برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۴۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
یک چاه و دو چاله /۴۹
 


بودند هر کدام مأموریکیشان بودیم و سرکشی می‌کردیم به حوزه‌ها و مینینگهاشان... و من مأمور حزب توده بودم و جمعه‌ها بالای پسقلعه وكلك چال مناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه باید کرد و از این قبیل... تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم جزیکی دو تا که نیامدند. و این اوایل سال ۱۳۲۳. دیگر اعضای آن انجمن‌ «امیر حسین جهانبگلو» بود و «رضای زنجانی» و «هوشیدر » و «عباسی» و «دار ابرند» و « علینقی منزوی» و یکی دو تای دیگر که یادم نیست پیش از پیوستن به حزب، جزوه‌ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم عزاداری‌های نا مشروع » که سال ۲۲ چاپ شد و یکی دو قران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم كه انجمن یك كار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاری‌های مذهبی همه‌اش را چکی خریده‌اند و سوزانده. اینرا بعد‌ها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلا‌های دیگری نوشته بودم در حوزه تجدید نظر‌های مذهبی که چاپ نشده ماند و ر‌ها شد.

در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یك عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر برای دانشجویان که گرداننده‌اش بودم و در مجله ماهانه «مردم» که مدیر داخلیش بودم و گاهی هم دره رهبر» اولین قصه‌ام در «سخن در آمد شماره نوروز ۲۴ که آنوقت‌ها زیر سایه «صادق هدایت منتشر می‌شد و ناچار همۀ جماعت‌ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال «دید و بازدید را منتشر کردم؛ مجموعه آنچه در «سخن»

و «مردم برای روشنفکران هفتگی در آمده بود. به اعتبار همین پرت و