این دعاگو جمعی از تفنگچیان دماوندی را دید که در کنار کوهی افتادهاند فیالجمله با تابین و سرکردگان آنها آشنایی داشت و به هر طریقی که بود دیگی و برنجی از آنها تحصیل کرده به خدمت پادشاه مرحوم رساند، در این بین سواری به نظر رسید که رو به این طرف میآید، چون نزدیک رسید معلوم شد که جناب حاجیمیرزا آقاسی است جلو اسبش را دزدیدهاند و ریسمانی را به طرز افسار کرده بر سر اسب بسته است و یک حلقهٔ رکابش پاره شده و دوالی از عوض رکاب گذاشته و قجری اسبش را نیز بردهاند و گل و لای تا سینهٔ حاجی رسیده از دور فریاد میزند و میآید که از گریبان این ملاهای حلواخور چه میخواهید؟ باری به این هیأت رسیده دیگ را بار کرده دید، رو به این دعاگوی دولت کرده قسمها یاد نمود که اگر حال مرخصی مرا از نایبالسلطنه حاصل نکنید دیگر ترک خدمتگزاری کرده ازخانه بیرون نخواهم آمد و سه روز است گرسنهام تا از این پلو مرا سیر نکنید شما را بحل نخواهم کرد. باری از نایبالسلطنهٔ مرحوم مرخصی برای او حاصل آمد و پادشاه مرحوم را فیالجمله الفتی و معرفتی در این سفر به حاجی پیدا شد.
القصه از آن منزل کوچ کرده نایبالسلطنهٔ مرحوم در چمن طویله شامی به اردوی خاقان مغفور ملحق شده شرف پایبوس دریافته خاقان مغفور به نوازش و دلداری ایشان اشتغال فرمودند و به پادشاه مرحوم کمال مرحمت و عنایت مبذول داشتند و در اردوی طویله شامی مجلس مصلحت منعقد شده صلاح دولت را در آن دیدند که نایبالسلطنهٔ مرحوم به کنار رود ارس رفته با لشکرهایی که هست در آنجا توقف فرمایند و شیخ الملوک و میر حسنخان طالش نیز از معبر جواد تا کنار دریا و قزل آغاج را محافظت نمایند و حسینخان سردار نیز با لشکری که دارد سرحد ایروان را مضبوط نماید و نصیرخان طالش را با دویست نفر تفنگچی مازندرانی به حفظ قلعهٔ النجق نخجوان فرستادند و مصلحت چنان دیده آمد که خاقان مغفور از راه تبریز و مراغه و خمسه روانهٔ دار الخلافه شوند و پادشاه مرحوم را در امورات تبریز استقلال دهند.
بعد از اتمام مصلحت اردوی خاقان مغفور از طویله شامی کوچ کرده از راه قصبهٔ اهر قراجهداغ روانهٔ تبریز شدند و پادشاه مرحوم و امیرزاده بهراممیرزا و این دعاگو را