برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۴۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
یک چاه و دو چاله /۴۸
 


هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم . روزها کار؛ ساعت سازی بعد سیم کشی برق بعد چرم فروشی و از این قبیل ... شبها درس. و با در آمد يك سال كار ،مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگذاری سیم کشیهای متفرق . بر دست «جواد» ؛ یکی دیگر از شوهر خواهر هام که اینکاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد. و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه وجودم در سال ۱۳۲۲ - یعنی که زمان جنگ . به این ترتیب است که جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزديك به يك متر و هشتاد از آن محیط مذهبی تحویل داده میشود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمیاران را اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزاردهنده قوای اشغال کننده را .

جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. ۰۱۳۲۵ و معلم شدم. ۱۳۲۶. در حالیکه از خانواده بریده بودم وبايك كراوات و يكدست لباس نیمدار امریکایی که خدا عالم است از تن کدام سر باز به جبهه رونده‌ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش. سه سالی بود که عضو حزب توده بودم. سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخنهای احمد کسروی آشنا شدم و مجله «پیمان و بعد مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله «دنيا» و مطبوعات حزب توده... و با این ما یه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم «انجمن اصلاح ». کوچه انتظام ، امیریه . و شبها در کلاسهایش مجانی فنارسه درس میدادیم و عربی و آداب سخنرانی . و روزنامه

دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روینده