید خاورشناسی را تصدیق و مدافعه کند، ولی نباید تصور کرد که کلیهٔ مصنفات یا مؤلفات این زمان این حال را داشت، زیرا کتبی هم در آلمان، فرانسه و انگلستان نوشته می‌شد که دارای مزایای علمی بود، مثلاً مدوّن کتیبه‌های میخی موزهٔ بریطانیائی، که در پنج جلد منتشر شد، مربوط باین زمان است[۱۰۲] و بعد از آن دنبالهٔ آن بعنوان متنهای میخی بطبع رسید،[۱۰۳] آکادمی کتیبه‌ها در پاریس مجموعه‌ای از کتیبه‌های سامی منتشر کرد،[۱۰۴] کتب دیگری هم نوشته شد و بطبع رسید که ذکر آنها با مقصود ما ملازم نیست. در این اوان علمائی هم پیدا شدند که خواستند امتحانی برای نوشتن تاریخ عمومی کلیهٔ مشرق قدیم بکنند، از جمله (مسپرو) فرانسوی است که کتاب او موسوم به «تاریخ قدیم مردمان مشرق» است.[۱۰۵] این کتاب در طبع پنجم دارای سه جلد با گراورهای خوب گردید. خود مسپرو مصرشناس بود و از این جهت کتاب او، که مبتنی بر اسناد و مدارک می‌باشد، بیشتر برای تاریخ مصر قدیم اهمیت دارد.

مرحلهٔ دوّم وقتی که موادّ متراکم گردید و بر عدهٔ علماء خاورشناس افزود، مطالعه و مداقّه در منابع جدید در مرحله دوّم داخل شد. توضیح آنکه مواد را تقسیم کرده درصدد برآمدند که عهود و ازمنهٔ این مدارک را بدست آرند. در این راه دو نفر پیشقدم بود: (مسپرو) و (ارمان) اوّلی اسلوب علمی بکار برده کتابی راجع بمذهب مصریهای قدیم نوشت،[۱۰۶] و دوّمی هم با همان اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصر تصنیفی کرد،[۱۰۷] بعدها بواسطهٔ زحمات این دو عالم جوانانی تربیت شدند که خدمات شایان بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. پس از آن این اسلوب را راجع بمنابع آسوری و بابلی بکار بردند و در نتیجه کتابهای زیادی نوشته شد، که از کتب مهمه بشمار می‌رود، مانند ترجمهٔ تمام کتیبه‌ها و خطوط میخی آسوری که بهدایت آسورشناس معروف آلمانی (شرادر) انجام یافت.[۱۰۸] از ۱۸۸۰ شروع کردند به نوشتن کتبی راجع بتاریخ عهد قدیم که مبتنی بر منابع جدید و قدیم باشد. از میان این نوع کتابها کتاب (ادوار می‌یر) خیلی معروف است و هنوز کهنه نشده.[۱۰۹] پس از آن تاریخ مشرق قدیم بقدری بسط یافت، که دیگر برای عالمی مقدور نبود در تمام رشته‌های آن متبحر شود. بر اثر این انبساط، تاریخ مزبور را به شعبه‌هائی تقسیم کردند، هر عالم موافق ذوق خود شعبه‌ای انتخاب کرد و هیئتی برای نوشتن تاریخ مشرق قدیم تشکیل گردید، مثلاً در آلمان نوشتن تاریخ ایران نصیب فردی‌ناند یوستی شد،[۱۱۰] تاریخ مصر را (ادوارد می‌یر) با عالم دیگری نوشت، آسور و بابل را (هم مل) و فینیقیه را (پیچمان) بمورد مداقّه درآوردند (این موارد را برای مثل ذکر کردیم و الاّ نظائر آن زیاد است).

بعد قرار شد دستورهائی برای تاریخ قدیم بنویسند و باز این کار را بین علماء متخصص تقسیم کردند و تاریخ ماد و پارس بسهم (پراشک) افتاد. در میان کتب مرحله دوّم لازم است اشاره‌ای هم بکتاب (پرر) و (شی‌پیه) کنیم. این کتاب راجع به صنایع مشرق است[۱۱۱] و در باب ایران و آسور اطلاعات مهمی می‌دهد، ولی بعد از طبع این کتاب اکتشافات زیاد راجع به صنایع مشرق قدیم روی داده و باید کتابی جدید در این باب بنویسند. بی‌موقع نیست گفته شود که علمائی هم مانند (اپ‌پر) فرانسوی کتابهائی در باب علوم مشرق قدیم نوشته‌اند، مثلاً راجع بریاضیات در نزد مصریها، هیئت در آسور و بابل، طب در مشرق.

مرحلهٔ سوّم در اواخر قرن نوزدهم میلادی کشفیات غیر مترقبه در صفحاتی که تمدّن بابلی داشتند روی داد، در مصر آثار قبل از تاریخ این مملکت بدست آمد و نیز آثار ممالک درجه دوّم مشرق قدیم در آسیای غربی کشف شد. تمام این اکتشافات باز انقلابی را در تاریخ مشرق قدیم باعث گردیده آن را در مرحلهٔ سوّم داخل کرد. در این مرحله علماء آلمانی محرّک شدند، حفریّاتی بواسطه هیئت علمی آلمانی موسوم به «شرکت شرقی»[۱۱۲] در جاهای مختلف مشرق قدیم بعمل آمد و نفوذ بابل در تمدّن بشر روشن‌تر گردید. در این اوان اسنادی باز بدست آمد و علماء توانستند راجع باقتصادیات و سیاسیات و طرز تشکیل دولتهای مشرق قدیم مطالعاتی کنند. حالا تاریخ مشرق قدیم دارد تاریخ واقعی میشود و علماء شعبه‌های مختلف، مانند علم آثار عتیقه، زمین‌شناسی، فقه اللغه، زبان‌شناسی و غیره، به خاورشناسها کمک می‌کنند و مسائل زیاد راجع به نژادها، زبانها، آثار اعصار قبل از تاریخ و غیره روشن می‌گردد. در ابتدای این مرحله، افق نظر علماء وسعت یافت و این مسئله طرح شد که تمام تمدّنهای شرقی از کجا آب می‌خورند و چه ارتباطی با یکدیگر دارند. بعضی دارای این عقیده شدند که سرچشمهٔ تمدّن بشر در مصبّ رود فرات جوشیده و بعد از اینجا بسائر جاهای عالم جاری شده. در این مسئله در تحت تأثیر کشفیات جدید، باز یک نوع عجله و شتابندگی ایجاد شد و علمائی، مانند (وین کلر)، (شتوکن) و غیره خیلی دور رفته گفتند که تمدّن تمام عالم، حتی ژاپون و امریکای قبل از (کلومب) هم، از بابل است و بابل معلم تمام ملل می‌باشد، منشأ اساطیر تمام ملل را از نجومی که در نزد بابلیها رایج بود دانستند، در خود تاریخ مشرق قدیم فرضیات متهورانه کرده خواستند در هر قسمت چیزهای تازه بگویند و از این حقّ مورّخ، که از اوضاع قرون بعد استنباطهائی راجع باوضاع قرون قبل می‌کند، سوء استعمال کرده نتیجه‌هائی گرفتند که اساس محکمی نداشت. چنین بود کتبی که در این زمان برای عامّه نوشته می‌شد، چنین بود نیز مصنفات وین کلر[۱۱۳] و جلد سوّم کتابی که (وین‌کلر) و (نی‌بور) نوشتند و معروف بتاریخ عالم است[۱۱۴] نیز در همین اوان (وین کلر)، (ثیم مرمان)[۱۱۵] کتابهائی نوشتند و اطلاعاتی را، که از خطوط میخی و آثار قدیمه بنی سام بدست آمده بود، جمع کرده، تبصره‌های مفیدی بر آن افزوده، کلیاتی از تمام این اطلاعات استنتاج کردند. اگر (وین کلر) در مصنفات دیگر خود تمام مندرجات توریة را تا داود نتیجهٔ معتقدات بابلی راجع به آفتاب و ستاره‌ها می‌دانست، در این کتاب خود او با ثیم مرمان اساس مذهب عیسوی را هم از بابل استخراج کرد. در سر این مسئله، یعنی ارتباط توریة با بابل مباحثات و مشاجرات زیاد بعمل آمد، یکی از علل آن کتابی بود که (دلیچ) نوشت و کتاب مزبور بعنوان «بابل و توریة» معروف شد.[۱۱۶] این جریان، که در اروپا معروف به «پان بابیلونیسم» بود،[۱۱۷] یعنی جریانی که منشأ تمدّن، تمام عالم را از بابل می‌دانست، طولی نکشید و بر ضدّ آن جریان دیگری شروع گردید، ولی روی‌هم‌رفته جریان مذکور باعث شد که در اروپا توجّه و علاقه مخصوصی نسبت بتاریخ مشرق قدیم پدید آمد. جریانی که بر ضدّ «پان بابیلونیسم» شروع گردید نویسندگانی داشت مانند (ادوار می‌یر). این مصنف در کتاب معروف خود که موسوم به «تاریخ قدیم» است[۱۱۸] باز براه احتیاط و اسلوب صحیح برگشت و مخالف عقاید مصنفین مذکور، یا به‌طوری‌که می‌گوید، ضدّ «مکاشفات برلنی» گردید.[۱۱۹] مصنفی دیگر مانند (کوگلر)، که در هیئت و نجوم بابل متخصص بود، نیز بر ضدّ عقاید طرفداران «پان بابیلونیسم» قیام کرده نشان داد که تا قرن هشتم میلادی هیئت بابل پایهٔ علمی نداشت و بعد اشخاصی، مانند (گرسمان) عالم الهیات، (اون گناد) آسورشناس و (ران که) مصرشناس، مسئلهٔ «بابل و توریة» را از سر گرفتند ولی با نظری دیگر. توضیح آنکه بجای قواعد و اصولی که ثابت نشده بود، ترجمهٔ صحیح و تطبیق و تحقیق‌شده متن توریة را منتشر و صورتها و اشکال زیادی بآن علاوه کردند، تا مردم و اشخاصی که باین مسئله علاقه‌مندند، با خود متن صحیح و روشن مواجه گردند. این کتاب[۱۲۰] و کتب دیگر که بر ضدّ جریان «پان بابیلونیسم» نوشته شد و بعضی را ذکر کردیم، ضربتی بود، که به طرفداران این رویه وارد آمد. بعد کوگلر باز کتابی نوشته ثابت کرد که عقاید وین کلر از نظر علم هیئت و آسورشناسی مبنائی ندارد. یکی از مقالات او معروف است به «روی خرابه‌های پان بابیلونیسم». بر اثر کتب مذکوره عمارت «پان بابیلونیسم» چنان خراب شد که یکی از علماء تاریخ قدیم گوید «سنگی روی سنگ باقی نماند» و کتابهائی بیرون آمد که در آنها عجله و حرارت سابق دیگر دیده نمی‌شود. مثلاً کتاب کینگ[۱۲۱] که راجع بتاریخ سومر و اکد است و بزمان حمورابی منتهی می‌گردد این کتاب موافق مدارکی نوشته شده که بدست آمده و معلوم است. طبع جدید جلد اوّل کتاب می‌یر که موسوم به «تاریخ عهد قدیم» است نیز مؤیّد این جریان شد و، اگر از بعض مستثنیات صرف‌نظر کنیم، تاریخ مشرق قدیم به مجرائی افتاده که نسبت بسابق بمراتب بیشتر علمی و پایهٔ آن بر مدارکی است که بدست آمده و همه‌ساله بر عدهٔ آن می‌افزاید.

مختصری که از جریان خاورشناسی ذکر شد ما را باین نتیجه می‌رساند:

بر فرض بی‌اساس بودن عقاید بعض علماء، که بقول علماء دیگر از عجله و کمی مطالعه و حرارت بی‌جهت ناشی شده، باز این مطلب مسلم است که تاریخ مشرق قدیم بقدری روشن شده و کشفیات جدید به اندازه‌ای دامنهٔ آن را وسعت داده، که میتوان بی‌تردید گفت، تاریخ مزبور با آنچه در صدسال قبل بود زیر و زبر گشته و در عقیده‌ای، که علماء تاریخ نسبت بملل مشرق قدیم داشتند و پایهٔ آن بر کتب مورّخین عهد قدیم بود، تغییرات اساسی روی داده، ولی نیز باید گفت که این انقلاب علمی، بقدری که شامل مصر و بابل و آسور گردیده، شامل ایران نشده، زیرا در ایران بیشتر بخواندن کتیبه‌ها و تحقیق و تدقیق در آثاری که روی زمین است پرداخته‌اند و چه بسیار است امکنه تاریخی که هنوز حفریات و کاوشهائی در آنجاها نشده، و حال اینکه اکثر موادّی که بمصر و آسورشناسی کمک کرده از زیر زمین بیرون آمده، مانند دفترخانهٔ مصر و کتابخانهٔ آسور و غیره که در فوق به آنها اشاره شد، بنابراین نوشته‌های مورّخین عهد قدیم برای تاریخ قدیم ایران هنوز سرچشمه‌های مهم بشمار می‌رود و، تا وقتی که ما به حفریّات علمی و مرتب شروع نکنیم و در جاهائی، مانند همدان، استخر، تخت‌جمشید، پاسارگاد، محل شهر صد دروازه، باختر، سیستان و غیره، کاوشهائی بعمل نیاید باید بواسطهٔ فقدان وسائل دیگر در نوشته‌های مورّخین قدیم دقیق شویم، تا شاید از مقایسهٔ نوشته‌های مذکور قسمتی از تاریکی‌ها برطرف شود، یا از نتیجهٔ حفریات علمی در جاهای دیگر مشرق قدیم، به اندازه‌ای که دوره‌هائی از آن با دوره‌های ایران قدیم مطابقت می‌کند، استفاده کنیم. این وسیلهٔ آخری اگر چه کافی نیست، ولی چنان هم نیست که در مواردی اطلاعات گرانبهائی ندهد، زیرا تجربه نشان می‌دهد که بعض کشفیات در مصر، بابل، آسور و غیره روشنائی‌هائی نیز بتاریخ ایران قدیم افکنده. مؤلف در هر مورد که باین نوع کشفیات برسد آن را ذکر خواهد کرد، تا معلوم باشد که چگونه یک سند تاریخی، که ناگهان از زیر خاک بیرون آمده، حکایت مطوّل مورّخی را از بیخ و بن تغییر داده، یا آن را طوری تکذیب کرده که برای احدی مجال تردید نمانده. بنا بر آنچه گفته شد ایران‌شناسی اگر چه نسبت بسابق ترقی کرده، ولی هنوز به ترقیات مصر و آسورشناسی نرسیده و روزی خواهد آمد (شاید در آتیهٔ نزدیک) که ایرانیان دوره‌های بعد بمراتب بهتر از نیاکانشان تاریخ قدیم وطنشان را خواهند دانست.

سرچشمه‌های قدیم

سرچشمه‌های قدیم عبارت است از کتب مورّخین عهد قدیم که غالباً یونانی بودند و بعض آنها رومی، مصری، کلدانی، فینیقی، ارمنی، یهودی و غیره. کتاب‌های اغلب این مورّخین مربوط بتاریخ مشرق و ایران قدیم است، یا اگر هم مضامین آنها خارج از وقایع مشرق قدیم باشد، باز با تاریخ آن در جاهائی مربوط بوده دوره یا زمانی را از تاریخ مزبور روشن می‌کند. ممکن است گفته شود که چرا ما در این مبحث مشرق قدیم را با ایران قدیم مخلوط کرده‌ایم. جهت این است: اولاً دوره‌ای از تاریخ ایران دورهٔ پارسی مشرق قدیم است. ثانیاً چه قبل و چه بعد از این دوره هم وقایعی از تاریخ مشرق قدیم با تاریخ ایران قدیم ارتباط معنوی دارد و بنابراین نوشته‌های مورّخین عهد قدیم، در صورتی هم که راجع بمشرق قدیم باشد، برای روشن کردن قسمتهائی از تاریخ ایران گرانبها است. این نکته اگر در اینجا واضح نباشد در موقع ذکر وقایع کاملاً روشن خواهد بود. از این نظر مورّخینی که بیشتر معروفند بترتیب تاریخ اینها هستند:

هرودوت[۱۲۲]

اگر چه او را پدر مورّخین خوانده‌اند، ولی در واقع امر نخستین مورّخ نبوده، زیرا قبل از او اشخاص دیگر از یونانیها مانند (هکاته)[۱۲۳] چیزهائی نوشته‌اند که بما نرسیده و ظنّ قوی می‌رود که هرودوت و مورّخین قرون بعد از این نوشته‌ها استفاده کرده‌اند، بی‌اینکه اسم مؤلف را برده باشند. هرودوت از اهل (هالی کارناس) مستعمرهٔ یونانی در آسیای صغیر بود و، چون این شهر جزو مستملکات ایران بشمار می‌رفت، مورّخ مذکور از تبعهٔ ایران محسوب می‌شد. مدّت زندگانی او را از ۴۸۴ تا ۴۲۵ ق. م دانسته‌اند. هرودوت سیاحتهای زیاد در ممالک مشرق قدیم کرده و تحقیقات خود را راجع باحوال و تاریخ بعض این ممالک نوشته. نوشته‌های او دارای نه کتاب است و از این جهت آن را «تاریخ در نه کتاب نامند». چون هریک از کتابها بنام یکی از موزه‌های[۱۲۴] یونانی شروع شده بعض محققین هرودوت عقیده دارند که تقسیم نوشته‌های او به نه کتاب و اسمی که بهر یک از کتابها بنام موزی داده شده در قرون بعد بعمل آمده و تألیفات مورّخ در ابتداء تقسیماتی نداشته، زیرا وقتی که می‌خواهد خواننده را بمطلبی که گذشته یا خواهد آمد ارجاع کند، غالباً گوید «در حکایت دیگر» یا «حکایتهای دیگر» و امثال آن.[۱۲۵] راجع به کیفیت نوشته‌های او باید شرح ذیل را در نظر داشت:

در آسیای صغیر مستعمرات یونانی زیاد بود. وقتی که نزدیکی و الفت میان یونان و مشرق قدیم پیدا شد، مشرق آباد و متموّل توجه یونان فقیر را به خود جلب کرد و یونانیهای زیاد بممالک مشرق آمده در بابل، مصر و سوریّه منتشر شدند. بعد از تشکیل دولت هخامنشی بر عدهٔ یونانیها در ممالک مشرق افزود، زیرا، علاوه بر یونانیهائی که برای سیاحت یا کار بمشرق قدیم می‌آمدند، عدهٔ زیادی از آنها به خدمت مصریها استخدام و از اواسط دورهٔ هخامنشی در قشون ایران هم اجیر می‌شدند.

یونانیهای سیاح، که زبانهای خارجه را نمی‌دانستند و با اخلاق و عادات مردمان بومی آشنا نبودند، نمی‌توانستند باوضاع و احوال ملل مشرق قدیم جز از نظر یونانی بنگرند. اگر چه، از زمانی که عدهٔ سیاحان خارجه در ممالک مشرق قدیم زیاد شد، اشخاصی از مردم محل پیدا شدند که زبانهای خارجه را می‌آموختند، تا مترجم یا بلد گردند، ولی اینها غالباً نه اطلاعی از گذشته‌های وطن خود داشتند و نه با تمدن یونانی آشنا بودند. اطلاعی از گذشته‌های وطن خود نداشتند، زیرا سیاحان یونانی از قرن پنجم ق. م به سیاحت در مشرق قدیم پرداختند و در این زمان دوره‌های درخشان ملل مشرق قدیم، مانند مصر، بابل، آسور و غیره گذشته بود. نسل‌های بعد هم بهمان اندازه از این گذشته‌ها آگاه بودند که، مثلاً ایرانیهای قرون اسلامی از عظمت ایران در زمان داریوش بزرگ یا ایطالیائی‌های قرون وسطی از جلال روم در زمان اوگوست. ممکن است گفته شود که ایران زمان هرودوت در این حال نبوده. این نظر، با اینکه تا اندازه‌ای وارد است، چندان مؤثر نیست، زیرا اولاً خود دولت هخامنشی بعد از داریوش اوّل و خاتمهٔ جنگهای ایران و یونان رو بانحطاط می‌رفت، ثانیاً هرودوت به ایران نیامده بود، یعنی نوشته‌های خود را از تحقیقاتی که در خارج ایران می‌کرد می‌نوشت، و باید این نکته را نیز در نظر داشت که ترقّی و جهان‌داری پارسیها بغتة روی داد. بنابراین ایرانیان قدیم در انظار ملل قدیمه مشرق، مانند مصریها و بابلیها، که گذشته‌های مفصل داشتند، ملتی بودند فاتح و غالب ولی تازه‌به‌دوران‌رسیده و طبیعی است که در این موارد ملل مغلوبه ملت غالب را دوست ندارند. باری، بنا بر آنچه گفته شد، مترجمین و رهنمایان بومی همان قدر می‌توانستند سیاحان یونانی را از عادات، اخلاق، مذهب و گذشته‌های ملل مشرق قدیم آگاه کنند که مثلاً امروز سیاحی بخواهد، بتوسط مترجمین و رهنمایان، احوال روحی، تمدنی و نیز گذشته‌های مملکتی را بداند. این کیفیات در نوشته‌های هرودوت، که یکی از سیاحان یونانی بود، خیلی روشن منعکس شده: سنوات وقایع درهم و برهم است، در موارد زیاد داستان‌گوئی جای تاریخ را گرفته و خود داستانها هم، از این جهت که از نسل بنسل رسیده، چنان مشوّش است که با زحمت میتوان مقصود را دریافت. بر این معایب یک چیز هم افزوده: یونانی‌های قدیم عاشق چیزهای فوق‌العاده و غریب بودند و، چون مصر را سرزمین معجزات و چیزهای خارق عادت می‌دانستند، می‌خواستند چیزهای عادی را هم بطور فوق‌العاده تأویل کنند، یا فوق‌العاده را بر عادی ترجیح دهند. این نکته نیز از نوشته‌های هرودوت به خوبی درک می‌شود.

راجع به آسور و بابل هم نوشته‌های هرودوت چنین است و بلکه بدتر. بالاخره باید در نظر داشت که سیاحت او در مشرق قدیم طولی نکشیده: در مصر شاید سه چهار ماه اقامت داشته. خودش گوید در بابل بوده، ولی بعض محققین جدید باین عقیده‌اند که اصلاً هیچ‌گاه در این شهر نبوده. او گوید که غالباً اطّلاعات را از کاهنان گرفته ولی تصوّر نمی‌رود، که منبع تحقیقات او روحانیون درجهٔ اوّل بابل یا مصر بوده باشند.

این است بطور کلی آنچه از نوشته‌های هرودوت استنباط می‌شود، ولی با وجود این کتابهای او از این حیث مفید است که روی‌هم‌رفته و بطور کلی منظرهٔ مشرق قدیم را در قرن پنجم قبل از میلاد می‌نماید. آنچه را که خودش دیده درست نوشته، فقط در بعض جاها اختراعی کرده، مانند قضیهٔ (سلن و کرزوس) که در جای خود بیاید. ارقامی را که هرودوت ذکر می‌کند، چنانکه خواهیم دید، گاهی اغراق‌آمیز است، ولی غالب مورّخین عهد قدیم از این نقص مبرّی نیستند.

امّا راجع به اینکه در عهد قدیم چگونه نوشته‌های هرودوت تلقی می‌شد، باید در نظر داشت که به عقیدهٔ بعض محققین مانند (بر)، (کروگر) و (شتین) هرودوت نوشته‌های خود را در آتن و در موقع بازیهای (المپ)[۱۲۶] برای یونانیها می‌خوانده. اگر راجع به المپ تردیدی باشد، چنانکه بعضی کرده‌اند، در باب آتن شکی نیست، زیرا (اوسویوس)[۱۲۷] وقایع‌نگار ثقهٔ قرن سوّم میلادی، راجع به سنهٔ ۴۴۵ یا ۴۴۶ ق. م گوید: هرودوت کتاب خود را در آتن در ملاء عام خواند و به افتخاراتی بزرگ نائل شد (فصل ۸۳ بند ۳-۴)، پلوتارک از قول (دی‌ئیل) نامی مورّخ آتن (از قرن سوّم ق. م) گفته: آتنی‌ها در ازای تمجیداتی که هرودوت از آنها کرده بود ده تالان به او دادند. اگر چه در مبلغ انعامی که به او داده‌اند یقیناً مبالغه شده، زیرا آتن این‌قدر غنی نبود که برای کتابی دوازده هزار تومان به پول کنونی بدهد، ولی ذکری که مورّخ مذکور کرده می‌رساند که چیزی بوده و چیزهائی گفته‌اند. دیون خری سس‌تم[۱۲۸] نیز گفته که هرودوت در ازای کتاب خود از (کرنتیها) وجهی خواست و، چون جواب دادند «نام نیک چیزی نیست که در بازار خریدوفروش شود» هرودوت از آنها در کتاب خود، در جائی که تاریخ جنگ سالامین را نوشته، بد گفت. این است آنچه بنا بر منابع قدیم راجع به هرودوت گفته می‌شود، ولی اکثر محققین جدید مایل‌اند که این گفته‌ها را عاری از صحت بدانند. با وجود این اسامی اشخاصی را که در عهد قدیم از او بد یا خوب گفته‌اند ذکر می‌کنیم:

ارسطو اسلوب انشاء هرودوت را برای تاریخ‌نویسی پسندیده، ولی او را افسانه‌گو[۱۲۹] نامیده و ضمناً غلطهای کتاب هرودوت را راجع به علوم طبیعی نشان داده (کتاب پواتیک[۱۳۰] فصل نهم - نوع حیوان کتاب سوّم بند ۵ - تاریخ حیوانات کتاب سوّم بند ۲۲).

توسیدید،[۱۳۱] مورخ معروف و درست‌نویس یونانی، که تاریخ جنگ‌های پلوپونس را نوشته، در مقدّمهٔ کتاب خود گوید: هرودوت نثرنویسی است که به حقیقت‌نویسی علاقه‌مند نبوده.

کتزیاس، که در دربار داریوش دوّم و اردشیر دوّم طبیب بود، جاهائی را از نوشته‌های هرودوت راجع به کوروش بزرگ، کمبوجیه، داریوش و خشیارشا تکذیب کرده،[۱۳۲] ولی باید گفت که بعض نوشته‌های خود کتزیاس را هم مورخین دیگر تکذیب کرده‌اند.

ژوزف فلاویوس، مورّخ یهود از قرن اوّل میلادی، گوید که همه دروغ‌گوئی هرودوت را ثابت می‌کردند و مان‌تن مورّخ مصری گفته که در نوشته‌های هرودوت راجع به مصر غلطهای زیادی است.[۱۳۳]

سی‌سرون،[۱۳۴] نطاق معروف رومی، هرودوت را ابو المورّخ نامیده و گوید:

نوشته‌های او مانند نوشته‌های ان‌نیو[۱۳۵] پر است از افسانه‌های گوناگون.

دیودور سی‌سی‌لی[۱۳۶] گوید (کتاب ۱ بند ۶۹) اختراعات و افسانه‌هائی را که هرودوت عمداً در تاریخ مصر داخل کرده بسکوت خواهیم گذراند.

سترابون[۱۳۷] جغرافیادان عالم قدیم، گفته (کتاب ۱۱ فصل ۶ بند ۳) به شعرای قدیم مانند هومر[۱۳۸] و هزیود[۱۳۹] بیشتر میتوان اعتماد کرد تا به هرودوت و مورخین دیگر عهد قدیم.

دنیس هالی‌کارناسی،[۱۴۰] مورّخ یونانی که معاصر یولیوس‌سزار و اکوست بود و قسمتی را از تاریخ روم نوشته، در میان تاریخ‌نویسان یونانی هرودوت را لایق نخستین مقام دانسته و او را بر توسیدید ترجیح داده.[۱۴۱]

این است بطور اجمال عقاید مورّخین و نویسندگان عهد قدیم دربارهٔ هرودوت، ولی در عهد جدید اکثر انتقادات بنفع او تمام شده، زیرا بیشتر محققین او را روی‌هم‌رفته مورخی دانسته‌اند که صمیمی بوده و می‌خواسته حقیقت را بنویسد.

اینها گویند: اگر هرودوت در بعض موارد دسترسی بمدارک و اسناد صحیح نداشته.

این نکته به صمیمی بودن او خللی وارد نمی‌کند و او یکی از مورخین ممتاز عهد قدیم بشمار می‌رود. نظر مذکور را نمی‌توان صحیح ندانست، بمعتقدات مذهبی هرودوت هم نمی‌توان ایراد کرد، زیرا او یونانی بوده و یونانیها چنین معتقداتی می‌پرورده‌اند، ولی یک چیز را نمی‌توان با اغماض گذرانید: هرودوت پارس و پارسی را دوست ندارد و قلم را در بعض موارد تابع حسیات می‌کند. راست است که او یونانی بود و یونانیها پارسیها را دوست نداشتند، ولی (توسیدید) و (دیودور سی‌سی‌لی) نیز یونانی بودند و بعض یونانیها، مانند پلوتارک، حسیات وطن‌پرستی را در نوشته‌های خود با کمال حرارت بروز داده از عدم بهره‌مندیهای یونان در مقابل ایران در برخی موارد (مانند معاهدهٔ آنتالسیداس) نالیده‌اند، ولی با این حال نخواسته‌اند قلم را تابع حسیات کنند. به هرحال با وجود ایراداتی که به هرودوت وارد می‌آید باید انصافاً گفت کتبی که او از خود گذاشته و اطلاعاتی که می‌دهد برای تاریخ ایران قدیم هم مهم و گران‌بها است، زیرا جز چند کتیبه، که مفصل‌ترین آنها شاید دارای دو هزار کلمه باشد، مدارک ملی دیگر برای این قسمتهای تاریخ ایران قدیم نداریم و از کشفیات جدید هم مواد زیاد راجع باین زمان بدست نیامده. بالاخره دربارهٔ هرودوت باید گفت که بیشتر کشفیات راجع به ایران قدیم نوشته‌های او را تأیید می‌کند.

توسیدید[۱۴۲]

مورّخ معروف یونانی که در حوالی ۴۶۰ ق. م تولد یافت و تقریباً در ۳۹۵ ق. م درگذشت. این شخص بهترین مورخ یونانی است: انشاءاش سریع و روشن، علاقه‌مندی‌اش بحفظ بی‌طرفی و حقیقت‌نویسی آشکار و مبرهن. در واقع امر نوشته‌های او راجع بمشرق قدیم نیست، زیرا جنگهای (پلوپونس)[۱۴۳] را که جنگهای درونی یونان بود شرح داده ولی، چون جاهائی از آن با تاریخ ایران مربوط است و سیاستی را، که دربار هخامنشی نسبت بیونان این زمان اتخاذ کرده بود، خوب می‌نماید، باین مناسبت ذکری از این مورخ نامی شد.

کزنفون[۱۴۴]

مورّخ یونانی که از ۴۳۰ تا ۳۵۲ ق. م می‌زیست و از شاگردان سقراط حکیم بود. این شخص تصنیفات زیاد از خود باقی گذاشته. راجع به ایران سه کتاب او مخصوصا جالب توجه است: اولاً سفر جنگی کوروش[۱۴۵] (مقصود کوروش کوچک است). ثانیاً عقب‌نشینی ده هزار نفر که احوال ایران را در زمان اردشیر دوّم هخامنشی می‌نماید. ثالثاً دو کتابی که در اقتصاد، تربیت جوانان و طرز مملکت‌داری نوشته. اولی موسوم به (اک‌ن‌می‌کا)[۱۴۶] و دوّمی معروف به (کوروپدی) است که اکنون بیشتر سیروپدی گویند،[۱۴۷] یعنی تربیت کوروش، زیرا برای مصداق تخیلات خود شخص کوروش بزرگ را انتخاب کرده.

چون مضامین نوشته‌های او در ضمن تاریخ قدیم ایران مشروحاً ذکر خواهد شد عجالة می‌گذریم. کزنفون چنانکه بیاید در جنگ کوروش کوچک با اردشیر دوّم هخامنشی شرکت داشت و بعد از جنگ (کوّناکسا) یونانیها را به اوطانشان مراجعت داد بنابراین آنچه در این باب نوشته مشاهدات خود او است.

کتزیاس[۱۴۸]

از اهل کنید،[۱۴۹] مستعمرهٔ دریانی[۱۵۰] در آسیای صغیر، بود ولی تألیفات او به لهجهٔ ینیانی نوشته شده. مورّخ مذکور در مدت ۱۷ سال (۴۱۵-۳۹۸ ق. م) معالج پروشات ملکهٔ ایران، یعنی زن داریوش دوّم، و طبیب اردشیر دوّم هخامنشی بود. کتابهائی که نوشته ازاین‌قرار است:

۱ - پرسی‌کا[۱۵۱] (تاریخ ایران). ۲ - ایندیکا[۱۵۲] (تاریخ هند). ۳ - در باب رودها. ۴ - در باب کوهها. ۵ - دریانوردی بدور آسیا. مهم‌ترین تألیفات او متضمن ۲۳ کتاب بوده: شش کتاب متعلق بتاریخ آسور و ماد، هفت کتاب مربوط بتاریخ ایران (از کوروش بزرگ تا فوت خشیارشا) و ده کتاب آخر - دنبالهٔ تاریخ ایران تا ۳۹۸ ق. م در این سنه کتزیاس از دربار ایران رفته. مورّخ مذکور گوید که در موقع اقامت خود در دربار شوش، علاوه بر تحقیقاتی که می‌کرد، بمدارک دولتی دسترسی داشت و مدارک را (بازی‌لی‌کای دیفترای)،[۱۵۳] یعنی دفاتر شاهی، می‌نامد (از اینجا معلوم است که لغت دفتر خیلی قدیم است). کتابهای کتزیاس راجع به ایران و هند مفقود شده و بما نرسیده است، ولی مختصری از آن در نوشته‌های (فوثیوس)،[۱۵۴] یکی از روحانیون درجه اوّل مسیحی، ذکر شده و تا زمان ما باقی است و نیز دیودور سی‌سی‌لی، پلوتارک، سترابون، آتنه،[۱۵۵] نیکلائوس دمشقی،[۱۵۶] ژوستن[۱۵۷] و غیره جاهائی را از نوشته‌های او در کتب خود ذکر کرده‌اند. راجع به کیفیت کتب او باید گفت که چندان طرف توجه و اعتماد نیست: اولاً هند را ندیده و آنچه نوشته از گفته‌های ایرانیان آن زمان و مردمان سرحدی هند است، ثانیاً اشخاصی مانند ارسطو، آریان، سترابون و لوسین[۱۵۸] نوشته‌های او را سخت انتقاد کرده‌اند. راجع به ایران نوشته‌های او ایران دورهٔ هخامنشی را پست‌تر از آنچه هرودوت توصیف کرده می‌نماید. جهت باید از اینجا باشد که در زمان او انحطاط ایران بیش از زمان هرودوت بوده، ولی نلدکه گوید او تاریخ پارس را موافق گفته‌های مادیها نوشته.

از قسمتهای نوشته‌های او، که تا زمان ما باقی مانده، دو چیز به خوبی دیده می‌شود:

۱ - عشق به اسپارت و سرداران او مانند (لئونیداس)[۱۵۹] و (کل‌آرخ).[۱۶۰] ۲ - میل مفرط به اینکه در تاریخ خود حکایات افسانه‌آمیز و حزن‌آور داخل کند. مورّخ مذکور باین هم اکتفا نکرده، خواننده را مطمئن می‌سازد که حیوانات غریب و عجیب هند را، چنانکه توصیف کرده، خودش دیده. از این جهت در قرون بعد او را دروغگو و جاعل افسانه‌ها خوانده‌اند. با وجود این نباید تصوّر کرد که نوشته‌های او بکلی بی‌اهمیت است، زیرا، چون خواسته با هرودوت رقابت کند، تاریخ همان دوره و ازمنه را موافق روایات دیگر نوشته و این نکته برای تاریخ ایران مهم است. در خاتمه مقتضی است گفته شود که در نوشته‌های او راجع به آسور (مارکوارت) عالم آلمانی تحقیقاتی کرده و نتیجه را بطبع رسانیده.[۱۶۱]

دی‌نن[۱۶۲]

مورّخ یونانی که معاصر فیلیپ مقدونی بود (۳۵۹-۳۳۶ ق. م) کتابهای زیاد راجع بدول آسیائی نوشته و، چون در دربار اردشیر دوّم هخامنشی نیز زمانی بوده، از ایران هم سخن رانده. تاریخ او از تأسیس دولت آسور شروع شده بتسخیر مصر بدست اردشیر دوّم (اخس) خاتمه می‌یابد.

در تألیفات او هرچند حکایتهائی، که حاکی از چیزهای خارق عادت می‌باشد، زیاد است (بخصوص راجع بهند)، با وجود این کتابهای او در نظر مورّخین قرون بعد قدر و اهمیتی داشته و مورّخین عدید، مانند پلوتارک، (الیان)،[۱۶۳] (کرنلیوس نپوس)،[۱۶۴] (تروگ پومیه)[۱۶۵] و غیره از کتب او استفاده کرده‌اند، اما اصل تألیفات او گم شده و جاهائی از آن بتوسط مورّخین قرون بعد بما رسیده.

مان‌تن

اسم این مورّخ مصری تصوّر می‌کنند (مرن‌تخوتی) بوده، یعنی محبوب رب النوع مصری که (تت) نام داشت، و مان‌تن یونانی شده این اسم است. مورّخ مذکور، که یکی از کاهنان بزرگ مصر و معاصر بطلمیوس اوّل بود (۳۲۳-۲۷۳ ق. م)، به او کمک‌های معنوی در ایجاد هم آهنگی و اتحاد بین مذهب یونانیها و مصریهای قدیم کرد و بر اثر آن پرستشی ایجاد شد که به پرستش (شاراپیس) معروف گشت. بنا بر اطلاعاتی که مان‌تن از هر دو مذهب داشت، نظر بمقام بلند کاهنی و نزدیک بودن بمنابع قدیم تاریخ مصر، می‌بایست کتاب او مورد توجه واقع شده باشد، ولی معلوم میشود که در آن زمان قدر این کتاب را ندانسته‌اند، چنانکه اکنون فقط قسمتهائی از این کتاب باقی است. بعدها وقایع‌نگاران مسیحی و بنی اسرائیل از نوشته‌های او استفاده و مخصوصا یهودی‌ها، برای اینکه قدمت ملت خود را برسانند، بکتاب او استناد و نوشته‌های او را خلاصه کردند. این خلاصه حاوی فهرست تمام سلسله‌های فراعنه مصر است، از اعصار قبل از تاریخ تا تسخیر ثانوی مصر بدست ایرانیها، یعنی زمان اردشیر سوّم هخامنشی.

مان‌تن سی سلسله را با تعیین سنوات سلطنت آنها بطور کلی ذکر و تاریخ مصر را بسه قسمت تقسیم کرده. هر قسمت تقریباً متضمن ده سلسله است. این تقسیم اگرچه مصنوعی است با وجود این باعث شد، که بعدها هم تاریخ مصر قدیم را بسه قسمت تقسیم کنند: عهد قدیم، عهد متوسط، عهد جدید. بعض نویسندگان قرون بعد خبرهائی جعل کرده نسبت آن را به مان‌تن دادند، ولی در ۱۸۴۵ بواسطهٔ مداقه‌ای که (بک)[۱۶۶] کرد این مطلب معلوم گردید که چه چیزها جعل شده.

راجع به خود کتاب (مان‌تن) باید گفت که این کتاب را نمی‌توان تاریخ بمعنی کنونی نامید، زیرا ارتباط زیاد با داستانهای مصر دارد و در سنوات وقایع هم اغلاط زیاد است. با وجود این اطلاعاتی می‌دهد که گرانبها است و می‌رساند که نظر مصریها راجع بتاریخ قدیمشان در زمان بطالسه چه بوده. این را هم باید در نظر داشت که بعض اسناد مصری که بر اثر اکتشافات بدست آمده نوشته‌های او را تأیید نمی‌کند. برای تاریخ ایران قدیم کتاب (مان‌تن) ازاینجهت مفید است که اطلاعاتی راجع به دورهٔ هخامنشی می‌دهد.

برس[۱۶۷]

کاهن مردوک، رب النوع بزرگ کلدانیها در بابل، و معاصر اسکندر و سلوکیهای اوّلی بود. این شخص تاریخ کلده را بزبان یونانی در سه کتاب نوشت و آن را به (آنتیوخوس سوتر)[۱۶۸] سلوکی (۲۸۱ - ۲۶۲ ق. م) هدیه کرد. اسم کتاب به یونانی (خالدایکا)[۱۶۹] بوده که همان کلده است.

در کتاب اوّل اساطیر و افسانه‌های بابلی تا طوفان نوشته شده، کتاب دوّم حاوی اساطیر و تاریخ است تا سلطنت تیگلات پی‌لیستر چهارم آسوری (۷۴۵ - ۷۲۷ ق. م) و کتاب سوّم حاکی از تاریخ دوره‌های دیگر تا فوت اسکندر. چون مدارک این مورّخ خطوط میخی قدیم بوده، نوشته‌های او را کشفیات جدید تأیید میکند و از این جهت خیلی مهم است، لکن کتاب او بما نرسیده و اطلاعاتی که راجع به او و نوشته‌های او دارند از طریق کتب مصنفین و مؤلفینی است مانند (یوسف فلاویوس)، (آفریکن) و (اوسویوس).[۱۷۰] اقتباساتی که اینها از (برس) کرده‌اند مربوط بعهود بسیار قدیم و بعد به وقایعی است که بتسخیر بابل بدست کوروش بزرگ خاتمه می‌یابد.

پولی‌بیوس[۱۷۱]

این مورّخ یونانی بین ۲۱۲ و ۲۰۵ ق. م تولد شده و بین ۱۳۰-۱۲۵ ق. م درگذشته. نوشته‌های او راجع بجغرافیا و تاریخ عالم قدیم است، ولی بیشتر کتابهای او گم شده. مهم‌ترین نوشته‌های او در چهل کتاب راجع بتاریخ عمومی بوده و از این عده فقط پنج کتاب اوّل و قسمتهائی از کتاب دیگر و کتاب ۱۷-۱۹-۴۰ تا زمان ما باقی است. این کتابها را پولی‌بیوس در واقع برای تاریخ روم نوشته، چنانکه میتوان گفت مضامین آن تاریخ ۵۳ سال از دوره رومی است و مربوط بزمانی بین ۲۲۰-۱۶۸ ق. م. راجع به خود مورّخ باید در نظر داشت که نسبت به رومیها خوش بین است و حتی خواسته بنماید که دست تقدیر دنیا را بطرفی می‌برده، که تماماً در تحت اداره یک ملت قوی درآید. بنابراین سه نقص بزرگ در نوشته‌های او هست: ۱ - به وقایعی که نظر او را نمی‌رساند، اهمیت نداده و می‌گوید قابل تحقیق و تدقیق نیست. ۲ - وقایعی، که به روم یا به دوستان زیادی که در روم داشته و متنفذ بوده‌اند، برمی‌خورد، بسکوت گذشته یا بطور دیگر تعبیر شده. ۳ - مقصود مهم او این است که از تاریخش درسهای عبرت گیرند و حکمت عملی آموزند. بنابراین تشبیهات و قضاوتهائی که می‌کند، غالباً برای تأیید نظری است که صحیح یا سقیم قبلاً اتخاذ کرده و بالنتیجه جهات وقایع یا تغییر حکومتها و غیره مبنی بر تأویل و تفسیری است که از عقیدهٔ او ناشی گشته.

با وجود این کتابهای او برای مورّخ مهم است. زیرا او همواره سعی داشته که جهات وقایع را روشن کرده ارتباط حوادث را با یکدیگر نشان دهد و باین مناسبت تاریخ خود را تاریخ (پراگماتیک)[۱۷۲] نامیده. جاهائی از کتابهای پولی‌بیوس با مشرق قدیم و ایران مربوط است و بهمین جهت، با وجود اینکه او کتابهای خود را برای تاریخ روم نوشته، شمه‌ای از این مورّخ و نوشته‌های او ذکر شد.

دیودور سیسیلی[۱۷۳]

این مورّخ یونانی که در قرن اوّل قبل از میلاد می‌زیست خواسته یک دوره تاریخ عمومی بنویسد و چهل کتاب نوشته، ولی تنها بیست و یک کتاب او کاملاً در دست است و از ما بقی فقط قسمتهائی تا زمان ما باقی مانده. چون تاریخ او راجع به ممالک و ملل مختلفه می‌باشد، موسوم به کتابخانهٔ تاریخ است[۱۷۴] نوشته‌های او مبنی بر نوشته‌های مورّخینی است که قبل از او بوده‌اند، مانند هرودوت، کتزیاس و هکاتیوس یونانی از آبدر[۱۷۵] (معاصر اسکندر و بطلمیوس اوّل). دیودور مصر را چهار قرن بعد از هرودوت دیده، یعنی وقتی که مصریها تاریخ قدیم مصر را فراموش کرده بودند، تمدن یونانی در آنجا ریشه دوانیده بود و کتابهای زیاد در اسکندریه راجع بتاریخ منتشر می‌شد. بنابراین دیودور بمنابع و مدارک صحیح‌تری دسترسی داشته. نوشته‌های او راجع به روابط ایران و یونان، اوضاع مصر و فینیقیه در زمان تسلط پارسیها مخصوصا جالب توجه است، چه وقایع را مرتب نوشته، ولی سنواتی که ذکر کرده مورد اعتماد نیست. چنانکه گفته شد این مورّخ امتحان کرده که تاریخ عالم را بنویسد و اگرچه نمی‌توان گفت که خوب از عهده برآمده، ولی این نخستین امتحانی است که در عهد قدیم کرده‌اند.

از نوشتجات او در این زمینه معلوم است که در تحت نفوذ رواقیون[۱۷۶] بوده و عقیدهٔ آنها در باب اخوّت تمام ملل و نیز راجع به اینکه «مورّخین از طرف خدا مأمورند یونانیها را با ملل غیر یونانی (یا چنانکه یونانیها می‌گفتند با بربرها)[۱۷۷] الفت دهند.» در تألیفات او منعکس شده. چنانکه گفته شد دیودور از هکاتیوس چیزهای زیاد اقتباس کرده. راجع باین مصنف هم معلوم است که، چون در زمان اسکندر بود می‌خواست، به جهانگیری‌های او معنی معینی داده او را برانگیختهٔ آسمان برای نزدیک کردن ملل با یکدیگر بداند و از این نظر حکومت مطلقهٔ اسکندر، یا چنانکه گویند، «استبداد منوّر»[۱۷۸] را ترویج، مذهب و تمدّن مصری را از نظر یونانی تفسیر کرده و دربارهٔ اسکندر به مبالغه نزدیک شده. اینکه دیودور از نظر (هکاتیوس) در بسیاری از موارد متابعت کرده، نیز از اینجا پیدا است که نظر دیودور در موارد زیاد بنظر مان‌تن شبیه است، و حال آنکه نمی‌توان احتمال داد نوشته‌های او را دیده باشد. جهة مشابهت عقاید از این است که هکاتیوس کتاب خود را در زمینهٔ عقاید مان‌تن نوشته و دیودور چیزهای زیاد از هکاتیوس اقتباس کرده.

کرنلیوس نپوس[۱۷۹] نویسندهٔ رومی که بین ۹۹ و ۲۴ ق. م می‌زیست. از نوشته‌های او تألیفی است در ۱۶ کتاب راجع باحوال اشخاص نامی[۱۸۰] و نیز کتابی که در شرح زندگانی سرداران بزرگ نوشته.

جاهائی از این کتب مانند «تمیستوکل»، «پادشاهان»، «داتام» و غیره با تاریخ ایران قدیم مربوط است، ولی باید در نظر داشت که نوشته‌های این مؤلّف چندان مورد توجّه نیست، زیرا مؤلف به صحیح‌نویسی علاقه‌مند نبوده یا بمدارک صحیح دسترسی نداشته. اسلوب چیزنویسی او را هم نمی‌پسندند و بعلاوه نظرش دربارهٔ اشخاص و قضاوتش در باب وقایع عمیق نیست. بنابراین باید نوشته‌های او را با نوشته‌های مورّخین درست‌نویس و فکور سنجید و الاّ ممکن است خواننده در اشتباه افتد.

تروگ پومپه

این مورّخ از اهل گل،[۱۸۱] فرانسهٔ کنونی، و معاصر اوگوست[۱۸۲] امپراطور روم، بود (۳۱ ق. م - ۱۴ م.)، ولی کتابهای خود را به زبان لاطین نوشت. او خواسته تاریخ عمومی بنویسد و از زمان نینوس پادشاه داستانی آسور شروع کرده بعد بتاریخ ماد و پارس گذشته، ولی معلوم است که مهم‌ترین کتابهای او راجع به دولت مقدونیه بوده، زیرا تاریخ عمومی خود را (فیلیپیک) نامیده. از ۴۴ کتاب او فقط مقدمه‌ای[۱۸۳] باقی مانده و سائر کتابها گم شده، ولی از فهرستی که در مقدمه ذکر کرده، مندرجات کتابهای او معلوم است و بعلاوه (ژوستن) مورّخ رومی اقتباساتی از او کرده که تا زمان ما باقی است و پائین‌تر ذکرش بیاید.

گایوس پلینوس
(پلین)[۱۸۴]

عالم رومی که در ۲۳ میلادی تولد یافت و زمان فوتش محققاً معلوم نیست. این شخص را پلین بزرگ نامند، زیرا برادرزاده‌ای از طرف مادر داشت که معروف به پلین کوچک است. عالم مزبور کتابهای زیاد نوشته که بقول پلین کوچک عدّه‌اش از یک‌صد و شصت تجاوز می‌کرده، ولی این کتابها مفقود گشته و فقط سی و هفت کتاب او موسوم به تاریخ طبیعی[۱۸۵] تا زمان ما باقی مانده. میتوان گفت که این کتابها دائرةالمعارف عهد قدیم است، زیرا کتب مزبوره پر است از همه‌گونه اطلاعات (گیاه‌شناسی، حیوان‌شناسی، سنگ‌شناسی، ستاره‌شناسی، طب، فیزیک، جغرافیا، شناسائی احجار کریمه و غیره). خود مؤلف گوید که برای تألیف این کتابها دو هزار کتاب خوانده و بیست هزار یادداشت کرده. در این کتابها او اسامی ۳۲۷ نویسندهٔ یونانی و ۱۴۶ نویسندهٔ رومی را ذکر میکند و، چون نوشته‌های اینها غالباً مفقود شده، از این حیث هم کتابهای پلین بزرگ مهم است. از کتب مزبوره ۳۷ کتاب را پلین در ۷۷ میلادی به تیتوس[۱۸۶] امپراطور روم هدیه کرد. اهمیت این کتابها برای تاریخ عهد قدیم از این حیث است که اطلاعاتی در باب ممالک مختلفهٔ مشرق قدیم و ایران می‌دهد. راجع به مندرجات کتب او باید گفت، تمامی آنچه را که نوشته نمی‌توان صحیح دانست، ولی از شخصی هم که خواسته از همه چیز حرف بزند نمی‌توان متوقع بود که هرچه نوشته صحیح باشد. انشاءاش، به عقیدهٔ محققین، در نوشته‌های او مختلف است، یعنی آن را در بعض جاها مغلق و پیچیده، در برخی روان و در قسمتی بد تشخیص داده‌اند.

یوسف فلاویوس[۱۸۷]

مورّخ یهودی که در ۳۰۷ م. تولد یافت، پس از اتمام تحصیلات عالیه در عبری و یونانی برای دفاع بعض روحانیون یهود بروم رفت و بعد در موقع جنگ و سپاسیان سردار روم[۱۸۸] با یهود تسلیم شد.

چون پیش‌بینی کرد که و سپاسیان و پسر او تیتوس امپراطوران روم خواهند شد، و چنین هم شد، مورد توجه مخصوص دو امپراطور مزبور گردید. تیتوس پس از تسخیر بیت المقدس تمام کتب مذهبی یهود را باختیار او گذاشت و او سنوات آخر عمر خود را در دربار روم گذرانده کتبی راجع بتاریخ یهود و خراب شدن اورشلیم نوشت. کتابهای او ازین قرار است: ۱ - هفت کتاب راجع به وقایعی که دنبالهٔ آن جنگهای رومیان با یهود و خراب شدن بیت المقدس بود.

۲ - کتاب دیگر که حاوی بیست فصل و راجع بعهد عتیق یهود است. این کتاب را، چنانکه خود فلاویوس گوید، با این مقصود نوشته که یونانیها با تاریخ یهود آشنا شوند، رومیها بدانند که ملت او گذشته‌های مفصل داشته و چیزهائی که نویسندگان رومی راجع باین ملت منتشر می‌کنند صحیح نیست. در این تألیف تا فصل هفتم کتاب یازدهم نوشته‌های او موافق توریة است، بعد، از سلطنت کوروش بزرگ تاریخ یهود را دنبال کرده وقایع دورهٔ بطالسه و سلوکیها را بتفصیل شرح داده و سپس پائین‌تر آمده به دورهٔ رومیها رسیده. ۳ - کتابهائی نیز در شرح احوال خود نوشته که در واقع دنبالهٔ کتاب مذکور است. ۴ - کتابی هم که در قدمت ملت یهود نوشته. این کتاب در واقع امر برای دفاع از ملت مزبوره تألیف شده. توضیح آنکه آپیون[۱۸۹] یکی از نحویّون اسکندرائی را یونانیها بروم فرستاده بودند و او در نزد کالی گولا امپراطور روم از یهود بدگوئی کرده می‌گفت که آنها امپراطور مزبور را خدا نمی‌دانند. در این کتاب فلاویوس از تاریخ‌نویسی یهودیها و سائر مورّخین مشرق زمین دفاع کرده گوید که آنها بهتر از مورّخین یونانی از عهده برآمده‌اند. سپس از مان‌تن مورّخ مصری و سائر مورّخینی که نوشته‌اند مسقط الرأس یهودیها مصر است انتقاد و پس از آن در مقابل آپیون از ملت یهود، موسی و قانون‌گذاری او دفاع کرده.

۵ - کتابی هم بدست آمده موسوم به حکومت عقل که بعض محققین آن را به فلاویوس نسبت می‌دهند. مصنف این کتاب می‌خواسته فلسفهٔ یونانی را با گفته‌های توریة وفق دهد. اهمیت نوشته‌های این مورّخ از اینجا مشاهده میشود که نویسندگان معتبر کلیسیا (مسیحی) مانند تئوفیل،[۱۹۰] کلمان اسکندرائی،[۱۹۱] اوسویوس[۱۹۲] و غیره به او استناد کرده‌اند انشاء، چنانکه گویند، فصیح و روشن است، ولی مورّخ مذکور در همه جا بی‌طرفانه صحبت نکرده: راجع بروم بیان او متملقانه است و جاهائی هم، که از خود دفاع کرده، قلم او تابع حسیات شخصی شده.

کنت‌کورث[۱۹۳]

(کوین‌توس توس کورثیوس روفوس)، مورّخ رومی که زمان زندگانیش محققاً معلوم نیست، ولی ظن قوی این است که در قرن اوّل میلادی می‌زیسته و کتاب‌های خود را در زمان کلاودیوس[۱۹۴] امپراطور روم (۴۱-۵۴ م.) تألیف کرده. نوشته‌های او معروف است بتاریخ اسکندر کبیر که ده کتاب داشته، ولی از آنها دو کتاب اوّلی، آخر کتاب پنجم، ابتدای کتاب ششم گم شده و از کتاب دهم جاهائی افتاده. در قرون بعد اشخاص در صدد برآمده‌اند که کتاب‌های او را تکمیل کنند و، مخصوصاً (فرین‌شمیوس)[۱۹۵] که از لاطین‌دانهای معروف بود، در این راه زحمات زیاد متحمل شد. کتابهای کنت کورث در قرون سابق خوانندهٔ زیاد داشت، ولی حالا نوشته‌های این مورّخ چندان طرف توجه نیست، زیرا به زیبائی توصیف و عبارت‌پردازی بیش از صحیح‌نویسی علاقه‌مند بوده و معنی را فدای صورت کرده. منابع تاریخ او را باید این نوشته‌ها دانست: ۱ - خاطره‌های (بطلمیوس لاگا)[۱۹۶] و بعض سرداران دیگر اسکندر، که آرّیان هم از این منابع استفاده کرده، ولی استفاده او عاقلانه‌تر است.

۲ - اختراعات و افسانه‌های (انس کریت)[۱۹۷] و (کالیس تن)[۱۹۸] که بعد موضوع رومان تاریخی (کلی تارخ)[۱۹۹] گردید و کنت کورث مستقیماً یا بوسیلهٔ کتب دیگر از این رومان چیزهائی برداشته. معلوم است که مقصود او از این اقتباسات تفریح خوانندگان بوده، نه تعلیم تاریخ. معایب این نویسنده علاوه بر آنچه گفته شد این است: ۱ - کنت کورث برخلاف آرّیان از فنّ سوق‌الجیشی بی‌اطلاع است و از این جهت نوشته‌های او در مواردی مفهوم نیست. ۲ - سنوات وقایع را ذکر نکرده و حتی فصول سال را مبهم نوشته، بنابراین رشتهٔ وقایع ترتیب صحیحی ندارد و خود وقایع گاهی پیش و پس می‌شود. ۳ - اطلاعات جغرافیائی‌اش ناقص است و چنین بنظر می‌آید که از هیئت هم بهره‌ای نداشته.

با وجود همهٔ این معایب کتاب او را باید خواند، زیرا اطلاعات گران‌بهائی نسبت به اخلاق، عادات و قوانین مقدونیها می‌دهد و این نکته برای تاریخ ایران قدیم مهم است. دیگر اینکه، چون کنت کورث یونانی نبود، با وجود ستایشی که برای اسکندر داشت، مطالب را بازتر نوشته و کارهای بد اسکندر را کمتر پرده‌پوشی کرده.

کرنلیوس تاسی‌توس[۲۰۰]

مورّخ معروف رومی و یکی از نویسندگان اوّل درجهٔ عالم، در ۵۰ میلادی تولد یافت و در زمان (وسپاسیان) بامور دولتی اشتغال ورزید. در زمان تیتوس به درجهٔ سناتوری رسید و بعدها اوضاع روم او را مجبور کرد از کارهای دولتی کنار گیرد. پس از آن این مورّخ ساعات فراغت خود را به مطالعه و تاریخ‌نویسی صرف کرد، پس از چندی (قونسول) شد و در زمان تراژان در آسیا سمت (پروقونسولی)[۲۰۱] یافت. فوت او در ۱۲۰ میلادی روی داد.

تاسی‌توس تألیفات زیاد دارد و نوشته‌های او از شاهکارهای ادبی زبان لاطین بشمار می‌رود. از کتبی که در تاریخ نوشته سالنامه‌ها خیلی معروف است.[۲۰۲] این تألیف حاوی ۱۶ کتاب بوده و از آن چهار کتاب اوّلی، ابتدای کتاب پنجم و قسمتی از کتاب ۶ و ۱۱ و ۱۶ تا زمان ما باقی مانده. بعضی عقیده داشتند که این تألیف از تاسی‌توس نیست، ولی این عقیده عاری از مبنا است. سالنامه‌ها او چندان ارتباطی با تاریخ ایران ندارد، با وجود این از بعض جاهای آن که راجع بروابط رومیها با اشکانیان است میتوان استفاده کرد.

از نوشته‌های تاسی‌توس دیده میشود که از معنویون است[۲۰۳] و نسبت باوضاع زمان خود بدبین. بنابراین، چون از ترقی جامعهٔ روم مأیوس است، عقیده دارد که رومیها باید اوضاع قدیم را حفظ کنند و سیرهٔ خودشان را بر صفات رومیهای قدیم قرار دهند.

پلوتارک[۲۰۴]

مورّخ یونانی که تقریباً بین ۵۰ و ۱۲۰ میلادی می‌زیست.

او تحصیلات خود را در آتن به انجام رسانیده پیرو فلسفهٔ افلاطون گردید. بعد به مسافرتها پرداخته بایطالیا رفت و طرف توجه رومیها شد. مدتی هم در مصر اقامت داشت و راجع بمذهب مصریها تحقیقاتی بعمل آورد. کتابهائی که نوشته زیاد است و شخصی لامپرس نام، که تصوّر می‌کنند از شاگردان او بوده، عدّهٔ تصنیفات این عالم را ۲۱۰ کتاب دانسته. نوشته‌های او را بدو قسمت تقسیم کرده‌اند تاریخی و فلسفی: ۱ - کتابهای تاریخی عبارت است از شرح احوال رجال که بیشتر آنها یونانی یا رومی بوده‌اند و باید باین تصنیفات شرحی را که پلوتارک راجع به اردشیر دوّم هخامنشی نوشته علاوه کرد. بعض نوشته‌های او در باب رجال با تاریخ ایران مربوط است (مثلا: اردشیر، تمیستوکل، آژزیلاس، اسکندر و غیره) مقصود او در این قسمت انتقاد وقایع و یافتن جهات آن نبوده، بلکه می‌خواسته اشخاص را با یکدیگر مقایسه کند و از اینجا نتایج اخلاقی بگیرد. از این جهت در بعض موارد بشرح زندگانی یک شخص تاریخی اکتفا نکرده، رجال نامی یونان را با رجال معروف روم مقایسه کرده، در جزئیات احوال آنها داخل شده و زندگانی خصوصی و صحبت‌ها و کلمات قصار اشخاص را در کتاب خود گنجانیده.

۲ - تصنیفات فلسفی او بیشتر راجع به اخلاق است و اخلاق را مربوط بمذهب می‌دارد.

از این تصنیفات او، که برای تاریخ مشرق قدیم و ایران اهمیت دارد، کتابی است که در باب (ایزیس) و (ازیریس) نوشته (ازیریس را مصریهای قدیم خدای آفتاب غروب‌کننده و ایزیس را زن او یا ربة النوع ماه می‌دانستند). پلوتارک در این کتاب از کتب یونانی زمان خود، که از جملهٔ کتابهای مان‌تن و هکاتیوس آبدری است، استفاده کرده. در میان کتب قدیمه، این تألیف پلوتارک اطلاعات کاملتری راجع به مصری‌های قدیم می‌دهد و تصوّر می‌کنند که این کتاب را زمانی که در مصر بود نوشته. مورّخ مزبور در کتاب مذکور اطلاعات مفیدی هم راجع بمذهب ایرانیان قدیم می‌دهد. قسمتهائی را از این کتاب آثار تاریخی تأیید می‌کند، ولی قسمتهائی هم از نظر یونانی نوشته شده، یعنی چنانکه یونانی‌ها مذهب مصریها را می‌فهمیدند. این کتاب را پلوتارک باسم کاهنهٔ ربة النوع (ایزیس) در معبد دلف واقع در یونان نوشته و خود مؤلف هم در معبد مزبور کاهن بود.

بطور کلی پلوتارک از کتب متقدّمین و نیز از منابعی استفاده کرده که بعض آنها در قرون بعد مفقود شده و از این حیث هم نوشته‌های پلوتارک اهمیت دارد. از جمله کتب مفقوده کتاب (دی‌نن) یونانی است، که در دربار اردشیر دوّم هخامنشی می‌زیست، و چیزهای زیاد راجع به وقایع آن زمان نوشته بود که بما نرسیده.

آرّیان[۲۰۵]

مورّخ یونانی که در نیکومدی[۲۰۶] واقع در بی‌تی‌نیه (در آسیای صغیر) تولد یافت و در زمان آدریان امپراطور روم از ۱۳۰ تا ۱۳۸ میلادی سمت قونسولی روم را در کاپادوکیه دارا بود. سپس از کارهای دولتی کناره کرد و تا زمان (مارک اورل) امپراطور روم (۱۶۱-۱۸۰ م.) زنده بود. این نویسنده تألیفات زیاد از خود در فلسفه، تاریخ، جغرافیا و فنون سوق‌الجیشی باقی گذارد، ولی اکثر نوشته‌های او بعدها گم شد. از تألیفات او راجع بتاریخ، (آنابازیس) یا تاریخ سفرهای جنگی اسکندر است که گویند موافق منابع صحیحه نوشته، ولی این منابع اکنون در دست نیست. در باب درست‌نویسی او عقاید مختلف است و، چون در جای خود مضامین نوشته‌های او راجع به قشون‌کشی اسکندر به ایران مشروحاً بیاید، زیادی است در اینجا راجع باین مسئله صحبتی بشود.

همین‌قدر اجمالاً گوئیم که آرّیان یونانی متعصبی است و، با وجود اینکه از پیروان اپیک‌تت[۲۰۷] فیلسوف رواقی بود، افتخار میکند که از ستایش‌کنندگان اسکندر است و به او از طرف خدایان الهام شده تاریخ این پادشاه را بنویسد. بنابراین تاریخ او خشک است و چیزهائی، که به اسکندر برمی‌خورده، بسکوت یا باجمال برگزار شده.

کلیة از نوشته‌های او این نظر حاصل می‌شود: آرّیان خواسته از کزنفون تقلید کند (حتی اسم کتاب خود را هم از او اقتباس کرده)[۲۰۸] و، چنانکه کزنفون کوروش بزرگ، یا بانی دولت پارس را، کمال مطلوب خود قرار داده، آرّیان هم اسکندر، یا مخرّب همان دولت را، معبود خود دانسته. لذا برای دانستن حقایق باید همواره روایات او را با روایات سایر مورّخین سنجید و مؤلف همین اسلوب را اتخاذ کرده. از سائر کتب او اینها قابل ذکر است ۱ - چهار کتاب راجع بهند نوشته و از اطلاعاتی، که نه‌آرخ امیر البحر اسکندر راجع بهند داده، استفاده کرده. ۲ - کتابهائی راجع به وقایع چند سال پس از فوت اسکندر نوشته بود، ولی غالباً مفقود شده و مختصری از آن باقی است. ۳ - تألیفاتی نیز راجع بتاریخ جنگهای رومیها با پارتیها کرده که نیز مفقود شده و فقط قطعاتی از آن و قسمتهائی از نوشته‌های او راجع به جنگ با آلانها باقی مانده. ۴ - کتابی این مورّخ راجع بجغرافیا نوشته که موسوم است به پریپ‌لوس[۲۰۹] یا دریانوردی دور دریای سیاه. ۵ - کتابی را هم، که حاوی صحبتهای اپیک‌تت،[۲۱۰] استاد آرّیان، بود، به او نسبت می‌دهند.

فیلون[۲۱۱]

از اهل بیبلوس[۲۱۲] که در قرن دوّم میلادی می‌زیست. او اصلاً فینیقی بود، ولی چون بعدها یونانی شد، تألیفات خود را باین زبان نوشت. کتاب او راجع بتاریخ فینیقیه است و باسم یکی از حکماء قدیم فینیقیه سان‌خونیاتن نام دارد.[۲۱۳] منابع این کتاب بومی است و در زمان آدریان امپراطور روم (اوائل قرن دوّم میلادی) جمع‌آوری شده. از کتاب او فقط قسمتهائی بما رسیده. توضیح آنکه او سویوس جاهائی را که راجع بخلقت عالم و اساطیر است از او اقتباس و در تألیفات خود ذکر کرده. از این قسمتها معلوم است که فیلون طرفدار (اوهمر) یونانی بود و راجع بارباب و انواع یونانی عقیده داشت که آنها در ابتداء مخلوقی بوده‌اند، مانند انسان، ولی بواسطهٔ کارهای محیرالعقولشان پس از مرگ بمقام الوهیت ارتقاء یافته‌اند.

ژوستن[۲۱۴]

زمان زندگانی این نویسنده محققاً معلوم نیست، ولی تصوّر می‌کنند که در زمان آنتونن‌ها،[۲۱۵] بخصوص آنتونن مقدس،[۲۱۶] زندگانی می‌کرده (یعنی تقریباً بین ۱۳۸-۱۶۱ میلادی). با وجود این راجع بزمان زندگانی او بعضی تا قرن چهارم میلادی پائین می‌آیند. اسم این نویسنده هم درست معلوم نیست، ولی غالباً او را بزبان لاطین یوستی‌نوس[۲۱۷] می‌نامند.

ژوستن در واقع مورّخ مستقلی نیست: او کتاب‌های تروگ پمپه[۲۱۸] را که ذکرش بالاتر گذشت، خلاصه کرده و چیزی از خود بر آن نیفزوده. راجع به تروگ پمپه در جای خود ذکر شد که تاریخ عالم را نوشته بود، ولی ۴۴ کتاب مورّخ مزبور گم شده و فقط از خلاصه‌های ژوستن معلوم است که تروگ پمپه از گذشته‌های کدام ملل صحبت داشته. بنابراین از فهرست ژوستن نه فقط بطور خلاصه پی‌بنوشته‌های تروگ پمپه می‌بریم، بلکه می‌دانیم که مورّخ مزبور از کدام مورّخین عهد قدیم استفاده کرده. نویسندگان قرون بعد دربارهٔ خلاصه‌کنندگان همیشه خوش بین نبودند. توضیح آنکه عقیده داشتند که آنها پس از خلاصه کردن کتابهائی اصل کتب را معدوم می‌کردند. این نسبت را بعضی به ژوستن هم داده می‌گفتند که اصل کتب تروگ پمپه را در آتش انداخته، ولی چنین بنظر میاید که ژوستن چنین اتهامی را پیش‌بینی کرده بود، زیرا در مقدمه و چند جای کتاب خود از تروگ پمپه و کتب او سخن میراند، مثلاً در مقدمه گوید: «چنانکه بعض رومی‌ها تاریخ روم را بزبان یونانی نوشتند، تروگ پمپه خواست تاریخ یونان و سایر ملل را بزبان لاطین بنویسد...... و من کتاب‌های او را گل چین کرده دسته گلی ترتیب دادم...». تفاوتهائی که در نوشته‌های ژوستن و سایر مورّخین راجع به وقایع زمان اسکندر دیده می‌شود، از تروگ پمپه است و نیز این نکته، که ژوستن افسانه‌ها را حقایقی دانسته، نیز از مورّخ مذکور ناشی شده. کلیة ترتیب نوشته‌های ژوستن و نواقص آن از کتب اصلی است، از جمله اینکه بعض وقایع مهم را به سکوت گذرانیده، و حال آنکه از چیزهائی که چندان اهمیت نداشته مشروحاً سخن رانده.

اسلوب انشاء ژوستن را روی هم رفته بد نمی‌دانند و بلکه در بعض جاها عالی است، اگرچه معلوم نیست که این انشاء از خود او است یا از تروگ پمپه اقتباس شده.

در خاتمه باید گفت، که هرچند نوشته‌های ژوستن سواد مختصری است از کتب تروگ پمپه، با وجود این سواد مزبور با نواقصی که دارد، سواد پردهٔ نقاشی بزرگی است. عدّه کتاب‌های ژوستن به عدّهٔ کتاب‌های تروگ پمپه ۴۴ است و جاهای زیادی از کتب او با تاریخ ایران قدیم ارتباط دارد

آفریکن[۲۱۹]

در قرن سوّم میلادی می‌زیست و معروف است از این حیث که سنوات تاریخ عهد قدیم را با تاریخ مسیحی مقایسه کرده.[۲۲۰]

مورّخ مذکور در زمان سپ‌تیم‌سور[۲۲۱] (۱۹۳-۲۱۱ م.) در بعض از جنگ‌های او با اسران[۲۲۲] و آدیابن[۲۲۳] (دو ولایت ایران اشکانی) شرکت کرد و بعد در زمان گردین امپراطور روم (۲۳۸-۲۴۱ م) در فلسطین مقام محترمی داشت. تألیف او، که موسوم به (پنج کتاب کرونولوژی) می‌باشد،[۲۲۴] خیلی معروف است و از خلقت عالم شروع شده به سال ۲۲۱ میلادی خاتمه یافته. این کتاب بما نرسیده و فقط قسمتهائی از آن باقی است. از کتاب دیگر او که مضامینش بسیار متنوع و موسوم به خس‌توی[۲۲۵] بوده فقط قطعاتی تا زمان ما محفوظ مانده.

ازِبْ (اِوْسوْیوسْ)[۲۲۶]

از روحانیون مسیحی بود. در فلسطین تولد یافت و در بیت - المقدس و انطاکیه تحصیلات خود را باتمام رسانیده از پیروان فلسفهٔ افلاطون گردید، زمان حیاتش ۲۶۳-۳۴۰ میلادی است. این شخص کتب زیاد راجع بتاریخ عیسویست و قسطنطین اوّل امپراطور روم نوشته. کتاب او را راجع به امپراطور مزبور شبیه کتاب کزنفون راجع به کوروش بزرگ (سیروپدی) میدانند. او را پدر تاریخ عیسویّت خوانده‌اند:

از کتب تاریخیش کتابی است که در آن تاریخ کلیسیا را از ابتدای ظهور مذهب عیسوی تا ۳۲۴ میلادی شرح داده. او از کتابخانه‌های مذهبی و دفترخانه‌های دولتی استفاده کرده و اسلوب انشاءاش را ستوده‌اند. ازب علاقه‌مند است به اینکه جهات وقایع را روشن ساخته گذشته‌های دوره‌ای را با اوضاع زمان خود ارتباط دهد.

کتاب او اطلاعات زیاد راجع بمشرق قدیم و ایران می‌دهد.

آمْ‌مِیَنْ مارْسِلَّنْ[۲۲۷]

این مورّخ یونانی بود، ولی کتابهای خود را به زبان رومی (لاطین) نوشته. او در ۳۳۰ م. در انطاکیه سوریه تولد یافت و در ۴۰۰ م. درگذشت. معروف‌ترین تألیف او تاریخ روم است (از ۹۶ تا ۳۵۲ م.) که در ۳۱ کتاب نوشته و سیزده کتاب اوّل گم شده. کتابهای او دنبالهٔ تاریخ (تاسی‌توس) مورّخ معروف رومی است و دیده میشود که آم‌مین سعی داشته از او تقلید کند. مورّخ مذکور با یولیان امپراطور روم در سفرهای جنگی او با آله‌مانها و ایرانیان شرکت داشت و از نوشته‌های او معلوم است که شخصی بوده رزمی و علاقه‌مند به صحیح‌نویسی. توصیفی که از ممالک مختلفه کرده استقلال نظر و فکر او را نشان می‌دهد. محققین اسلوب انشاء او را خوب نمی‌دانند: بیان او مغلق، باطنطنه و تاریک است، و حال آنکه بیان مورخ باید روان، ساده و روشن باشد.

از آنچه گفته شد معلوم است که کتابهای او برای این زمان تاریخ ایران هم اهمیت دارد.

پْروکوپ (پْروکوپیوس)[۲۲۸]

مهم‌ترین مورّخ بیزانس (روم شرقی) که در آخر قرن پنجم میلادی تولّد یافت و پس از اتمام تحصیلات، منشی (بی‌لی‌زار) سردار معروف بیزانس شد (۵۲۷ ق. م). در جنگهائی، که این سردار با (واندالها)، گت‌ها در ایطالیا و ایرانیها کرد، مورّخ مذکور با او بود. سال وفاتش معلوم نیست، تصوّر می‌کنند که در حدود ۵۶۰ م. روی داده.

از کتابهای او دو کتاب اوّل راجع است به جنگهای بیزانس با ایران، سوّمی و چهارمی - با واندالها، پنجمی و ششمی و هفتمی - با گت‌ها، هشتمین کتاب او دنبالهٔ تمام کتابهای مذکور است. چون در این کتابها مورّخ مذکور تعریف و تمجید زیاد از (بی‌لی‌زار) کرده و شرح زندگانی او را نوشته، سابقاً تصوّر می‌کردند که این کتابها را باید «شرح احوال بی‌لی‌زار» نامید، ولی حالا معلوم است که کتب او تاریخ جنگ‌های این سردار است و تمجیدات مورّخ از اینجا که (بی‌لی‌زار) را سردار نامی و معروف آن زمان می‌دانستند و پروکوپ به او معتقد بود. این کتابها را خود مورّخ مذکور (هیستوری‌کن) نامیده.[۲۲۹] کتابی هم از این مورّخ بدست آمده که موسوم به (تاریخ سرّی) است.[۲۳۰] در این کتاب او از ژوستی‌نین، قیصر معاصر روم شرقی، وزن او بسیار بد نوشته، استبداد اوّلی و فساد اخلاق دوّمی را نموده و جاهائی هم از این کتاب به (بی‌لی‌زار) وزن او برمی‌خورد. کتاب مزبور پس از مرگ پرکوپ منتشر شد.

راجع باین کتاب بسیاری از محققین عقیده داشتند که از قلم مورّخ مذکور نیست و به او نسبت داده‌اند، زیرا مندرجات او با تاریخ جنگهای بی‌لی‌زار تفاوت زیاد دارد، ولی پس از مطالعات (دان) که تحقیقات عمیق کرد، این عقیده رسوخ یافت که تاریخ سرّی از قلم خود مورّخ مزبور است: چیزهائی را، که در تاریخ جنگها نمی‌توانسته بنویسد، در کتاب سرّی گنجانده و تا اندازه‌ای هم مبالغه کرده. اگرچه این عقیده را بعض محقّقین دیگر او ردّ کرده‌اند، ولی باز عقیدهٔ (دان) طرفداران زیاد دارد. تألیف سوّم پروکوپ راجع به بناهای (ژوستی‌نین) است و در اینجا مورّخ مزبور تمجید زیاد از امپراطور مزبور کرده.

راجع به تاریخ جنگها یا (هیس‌توری‌کن) باید گفت که این کتاب مهم‌ترین تاریخی است که در این دورهٔ تاریخ یونان نوشته شده. از حیث انشاء، پروکوپ تقلید از هرودوت و توسیدید کرده و از اینجا معلوم است، که زبان قدیم یونانی در این زمان، اگرچه در شرف تغییر کردن بوده، ولی هنوز نمرده بود. این کتاب را قدر میدانند، زیرا، چون نویسندهٔ آن شاهد قضایا و وقایع بود، بی‌طرفانه وقایع را ضبط کرده. کلیة کتاب او در مرحلهٔ تمام شدن عهد قدیم و شروع گشتن قرون وسطی است. از آنچه گفته شد معلوم است که کتابهای او برای تاریخ این زمان ایران هم منبع مهمّی است.

کتب راجعه به جغرافیای عالم قدیم

بدوا لازم است گفته شود که از نوشته‌های مورّخین قدیم و مخصوصا هرودوت، کزنفون، آرّیان، پولیپ، پلین و غیره میتوان اطّلاعاتی راجع به جغرافیای دنیای قدیم بدست آورد، ولی کتبی هم در عهد قدیم نوشته شده که مخصوصا راجع به جغرافیا است و ضمناً حاوی اطّلاعات مفیدی در باب ایران قدیم. در میان اشخاصی که چنین کتابهائی نوشته‌اند اینها بیشتر معروف‌اند:

اِراتُس‌ْتِنْ[۲۳۱]

این شخص یونانی بود و در ۲۷۶ ق. م در سیرن[۲۳۲] تولّد یافت. او خواست موافق اطّلاعات جدیده نقشهٔ صحیحی از عالم زمان خود ترسیم کند و با این مقصود به اسکندریّه رفت، زیرا در آنجا منابع و موادّی که با کار اراتس‌تن مناسبت داشت زیاد بود. مؤلّف مزبور کتبی از خود باقی گذاشته، که برای جغرافیای ایران قدیم هم گران‌بها است. این نویسنده از فلاسفهٔ اسکندرائی بود و چند دفعه به دربار پادشاه عظیم الشأن هند که (سان‌دراکت)[۲۳۳] نام داشت رفت. دربارهٔ او نوشته‌اند که در سن ۸۰ سالگی آن‌قدر از خوردن غذا امتناع کرد تا درگذشت. سترابون در کتابهای خود اسم او را زیاد ذکر کرده و گفته‌های او را سند دانسته.

سْترابون[۲۳۴]

جغرافیادان معروف عهد قدیم، که از خانوادهٔ متموّل بود، در (آماسه) پایتخت پادشاهان پُنتْ تولّد یافت و هشتاد سال بزیست. زمان او را تقریباً چنین معین می‌کنند: از چهل قبل از میلاد تا چهل میلادی. کتابهای او یگانه تصنیفی است، که به خوبی نشان میدهد علم جغرافیا در عالم قدیم چه بوده. تصنیفات سترابون راجع به این قسمت هفده کتاب است و بعض آنها اگرچه بما رسیده، ولی خراب است. چون در این کتاب‌ها سترابون از وقایع تاریخی و از وضع زندگانی مردمان نیز صحبت داشته، نوشته‌هایش برای مورّخ هم مفید است. کتب او از نظر علمی بسه جهة ناقص است: اوّلا توصیف ممالک و مخصوصا محصولات زمین در ممالک مختلفه بقدر کافی نشده، ثانیاً مطالب جزئی گاهی بیش از مسائل کلی او را مشغول داشته و حکایاتی ذکر کرده که بیشتر برای تفریح خواننده است، ثالثاً در انتقاد بعض متقدّمین خود متانت را از دست داده و خرده‌بین است. با وجود این چون کتابهای او پر است از اطّلاعات جغرافیائی و تاریخی، چنانکه گفته شد، برای محقق منبعی است سرشار. مضامین کتب او ازاین‌قرار است: دو کتاب اوّل حاوی مطالب و نظرهای علمی است، توصیف ممالک از کتاب سوّم شروع می‌شود. توضیح آنکه هشت کتاب به اروپا راجع است، شش کتاب به آسیا و یک کتاب به افریقا. توصیف اروپا از اسپانیا (ایبری) شروع و در یونان و جزائر آن ختم می‌شود. در این کتابها سترابون از تمام مردمان اروپائی، که در آن زمان معروف بودند، و حتی از (سکاها)، (سارماتها)، (گت‌ها)، (داس‌ها) و غیره سخن رانده. آسیا را مصنف مذکور به دو قسمت تقسیم کرده: ۱- تا کوههای توروس - تروآد.[۲۳۵] در این بخش از صفحات غربی آسیای صغیر سخن میراند. ۲- ماوراء کوههای مزبور. در این قسمت از هند، ایران، بابل، آسور، بین النهرین، فینیقیه، فلسطین، عربستان و غیره مذاکره می‌کند، امّا (سرها) یعنی چینی‌ها را مردمی می‌داند که در هند سکنی دارند.

کلیة از جغرافیای سترابون صریحاً استنباط میشود که غرب اقصی برای عالم آن‌روزی مملکت ایبریها (اسپانیای کنونی) بوده و شرق اقصی هندوستان. طول عالم معروف آن زمان را از غرب به شرق ۷۰ هزار استاد یونانی. (۲۳۳۳ فرسنگ) و عرض آن را ۳۰ هزار استاد (۱۰۰۰ فرسنگ) می‌دانستند. سترابون علاوه بر کتب مزبوره ۴۳ کتاب هم راجع بتاریخ، یعنی به ذیل کتب پولی بیوس مورّخ یونانی نوشته بود، چنانکه در کتب جغرافیائی باین کتابها اشاره می‌کند، ولی این کتابها بما نرسیده.

ایزیدورْ خاراکْسی یونانی و از اهل خاراکس بود (خاراکس را اکثراً محلی در خوزستان میدانند، ولی برخی عقیده دارند که در ری یا در حوالی آن بوده). ظنّ قوی این است که مؤلّف مزبور در قرن اوّل میلادی می‌زیست.

از تألیفات او کتابی است که راجع به پارت نوشته. پلین اسم او را در تألیفات خود زیاد برده. او از جغرافیون بزرگ یونانی بشمار نمی‌رود، ولی کتاب او برای ایرانی‌ها مهم است.

موسی خورِن[۲۳۶]

نویسندهٔ ارمنی که زمان حیاتش درست معلوم نیست. دمرگان در تاریخ ارمنستان گوید که در قرن چهارم میلادی می‌زیست، ولی تاریخ وفاتش را بعضی در ۴۸۷ و برخی در ۴۹۲ میدانند. او در اسکندریه، آتن، روم و قسطنطنیه تحصیلات خود را کرده بعد پرداخت به آنکه هم‌وطنان خود را با علوم مسیحی آشنا کند و با این مقصود کتب زیادی نوشت، که از جمله تاریخ ارمنستان است و به زبانهای اروپائی ترجمه شده. کتابی نیز در جغرافیا نوشته، که برای جغرافی ایران در دوره‌های اشکانی و ساسانی بسیار مفید است، و مارکوارت عالم آلمانی آن را با شرحی باسم «ایرانشهر» بطبع رسانیده. در باب نوشته‌های او راجع بتاریخ ارمنستان پائین‌تر ذکری شده.

مدخل

مورخین و نویسندگان ارمنستان

از نویسندگان ارمنی و غیر ارمنی، که راجع بتاریخ ارمنستان کتابهائی نوشته‌اند نیز میتوان اطلاعاتی راجع به ایران قدیم بدست آورد. اگر این اطلاعات راجع به دوره‌های قبل از اشکانیان و ساسانیان، از آنجا که غالباً داستانی است، مورد اعتماد نباشد، شکی نیست که گفته‌های نویسندگان مزبور راجع به دوره‌های بعد یعنی، اشکانی و ساسانی بیشتر در زمینه تاریخ است و از وقایع ارمنستان، که غالباً با تاریخ ایران مربوط است، اطلاعات گران‌بهائی بدست می‌آید. چون این نظر در جای خود روشن خواهد بود، عجالة بذکر بعض نویسندگان ارمنستان و کتابهائی که نوشته‌اند اکتفا کرده می‌گذریم.

مارْآپاس کاتی‌نا[۲۳۷]

این شخص که تاریخ ارمنستان قدیم را نوشته اصلاً از اهالی سوریه بود. دربارهٔ او موسی خورن، مورّخ ارمنی، چنین گوید (کتاب ۱ فصل ۸): وال ارشک، پس از اینکه تشکیلات ارمنستان را باتمام رسانید، خواست بداند که کی‌ها قبل از او در این مملکت سلطنت کرده‌اند و از حیث صفات شخصی چگونه پادشاهانی بوده‌اند. بر اثر این فکر شخصی را یافت از اهل سوریه که نامش (مارآپاس کاتی‌نا) بود و از ادبیات یونانی و کلدانی اطلاعاتی زیاد داشت.

بعد نامه‌ای به برادر بزرگتر خود، ارشک بزرگ، بدین مضمون نوشت (تصوّر می‌کنند که این اشک مهرداد اوّل اشکانی بوده):[۲۳۸] «به ارشک پادشاه تاج‌دار زمین و دریا، شاهی که صورتش مانند صورت خدایان است، طالع و اقبالش فوق طالع و اقبال سایر پادشاهان و فکرش بقدری وسیع است، که چون آسمان بر زمین استیلا یافته. وال ارشک، برادر کوچکتر و رفیق جنگهایت، که بفضل تو پادشاه ارمنستان است، به تو درود می‌فرستد و بهره‌مندی تو را الی‌الابد خواهان است. فرمان تو را، راجع به اینکه من عقل را با شجاعت توأم کنم، هیچ‌گاه فراموش نکرده‌ام. به‌قدری که قوّه و مهارت من اجازه می‌داده به هر کار مراقب بوده‌ام. اکنون که این سلطنت از توجهات تو مستقر گشته، به فکرم آمد معلوم کنم که چه پادشاهانی در ارمنستان سلطنت کرده‌اند و تأسیس ولایات از کجا است. چون در اینجا دستور یا آدابی، که معلوم و مقرّر باشد، نیست و کسی نمی‌داند که کی اوّل شخص مملکت و کی آخرین کس آنست، چیزی بترتیب درنیامده و هر چیز درهم و برهم و بحال توحش است، بنابراین از اعلیحضرت تمنی دارم بفرماید که دفاتر شاهی را، برای کسی که بحضور آن اعلیحضرت با نام خواهد رسید، باز کنند. پس از اینکه او چیزهائی را، که مطمح نظر برادر و پسر تو است بیابد، اسناد صحیحه را نزد وی خواهد آورد. رضایت خاطر ما از اینکه مقصود ما انجام یافته، البته باعث خوشنودی تو نیز خواهد بود. درود بر تو ای آنکه در میان موجودات جاویدان جا داری!»

ارشک بزرگ، پس از خواندن نامه، بی‌درنگ فرمود که درهای دفاتر نینوا را باز کنند و خوشنود گشت که چنین فکری در برادرش پیدا شده. مارآپاس‌کاتی‌نا در نوشته‌ها دقت کرده سندی بزبان یونانی یافت که بر آن نوشته بودند: این کتاب بامر اسکندر مقدونی از زبان کلدانی به یونانی ترجمه شده و راجع به نیاکان اوّلی ما است. از این کتاب ماراپاس - کاتی‌نا فقط آنچه را که راجع بتاریخ صحیح ملت ما بود (یعنی ملت ارمنی) استخراج کرده نزد وال ارشک پادشاه ارمنستان در (مدزپین)[۲۳۹] آورد، و آن بزبان یونانی و سریانی نوشته شده بود. وال ارشک صبیح، تیرانداز ماهر، پادشاه نطاق و زیرک این کتاب را نفیس‌ترین شیء خزانهٔ خود می‌دانست، چنانکه آن را برای اطمینان از محفوظ ماندنش در قصر خود جا داد و امر کرد قسمتی را از آن بر سنگ بکنند.

چون ما از صحت و ترتیب وقایع (یعنی وقایع مذکوره در این کتاب) مطمئن هستیم برای رضایت اشخاص کنجکاو مندرجات کتاب را تکرار می‌کنیم. بعد موسی‌خورن شروع بذکر مندرجات نوشته‌های ماراپاس کاتینا می‌کند.[۲۴۰] راجع بنینوا، که ذکری از آن شده، باید تذکر دهیم که در این زمان وجود نداشت، شاید در زمان اسکندر مقدونی کتابهائی در محل نینوای قدیم جمع کرده‌اند و این کتابخانه در قرون بعد بتصرّف اشکانیان درآمده.

بارْدِسَنْ[۲۴۱]

درادس (اورفا) واقع در بین النهرین تولد یافت و اصلاً شامی بود. او را پارتی و کلدانی نیز می‌گفتند. این شخص، که در سلک روحانیین مسیحی بود، در اواخر عمر دارای معتقدات عرفانی[۲۴۲] گردید.

چون معلومات زیاد در علوم شرقی و غربی (کلدانی، یونانی) داشت و زبان سریانی و یونانی را خوب می‌دانست، کتب زیاد نوشت، که از جمله قطعه‌ای از تاریخ ارمنستان است و موسی‌خورن مندرجات آن را در کتاب خود ذکر کرده. زمان زندگانی این نویسنده در نیمهٔ دوّم میلادی بوده، زیرا در تاریخ ادس تولد او را به سال ۱۵۴ م.

مربوط داشته‌اند.

آگاتانْژ[۲۴۳]

اسم یونانی او (آگاثاگ‌گلس)[۲۴۴] است و تصوّر می‌کنند که اصلاً یونانی و ساکن یکی از نواحی غربی ارمنستان، مجاور روم شرقی، بوده. این مورّخ، که منشی تیرداد (درتاد) دوّم پادشاه ارمنستان بود، تاریخ این مملکت را نوشته و از وقایعی صحبت میکند که از ۲۲۶ تا ۳۳۰ میلادی روی داده. تاریخ او بزبان ارمنی و یونانی نوشته شده و اختلافاتی بین دو نسخه مزبوره دیده می‌شود. بعلاوه چیزهائی در هر دو نسخه بعدها داخل کرده‌اند، زیرا در بعض جاها از کسانی مذاکره میشود که تقریباً ۱۵۰ سال بعد از مورّخ مزبور می‌زیسته‌اند.

بنابراین بعضی تردید دارند که این نوشته‌ها از خود آگاتانژ باشد و گمان می‌کنند که یک شخص مسیحی، در اوایل قرن پنجم، هر دو نسخه را انشاء و تغییراتی در اصل نوشته‌های آگاتانژ داده. به هرحال نوشته‌های او در میان یونانیها و کلدانیها و مصریها و اعراب معروف بود. سالنامه‌نگاری هم موسوم به (سِبِه‌اُسْ)[۲۴۵] در قرن هفتم قطعه‌ای راجع بتاریخ ارمنستان نوشته، که به آگاتانژ نسبت داده. اگرچه نویسندهٔ مزبور در قسمتی از کتاب خود از شخصی صحبت کرده، که ۶۳ سال بعد از تیرداد میزیسته و بنابراین این قسمت نباید از آگاتانژ باشد، با وجود این نوشته‌های مزبور را هم در جزو منابع تاریخ ارمنستان بشمار میآورند، زیرا اطلاعاتی میدهد که موسی‌خورن در آن باب ساکت است.

فوسْتوس بیزانسی[۲۴۶]

اطلاعات راجع بشخص او کم است، همینقدر معلوم است که از اهل قسطنطنیه بود. خود او نسبش را بخانوادهٔ (ساهارونی)[۲۴۷] میرساند (از طرف مادر یا پدر؟ - معلوم نیست). سالنامهای او بزبان یونانی نوشته شده و حاکی از وقایع ۳۴۴ تا ۳۹۰ میلادی است. این کتاب در قرن پنجم میلادی بزبان ارمنی ترجمه شده و ارامنه را خوش نیامده، زیرا از انتقادات او وطن‌پرستان تنفر یافته‌اند. با وجود این کتاب مزبور را مهم میدانند. راست است که در نوشته‌های او اشتباهاتی راجع بوقایع و سنوات شده، ولی این نقص در اغلب نویسندگان آن زمان دیده میشود. به هرحال شخصی بوده فاضل و نوشته‌های او یکی از منابع درجه اوّل تاریخ ارمنستان است.

زِنوب گلاگی[۲۴۸]

اصلاً از بنی‌سام بود و کتابش را بزبان سریانی نوشته، ولی ارامنه او را از نویسندگان ملی خود میدانند. او در ابتدا در گلاگ (سوریّه) میزیست، بعد از آنجا مهاجرت کرده در قیصرّیهٔ کاپادوکیه سکنی گزید. در اینجا با (سن گریگوار) مبلّغ مسیحیت در ارمنستان آشنا شد و با او به ارمنستان رفت. تصوّر میکنند که زنوب تاریخ‌نویس شخص مذکور بوده و وقایع آنزمان را مینوشته. نوشته‌های او معروف به «تاریخ دارون»[۲۴۹] است و فوتش در ۳۲۳ یا ۳۲۴ دوی داده.

در قرن هفتم میلادی شخصی دیگر موسوم به (مامی‌گونیان)[۲۵۰] دنبالهٔ سالنامهای زنوب را نوشته و این کتاب هم موسوم به «تاریخ دارون» است (بهمین جهت اسم او را در اینجا ذکر کردیم و حال آنکه از قرن هفتم میلادی است). نوشته‌های او چندان مورد توجه نیست، زیرا دارای اشتباهات زیادی است و دیگر اینکه کاتبین قرون بعد چیزهائی در کتاب او داخل کرده‌اند.

موسی‌خورِن

در نیمهٔ دوّم قرن چهارم میلادی تولد شده (در باب زمان حیات او چنانکه بالاتر گفته شد اختلاف است). او از شاگردان مِسروپ[۲۵۱]، که خطّ ارمنی را اختراع کرد، بشمار می‌رود. مورّخ مذکور تحصیلات زیاد کرده بود و بدفاتر مشرق‌زمین و کتابخانهای یونان، سوریه و مصر دسترسی داشت. چون زبان سریانی و یونانی را خوب میدانست، کتابهای زیاد ترجمه کرد، از جمله «زندگانی اسکندر» است که به کالیستن دروغی نسبت میدهند. بعد مسافرتی بمصر و آتن و روم کرد و اسنادی بدست آورد، که برای نوشتن تاریخ ارمنستان بکار برد. در این نوشته‌ها او اقتباسات زیاد از ادبیات یونان کرده و معلوم میشود که قسمتهائی از ادبیات مزبوره گم شده، زیرا موسی‌خورِن اسم اشخاصی را از یونانیها میبرد، که اکنون برای ما مجهول‌اند و بنابراین قطعاتی از نوشته‌های مورّخین و نویسندگان یونانی در کتاب موسی‌خورِن تا زمان ما محفوظ مانده. کتابیکه او در جغرافیا نوشته، خلاصه‌ای است از خلاصهٔ (پاپ پوس اسکندرائی)[۲۵۲] و در مقدمهٔ این کتاب اسامی چند نفر جغرافیادان یونانیرا ذکر کرده.

اِلیزهْ‌وارتابَدْ[۲۵۳]

او در قرن پنجم میلادی می‌زیست. وارتابد لقبی است که باو داده‌اند و بمعنی فاضل، یا چنانکه امروز گویند دکتر[۲۵۴] است. مولدش معلوم نیست، همین‌قدر میدانند که در جوانی در جزو سپاهیان وارتان مامی‌گونی بوده، وقایع جنگهای او را یادداشت کرده و بعد در «تاریخ وارتانیان» گنجانده. این جنگ‌ها با ایرانیان میشد، زیرا یزدگرد دوّم می‌خواست ارمنستان بمذهب زرتشتی باقی بماند. معلوم است که نوشته‌های او هم اطلاعاتی راجع بتاریخ اینزمان ایران قدیم می‌دهد.

لازارْ فاربیْ[۲۵۵]

از یکی از خانواده‌های نجیب ارامنه بود و در قصر (آشوشا)[۲۵۶] امیر کوکارک[۲۵۷] و ایبریها (گرجی‌ها) تربیت یافت. بعد در سلک روحانیین داخل شد و تحصیلات زیاد کرده، تاریخ ارمنستان را تا ۴۸۵ میلادی نوشت. بعض وقایع با تاریخ ایران قدیم مربوط است.

کتب پهلوی

از کتبی که بزبان پهلوی نوشته شده است در اینجا ذکری نمیکنیم، زیرا این کتابها راجع به مذهب زرتشت یا ادبیات است و موقع ذکر آنها جائی است، که از مذهب زرتشت یا ادبیات پهلوی صحبت خواهد بود. در این مبحث چنانکه از سرلوحهٔ آن معلوم است از منابع قدیم تاریخ مشرق و ایران باستان سخن میرود.

مؤلفین قرون اولیهٔ اسلامی

در باب مورّخین و نویسندگان قرون اولیهٔ اسلامی مقتضی است تذکر دهیم که نوشته‌های آنها راجع به ایران قدیم از دو نوع خارج نیست: نوع اول فهرست‌های مختصری است از اسامی شاهان ایران و وقایع سلطنت آنان، که از مآخذ غربی، یعنی یونانی و سریانی، اتخاذ شده، بطور ناقص همان چیزهائیرا که مورّخین یونانی نوشته‌اند، با تصحیف اسامی، تکرار کرده و چیزهائی هم از مآخذ شرقی بر آن افزوده‌اند. عدهٔ این نوع کتابها خیلی محدود است. نوع دوّم کتبی است راجع بوقایع عالم، از قبل از ظهور اسلام و بعد از آن و ضمناً مؤلفین این کتب خواسته‌اند بقول خودشان از ملوک مجوس یا عجم، یا فرس و وقایع سلطنت آنها اطلاعاتی داده باشند. عدهٔ این نوع نویسندگان زیاد است، ولی نوشته‌های آنان راجع بایران قدیم، یعنی بدوره‌هائیکه قبل از دورهٔ ساسانی است، کم یا بیش، با اختلافاتی، همان داستانهای ما است و بخوبی دیده میشود که مآخذ آنها خدای‌نامه، یا ترجمه‌های آن بعربی (باسم سیر ملوک الفرس و امثال آن) و یا شاهنامه‌های منثور یا منظوم ما بوده.

این نوع کتابها برای کسی، که بخواهد غور و تتبع در داستانهای ایران قدیم کند، مفید است، ولی در واقع امر این کتب را، باستثنای قسمت‌هائی که اطلاعاتی در باب دورهٔ ساسانی میدهد، نمیتوان جزو منابع تاریخ قدیم ایران بشمار آورد. برای روشن بودن این نکته در مباحثی که مربوط باسامی شاهان هخامنشی و اشکانی بوده، مانند نمونه، نوشته‌های بعض این نوع نویسندگان را ذکر کرده‌ایم، تا برای خواننده روشن باشد که مآخذ آنها چه بوده. با وجود این، چون از این نوع کتب میتوان اطلاعاتی راجع بدورهٔ ساسانی تحصیل کرد، قسمتی را در اینجا ذکر و شناساندن مابقی را بجای خود محوّل میکنیم. این نکته را هم باید بدواً تذکر دهیم که مقصود ما نوشتن شرح حال مؤلفین یا نویسندگان کتابهای مزبور نیست، زیرا این کار مستلزم کتابی است مخصوص. مرام ما فقط این است که بمناسبت ذکر کتابی در جای خود معلوم باشد آن کتاب از کی است، در چه زمان نوشته شده و مؤلف آن از چه سخن رانده. مؤلفین کتب مذکوره بترتیب تاریخ زندگانی‌شان این‌هایند:

اِبْنِ مُقَفَّعْ

ابومحمد عبداللّه بن المقفع الکاتب. اصلاً ایرانی و از اهل خوزستان بود، در سنهٔ ۱۰۶ هجری متولد و در بصره بزرک شد. چون پدرش زرتشتی بود، ابن مقفع هم بیشتر عمر خود را در این مذهب گذراند. اسم ایرانی او را (روزبه) و کنیه‌اش را (ابو عمرو) نوشته‌اند. در کهولت مسلمان شد، ولی باطناً زرتشتی بماند. او اوّل کسی بود که منطق را برای ابو جعفر منصور ترجمه کرد.[۲۵۸] ترجمه کلیله و دمنه از پهلوی بعربی نیز از کارهای او است و در مصر، هند، اروپا و جاهای دیگر مکرّر بطبع رسیده.

تألیفات زیاد دارد که از جمله الدّرة الیتیمة فی طاعت الملوک» است. نویسندگانی، مانند ابن‌الندیم و دیگران، زیاد از او نقل قول کرده‌اند و اطلاعاتی که میدهند برای دورهٔ ساسانی گرانبها است. نوشته‌اند که بامر منصور خلیفه عباسی (۱۳۶-۱۵۸ هجری) و بدست سفیان حاکم بصره کشته شد.[۲۵۸]

جاحْظ

ابو عثمان عمرو بن بحر الکنانی البصری معروف به جاحظ. در حوالی ۱۶۰ هجری در بصره تولد یافت و در آن شهر بزرک شد. کتبی زیاد، که از سریانی و پارسی ترجمه شده بود، خواند و مدتی در بغداد بزیست. بعد ببصره مراجعت کرده در آنجا مفلوج شد و در سنهٔ ۲۵۵ هجری درگذشت. تألیفات زیاد دارد از جمله «البیان و التّبیین» میباشد در این کتاب اقسام بیان و برگزیده (غرر) احادیث و خطبه‌ها را جمع کرده. در جاهائی از این کتاب میتوان اطلاعاتی راجع بکتب دورهٔ ساسانی و غیره بدست آورد. مسعودی در مروج‌الذّهب او را افصح نویسندگان سلف دانسته و ابن خلدون از قول شیوخ زمان خود کتاب او را ستوده. جاهائی از این کتاب اطلاعاتی زیاد راجع به دورهٔ ساسانی میدهد.

طَبَری

ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن خالد بن الطبری آملی. تولد او، چنانکه ابن‌الندیم الورّاق در کتاب الفهرست نوشته، در آمل در سنهٔ ۲۲۴ و وفاتش در بغداد در سنهٔ ۳۱۰ هجری بود. تحصیلات خود را در بغداد کرد و در شام، مصر، عراق، بصره، کوفه و ری اسناد کتاب خود را راجع بتاریخ بدست آورد. این کتاب موسوم است به «تاریخ الرّسل و الملوک»، بعضی «تاریخ الامم و الملوک» نوشته‌اند. اسلوب کتاب سالنامه‌نویسی است، یعنی وقایع سنوات را، چنانکه موافق روایات باو رسیده، مرتباً یکی پس از دیگری ضبط کرده. نوشته‌های او راجع بایران قدیم در زمینهٔ داستانهای ما است، ولی راجع بدورهٔ ساسانی حاوی اطلاعاتی زیاد و مفید است. مضامین تألیفات او را راجع بدورهٔ ساسانی نُلدکه، محقق آلمانی، بضمیمه تتبّعات خود بطبع رسانیده.

بلاذُری

ابوالعباس احمد بن یحیی بن جابر بن داود البلاذری البغدادی (بعضی کنیهٔ او را ابوالحسن و ابوجعفر و ابوبکر نیز نوشته‌اند). در بغداد نشو و نما کرد. شاعر، نویسنده و مترجم کتب پارسی بعربی بود. سال وفاتشرا در ۲۷۹ هجری قمری، میدانند. یاقوت هنرمندی و فضل او را ستوده. از تألیفات او «النّساب‌الاشراف و اخبارهم» و «فتوح‌البلدان» معروف‌اند. صاحب کشف الظّنون اسم کتاب آخریرا «کتاب البلاد و فتوحها» نوشته. این کتاب اطلاعاتی زیاد راجع بخراج، عطاها، مهرها، نقود، خطوط و غیره میدهد و راجع بدورهٔ ساسانی اطلاعاتیرا حاوی است. ابن‌الندیم صاحب کتاب الفهرست گوید، که جدّش جابر بلاذر آشامید، بی‌آنکه خاصّیّت آن را دانسته باشد،[۲۵۹] و بیمار شد، این است که معروف به بلاذری گردید.

اِبْنِ خُرْداذْبِه

عبیداللّه بن احمد بن خرداذبه. در ۲۱۱ هجری تولد یافت و در ۳۰۰ هجری درگذشت. در ابتداء زرتشتی بود و بعد بدست برامکه مسلمان شد. از تألیفات او «المسالک و الممالک» است، که از ممالک صحبت کرده و ضمناً ترتیب باج و خراج دولت عباسی را در قرن سوّم هجری و نیز وسائل وصول آن را نموده. این کتاب اطلاعاتی را راجع به دورهٔ ساسانی حاوی است.

دینَوَری

احمد بن داود بن ونند ابو حنیفهٔ دینوری. وفاتش در ۲۸۲ یا ۲۹۰ هجری بود. از تألیفات او «اخبار الطوال» است، که شرح وقایع را از آدم تا آخر سلطنت یزدگرد نوشته و از ملوک قحطان، پادشاهان روم، ترک و نیز خلفاء تا آخر ایام المعتصم سخن رانده.

حَمْزَهٔ اصفهانی

حمزة بن الحسن الاصفهانی در ۲۷۰ هجری در اصفهان تولد یافت. سال وفاتش محققاً معلوم نیست و گمان می‌کنند، که بین ۳۵۰، ۳۶۰ هجری درگذشته از تالیفات او «تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء» است، که راجع به دورهٔ ساسانی اطلاعات گرانبهائی می‌دهد.

اِبْنُ‌النَّدیم

ابوالفرج محمد بن اسحاق بن ابی یعقوب الندیم الورّاق. در ۲۹۷ هجری متولد شد، ولی در باب تاریخ فوتش روایات مختلف است، چنانکه سنهٔ ۳۷۸ و ۳۸۵ و ۳۹۲ هجری را ذکر کرده‌اند. از تألیفات او «کتاب الفهرست» است و، چنانکه ابن النّجار از قول مؤلف ذکر کرده، این کتاب در ۳۷۷ باتمام رسیده. کتاب مزبور حاوی اطلاعات مبسوطی است راجع بکتب و خطوط دورهٔ ساسانی. این کتاب را «فهرس العلوم» نیز نامیده‌اند.

مَسْعودی

ابو الحسن علیّ بن الحسین المسعودی الشافعی تاریخ تولدش درست معلوم نیست. گویا در اوّل قرن سوّم هجری بوده.

در بغداد بزرگ شد، در مصر و ممالک غرب سیاحت کرد و بعد به پارس رفته در اصطخر اقامت گزید. پس از چندی بهند و نیز به چین درآمد و از آنجا تا جزیرهٔ ماداگاسکار رفت.

بالاخره بآذربایجان، گرگان، شام و فلسطین سفر کرد و در سنهٔ ۳۴۵ یا ۳۴۶ درگذشت.

از تألیفات او «کتاب التنبیه» است و نیز «مروج الذّهب و معادن الجواهر»، که راجع به ایران قدیم در زمینهٔ داستانهای ما نوشته شده، ولی راجع به دورهٔ ساسانی حاوی اطلاعات مفیدی است.

اِصْطَخْری

ابو اسحاق ابراهیم بن محمد الفارسی الاصطخری در اصطخر تولد یافت و بزرگ شد. در ۳۲۹ هجری به سیاحت شروع کرده ممالک را از هند تا اقیانوس اطلس دید. از تألیفات او «صور الاقالیم» است و «مسالک الممالک»، که اطلاعات جغرافیائی میدهد و از جمله برای دورهٔ ساسانی هم مطالعهٔ کتابش مفید است.

اَبو الفَرج اصفهانی

علیّ بن الحسین بن محمد بن الهیثم عبدالرحمن بن مروان بن الحکم القرشی الاموی الکاتب الاصفهانی البغدادی. در اصفهان تولد یافت و در بغداد نشو و نما کرد. در تاریخ، انساب، شعر، آهنگها و الحان متبحّر بود. از تألیفات او کتاب «اغانی الکبیر» است، که راجع بموسیقی است و اطلاعاتی راجع به دورهٔ ساسانی می‌دهد. کتاب اغانی را ابو الفرج بعضدالدولهٔ دیلمی هدیه کرد و او هزار دینار بوی داد. صاحب بن عباد، چون این بشنید، گفت برای چنین کتابی این مبلغ خیلی کم است. علاّمهٔ حلّی در قسم دوّم خلاصه گوید ابو الفرج شیعهٔ زیدی بود. بعض نویسندگان دیگر، مانند صاحب روضات الجنان، نیز او را از علماء شیعه دانسته‌اند.

ابن حوقل ابو القاسم محمد بن حوقل البغدادی الموصلی از نویسندگان قرن چهارم هجری است. از ۳۲۰ تا ۳۴۸ به سیاحت در مشرق، جزیرهٔ سیسیل (صقلیّه) و اندلس پرداخت. کتابش، که راجع بتوصیف شهرهای معتبر قرون اسلامی است، «المسالک و الممالک و المفاوز و المهالک» نام دارد. این کتاب مانند کتاب اصطخری است، ولی پس از مطالعهٔ آن از کتاب ابن حوقل چیزهای کمی بر اطلاعات خواننده می‌افزاید. در توصیف بلاد چیزهای زیاد نوشته، ولی اسامی را غالباً ضبط نکرده، از بعض بلاد مهمه چیزی نگفته یا کم گفته و عرض و طول را مبهم گذارده. کلیّة نوشته‌های او عاری از اغلاط و اوهام نیست.

ابورِیْحانِ بَیْرونی

محمد بن احمد البیرونی. در خوارزم تولد یافت و در سن ۷۷ سالگی درگذشت. تاریخ وفاتش محققاً معلوم نیست.

حاجی خلیفه شش سنه را از ۴۲۳ تا ۴۵۰ هجری قمری ذکر کرده. از تألیفات او «آثار الباقیه عن القرون الخالیة» است، که راجع به اطلاعات هیئتی و نجومی و سال‌شماریهای ملل قدیمه نوشته. این کتاب دارای فهرست‌هایی است از سلسله‌های پادشاهان قدیم مصر، کلده، آسور، ایران، مقدونیه، روم و غیره. قسمت‌هائی از فهرستها از مدارک غربی است، ولی بعض اسامی تصحیف‌شده و دیگر اینکه ابوریحان بعض پادشاهان مملکتی را به مملکت دیگر برده و در ذکر اسامی ترتیب تاریخ را رعایت نکرده. معلوم است، که این نوع نواقص از مدارکی بوده، که ابوریحان در دست داشته، نه از خود او. با وجود این کتابش برای متتبّع مفید است.

کتاب دیگر او موسوم بکتاب الهند می‌نماید، که در دورهٔ ساسانی ایرانیان چه چیزهائی از هند اقتباس کرده‌اند.

ثَعالِبی

ابو منصور عبدالملک بن محمّد بن اسماعیل الثعالبی. از اهل نیشابور و معاصر سلطان محمود غزنوی بود. کتاب خود را موسوم به «غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم» برای برادر پادشاه مزبور، ابو المظفر نصر بن ناصر الدین، نوشت (شاهزادهٔ مذکور، چنانکه میرخوند گوید، در ۴۱۲ هجری درگذشته).

این کتاب کاملاً در زمینهٔ داستانهای ما نوشته شده و با جزئی اختلافاتی همان مضامین شاهنامه است. بنابراین برای تاریخ در عداد منابع نمی‌آید، ولی برای تتبّع در داستانها مفید است. ثعالبی تألیفات دیگر نیز دارد، که ذکرش در اینجا خارج از موضوع است. مدت زندگانی او را بین ۳۵۰ و ۴۲۹ هجری نوشته‌اند.

اَلمَقْدیسی

المطهر بن طاهر المقدیسی. بعضی المطهر بن المطهر بن المقدّسی نوشته‌اند.

از علماء اواخر قرن چهارم هجری بود. در باب کتابی که موسوم است به «البدء و التاریخ» و به او نسبت می‌دهند، عقاید مختلف است، زیرا بعضی آن را از ابو زید بلخی میدانند ولی کلمان هووار[۲۶۰] مستشرق فرانسوی عقیده داشت، که این کتاب از مقدیسی است و در سنهٔ ۳۵۵ هجری تألیف شده. کتاب مزبور راجع بابتداء خلق، وقایع امم و تواریخ پادشاهان و خلفا تا زمان مؤلف است.

حمد مسکویه

احمد بن محمد بن یعقوب الخازن الرازی. بعضی او را ابن مسکویه نامیده‌اند. چنانکه نوشته‌اند زرتشتی بود و بعد مسلمان شد.

از جهت درستی، امانت و فضل در نزد عضدالدولهٔ دیلمی مقرّب و خزانه‌دار او گردید.

از تألیفات او کتاب «تجارب الامم و تعاقب الهمم» است که راجع به دورهٔ ساسانی اطلاعاتی گرانبها می‌دهد. مؤلف از طوفان نوح شروع کرده و در سنهٔ ۳۶۸ هجری به وقایع‌نویسی خود خاتمه داده. در باب اسم او بعضی عقیده دارند که ابن مسکویه بوده، چنانکه آل بویه را هم آل بویه دانند.

ابن اثیر

ابو الحسن علیّ بن ابی الکرم الشیبانی معروف به ابن اثیر. از اهل جزیرهٔ عمر (بالای موصل) بود. از تألیفات او «تاریخ کامل» یا «کامل التواریخ» است، که وقایع عالم را از عهود قدیمه تا ۶۲۸ هجری نوشته.

اسلوب کتاب همان اسلوب طبری است و سالنامه‌نگاری. نوشته‌های او راجع به ایران قدیم در زمینه داستانها است، ولی راجع به دورهٔ ساسانی اطلاعاتی میدهد و دیده می‌شود، که مؤلف از طبری خیلی استفاده کرده.

یاقوت

ابو عبداللّه یاقوت بن عبداللّه الرومی الجنس الحموی الملقب بشهاب الدین.

در بلاد روم تولّد یافت (در کجا؟ معلوم نیست). تاجری موسوم بعسکر بن ابی نصر حموی او را در صغر سنّ خرید و، چون بی‌سواد بود، یاقوت را به دفترداری گماشت. بعد که او بزرگ شد، بامر آقایش به عمان، کیش و امثال این نواحی برای تجارت مسافرت می‌کرد.

در ۵۹۶ از آقایش جدا شد و مستقلاً به تجارت پرداخت. بعد بدمشق رفت و، چون بغض بامیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب (ع) می‌ورزید، مجبور شد از آنجا فرار کرده بموصل برود. پس از آن به اربیل و خراسان درآمد و مدتها در مرو سکنی گزید. زمانی که در خوارزم بود، با خروج مغول و تاتار مصادف شد (۶۱۶ هجری).

بر اثر آن فرار کرده بموصل رفت، پس از چندی به سنجار درآمد و از آنجا بحلب رفته ظاهراً در این شهر فوت کرد. مدت زندگانیش را ابن خلکان بین ۵۷۵ و ۶۲۶ هجری نوشته. از تألیفات یاقوت معجم البلدان بیشتر معروف است. این کتاب، که در جغرافیا نوشته شده، در ۶۲۱ باتمام رسیده. جزو ششم کتاب مشتمل بر فهرست قبایل و اسماء اشخاص زیادی است از مرد و زن و عدهٔ اسامی را ۱۲ هزار نوشته‌اند.

اگرچه این کتاب راجع به جغرافیای قرن ششم و هفتم هجری است، با وجود این برای ایران دورهٔ ساسانی هم میتوان استفاده‌هائی از آن کرد.

اِبْنِ عِبْری

گریگوریوس ابو الفرج بن هارون النصرانی مشهور به ابن عبری در ملطیه در ۶۲۳ هجری تولد یافت. در ۶۴۳ بواسطهٔ استیلای مغول به انطاکیّه و بعد به طرابلس رفت و چندی بسمت اسقف[۲۶۱] در دمشق بود. پس از انقراض دولت عباسی در ارمنستان سکنی گزید و چند دفعه مورد توجه هلاکو خان شد. فوتش در مراغه در ۶۸۵ هجری روی داد. کتاب مختصر الدّول از تألیفات او است.

چون زبان یونانی و سریانی می‌دانست از مدارک غربی استفاده کرده (ولی بطور ناقص).

راجع به ایران قدیم در بعض موارد نفوذ داستانهای ما حس می‌شود.

ابوالفِداء

اسماعیل بن علیّ بن محمود بن عمر بن شاهنشاهی بن ایوب الشافعی. اصلاً کرد و از امراء ایّوبی بود. بمناسبت اینکه ملک ناصر بن قلاوون او را ملک حماه کرد لقب الملک المؤیّد داشت. در دمشق در ۶۷۲ تولد یافت و در حوالی ۷۳۲ درگذشت. از تألیفات او «تقویم البلدان» است، که در جغرافیا نوشته و «المختصر فی ا خبار البشر» که راجع بتاریخ عهود قدیمه و قرون اسلامی است تا حوالی ۷۰۶ هجری.

اِبْنِ خَلْدونْ

ولی‌الدین عبدالرحمن بن محمد بن خلدون التونسی الحضری الاشبیلی المالکی. او در ۷۳۲ هجری در تونس تولد یافت و در سنهٔ ۷۸۴ از آنجا بقاهره رفته بامر سلطان برقوق قاضی‌القضات گردید. بعد بشام رفت، و، زمانی که امیر تیمور لنگ آن شهر را گرفت، امیر شد. سپس به اجازهٔ او بقاهره مراجعت کرد و در آنجا درگذشت. از تألیفات او مقدمهٔ ابن خلدون است، که در سنهٔ ۷۷۹ هجری باتمام رسیده و معروف می‌باشد. تألیفات دیگر او راجع بتاریخ عمومی نیز گرانبها و از جمله برای دورهٔ ساسانی هم مفید است. ابن خلدون مورّخی است نقّاد و جهات وقایع را روشن کرده.

اِبْنِ بَطوطه

شرف‌الدین ابوعبداللّه بن عبداللّه بن محمد بن ابراهیم بن یوسف اللواتی ثم الطنجی المعروف بابن بطوطه. در طنجه تولد یافت و در سنهٔ ۷۲۵ به سیاحت در عراق، مصر، شام، یمن، هند، تاتارستان و چین پرداخت.

بعد به اواسط افریقا، سودان و اندلس رفت، سپس بمغرب درآمد و نزد سلطان ابی عنان از ملوک بنی مدین مقرّب شد. نتیجهٔ مسافرتهای او کتابی است موسوم به «تحفة النظائر فی غرائب الامصار و عجائب الاسفار»، که اطلاعات گرانبهائی راجع به جغرافیای آن زمان میدهد و برای متتبّع در جغرافیای ایران از دورهٔ ساسانی نیز مفید است.

سال‌شماری در مشرق قدیم

قبل از ختم قسمت دوّم مدخل لازم است شمه‌ای از سال‌شماری مشرق قدیم گفته شود، چه در تاریخ قدیم ایران همواره به سالهائی قبل از میلاد مسیح اشاره میشود و برای خواننده بالطبع این سؤال پیش می‌آید، که تاریخ وقایع را چگونه ضبط می‌کردند، مبدأ تاریخشان چه بوده و از کجا که این تاریخها صحیح باشد.

اوّلا باید دانست، که در مشرق قدیم سال‌شماری علمی، چنانکه اکنون معمول است، نبود و مبدأ ثابتی هم برای تاریخ نداشتند. برای احتیاجات معیشتی در مصر، بابل و فلسطین، در ابتداء، سنین را از واقعهٔ مهمی حساب می‌کردند. در بابل مثلاً می‌گفتند:

«سالی که دونگی بتخت نشست» و، چون عدهٔ این نوع سنوات زیاد بود، صورتی دولت بابل ترتیب داده بطور متحد المآل بولایات می‌فرستاد، تا بدان عمل کنند.

وقتی که می‌خواستند سالی را معیّن کنند، که واقعهٔ مهمی در آن روی نداده بود، می‌نوشتند: «فلان قدر سال بعد از سالی، که فلان واقعهٔ مهم روی داده» ولی، چون متحدالمآلهای مزبور ممکن بود بمحلی فرستاده نشده یا دیر رسیده باشد، بعض شهرها مبادی کوچکی برای حساب سالها، داشتند. در فلسطین نیز، چنانکه از فصل ۱۴، ۲۸ و غیره کتاب اشعیا دیده میشود، ترتیب چنین بود. در مصر هم، چنانکه از سنگ (پالرم) و آثار دیگر مشاهده شده، حساب سالها را بدین منوال داشتند. بعد، در زمان سلسلهٔ دوّم فراعنه، مقرر شد، که سالها را از ابتداء سلطنت هر فرعون حساب کنند: در ابتداء هر دو سال را یک دوره قرار داده آن را «حساب» می‌نامیدند، مثلاً می‌گفتند: «یک سال بعد از حساب هفتم» (یعنی سال پانزدهم سلطنت فلان فرعون). بعدها قرار شد مبدأ را از جلوس فراعنه بتخت سلطنت حساب کنند، مثلاً بگویند «سال فلان از جلوس فلان فرعون» (گویا این تغییر از سلسلهٔ ۱۸ شروع شد). در مدت قرون زیاد این ترتیب معمول بود، تا در سلسلهٔ ۲۶ فراعنه مجبور شدند آن را تغییر دهند. توضیح آنکه، چون با این ترتیب مبدأ تاریخ با سلطنت هر فرعون تغییر می‌کرد و باعث اختلال غریبی در حساب زمان می‌شد، قرار دادند، که مبدأ را اوّل سال نو بدانند و، اگر فرعونی چند ماه باوّل سال نو مانده بتخت نشسته، این چند ماه را هم جزو سلطنت او حساب کنند.

در بابل هم این ترتیب از زمان سلسلهٔ کاسّی‌ها شروع شد و بعد به آسور سرایت کرد، ولی بابلیها و آسوریها اوّل سلطنت هر پادشاه را از اوّل سال نو آینده حساب می‌کردند و ماههای سال قبل را ابتداء سلطنت می‌گفتند. این ترتیب را باید بخاطر سپرد، زیرا در جای خود (صفحات ۵۵۳-۵۵۴) بکار خواهد آمد. ترتیب مصر و بابل برای زندگانی روزانه خیلی بد بود، ولی برای مورّخین و متتبّعین از این حیث خوب است، که سنین سلطنت پادشاهان گاهی معلوم میشود (یعنی اگر واقعهٔ مهمی در آخر سلطنت پادشاهی روی داده باشد). روشن است، که این مزیّت در صورتی برای مورّخ نتیجه دارد، که سلسله‌ها، سلاطین سلسله‌ها و سنین سلطنتها تماماً معلوم باشد، و حال آنکه چنین نیست، زیرا ازمنه‌ای بوده، که تاریخ وقایع را ضبط نکرده‌اند و نیز ازمنه‌ای هست، که اسنادی از آن بدست نیامده.

این بود، که قبل از کشف اسناد و مدارک جدید، تاریخ مصر را بطور کلّی می‌نوشتند، بی‌اینکه بتوانند سنین سلطنت سلسله‌ها را معین کنند و معلوم است، که تاریخ سلطنت‌ها بطریق اولی مجهول بود، ولی از وقتی که آثار زیاد بدست آمد، بسیاری از مجهولات معلوم گردید. مثلاً موافق اسناد تل‌العامرنه مدت سلطنت سلسلهٔ ۱۸ را معین کردند. با وجود این در باب عهد قدیم مصر باز اختلاف بین علماء هست، چنانکه شام پولیون ابتداء دولت مصر را در حدود ۵۸۶۹ ق. م می‌دانست. بک در ۵۷۰۰، بون‌زن در ۳۶۲۰، لپ‌سیوس در ۳۸۹۴. جهت این اختلاف نه فقط از معایبی بود که ذکر شد، بلکه نیز از اینجا که سال مصری‌ها دارای دوازده ماه بود، که هریک سی روز داشت، و بعد از ماه دوازدهم پنج روز علاوه می‌کردند، تا ۳۶۵ روز بشود. بنابراین در هر چهار سال، سال عرفی یک روز از سال طبیعی پیش می‌افتاد (زیرا سال طبیعی تقریباً ۳۶۵ روز و یک ربع است) و، چون سال را کبیسه نمی‌کردند، این تفاوت بمرور زمان اختلاف زیاد بین سال عرفی و طبیعی پدید می‌آورد، ماهها با فصول مطابقت نمی‌کرد و حساب اعیاد درهم و برهم می‌شد. معلوم نیست که مصری‌ها برای رفع هرج‌ومرج تاریخشان چه می‌کردند. بعضی عقیده دارند که باین اختلال عادت کرده بودند، ولی مدارکی هم نشان میدهد که چون تفاوت از ۱۵ روز تجاوز می‌کرد، مصریها یک ماه را عقب می‌بردند. در زمان بطلمیوس سوّم قرار دادند بر سال چهارم چیزی بیفزایند، ولی این ترتیب جاری نشد و، تقویم (اسکندرائی - یولیانی)، که از اوت ۲۵ میلادی جاری شد و موافق آن اوّل سال را از ۲۹ اوت حساب می‌کردند، فقط در نوشته‌های دموتیکی[۲۶۲] دیده میشود و مصریها بهمان سالهای عرفی و سیار خود باقی ماندند، ولی نباید تصوّر کرد که مصریها اوّل سال طبیعی خود را نمی‌دانستند، زیرا بنا بر مشاهدات نجومی معین کرده بودند، که اوّل سال طبیعی وقتی است، که مجموعه الکواکب شعرای یمانی هنگام سحر برای بار نخستین پدیدار شود و طلوع آن با اوّل تابستان مصادف باشد، ولی، چون در هر چهار سال عرفی یک روز طلوع شعرای یمانی عقب میرفت، این مسئله هم باعث اختلال حساب در نزد مورّخین گردید و بالاخره لازم شد در هیئت مصری و فهرست‌هایی که از مصر قدیم بدست آمده مطالعات عمیق بشود. برای این کار کمک علمای ریاضیات و هیئت‌دانها لازم بود. مالر[۲۶۳] این کار را انجام و در تصنیفات خود مسئله را روشن کرد. بعد ادوارمی‌یر براساس این کارها و اسناد دیگر مصر، تواریخ این مملکت را معین کرد. به عقیدهٔ عالم مذکور ابتدای تقویم مصر زمانی بوده، که طلوع شعرای یمانی با اوّل تابستان و آغاز طغیان نیل مصادف شده، و این تصادف در ۱۹ ژولیه یولیانی در سال ۴۲۴۱ ق. م بعرض جغرافیائی منفیس و ایلیوپل روی داده. عالم مذکور بنا بر حسابی که کرد، ابتدای سلسلهٔ اوّل مصری را بین ۳۴۰۰ و ۳۲۰۰ ق. م قرار داد، ولی همه با عقیدهٔ او موافق نیستند و بعضی ابتدای سلسلهٔ اوّل را تقریباً پنج یا شش هزار سال قبل از میلاد میدانند.

این بود سال‌شماری مصری‌ها. امّا راجع به بابل و آسور باید گفت که این سال‌شماری از ۹۱۱ ق. م صحیح است، زیرا «فهرستهای پادشاهی» و صورت اشخاصی، که سالها باسم آنها خوانده می‌شد، حساب را سهل کرده. در میان فهرستهای پادشاهی مهم‌تر از همه «قانون بطلمیوس»[۲۶۴] پادشاهان بابل است، که در المجست ضبط شده. این قانون از هیئت‌دانهای اسکندریه است، که حساب نجومی بابلی را راجع به هیئت از زمان نبونصر پادشاه آسور (۷۴۷-۷۳۴ ق. م) مرتب کرده‌اند و فهرستهای پادشاهی از این زمان شروع می‌شود. فهرستهای اشخاصی که سالها باسم آنها خوانده می‌شود، تا ۹۱۱ ق. م بالا میرود و حساب کردن سهل است، زیرا از کسوفی، که در ۱۵ ژولیه ۷۶۳ ق. م روی داده، ذکری شده و بابلیها فهرستی از سلسله‌های سلطنتی ترتیب داده سنوات را ذکر کرده‌اند. مخصوصا چیزی، که برای حساب صحیح گرانبها می‌باشد، این است که در این فهرستها اشاره به وقایعی شده، که با واقعهٔ مهمی در یک‌زمان یا در زمان معینی قبل از آن روی داده، مثلاً ذکر شده که سن ناخریب پادشاه آسور در فلان سال بابل را گرفته غارت کرد و دو بت را که بابلیها ۴۱۸ سال قبل از آسور برده بودند بدست آورد. چون تسخیر بابل بدست سن ناخریب موافق مدارک ۶۸۹ ق. م بوده، پس بردن دو بت از آسور، در ۱۱۰۷ ق. م اتفاق افتاده. اما برای تاریخ قدیم بابل یا تاریخ سومر چیزهائی در نظر می‌گیرند، که به نتیجهٔ قطعی می‌رسند، مانند طبقات تمدّن در موقع حفریات، اسامی پادشاهان، خطوط، طرز انشاء و غیره بالاخره باید گفت: نبونید آخرین پادشاه بابل، معاصر کوروش بزرگ، علاقه‌مندی زیاد به آثار عتیقه و حفریات داشت و اشارات او به این‌گونه مطالب گاهی برای مورّخین مشرق قدیم مفید است، مثلاً در باب سندی که از نرم سین پادشاه سیپ‌پار بدست آمده نبونید گوید «سندی که هیچ‌یک از پادشاهان در مدّت ۳۲۰۰ سال ندیده» از اینجا چنین مستفاد میشود که نرم‌سین در قرن ۳۸ قبل از میلاد می‌زیسته. اگرچه علماء کنونی تاریخ سلطنت این پادشاه را منتها در قرن ۲۸ ق. م میدانند و موافق مدارک قدیم بابلی زمان سلطنت او از قرن ۳۵ ق. م بالاتر نمی‌رود، با وجود این در بعض موارد اشارات نبونید مفید است. بالاخره باید گفت که کسوف (گرفتن آفتاب) در بعض موارد برای تعیین تاریخ صحیح واقعه‌ای کمکی است بزرگ، زیرا موافق موازین علمی زمان کسوف را میتوان صحیحا معین کرد و از اینجا تاریخ واقعه یا وقایعی منجزا بدست می‌آید، مثلاً تاریخ صلح شاه ماد با پادشاه لیدیّه، چنانکه پائینتر بیاید.

راجع به سال‌شماری ایران قدیم در جای خود ذکری خواهد شد. عجالة لازم است گفته شود که راجع به دورهٔ مادی مدارکی در دست نیست، که بدانیم ترتیب آنها چه بوده، امّا راجع به دورهٔ هخامنشی، آنچه از کتیبه‌های داریوش دیده میشود این است، که شاه به ذکر روز و ماه اکتفا کرده و بنابراین سال نامعلوم است، ولی از مقایسه وقایع ایران قدیم با وقایعی که قبل و بعد روی داده و تاریخ آنها موافق مدارک آسوری، بابلی، مصری، یونانی و غیره معلوم است، میتوان تاریخ وقایع ایران را هم معین کرد. در بعض موارد کشفیاتی که در یکی از امکنهٔ تاریخی مشرق قدیم، و لو خارج از ایران، روی میدهد روشنائی بتاریخ واقعه‌ای، که مربوط بتاریخ ایران است، میافکند (مثلاً زمان محاصره بابل و تسخیر آن بدست داریوش اوّل، چنانکه شرح آن در جای خود بیاید).

چون قسمت بیشتر تاریخ قدیم ایران عجالة مبتنی بر نوشته‌های مورّخین است و اغلب انها، چنانکه ذکر شد، یونانی بوده‌اند، لازم است بمناسبت این مبحث کلمه‌ای چند نیز راجع به سال‌شماری یونانیها گفته شود. یونانیهای قدیم برای سال‌شماری حسابی داشتند که معروف به المپیاد بود[۲۶۵]، توضیح آنکه هر چهار سال یک‌دفعه در محلی موسوم به الم‌پی[۲۶۶]، که در پی‌ساتی‌وا، در ۱۸ کیلومطری دریا، واقع بود[۲۶۷] و یکی از امکنهٔ مقدّسهٔ یونانیها و مخزن نفایس صنعت یونان بشمار میرفت، جمع شده مسابقه‌هائی در همه گونه ورزشها ترتیب می‌دادند و شخصی، که مسابقه را می‌برد، جایزه گرفته در یونان معروف می‌گشت. بنابراین برای تعیین زمان واقعه‌ای می‌گفتند سال فلان المپیاد فلان (مثلاً سال دوّم المپیاد دهم).

در این حساب مبدأ تاریخ، (المپیاد) اوّل بود، و سال اوّل آن، چنانکه حساب کرده‌اند، با سنهٔ ۷۷۶ ق. م مصادف گشته. اوّل کسی، که سنوات وقایع را با این تاریخ معین کرد، تی‌مه‌ئوس سی‌سی‌لی نام داشت (تقریبا ۲۴۶ ق. م.) بعد از او مورّخین دیگر، مانند پولی‌بیوس، دیودور سی‌سی‌لی، دنیس‌هالی کارناسی و غیره همین ترتیب را متابعت کردند. بنا بر آنچه گفته شد معلوم است، که مورّخین یونانی قبل از ۲۴۶ ق. م سنوات وقایع را ذکر نکرده‌اند، ولی، چون بعض مورّخین یونانی بعد از سال مزبور همان وقایع را ذکر و سنوات آن را بوسیلهٔ المپیادها معین کرده‌اند، تاریخ وقایع مضبوط است. المپیاد آخری را بین ۳۹۲-۳۹۶ میلادی می‌دانند. زیادی است گفته شود، که ضبط سنوات وقایع یونان برای تاریخ وقایع ایران قدیم تا چه اندازه مفید و گرانبها است، بخصوص که مورّخین یونانی از ۲۶۴ ق. م ببعد سنهٔ وقایع خارج یونان را هم بحساب مذکور ضبط کرده‌اند.


  1. Methode
  2. Crete (جزیرهٔ بزرگی است در دریای مغرب که جزو یونان می‌باشد).
  3. Troie ترووا شهری بود در آسیای صغیر که آن را ایلیون و پرگام نیز می‌نامیدند، یونانیها از جهت نزاعی آن را محاصره کردند و پس از ده سال زدوخورد شهر را گرفته آتش زدند، این جنگهای ده‌ساله موضوع داستانهائی شد که هومر معروف یونانی سروده و شاهکارهای او معروف به (ایلیاد) و (ادیسه) است، محلّ این شهر قدیم را شلیمان Sehliemann یافت و در حوالی جائی موسوم به (حصارلیق) است.
  4. Mediterranee
  5. محققاً معلوم نیست یعنی عقیده‌ای اظهار نشده که اکثریّت آن را پذیرفته باشد.
  6. مشکّل یعنی Organise
  7. دریای اژه (Egee).
  8. علاوه بر عادات و آدابی، که مانند عید نوروز و امثال آن در تمام ایران محفوظ است، عادات و رسومی در برخی از ولایات یا در میان ایلات باقی مانده، که ما از آن اطلاع نداریم، برای مثل جائی را از کتاب هرودوت ذکر میکنیم: مورّخ مذکور گوید وقتی که ماسیستیوس، یکی از سرداران نامی ایران، در پلاته کشته شد، تمام قشون ایران عزادار گردید و علامت عزا چنین بود، که سپاهیان موهای سروصورت را بریدند و یال اسبان را چیدند. نگارنده در ابتداء تصوّر می‌کرد، که هرودوت اشتباه کرده، زیرا اکنون در میان مردم علامت عزاداری از جمله این است، که موها را نمیزنند (یا باصطلاح کنونی اصلاح نمی‌کنند)، بعد برحسب اتفاق در مجلسی، که برای فاتحه منعقد شده بود، صحبت از انواع عزاداری به میان آمد و یکی از رؤسای ایل بختیاری اظهار کرد، که تا بیست سال قبل معمول ایل مزبور چنین بود، که در موقع عزاداری موهای سر را می‌بریدند ویال اسبان را می‌چیدند، ولی بحکم ایلخانی وقت این آداب منسوخ شد. این نوع عادات و رسوم، که از قدیم مانده، در ولایات و ایلات ایران زیاد است و، اگر کسی تحقیقاتی در این باب کرده عادات را ضبط و با نوشته‌های مورّخین عهد قدیم مقایسه کند، این نکته روشن خواهد بود.
  9. Egyptologie
  10. Assyriologie
  11. Iranistique
  12. پتا از خدایان مصری بود.
  13. خلیج‌پارس کنونی.
  14. Numedie
  15. Algerie
  16. Mauritanie
  17. Guinee (غانه).
  18. سفر پیدایش باب دهم.
  19. Semitisme.
  20. Winekler.
  21. Ed.Meyer.
  22. Halevy.
  23. درختی است از نوع (افرا) که آن را بدل چنار نیز گویند.
  24. یعنی مردمانی که قبل از آمدن ارامنه به ارمنستان در آنجا می‌زیستند.
  25. تورایف - تاریخ مشرق قدیم ج ۱ صفحهٔ ۷۲.
  26. Alarode
  27. اینها بعد به ایطالیا رفتند.
  28. Troie.
  29. Hommel.
  30. Ednard Meyer.
  31. تورایف - تاریخ مشرق قدیم.
  32. سکاها را یونانیها (سکیث) می‌نامیدند و (سیت) فرانسوی شده (سکیث) است، ولی چون ایرانیهای قدیم، چنانکه از کتیبه‌های داریوش دیده می‌شود، اینها را سک و سکا می‌نامیدند و بعض جغرافیون قدیم سکاهائی را که در حدود ایران شمال شرقی می‌زیسته‌اند ساک ( Sakes-Saees ) نامیده‌اند، ما هم این اسم را اختیار کرده‌ایم، سکا بهتر از سک است زیرا وجه اشتباه با سگ ندارد.
  33. Cimmeriens کیمّریها آریانی بودند، پائین‌تر ذکری از آنها خواهد شد.
  34. Nubie در جنوب مصر واقع بود.
  35. سرچشمه‌هائی را که از یک قرن و نیم باین طرف کشف شده برای اختصار چنین نامیده‌ایم.
  36. Ammien Mareellin
  37. Hierogliphe.
  38. Deseription de l'Egypte.
  39. Saint-Julien.
  40. Rosette.
  41. Franeois Champollion.
  42. Ptolemee.
  43. Cleopatre.
  44. Ptolemee V.Epiphane.
  45. Monuments de I' Fgypto et de Nubie.
  46. Lepsius.
  47. Aug.Ed.Mariette.
  48. Roger
  49. Chabas.
  50. Ptolemee Evergete.
  51. Serviee das Anliquiles
  52. Exploration Fund.
  53. Orient Gesellschaft.
  54. Pietiv della Valla
  55. Comte Caylus.
  56. Carstens Niebuhr
  57. Munter.
  58. Voyelles
  59. Consonnes.
  60. Deelinaison
  61. Grotefend
  62. زیرا مضاف‌الیه را بر مضاف مقدّم می‌داشتند.
  63. Burnouf.
  64. Rawlinson.
  65. Layard.
  66. P.Botta.
  67. Oppert.
  68. Royal Asiatic Society.
  69. Guyard.
  70. Sayee.
  71. Trantscription.
  72. Oxford.
  73. Ramsay.
  74. Swinton.
  75. Barthelemy.
  76. Glaser.
  77. Thebe
  78. Winckler.
  79. Archeveque Bauchamp.
  80. Paul botta.
  81. Monuments de Ninive.
  82. Layard.Monuments of Nineveh 1849, Nineveh and its ruins 1850, Discoveries in the ruins of Nineveh and Babylon 1853.
  83. Daily Telegraph.
  84. De-Sarzee.
  85. The Babylonian Expedition of University of Pennsylvania.
  86. Flandin.
  87. Coste.
  88. Loftus.
  89. Churchill.
  90. M. Dieulafoy.
  91. J.de Morgan.
  92. Stele (سنک یکپارچه که بر آن خطوطی کنده‌اند).
  93. Hammurabi.
  94. The sculptures and inscriptions of Darius the Great.... A new eollation of the Persian, Susian and Babylonian texte with English translations.
  95. Pompelli.
  96. Mission en Phenieie.
  97. Les tombeaux puniques en Carthage
  98. یعنی باصطلاح نظامیها در جا می‌زند.
  99. مانند این کتابها: Bunsen, Aegyptens Stelle in d. Weltgeschichte, Hamburg 1845. Niebuhr, Geschichte Assurs und Babels, Berlin 1857. Bochart, Chanaan
  100. عنوان مقاله این بود: Neue Beitrage Zur Gesehiehte d.Alten Orient
  101. Schrader.
  102. Cuneiform Inscriptions of Western Asia.
  103. Cuneiform texts.
  104. Corpus inscriptionum semiticorum
  105. Maspero, Histoire Des. peuples de l'Orient 1875.
  106. Maspero,Revue de Fhistoire des religions.
  107. Ermann, Aegypten und Aegyptiches Leben.
  108. Keilinsehrift liehe Bibliothek.
  109. Ed. Meyer, Gesehiehte des Alterthums.
  110. F. Justi.
  111. Perrot et Chipiez, Histoire de P Art dans l'Antiquite.
  112. Orient Gesellschaft.
  113. Winckler, Geschichte Babyloniens-Assyriens; Geschichte Israels.
  114. Weltgeschichte.
  115. Zimmermann.
  116. Babel und Bibel.
  117. Panbabylonisme.
  118. Geschichte des Altertums.
  119. Revelation de Berlin.
  120. Altor ientalisehe Texte und Bilder Zum Alten Testamente.
  121. L. King.
  122. Herodotus.
  123. Hecatee (مورّخ قرن ششم قبل از میلاد از اهل می‌لث).
  124. Muses موزها نه ربّةالنّوع بودند که هریک صنعتی را مانند شعر، موسیقی، نمایش و غیره حمایت می‌کردند، مهم‌ترین صنایع شعر و فصاحت بود.
  125. کتابهای نویسندگان قدیم را نباید بمعنی کنونی کتاب دانست، زیرا در واقع هر کتاب حکم باب یا فصلی را دارد، مثلاً نه کتاب هرودوت دو جلد خشتی است که هرکدام دارای ۳۵۰ صفحه می‌باشد.
  126. بازیهای المپ در یونان بی‌شباهت به بازار عکّاز عرب قبل از اسلام نبود، شرح آن پائین‌تر بیاید.
  127. Evsevius.
  128. Dion Chrysostome (این عالم در قرن اوّل میلادی می‌زیست).
  129. Mythologos.
  130. Poetique.
  131. Thueydide.
  132. Phot. Billioth. p.35 bekk.
  133. Joseph. adv. aj. 13-14. (به صفحهٔ ۸۰ رجوع شود).
  134. Cieeron.
  135. Ennio.
  136. Diodore de Sieile.
  137. Strabon.
  138. Homere.
  139. Hesiode.
  140. Denyse d'Haliearnasse.
  141. Biblioth. Coisl. 597.
  142. Thueydide.
  143. Peloponese.
  144. Xenophon.
  145. Expedition de Cyrus.
  146. Economiea(Economie).
  147. Cyropedie.
  148. Ctesias.
  149. Cnide.
  150. Dorien.
  151. Persiea.
  152. Indiea.
  153. Basilikai Difterai.
  154. Photius.
  155. Athenee (نویسندهٔ یونانی در قرن سوّم میلادی).
  156. Nieolaus de Damas.
  157. Justin.
  158. Lucien (نویسندهٔ یونانی در قرن دوّم میلادی).
  159. Leonidas.
  160. Clearque.
  161. J. Marquart, Die Assyrica des Ktesias-Philologus.
  162. Dinon.
  163. Elien.
  164. Cornelins Nepos.
  165. Trogne Pompee.
  166. Boek, Manetho und Die Hundster Periode.
  167. Berose.
  168. Antioehus Soter.
  169. Chaldaika.
  170. Joseph Flavius, Africain, Ensevius.
  171. Polybius (Polybe).
  172. Pragmatique.
  173. Diodore de Sicile.
  174. Bibliotheque Historique
  175. آبدر شهری بود در تراکیه، در کنار بحر الجزائر، و موطن (دموکریت) حکیم یونانی بشمار می‌رفت.
  176. فلسفهٔ رواقی یکی از مکاتب یا مذاهب فلسفی یونان است. بانی آن (زنن) یونانی بود و چون او در یکی از رواق‌های آتن عقاید خود را می‌آموخت، فلسفه‌اش بدین اسم معروف شد. رواقیّون راجع به اخلاق می‌آموختند که شخص باید خود را کاملاً مطیع عقل کرده به سلامتی، مال، لذائذ، محن و غیره بی‌قید باشد. یگانه وسیلهٔ خوش بختی برای انسان در این است که با تقوی بوده تحمّل دردها و مصائب را در این راه چیزی حقیر بداند و چون انسان دارای تقوی شد، برای سعادت‌مندی او حدّی نیست.
  177. یونانیها یا بهتر گفته باشیم آتنی‌ها غیر یونانی را (بربر) می‌گفتند، چنانکه در داستانهای ما غیر ایرانی را تور گفته‌اند و عرب غیر عرب را عجم خوانده. غالباً تصوّر می‌کنند که بربر یونانی بمعنی وحشی است، ولی تصوّر نمی‌رود که چنین باشد، زیرا در جائی از کتاب هرودوت که در ذیل بیاید مورّخ مذکور گوید: «لاسدمونی‌ها (اهالی شبه جزیرهٔ پلوپونس) پارسیها را بجای بربر خارجی گویند». از اینجا منطقی است استنباط کنیم که آتنی‌ها بجای خارجی بربر می‌گفتند.
  178. Absolntisme eelaire.
  179. Cornelius Nepos.
  180. De viris illustribus.
  181. Gaule.
  182. Auguste.
  183. Prologoi.
  184. Pline.
  185. Naturalis Historiae.
  186. Titus.
  187. Joseph Flavius.
  188. Vespasien.
  189. Apion.
  190. Theophile.
  191. Clement d'Alexandrie.
  192. Evsevius.
  193. Quinte Curee (Quintus Curtuis Rufus).
  194. Clande.
  195. Freinehemins (در قرن هفدهم می‌زیست).
  196. Ptolemee Laga.
  197. Oneserite.
  198. Callisthene
  199. Clitarque. (یکی از سرداران اسکندر)
  200. Cornelius Tacitus.
  201. Proeonsul.
  202. Annales.
  203. ldealistes.
  204. Plutarque.
  205. Arrien (Flavius Arrianus).
  206. Nieomedie.
  207. Epietete.
  208. Anabasis.
  209. Periplus.
  210. Epietete فیلسوف قرن اوّل میلادی از مذهب رواقی، در فریگیّه تولد یافت و غلام شخصی اپافرودیت (Epaphrodite) نام در روم بود. آقای او روزی پای فیلسوف مزبور را برای زجر در آلتی گذارده می‌پیچاند. اپیک‌تت گفت: «چنین که تو می‌کنی پایم خواهد شکست» اپافرودیت شقی اعتنائی بحرف او نکرد و، چون پای فیلسوف شکست، او بگفتن این چند کلمه اکتفا کرد: «نگفتم که چنین خواهد شد؟».
  211. Philon
  212. Byblos (این شهر را جبل نیز نامند، در فینیقیه در شمال بیروت واقع است).
  213. San Chouniathon
  214. Justin.
  215. Antonins (هفت نفر از قیاصره روم باین اسم معروفند و زمان سلطنت‌شان از ۹۶ تا ۱۹۲ میلادی بود).
  216. Antonin le Pieux.
  217. Justinus.
  218. Trogue Pompee.
  219. Sextus Julins Africanns.
  220. Chronologie Comparee.
  221. Septime Severe.
  222. Osroene.
  223. Adiabene
  224. Pentabiblon Chronologikon.
  225. Chestoi
  226. Eusebe (Evsevius Pamphyle).
  227. Ammien Marcellin (Ammianus Mareellinus).
  228. Procope (Prokopios).
  229. Historikon.
  230. Historia Arcana (Anecdote).
  231. Eratosthene.
  232. Cyrene.
  233. Sandraeotte.
  234. Strabon.
  235. Taurus-Troade (در آسیای صغیر).
  236. Moise de Khorene.
  237. Mar Apas Catina.
  238. سلطنت او بین ۱۷۰ و ۱۳۸ ق. م بود.
  239. Medzpine.
  240. Mar Apas Catina(eollection des historiens aneiens et modernes de l'Armenie)p.Victor Langlois ۱۸۸۱).
  241. Bardesane.
  242. Gnosticisme.
  243. Agathagglos.
  244. Agathange.
  245. Sebeos.
  246. Faustus de Byzanee.
  247. Saharoni.
  248. Zenob de Glag.
  249. Histoire de Daron (دارون ناحیه‌ای بود از ارمنستان).
  250. Jean Mamigonien.
  251. Mesrope.
  252. Pappus d'Alexandrie.
  253. Elisee Vartabed.
  254. Docteur.
  255. Iazare de Pharbe.
  256. Aschouscha.
  257. Koukark.
  258. ۲۵۸٫۰ ۲۵۸٫۱ معجم المطبوعات العربیّة و المعربه، جزء ثانی صفحهٔ ۲۴۹-۲۵۰ طبع مصر ۱۹۲۸.
  259. این درخت از درختان بزرگ هند است، میوه‌ای می‌دهد، که معروف بحب الفهم است و در طب استعمال می‌شود. بزبان لاطین درخت مزبور را (Anacardia) نامند.
  260. Clement Huart.
  261. Episcope.
  262. یعنی بخطّ دموتیک یا خطّ جدید مصری.
  263. Mahler.
  264. Canon de Ptolemee.
  265. Olympiade.
  266. Olympie.
  267. این محل در پلوپونس است.