را به من داد، همه را نیک خواندم. می باید بگویم: تاریخ باب و بها و ازل را نیک شناخته ولی در میان دو چیز سازش نیافته بودم: از یکسو جانفشانیهای بسیار مردانه بابیان نخست - از ملاحسین بشرویهای و حاجی ملامحمد علی بار فروش و ملامحمد علی زنجانی و قرة العین و حاجی سلیمان خان و دیگران - که جای گمانست که آمیغهایی[۱] را دیده و در راه آنها می بوده که به چنان جانبازیهای مردانه می کوشیده اند، و از یکسو نوشته های باب که هیچ معنایی نداشته و رویهمرفته به آشفته گویی ماننده تر می بوده. این یک چیستانی[۲] در دل من شده بود. با این حال چون می شنیدم بهاییان «مبلغان» می دارند، که به همه جا می روند می پنداشتم باری[۳] سخنان گیرایی می دارند، و خود در شگفت شدم هنگامیکه دیدم این مبلغان بجای دلیل حدیث می آورند: «یأتی بشرع جدید و کتاب جدید.»[۴] یا شعر حافظ می خوانند
«شیراز پر غوغا شود شکر لبی پیدا شود».
نیز در گفتگو در هر کجا که در می مانند آنرا ناانجام گزارده به سخن دیگری می پردازند. چند روز دیگر نشستی دیگر برپا شد و آن نیز بی هیچ نتیجه به پایان رسید. تنها نتیجه این شد که شاگردان دیگر به سراغ آنان نرفتند.
نویسنده کتاب
این پیکره در سال ۱۳۰۸ برداشته شده
از آن نشستها من می دانستم که این مبلغان سخنی با دلیل ندارند و اگر گفتگو از راهش پیش رود درمانند. چندی پس از آن میرزا اسماعیل خان که از آن نشستها آگاهی نمیداشت روزی با من