برگه:The Blind Owl.pdf/۴۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۷
 

قایم کرده بودم برداشتم آمدم دم در که بجای مزد قوطی را به پیرمرد کالسکه‌چی بدهم. ولی او غیبش زده بود، اثری از آثار او و کالسکه‌اش دیده نمیشد– دوباره مایوس به اطاقم برگشتم، چراغ را روشن کردم، کوزه را از میان دستمال بیرون آوردم، خاک روی انرا با آستینم پاک کردم. کوزه لعاب شفاف قدیمی بنفش داشت که برنگ زنبور طلائی خرد شده درامده بود و یکطرف تنه آن بشکل لوزی حاشیه‌ای از نیلوفر کبود رنگ داشت و میان آن ...

میان حاشیه لوزی صورت او ... صورت زنی کشیده شده بود که چشمهای سیاه درشت، چشمهای درشت‌تر از معمول، چشمهای سرزنش دهنده داشت مثل اینکه از من گناه‌های پوزش ناپذیری سر زده بود که خودم نمیدانستم. چشمهای مهیب افسونگر که در عین حال مضطرب و متعجب، تهدید کننده و وعده دهنده بود. این چشمها میترسانید و جذب میکرد و یک پرتو ماوراء طبیعی مست کننده در ته آن میدرخشید. گونه‌های برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریک بهم پیوسته، لبهای گوشتالوی نیمه باز و موهای نامرتب داشت که یکرشته از ان روی شقیقه‌هایش چسبیده بود.