برگه:The Blind Owl.pdf/۴۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۶
 

سرتاپایم را فراگرفت، فقط گلدان مثل وزن جسد مرده‌ای روی سینه مرا فضار میداد– درختهای پیچ در پیچ با شاخه‌های کج و کوله مثل این بود که در تاریکی از ترس اینکه مبادا بلغزند و زمین بخورند دست یکدیگر را گرفته بودند. خانه‌های عجیب و غریب بشکلهای بریده بریده هندسی با پنجره‌های متروک سیاه کنار جاده رج کشیده بودند ولی بدنه دیوار این خانه‌ها مانند کرم شبتاب تشعشع کدر و ناخوشی از خود متصاعد میکرد، درختها بحالت ترسناکی دسته دسته، ردیف ردیف، میگذشتند و از پی هم فرار می کردند ولی بنظر میامد که ساقه نیلوفرها توی پای آنها می‌پیچند و زمین میخورند. بوی مرده، بوی گوشت تجزیه شده همه جان مرا فرا گرفته بود. گویا بوی مرده همیشه بجسم من فرو رفته بود و همه عمرم من در یک تابوت سیاه خوابیده بوده‌ام و یکنفر پیرمرد قوزی که صورتش را نمیدیدم مرا میان مه و سایه‌های گذرنده میگردانید.

کالسکه نعش کش ایستاد، من کوزه را برداشتم و از کالسکه پائین جستم. جلو در خانه‌ام بودم، به تعجیل وارد اطاقم شدم، کوزه را روی میز گذاشتم رفتم قوطی حلبی، همان قوطی حلبی که غلکم بود و در پستوی اطاقم