ذکر بعضی از احوالات متفرقه که ربطی به کلام آینده دارد
میرزا ابوالقاسم اللّه یارخان آصفالدوله را پس از ورود به دارالخلافه به ولایت خراسان فرستاده بود و از دربخانهٔ پادشاهی به این اسم دورش ساخته و امیرزاده قهرمانمیرزا را از ولایت خراسان به دارالخلافه آورده بود در این وقت که آصفالدوله گرفتاری و کشته شدن میرزا ابوالقاسم را شنید از مشهد مقدس بدون اذن و اجازه پادشاه به چاپاری خود را به دارالخلافه انداخت و محمدخان امیرنظام را نیز پادشاه مرحوم بعد از اعلام کشته شدن قائممقام با قدری لشکر نظام از آذربایجان احضار فرمودند و چون میرزا نصراللّه اردبیلی در آن چند روز که هنوز تعیین کارگزاری نشده بود به انجام بعضی از امورات دولتی میپرداخت اهالی و اعیان دربخانهٔ پادشاهی چنان گمان نمودند که به منصب وزارت کل مفتخر و سرافراز خواهد شد و در آن ایام اثر ناخوشی وبا در اطراف دارالخلافه ظاهر شده بلکه به شهر نیز فیالجمله سرایت کرده بود.
پادشاه مرحوم مصلحت دولت خود را برخلاف خیالات مردم دیده و به نصب معتمدی در امور دولتی تدبر و تفکر داشتند تا رأی جهانآرای پادشاهی قرار بر آن گرفت که جناب حاجیمیرزا آقاسی ماکویی را به این منصب عظمی و به این عطیهٔ کبری مفتخر فرمایند.
چون این رأی بر خاطر مبارک پادشاهی صواب نمود و راسخ گردید به اللّه یارخان پیغام فرمودند که بیاذن آمدن شما از مملکت خراسان و آن سرحد را به خودسر گذاشتن بیمعنی و بیصورت بوده از مثل شما نوکری معتمد لایق نمینمود که مصدر این حرکت ناپسندیده شوید. از قراری که مسموع شد ظاهراً او را اذن شرفیابی نداده دوباره روانهٔ خراسانش ساختند و در همان اوقات حکایت غریب در شهر دارالخلافه واقع شد، تفصیل این اجمال آنکه شبی از شبها که اردوی پادشاهی در باغ نگارستان تشریف داشت در نفس دارالخلافه چهار ساعت تخمینا از شب گذشته در یکی از محلات دو سه تفنگ انداخته میشود، دنبالهٔ این تفنگ بریده نشده ده بیست تفنگ دیگر میاندازند، باز دنبالهٔ این کوتاه نشده پنجاه شصت تفنگ دیگر انداخته میشود همچنین صدای تفنگ متزاید شده تا در جمیع شهر وخانههای دارالخلافه سوای ارگ مبارکه