برگه:The Blind Owl.pdf/۱۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۱۷
 

سر بینه که لباسم را پوشیدم، حرکات قیافه و افکارم دوباره عوض شد. مثل اینکه در محیط و دنیای جدیدی داخل شده بودم، مثل اینکه در همان دنیائی که از آن متنفر بودم دوباره بدنیا آمده بودم.

زندگی من بنظرم همانقدر غیر طبیعی، نامعلوم و باور نکردنی می‌آمد که نقش روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم اغلب باین نقش که نگاه می‌کنم مثل این است که بنظرم آشنا می‌آید. شاید برای همین نقاش است ... شاید همین نقاش مرا وادار به نوشتن می‌کند -یک درخت سروکشیده که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان چمباتمه زد ه بحالت تعجب انگشت