برگه:The Blind Owl.pdf/۱۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۱۸
 

سبابه دست چپش را بدهنش گذاشته. پای بساط تریاک همه افکار تاریکم را میان دود لطیف آسمانی پراکنده کرد م. درین وقت جسمم فکر می‌کرد، جسمم خواب می‌دید، تریاک روح نباتی، روح بطی عالحرکت نباتی را در کالبد من دمیده بود؟ ولی همین‌طور که جلو منقل و سفره چرمی چرت می‌زدم و عبا روی کولم بود نمی دانم چرا یاد پیرمرد خنزری پنزری افتاد م. این فکر برایم تولید وحشت می‌کرد. بلند شد م عبا را دور انداختم، رفتم جلو آینه