پرش به محتوا

برگه:Tarikhe Now.pdf/۲۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دارالخلافه رفت و در نجف آباد حاجی‌میرزا آقاسی را دیده حاجی به این دعاگو نوازش کرده و حفظ کاروانسرا را که کسی به خلاف شرع به این دعاگو متعرض نشود تعهد نمود.

چون ولایت قم متعلق به میرزا نصر‌اللّه صدر الممالک بود و حاجی‌میرزا آقاسی را با او الفتی نبود به این دعاگو گفت که به تویسرکان رفته مشغول به دعاگویی باشد این دعاگو نیز استجابت سخن ایشان را نموده فرخ‌خان کاشی خلعت و نوازش و دستخط التفات از پادشاه مرحوم به این دعاگو رسانیده این دعاگوی دولت پادشاهی به دلخوشی تمام روانۀ قم شده عیال را برداشته به تویسرکان آمد و از تاریخ هزار و دویست و شصت و سه تا حال تحریر که ابتدای شصت و هفت است در تویسرکان می‌باشد تا بعد از این چه پیش آید و از پردۀ غیب چه ظهور نماید.

حکایت

از عجایب اتفاق آن‌که در سنۀ هزار و دویست و شصت و سه در شهر قم الاغی متولد شده که یک چشم در پیشانی داشت و جای چشم‌های معتاد که در سایر الاغ‌ها می‌باشد صاف و ممسوح بود و هیچ علامتی نداشت و لب بالا نیز به هیچ وجه خلقت نشده بود و لب پایین آن حیوان به طریقی آفریده شده بود که تا نزدیک دماغ او رسیده عوض لب بالا فک اعلای آن حیوان را مستور ساخته بود. صاحب الاغ بعد از تولد این حیوان ترسیده سر او را بریده به خدمت مجتهد العصر و الزمانی آخوند ملا محمد صادق آورده بود و همه کس در آن مجلس سر آن حیوان عجیب الخلقه را دیده بودند چون غرابت داشت تحریر شد.

ذکر وفات امیرزاده قهرمان‌میرزا و محمدخان امیرنظام در ولایت آذربایجان و حرکت اردوی همایون از دارالخلافه به آب‌گرم قزوین

امیرزاده قهرمان‌میرزا برادر اعیانی پادشاه مرحوم بود و به حکومت آذربایجان از طرف پادشاه مرحوم چنان‌که مذکور شد منصوب آمده بود در ایام توقف اردوی پادشاهی در هرات فی‌الجمله آثار مرض در او ظاهر شده نسیان و فراموشی بر او طاری