برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
یک چاه و دو چاله / ۲۹


را گرفتم. سه هزار تومان بود خرده‌ای کمتر بابت مالیات و از این حرف‌ها و پول، پول کلانی بود بزرگترین حق التحریری که تا آن وقت گرفته بودم که عجب غلطی بود و به چه زخمی بزنیش؟ باهاش خانه‌مان را رنگ کردیم. سر تا پا. بله روشنفکر‌ها را همین جوری‌ها می‌خرند.

باز مدتی گذشت که در آن فصل‌هایی از خارگ را برای گلستان خوانده بودم که باز یک روز خبر آورد که مأموریت دیپتون دارد تمام می‌شود و فلان روز می‌رود و نفر جانشین او ممکن است از کار خارگ می‌خبر بماند و از این حرف‌ها اگر مایلی برو و سرو سامانی به کارت بده. گمان کرده بود که در حنای آن سه هزار تومن این دست و قلم رنگی شده است. که رفتم و فصل‌های دیگری از کتاب را برای خودش خواندم و تمام که شد پرسیدم گمان می‌کنی چنین کاری با این نوع برداشت به دردشان بخورد؟ گفت مگر خلی؟ برای من کار خارگ قرار نبود یک کار تبلیغاتی باشد و میدانستم این قلم چه می‌کند؛ اما این راهم میدانستم که با گلستان و کنسرسیوم باید با حساب و کتاب طرف شد. این بود که گفتم کار این است که هست. ببین اگر به درد شان می‌خورد که مال آن‌ها و تو خود وکیل حق التحریرش. واگر به دردشان نخورد خبرم کن و خبر کرد پرسیدم پس آیا هیچ بده را به هیچ بستان کاری نیست؟ عیناً و این اشاره بود به سه هزار تومن که کنسرسیوم داده بود و سه چهار هزار کلمه‌ای که این قلم داده بود. در چنان دستگاهی البته که هر کلمه را باید به بیش از یک تومن بفروشی. و معلوم شد که هیچ بده را به هیچ بستان کاری نیست. و کار خارگ به