برگه:The Blind Owl.pdf/۱۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۲۷
 

از سر جایم تکان نمی‌خوردم همان‌طور خیره مانده بودم. وقتی که دایه‌ام یک کاسه آش جو و ترپلو جوجه برایم آورد از زور ترس و وحشت عقب رفت و سینی ازدستش افتاد. بعد بلند شد م سر فتیله را با گلگیر زدم و رفتم جلوی آینه دوده هارا به صورت خودم مالیدم.

چه قیافه ترسناکی! با انگشت پای چشمم را می‌کشیدم ول می‌کردم، دهنم را میدرانیدم، توی لپ خودم باد می‌کردم. همه این قیافه‌ها درمن و مال من بود ند.

شکل پیرمرد