رؤسای محلّی متجمّع بود و سیادت والی ولایت و شاه بیشتر صوری و اسمی بود. کار عمدهٔ شاهان جنگ بود و این شغل نظامی خود وسیلهٔ استحکام مکان و افزایش قدرت ایشان بود، بدین منوال در اعصار ماقبل تاریخ هسرو (خسرو) که از قبیلهٔ کی[۱] بود ظاهراً در شمال و مشرق ایران ایجاد چنان دولت مقتدری کرده بود که هرچند بقائی نکرد در نظر اخلاف چندان شکوه و جلال داشت که نام کی (مثل نام قیصر در میان رومیان) عنوان تبجیلی و تکریمی برای شاهان بعد نیز که از قبایل دیگر بودند شد. وشتاسپ (گشتاسب) حامی زرتشتر (زردشت) که در گاتها کی وشتاسب نامیده شده[۲] در واقع یک نفر دهبذ[۳] یعنی والی بیش نبود که اندک قدرتی داشت.
§ ۴. این ترتیب با وضوح بیشتری در مشرق یعنی در سرزمین اوستا دیده میشود. در ایران غربی اساس و قاعدهٔ ایلی اندکی در تحت پوششی که از تمدّن بابلی اخذ و اقتباس شده مستور است. دولت هخامنشی که مرکز آن (بابل و شوش) در خارج اراضی ایران واقع شده بود دنبالهٔ دولت آسوری و بابلی و عیلامی شد. روش سیاسی هخامنشیان همان روش سیاسی شاهان بابل است که قوّهٔ مدبّرهٔ کوروش و دارا آن را نگاه داشته است. امّا نظم و ترتیب ایلی همیشه وجود داشته و در بلاد ماد (ماه) نیز که هووَخشتر (کیاگزارس) جنگجو از رتبهٔ والی بمقام شاهنشاه رسید موجود بود. در پارس نیز این قواعد بود و در کتیبهٔ دخمهای نقش رستم دیده میشود که دارا خود را پسر وشتاسپ (خانواده) هخامنشی (عشیره) پارسی (قبیله) آریائی (ملّت) میخواند.
§ ۵. ایران هخامنشی هفت عشیرهٔ ممتاز بزرگ داشت که یکی از آنان دودهٔ شاهی بود. هِرُدُتس بخطا رفته است که در جزء امتیازات این هفت عشیره اجر کشتن گوماته (بردیهٔ کاذب) را دخیل دانسته: اینان دودمانهای بزرگ ایالت پارس