این قلم از سال ۱۳۲۳ تا به حال دارد کار میکند. گاهی مرتب و گاهی نه به ترتیبی گاهی به فشاری درونی و الزامی؛ واغلب بنابه عادت. گاهی گول؛ ولی بیشتر موظف یا به گمان ادای وظیفهای. اما نه هرگز به قصد نان خوردن آنکه صاحب این قلم است فکر کرده بود که هر چه پدرش از راه کلام خدا نان خورد بس است. و دیگر او نباید از راه کلام نان بخورد؛ چرا که سر و کار او با کلام خلق است. و شاید به همین دلیل معلم شد. در ۱۳۲۶. اما همین صاحب قلم مخفیانه به من گفته است که با همۀ دعوی باهوشی دو سه بار پایش به چاله رفته که یکبارش خودچاهی بود. و گرچه بابت این دو سه لغزش آنچه باید شلاق خورده که:بله. این توهم تخم دو زردهای نیست والخ... و تو هم که همان کرباسی هستی که دیگران سرش وغیره... اما من میدانم که هنوز بابت این دوسه لغزش، «او» به خودش سر کوفت میزند و حالا آمده مرا شاهد گرفته و خودش کناری نشسته و قلم را سپرده دست من. همچو شلاقی. (و این یعنی مازوخیسم؟ بگذار روانکاوان توی دلشان قند آب کنند. ) میدانیم که صاحب این