برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
یک چاه و دو چاله / ۲۱


و چاله را گلستان در راه این قلم کند از تجربه با همایون این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد. از حساب تیراژ بزرگ - و درآمد و ناشر مغبون و از این مزخرفات. اما با گلستان این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستی‌ها نیز باید جدا کرد. دوستی آدمیزاد را از تنهایی در می‌آورد؛ اما قلم او را به تنهایی بر می‌گرداند به آن تنهایی که جمع است. به بازی قدما. قلم این را می‌خواهد که چه مستبدی است. دوستی ترا و رعایت ترا هیچکس تحمل نمی‌آورد.

با گلستان نیز از همان سال‌های ۲۴ و ۱۳۲۵ آشنا بودیم.و در همان ماجرا‌های سیاسی او اخبار خارجی رهبر را درست می‌کرد و این قلم مجله مردم را می‌گرداند و دیگر کار‌های مطبوعاتی پراکنده بشر برای دانشجویان و ترجمه‌ای و قصه‌ای و از این قبیل. همان ایام یک روز گلستان یک مخبر فرنگی را برداشت و آورد در حوزه‌ای که صاحب این قلم اداره‌اش می‌کرد از همان ایام انگلیسی را خوب میدانست و همان روز بود که معلوم شد تماشاگری گفته‌اند و بازی گری احساسی را که آن روز ما کردیم، او خود بعد‌ها گذاشت در یکی از قصه‌هایش به اسم به نظرم (باروت‌ها نم کشیده بود) آدم‌ها باید باشند و حوزه‌ها و روزنامه‌ها و مجله‌ها و حزبی و زد و خوردی تا فرنگی بیاید و تماشا کند و گزارش بدهد که نقطه اوج کدام نمایش کجا است و پرده‌ها را کی می‌توان کشید و گلستان از همان قدیم الایام می‌خواست خودش را در سلک تماشاگران بکشاند. اما بازیگری هم می‌کرد اما همین تنها برایش کافی نبود. و به همین